در واقع ادبیات تا حد معین هم پذیرنده و هم ردکننده‌ی واقعیت است و هنر عظیم از نتیجه‌ی این برخورد پرهیجان پدید می‌آید. به‌ علت همین بینش است که «شیوه‌سازی» اهمیت بسیار دارد. بسیار در کارهای نظری و مباحثه‌آمیز کامو این اصطلاح به‌کار برده شده و در «انسان طاغی» آن را چنین تعریف می‌کند:

آلبر کامو و فرانسین و دوقلو‌هاشان در شهر بوژیوال در حومه پاریس، ۱۹۴۵
آلبر کامو و فرانسین و دوقلو‌هاشان در شهرستان بوژیوال در حومه پاریس، ۱۹۴۵

«شیوه‌سازی، هم واقعیت و هم اندیشه را در نظر می‌گیرد و به این ترتیب به واقعیت شکل می‌بخشد، در خلال ساختمان سبک و شیوه است که خلاقیت هنری رو به‌ سوی جهان خارج می‌آورد و ا ین کار همیشگی سبک و شیوه است با اندکی کم و بیش، که جوهر هنر و اعتراض را مشخص می‌کند» (ص ۳۳۴).

این کوشش برای ساختمان سبک است که تعدادی منتقد را واداشت تا عجولانه کارهای داستانی کامو را با ترکیبات مرسوم با تصورات بی‌جان و جمله‌پردازی‌های دور از واقعیات روزانه بدانند. چنین مخالفتی بر پایه نظریه‌ی قابل قبول و قدیمی اینکه داستان باید چنین باشد و چنین نباشد استوار است، هرچند نقص چنین نظری آشکار است. در یک شکل هنری کاملاً گشاده و وسیع چون داستان که غیرقابل تعریف هم هست، من دلیلی نمی‌بینم که نویسنده «در مفهوم سده‌ی نوزدهمی» عنصر اصلی را «طرح» و «قهرمان» بداند. در واقع شک نیست که داستان‌نویسان بزرگ گذشته چنین کرده‌اند. در داستانی که طرح و قهرمانان آن به جملاتی که حاوی تجارب انسانی است سرسپرده شوند، این داستان بیشتر «واقع‌بین» است تا آنکه داستان «جزئی از زندگی باشد». یک داستان خوب فلسفی به‌ همان اندازه به زندگی عادی نزدیک است که یک داستان روانشناسی؛ اما اهمیت شیوه‌سازی برای کامو تا آن حد نیست که به «اندوه خالص» به‌قول خودش که هیچ پایه‌ای در زندگی روزمره ندارد، منجر شود. شیوه‌سازی آن طور که خود گفته است دربرگیرنده واقعیت است؛ اما این واقعیت به‌وسیله‌ی روش‌هائی تمثیلی، مضحکه‌آمیز، مبهم یا جملات ردیف‌شده‌ای بازبینی و ترتیب می‌یابد. در چنین راهی روشن است که کامو برخلاف بسیاری از معاصران داستان‌هائی نوشته است که علاوه بر تشخیص خصوصیات این زمان، در خود چنان سجایائی دارند که در سیر ادبیات نیز دیربمان خواهند بود.

انسان طاغی، آلبر کامو، مهبد ایرانی‌طلب
انسان طاغی، آلبر کامو، مهبد ایرانی‌طلب

تا حدی شرافت شیوه‌ی ادبی کامو در این مطلب است که وی برای جلوه‌گر ساختن بیهودگی در هر داستان شکلی به‌فراخور مسئله‌ی بیهودگی انتخاب کرده است. در«بیگانه» لغات در حد عینیت و پراکندگی یک ترکیب غیر مستدام، آنچنان قرار گرفته‌اند که بتوانند آشفتگی جهان هستی و مقاومت در برابر آن را نشان دهند. لغت و ترکیب در جزو عناصری قرار گرفته‌اند که در شکل ظاهری، بیگانگی را که محور اصلی است مشخص سازند.

