فریبا صدیقیم: ذهن جستجوگر

ملیحه تیره‌گل را از گروه شنبه شناختم. از همان شروع به منش دقیق و روحیه‌ی جستجوگرش جلب شدم. در یاد دادن دست و دلباز و خوشروست و در فرا گرفتن پیش قدم. بزرگ است اما خود را بزرگ نمی‌بیند. طبعا ظرفی پر، عاقبت سرریز می‌شود؛ اطمینان دارم که می‌دانست برای نوشتن صفحات این چهارده جلد کتاب چه راه دشواری را برای خود رقم می‌زند و چه صفحات مهمی از زندگی‌اش را به مصالحه خواهد گذاشت؛ شب بیداری‌ها، انزوا از دوستان و خوشی‌های روزمره‌ی زندگی، دردهای عضلانی و استخوانی و سرگیجه. اما تسلیم در فرهنگ لغاتش معنایی نداشت، او به تلاشش وابسته بود و روح تشنه‌اش. همیشه دلتنگ جای خالی‌اش در لس آنجلس بودم و دلم می‌خواست که مثل سابق دوباره فرصت دیدار دوستان را داشته باشد. اما مگر می‌شد؟ حرف یک یا دو صفحه نبود که به او فرصت برگشت به خود سابقش را بدهد. هنوز صفحات کتاب مصالحه می‌طلبید: جراحی کمر و کم شدن سوی چشم؛ و چه عضوی عزیزتر از چشم که فدا کنی برای اینکه کلمات چشم شوند، مادام العمر خوانده شوند و چشم‌های بسیار دیگری را بیافریند. همین جا دلم می‌خواهد که دردِ دست ملیحه را برای این همه تلاش ببوسم؛ تلاشی که در انزوایی مدام اتفاق افتاد، ذهنش را ببوسم و آن همه وسواسش را که از تعمقی ریز بین و طبعی ظریف ناشی می‌شود. برای خودش و کتابش عمری طولانی را آرزو می‌کنم.

صفحه بعد:

شیدا محمدی: سخن گفتن در زمانه بی آزادی، خود آزادی است