در کتاب «سقوط» (نشر۱۹۵۶) نوعی ابهام درونی اخلاقی (آن تمایز مشکل بین گناه و معصومیت) حاکم بر محور اصلی داستان است. در این حالت، تمسخر و ابهام هر دو متفقاً در «مکالمات با خویش» کلمات وجود دارد. از دو وسیلهی سرد آثار قبلی در این نوشته اثری نیست. در جائی «کلمانس» اشاره میکند: «زندگی بهطور پراکندهای منظم است» (سقوط ص ۳۱).
در این صورت زندگی «کلمانس»، نمونهی بزرگی در مفهوم عمومی آن است. کار «کلمانس»، چون ناظری موفق بر درون انسان، اثبات قانعکننده و تمایزی که فکر عمومی و اخلاق آن را میپذیرد شروع میشود. اما میتوان گفت ناگهان یک اتفاق تمام منظره را تغییر میدهد. عدم شهامتی که در او وجود داشته او را به جهانی بههمریخته و آکنده از حقایق ناپایدار داخل میکند. «کلمانس» درمییابد که شرم او در بین دوستان باعث جلالت، کمک او به تهیدستان باعث فیروزی و خوبی او باعث برتریجوئی او شده است. آن سازش ریاکارانه که در زیر پوشش هر یک از نیکوئیهای او نهفته است بر او فاش میگردد و مجازش میدارد که بدون فریب، در اعمال خویش تأمل کند. نوعی ابهام و طنز ثانوی واکنش «کلمانس» است نسبت به این کشف. او نقش یک «قاضی توبهکار» را چنانکه خودش میگوید بر عهده دارد. او به گناهش اعتراف میکند، اما تا آن حد که شنونده در این آستانه او را قضاوت کند. کامو طنز سومی را نیز پدید آورد زیرا با نوشتن این داستان قصد تمسخر «ژان کلمان» را دارد، او را که با خدعهی دیگری میخواهد دیگران را قضاوت کند.
ممکن است قضاوت دیگران که «کلمانس» را تصویر نیمهمسخرهای از خود کامو میدانند بر آنچه گفته شد اضافه کرد. این جلوهی طنز در بسیاری از جزئیات داستان دیده میشود و منحصر به شباهت سقوط اخلاقی «کلمانس» با اندوه و شرم اخلاقی خود کامو نیست که علیرغم خوانندگان معتقد و مفسرانش چنین داستانی نوشت. با این همه، «سقوط» کلمانس در خود واکنشی دارد که مورد تأیید کامو نیست، آنچه در ابتدا به صورت یک مضحکهی عینی وجود دارد در آخر به صورت یک کنارهگیری محتاطانه درمیآید.
در روش نگارش سقوط، کامو به آخرین حد ابهام و تردید که داستان را آکنده و از بسیار جهات چنین است، قدم گذاشته است. با نحوهی مکالمهای که در داستان پیش گرفته شده او تنها به «فاجعه مضحکه» کلمانس اشاره نمیکند. او با این روش خواننده را ملاحظه میکند که واقعاً نمیداند کلمانس تا به چه حد صدق و راستی به خرج میدهد. ما مطمئن نیستیم که کلمانس یا کامو از آنچه میگویند منظور مستقیمی داشته باشند. ما مطمئن نیستیم نقش مخصوص کلمانس در این همه بازی متفاوت چیست و این نیز صحیح است که نظری پرابهام نسبت به مسیحیت از کتاب منشعب میشود. مثلاً کامو در جملهی زیر مضحکهی روشنی را با ابهام اساسی کتاب درهم میآمیزد: «بیش از این حکایت را در وقفه نمیگذارم و امید من این است که با همهی انحرافات و بدعتها، به ارزش حقیقی آنها آگاه شوید» به ارزش حقیقی انحراف و بدعت!
