از آغاز جنگ غزه در ۷ اکتبر و به ویژه بعد از مرگ ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور پیشین ایران، سیاست -آن هم سیاستی مبتنی بر زور، یا دقیقتر قدرت آمیخته با نظامیگری- به کانون گفتوگوها و اندیشه بخش قابل توجهی از ایرانیان بدل شده است. صحبت اغلب رسانهها و محافل فکری از اتفاقات سیاسی در ورای مرزهای ایران و تأثیرات آن بر نظام و مردم ایران است، یا اینکه جمهوری اسلامی چه واکنشی به این اتفاقات نشان خواهد داد. بسیاری از اقدامات نظامی در خارج از مرزها سخن میگویند و در مورد امکانات پیش روی جمهوری اسلامی برای نظامیگری در داخل هشدار میدهند. مدام بازیهای سیاسی مختلف گوشزد شده و از در خطر بودن نظامهای سیاسی منطقه و امکانهای به وجود آمده برای تغییر در نظمها صحبت میشود.
همه این موارد چیزی در ورای سیاستورزی عادی است، گویا ما با یک سیاست متعالی شده روبهرو هستیم، سیاستی که در جای دیگری در حال روی دادن است و تصمیمگیران در مورد مردم و چگونگی زیستشان در جای دسترس ناپذیرتری قرار گرفتهاند، حتی دورتر از محلی که قبلاً حکومت اقتدارگرا داشت. یکی از نمودهای این دورتر شدن محل تصمیم در سیاست یا متعالی شدن عرصه سیاسی، آن است که ما امروز از وضعیتهایی سخن میگوییم که پیش از این در گمانهزنیها جایی نداشت و اتفاقاتی رخ داده است که حجم و سرعت وقوعشان در تخیل هم جای چندانی نگرفته بود. این در شرایطی است که نگرانی عمده از امری بزرگتر نیز وجود دارد: جنگی که شاید به زودی همه چیز را در خود ببلعد.
زبان روزمره نیز به تأثیر از شرایطی که در آن قرار داریم تغییر کرده است. عباراتی مثل «نزدن؟»، «کِی میزنن؟»، «کسی نمرده؟» «حالا ببینیم چی میشه» «چرا تموم نمیشه!» «پس چی شد؟ قرار بود که بزنن» «این هم قرار نیست کاری بکنه» «هنوز نه» و… همه نشان از این دارد که گویا بسیاری از ایرانیان چشم انتظار رویدادی هستند که قرار است به زودی رخ دهد و زندگی را بیش از آنچه امروز درگیر آن هستیم به گروگان بگیرد. عدهای منتظر پیروزی محور مقاومت و تحمیل نظم منطقه ایران در خاورمیانه هستند، برخی منتظر توافق بزرگ و یا تغییر مسیر جمهوری اسلامی و عدهای هم منتظر فروپاشی این نظام هستند.
در این چارچوب میتوان گفت اکثریت مردم ایران بهنوعی تحت استعمار سیاست متعالی قرار گرفتهاند. پژوهشهای متعدد در حوزه مطالعات استعماری و زبان، نشان میدهند که استعمار غالباً از زبان آغاز میشود؛ کلمات و عبارات دچار دگرگونی میشوند و همراه با آنها، نگرش جمعی نسبت به وقایع و دستهبندیهای اجتماعی و سیاسی نیز تغییر میکند. سیاست مبتنی بر نظامیگری، اندیشه و زبان را تحت تأثیر قرار داده و خود را بر جامعه تحمیل کرده است؛ بهگونهای که افکار و گفتار مردم نیز در چهارچوبهای آن شکل گرفته است.
به این معنا، جامعه ایران امروز در انتظار تصمیماتی است که قدرتهای سیاسی-نظامی در سطح بینالمللی و منطقهای برای آن رقم خواهند زد. از این رو میتوان جامعه کنونی ایران را «جامعه انتظار» نامید. انتظار نوعی «شرط با اجبار» است؛ وضعیتی که در آن به نظر میرسد افراد محکوم به تحمل شرایط موجود شدهاند، حتی اگر دیگر تمایلی به ماندن در این انتظار نداشته باشند.