کامو خود تفسیر می‌کند: «بیگانه… در زیر پوشش «شخص اول مفرد» داستان، کوششی است در عینیت و انتزاع چنانکه از نام آن پیدا است» (مقالات جلد دوم ص ۹۳). بیگانگی این مرسو، این انتزاع را امری طبیعی وانمود می‌سازد با تفاوت ذاتی «طاعون» با «بیگانه»، در طاعون این انزوا و انتزاع به‌وسیله‌ی متفاوتی نمایانده شده است.

«ریو» راوی داستان طاعون، آگاهانه و به طور مثبت علیه بیهودگی طغیان می‌کند و این گرایش مثبت، برخلاف منفی‌ بودن و ناآگاه بودن مرسو، نویسنده را تا آنجا می‌کشد که حکایتی توأم با اظهار نظر پدید آورد. کامو اجتناب خویش را از این امر چنین بیان می‌کند: «آن سوی وضعیت عینی این اثر که با زبان سوم شخص بیان می‌شود، طاعون یک اعتراف است. سایر موضوعات در داستان به‌خاطر کامل‌ شدن این اعتراف که در داستانی غیر مستقیم گفته می‌شود فراهم آمده».

باید اضافه کرد که با ایجاد رمزها و امکانات تمثیلی در تهاجم طاعون در شهر اوران «مبارزه علیه طاعون هم طغیان علیه فاشیسم و هم طغیان علیه بیهودگی است» کامو اعم و اخص را در یک وحدت هنری گرد آورد. به‌کاربردن «رمز و تمثیل» علاه بر پدید آوردن امکان انتزاع مجدد، بنا بر نظر خود کامو، با توجه به تمایلات جدید در ادبیات به «داستان فرصت داد تا آن سوی مرزهای روانشناسی در قلمرو سرنوشت انسان گام بگذارد.» (انسان طاغی ص ۹ـ ۳۳۸). در سقوط ابهام موضوع و کل تصورات یک «قاضی توبه‌کار» نوع دیگری از انتزاع است. این داستان نوعی «مکالمه با خویش» است که به ‌نظر می‌رسد روی سخن با دیگری است، جائی که در سراسر داستان عنصر اساسی که «قضاوت و تفسیر دوم شخص» است کاملاً متوقف مانده است. اینجاست که کامو علی‌رغم نظراتش هنر را وسیله‌ی قضاوت ساخته است. واضح است که این قضاوت دلگیر کلمان به‌علت ابهام مضمون چندان روشن نیست؛ اما آن شکل غیر عادی که محتوی به‌خود می‌پذیرد، چنین تلقینی را نمودار می‌سازد. از جمله‌ی خود کامو نیز چنین برمی‌آید: «من روش نمایشنامه‌ای را در این نوشته به‌کار بردم گفتگو با خویش و به‌طور ضمنی گفتگو با دیگران به‌خاطر تحلیل این فاجعه‌ی مضحک. من با سادگی موضوع و شکل را با یکدیگر تطابق دادم.» با توجه به داستان‌های «قلمرو و تبعید»، هر یک از این داستان‌ها نیز با شیوه‌های مختلف به‌خاطر انطباق با نیاز موضوعات متفاوت نوشته شده‌اند.

«بیگانه» (نوشته شده در ۴۱ـ ۱۹۳۹ و نشر ۱۹۴۲) قبل از هر چیز سخنی درباره‌ی بیهودگی تجربه‌های انسان است. در وجوه غیرتجریدی و تصوری، این کتاب شامل آن احساس است که می‌تواند از این حقایق که استدلال نمی‌تواند جهان را در طبقه‌بندی عقلانی وارد سازد، که انسان در این جهان بیگانه‌ای بیش نیست و این «وطن» را واقعاً نمی‌شناسد، که فهم ساده و خالص شخص و علم‌الیقین دیگران بی‌اعتبار است سرچشمه بگیرد. از این موضوعات در اکثر اوقات داستان، مرسو، تجربه‌ای نفسائی و مبهم دارد. نمونه‌ای از آن‌ها ذکر می‌شود:

«کمی بعد برای آنکه کاری کرده باشم روزنامه‌ای قدیمی را به‌دستم گرفتم و شروع کردم به‌خواندن. آگهی نمک کروشن را از روزنامه کندم و آن را در جعبه‌ای که تکه‌های روزنامه را جمع می‌کردم و برایم بسیار خنده‌آور بود، گذاشتم. دست‌هایم را شستم و طبق معمول روی بالکن نشستم» (ص ۳۴).