روشن است که سقوط کتابی پیچیده و مشحون از طنز و ابهام است. این چهرهی فیروزمند کتاب، خود را در آخر با جملهی دردناک «اکنون بسیار دیر است. خوشبختانه همیشه بسیار دیر خواهد بود!» میآراید.
مشخصاتی از آن قبیل که در سه داستان بزرگ کامو برشمردهام، به طور سادهای در داستانهای کوتاه او نیز وجود دارد. مفهوم عنوان داستانهای کوتاه کامو، «قلمرو و تبعید» چندان روشن نیست و من «تبعید» را در منظور کامو آن بیگانگی تجارب انسان نسبت به جهان طبیعی یا آدمی و هر دوی آنها میدانم. اما معنی «قلمرو» مشکل است. تجربهی لحظهای یک قرابت عمیق با جهان جسمانی ممکن است یکی از طرفی باشد که «قلمرو» مشخص میکند، «با توجه به داستان «زانیه» در آخرین داستان «رشد سنگ»، قلمرو ایدهآل برادری انسانها است و دوستی وسیلهای است که در حداقل میتواند به این امر توفیق یابد. اما در آخر قلمرو و تبعید هر دو در یکدیگر جذب میشوند. در افسانهی سیزیف کامو مینویسد: «برای آنکس که بیهودگی را دریابد، لحظهی حال، جهنم لحظهی حال، قلمرو همیشگی او است».
در این داستانها فاصلهی همیشگی نویسنده از اثر باز حفظ شده است و با این حال بهرغم مفاهیم وسیعی که در اختیار دارد؛ کامو سعی در اجتناب از تبدیل کردن آنها به داستانهای کوتاه با زبان مفاهیم فلسفی کرده است. عناوین هر یک ازداستانها نیز بهنظر بسیار دورتر از عنوان کلی کتاب میآید، نیز کوشش اندکی برای تجزیه و تحلیل معماها بهکار رفته است. مثلاً در داستانهای «مردان خاموش» و «میهمان»، عدم ادراک انسانها و سوءتفاهمات اجتنابناپذیر مورد بحث ساده داستانی واقع شده است، طنز و ابهام در تمام اشکال داستانها وجود دارد مخصوصاً که پهلوانان داستانها نمیتوانند قهرمان عمومی در معنی اخص و جدی کلمه باشند. در تحلیل نهائی، مجموعهی داستانهای کامو از بسیاری جهات قابل ستایشاند: آن شیوه معین و پر وسعتی که کامو به استادی به آن پرداخته است، توصیف برجستهی مکانها، استحکام و غنای فراوان و جدیدی که در تحلیل سجیهها بهکار برده و قهرمانان را وصف کرده است.
در یک گفتگوی خصوصی کامو داستانهای کوتاه را «تمرینی در سبک و شیوه» خوانده است. اما تردید نمیتوان داشت که علاوه بر ارزش ذاتی شیوهی این داستانها، این حکایات تجاربی را بازگو میکنند که از افکار حکیمانه و خلاقیت هنری کامو مایه گرفته است.
در این تفسیری که من بر کارهای داستانی کامو کردهام جلوههای بسیار مختصری از آنها را نشان دادهام. این کار به نظر من ضروری بود زیرا اخیراً دربارهی محتوای کتابهای کامو از نظر فلسفی بسیار نوشته شده، اما، با اینحال به ارتباط فکری او با دو مسئله کم توجه شده است:
الف: اینکه بین داستانهایش و عقایدش چه ارتباطی وجود دارد.
ب: برای تعادل خشنودکننده بین هنر و اعتقادش او چه وسائلی را بهکار گرفته؟
من فکر میکنم که تحقیق در مسائلی چون انتزاع و عینیت، ابهام و طنز و شیوهسازی سرشت افکار و افاده هنری کامو را روشن میکند
منبع:
افسانه سیزیف، آلبر کامو، ترجمه محمد علی سپانلو، علی صدوقی، اکبر افسری، نشر دنیای نو، تهران، ۱۳۸۲