دو روی انتظار؛ از تحمل اجبار تا آمادگی تغییر
گرگُر دوبلر، انسانشناس، انتظار را هم بهعنوان «نگرشی به موقعیت خودمان» و هم گاه بهعنوان «یک عمل مستقل» توصیف میکند. او میگوید انتظار، نوعی «ارزیابی موقعیت» است که با چارچوببندی اجتماعی میتواند به «کنشی خاص» تبدیل شود. این کنش اساساً آیندهمحور است و ویژگیهایی مانند انفعال، عدم قطعیت و ایستایی دارد؛ بهطوری که افراد به جای ارزش فعلی اقدامات، بیشتر بر نتایج احتمالی در آینده تمرکز میکنند.
دوبلر انتظار را به دو شکل توصیف میکند: نخست، بهعنوان «نگرشی روانی» که در آن افراد حالت جدایی روانی را تجربه میکنند، و دوم، بهعنوان «کنشی خاص» که بهصورت اجتماعی شکل میگیرد، مانند ایستادن در صف یا انتظار در اتاق یک معاینه. او این وضعیت را نوسان میان «صبر و بیصبری» میداند؛ حالتی که افراد به این واقعیت تن میدهند که انتظار نمیتواند آنها را به آینده نزدیکتر کند.
انتظار فقط گذر زمان نیست، بلکه وضعیتی است که ساختارهای اجتماعی به افراد تحمیل میکنند و تجربه قدرت و بیقدرتی را در آنها شکل میدهد. در شرایط بیثباتی سیاسی و اقتصادی، انتظار به حالتی از تعلیق و عدم اطمینان تبدیل میشود که با آیندهای نامشخص و محدودیت در اراده فردی همراه است و به تجربهای جمعی از تعلیق و انتظار برای آیندهای ناشناخته تبدیل میشود.
در سیستمهای اقتدارگرا، انتظار ابزاری برای کنترل و تحکیم قدرت است. این رژیمها با ایجاد وابستگی و نگه داشتن مردم در حالت عدم اطمینان، وضعیت موجود را حفظ میکنند و با تأخیر در تحقق آزادیهای وعده دادهشده، قدرت خود را تثبیت میکنند. این انتظار اجباری، با سیاستهای اجتماعیای تکمیل میشود که از افراد صبر و تحمل میطلبد و آنها را طبقهبندی میکند.
در جامعهای که بهنوعی در انتظار به سر میبرد، امیال افراد میان تسلیم و اشتیاق بهتناوب نوسان میکنند. انتظار ممکن است به صبر اجباری و انفعال بینجامد، اما همزمان میتواند زمینهساز مقاومتهای کوچک و تدریجی شود. نظریهپردازانی مانند هارولد شوایزر از «انتظار بهعنوان مقاومت» سخن میگویند و معتقدند که گاهی زمانکشی و ایستادگی در برابر جریان غالب، نوعی بازپسگیری کنترل و اعتراض است.
انتظار میتواند حس ناتوانی را تشدید کند، اما همزمان بستر همبستگی و مقاومت اجتماعی را فراهم آورد. بوردیو میگوید: «قدرت، در توانایی مجبور کردن مردم به انتظار است، بیآنکه امیدشان کاملاً از بین برود». این وضعیت، افراد را در حالت تعلیق بین انتظار و بیعملی نگه میدارد. اما وقتی انتظار جمعی میشود، پیوند اجتماعی و هدف مشترک ایجاد میشود. در دوران همهگیری کرونا این مسئله مشهود بود، زمانی که مردم با تشکیل شبکههای حمایتی آنلاین و به اشتراکگذاری اطلاعات، در حالی که منتظر کمکهای اجتماعی بودند، به شکلی از همبستگی جمعی دست یافتند.