این ملال مرسو، چنانکه در این قسمت گفته شد ممکن است به علت‌های گوناگونی متعلق باشد، توسعه‌ی مسائلی از این قبیل سازنده‌ی آگاهی نسبت به بیهودگی است. این ساده‌ترین و روشن‌ترین طریقی است که کامو می‌تواند فلسفه‌ی خویش را با تصوراتش درآمیزد و با آنکه یک داستان‌نویس است، نظر خود را نسبت به سرنوشت انسان بیان دارد. این تصورات گسترده مرسو با آنکه پدیدآورنده‌ی اعمالی می‌شوند، یا مخالفتی گرداگرد او می‌سازند، اما ارتباط با آن اعمال و مخالفت‌ها ندارند. به‌خاطر آنکه این اعمال طبق هیچ الگوئی نیست و زمینه‌ی قبلی هم ندارد. در نتیجه این اعمال بر پریشانی و آشفتگی موجود ضمیمه‌ای به‌شمار می‌روند. علاوه بر این به لحاظ وجود شخص مفرد گوینده‌ی داستان، این کردارها و مخالفت‌ها با توجه به انتزاع نویسنده از موضوع، بیان‌کننده‌ی حوادثی هستند که از ادراک مرسو نیز گریخته‌اند بی‌آنکه مرسو چنین بگوید.

تا حدودی صحیح است که مرسو تا قبل از محاکمه اطلاعی از کیفیت بیگانه بودن خویش ندارد. برعکس، او کاملاً با جهان جسمانی سازگار است و از آن لذت نیز می‌برد. حداکثر او به طور مبهمی خود را با جامعه ناسازگار می‌بیند. مثلاً بسیاری از همدردی‌های جامعه را برای مرگ مادرش بی‌معنی می‌بیند. یا آنکه رئیس اداره و دخترک آشنایش او را عجیب می‌دانند. با توجه به قسمت اول بیگانه، به نظر می‌رسد که مرسو برای دیگران آدم غریبه‌ای محسوب است نه برای خودش. به همین دلیل است که خواننده‌ی احساساتی کاملاً مرسو را بیگانه می‌یابد. به این ترتیب همدردی خواننده را نسبت به مرسو از بین می‌برد و سپس خود وظیفه‌ی تبرئه‌ی قهرمانش را به‌عهده می‌گیرد، جائی که ملاحظه‌ی توسعه‌ی دایره‌ی تنگ افکار خواننده را نیز دارد؛ و این غرور اخلاقی مشخص این داستان است، این صحیح است که مرسو آدم می‌کشد و شاید بتوان گفت در دفاع مشروع از جان خود، اما نیز صحیح است که احمقانه محاکمه و به مرگ محکوم می‌‌شود. شک نیست که کامو این وضعیت را نه به‌خاطر حمله به تنبیهات جزائی پیش کشیده است (هرچند در داستان، این نیز مطلبی است: این موضوع قابل توجه است که در دست‌نویس بیگانه، کامو شکل یک گیوتین را در حاشیه کشیده است) به طور مشخصی در متن، مطلب اصلی برخورد لحن ساده‌ی مرسو و زبان مستقیم مرسو است که غالباً با عدم اطمینان آمیخته است و هرچه می‌گوید منظورش همان است، با لحن پیچیده‌ی دادگاه عوامفریب که معمولاً دارای مفهومی برای زندگی فردی انسان نیست. دادگاه و جامعه‌ای که دادگاه نماینده آن است، که به قواعد و تصوراتی چسبیده‌اند که حقیقت ذاتی در جهان خارج ندارد و به طور شرافتمندانه‌ قادر به توجیه اعمال انسان نیست و تنها آگاه‌کننده‌ی انسان از پوچی و بیهودگی است، البته از معنا و مفهوم خالی و تهی است. این نیز وسیله‌ی طبیعی دیگر اما غیرمستقیمی است که کامو تصورش را از بیهودگی افشا می‌سازد.

صفحه بعد:

آیا «بیگانه» نوشته کامو یک اثر انتزاعی است؟