میتوان از دو نوع انتظار، فعال و منفعل، سخن گفت. انتظار منفعل، حالتی است که در آن افراد ناچارند زندگی و آرزوهای خود را به دلیل عواملی بیرونی و خارج از کنترلشان به تأخیر بیندازند. این وضعیت با احساس درماندگی، ناتوانی و سرخوردگی همراه است، چرا که افراد در چرخهای از انتظار قرار میگیرند که امکان تأثیر مستقیم بر آن را ندارند. این حالت، نوعی «زمان دزدیدهشده» یا «خشونت زمانی» است؛ شرایطی که به تعلیق زندگی میانجامد و امکان تحقق اهداف را محدود میسازد.
در مقابل، انتظار فعال حالتی هوشیارانه است که در آن فرد بهجای تسلیم شدن به شرایط، تغییرات را مشاهده میکند و خود را با موانع موجود وفق میدهد. در این نوع انتظار، فرد با حفظ ارتباطات و آمادهسازی خود، منتظر فرصتی برای پیشرفت است و از زمان بهعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف استفاده میکند.
از بیتفاوتی تا امکانهای عصیان
وقتی افراد بدون کنترل بر شرایط خود صرفاً «منتظر» هستند، میتواند باعث ایجاد حس ناتوانی شود. آنها گمان میکنند که در روند اتفاقات تأثیری ندارند. چیزی که به نظر میرسد به نوعی در برخی از مردم ایران به وجود آمده است و خود را در قالب بیتفاوتی به امور سیاسی جلوه میدهد. این بیتفاوتی را میتوان در عدم شرکت بخش قابل توجهی از مردم ناراضی در اعتراضات ۱۴۰۱، عدم شرکت یا موضعگیری در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ و در بیخبری برخی از حملاتی که اسرائيل در بامداد ۵ آبان به ایران انجام داد دید. اکنون نیز انتظار برای به وجود آمدن یک رخداد و عدم تحققش به نوعی بر این بی تفاوتی دمیده است.
شرایط بد اقتصادی موجود در ایران، این وضعیت بیتفاوتی جمعی را تشدید کرده است. اکثر شاخصهای اقتصادی نشانگر حال وخیم اقتصاد ایران هستند؛ رئيس دولت جدید نیز میگوید: «میگفتند ما وارث چیز خوبی شدیم، اما پول توش نیست» و وزیر اقتصاد نیز از نیاز مبرم کشور به انجام سرمایهگذاری خبر داده است. این گفتههای ساده و همچنین وضعیت موجود در حوزه انرژی که این روزها خود را به صورت قطع برق نشان میدهد، امیدهای جمعی برای بهبود شرایط در آینده را نیز از بین برده است. در مقابل دولت همچنان با شیوههای سرکوب اقتصادی با این حوزه برخورد کرده و نتوانسته است مردم را برای همراهی چه در سرمایهگذاری و چه در صبر متقاعد کند که نمونه مورد آخر را در مورد پرستاران میبینیم که علیرغم افزایش حق اضافهکار، مبلغ جدید دولت را بسیار ناچیز میبینند.
آیا این انتظار میتواند به عصیان بدل شود؟ ژان پل سارتر موضوع انتظار را به عنوان یک سرخوردگی وجودی میفهمد که در آن افراد در موقعیتی گرفتار شدهاند که آزادی از آنها سلب شده است. این وضعیت می تواند چیزی را ایجاد کند که سارتر آن را «ایمان بد» مینامد، موقعیتی که در آن افراد احساس سرخوردگی و درماندگی را درونی میکنند. ايمان بد بدان معناست که باور کنيم همواره تنها يک امکان در اختيار داريم و اين تنها امکان ماست ـ و اين چيزی نيست مگر نفی آزادی و اختیار. همین خود و به طور بالقوه منجر به خشم علیه پوچ بودن یا عصیان میتواند بشود.
نمونههایی از این خشم و عصیان را میتوان در میان فلسطینیها یافت. در کتاب «سنتهای جنگ: اشغال، مقاومت و قانون» (۲۰۰۵)، کارما نابلسی بررسی میکند که چگونه انتظار طولانی فلسطینیها برای به رسمیت شناختن قانونی از سوی نهادهای بینالمللی منجر به سرخوردگی، احساس خیانت و تشدید تلاشهای مقاومت شد. یا در کتاب «پاکسازی قومی فلسطین» (۲۰۰۶)، ایلان پاپه ریشههای آوارگی فلسطینیها را از سال ۱۹۴۸ بررسی میکند و استدلال میکند که دههها انتظار برای بازگشت به وطن، احساس خیانت را تشدید کرده و به فعالیت و مقاومتشان دامن زد. ادوارد سعید پیش از این متون در کتاب «مسئله فلسطین» (۱۹۷۹) توضیح داده بود که چگونه سالها جابهجایی و انکار تعیین سرنوشت، یک سرخوردگی جمعی ایجاد کرده است و مقاومت فلسطین را پاسخی مداوم به «انتظار برای عدالت و به رسمیت شناختن» دانسته بود.
از استیصال تا امکان تغییر
با وجود هجوم انواع مشکلات و کاهش قابل توجه اعتماد عمومی، جامعه ایران با مسئله عدم پیشبینیپذیری نیز روبهروست. این در حالی است که گروههای مختلف در تلاشاند بخشهایی از جامعه را به خود جذب کنند؛ از بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل که در رسانهها مردم ایران را به مقابله با نظام سیاسی تشویق میکند، تا سعید جلیلی و طرفدارانش که در مساجد و دانشگاهها به دنبال همراه کردن مردم برای مخالفت با دولت هستند. اما این تلاشها در شرایطی صورت میگیرد که اکثریت مردم ایران اعتماد خود را به نهادها و مراجع مختلف از دست دادهاند.
فقدان اعتماد، کنش اجتماعی را برای مردم دشوارتر کرده است. این وضعیت که با نوعی انتظار اجباری آمیخته است، جامعه ایران را به خستگی و استیصال دچار کرده است. خروج از این وضعیت بسیار دشوار به نظر میرسد؛ هم برای دولت، هم برای مخالفان داخلی و هم برای اپوزیسیون، چالش بزرگی در مسیر شکستن این «جامعه انتظار» و بازسازی اعتماد عمومی وجود دارد. این گروهها باید بتوانند با جامعهای که در انتظار تغییر به سر میبرد، ارتباط برقرار کرده و اعتماد را به نفع خود جلب کنند. اما نه در دولت و نه بخش قابل توجهی از اپوزیسیون، تمایل یا توانایی کافی برای این اعتمادسازی دیده نمیشود.
مشکل اصلی این است که جامعه ایران چندین بار برای خروج از این وضعیت تلاش کرده، اما ناکامیهای پیدرپی باعث ناامیدی برخی معترضان و تشدید سرکوبها شده است. اکنون، با بحرانهایی مانند جنگ و فشارهای بینالمللی، عدهای این شرایط را فرصتی برای تغییر میبینند، اما همین بحرانها نیز فضای جامعه را برای اقدام تنگتر و امید به تغییر را کمرنگتر کرده است. در این شرایط شاید تبدیل این انتظار اجباری به انتظاری فعال، انتظاری همراه با ایجاد دانش، که در آن افراد بهجای ناامیدی، با تقویت شبکههای اجتماعی و استفاده از لحظات حساس برای عمل و مقاومت، راهی برای بهبود شرایط باشد. با این حال، تحقق آن دشوار است مگر آنکه شاهد حمایت نهادهای مدنی و گروههای سیاسی باشیم تا بتوانند الگوهای موفق از کنشهای جمعی را ایجاد و تقویت کرده، مردم را به اقدامات اجتماعی و داوطلبانه تشویق کنند و فضای مناسبی برای گفتوگو و پذیرش ایدههای متفاوت بهوجود آورند.