بیش از یک بار کامو ادعا کرده است که حکیم نیست؛ بلکه مرد اخلاق است. البته راست است که او در دانشگاه الجزیره تربیت فلسفی یافت و رسالهی پایان درس خود را در اشتراکات فلسفی بین اگوستین قدیس و فلوطین، اهل اسکندریه نوشت. اما در بسیاری از جهات این شکستهنفسیهای او قابل توجیه است. او فاقد استعداد ناب فلسفی سارتر و سیمون دوبوار است. افکار او بیشتر به جانب ابهام و ضدیت با پای چوبین استدلال متمایل است تا افکار آن زن و مرد؛ گاهی آن استحکام لازم را که اغلب از حکیم حرفهای جدید تقاضا میشود دارا نیست. با اینحال اگر در معنی محدود روشنفکرانهی کلمه، ذهن او، چون سارتر حاد نیست اما به تجحر او نیز بیشباهت است.
این حقیقتی است که کامو ملاحظات اخلاقی و نفسانی را با کاوش روشنفکرانه بههم آمیخت و این ترکیب او را توانا ساخت تا به زندگی و اندیشهی زمان خویش چیزی مشخص بیافزاید. با این همه، بهرغم گفتهی کامو، عملاً تشخیص بین مابعدالطبیعه و اخلاق به سهولت میسر نمیگردد. مرد اخلاق به طور خشنودکنندهای نمیتواند نظرات را با هم عجین سازد جز آنکه فرضیات فلسفی در اختیار، یا حداقل متعارفات روشن حکمت را در دست داشته باشد. پس زمانی که کامو خود را بیشتر مرد اخلاق میداند تا حکیم شاید تنها میگوید که او به مابعدالطبیعه از راه ویژه و با تأکید مخصوصی نزدیک میشود.
او به نتایج عام دربارهی وجود انسانی از طریق بیاعتنایی غریزی به مجردات و ملاحظهی مستقیم موجود در فردانیت خویش، توفیق مییابد. دیگر از نویسندگان و متفکران به همین تماس با تجرید در خلال واقعیت خارج اما بهخاطر دلائل متعارفه و روشن فلسفی، دست یازیدهاند. کامو در این طریق با بیخویشی و بیتوجه به علتها چنین میکند. این یک وضع طبیعی و عمیقاً جای گرفتهای است که تعادل اجتماعیاش را در لذتی که کامو با آمیزش با مردم عادی میبرد، با عدم اطمینانی که از روشنفکران حرفهای داشت، با استعداد فوقالعادهای که برای دوستی یا بیدردی نهفته بود و هر آنکه او را خوب میشناخت این را پنهان نمیداشت، بهدست میآورد.
زمانی که رسالات داهیانهی او مورد توجه است ـ بهویژه افسانهی سیزیف و انسان طاغی ـ میتوانیم با کامو موافقت کنیم که وضوحاً او بیشتر مرد اخلاق است تا ماوراءالطبیعه و منطق. او در این نوشتهها و یادداشتهای روزانه خویش آنچه را حقیقتاً در ضمیر اخلاقی جهان معاصر وجود داشته به رشتهی کلام کشیده است، و بهراستی بیتکلف و بیتصنع چنین کرده است.
اما نوئل رابله گفته است که او کامو را آنگونه مرد اخلاقی توصیف میکند که نوشتههایش نه وعظ تنگنظرانه، بلکه شیوهی کامل یک زندگی را معرفی میکند. در حقیقت کامو پیکرهی نمونه زمان خویش و در عین حال صاحب مشخصات آن بود. او نقش هادی و بازرس افکار معاصران را رد میکرد، هرچند برای بسیاری از خوانندگانش چنین مینمود. با نزدیکی فکری که با دیدگاه عصر و مردم عادی داشت، رسالات و یادداشتهای روزانهاش بیپروا بر اتهامات ناهشیارانه و نیک آنان که میخوانند و آنان که نمیخوانند، مؤثر میافتد. بینش او بر زمانش بهوسیلهی عقل سلیم، شک نسبت به همهی جهانبینیها، دلنگرانی عمیق بهخاطر بهروزی و بهزیستی انسانها، مشخص شده است.
اما کاملاً قابل کنجکاوی است که با همهی شباهتهای محور اصلی و شیوهی نگارش، نوشتههای داستانی کامو با رسالات او در تأثیر متفاوتند. بهویژه زمانهای او دور از حوادث معمولهی زندگی و توأم با برودت بهنظر میرسد. در این آثار کامو فاصله معین و انتزاع مضحکهآمیزی با موضوع و از موضوع میگیرد. در نتیجه این نوشتهها بهنظر بیشتر انتزاعی، کمتر انسانی میآیند تا آن رسالات و یادداشتها. حقیقتاً گاهی بیش از نوشتههای فلسفی، «فلسفی» بهنظر میرسند. این یک تعارض مخفی و عجیبی است که واکنشهای ناشادکنندهای علیه کامو پدید آورد. او بیش از یکبار بهعنوان یک ندای اخلاقی ممتاز ستایش شده و بارها معاندانه بهعنوان یک هنرمند تنقید گشته است. چنین داوری به گمان کاملاً بر خطاست. من فکر میکنم این خطا از عجز مدعیان در شناختن کامل سرشت کامو هم بهعنوان یک انسان و هم بهعنوان یک نویسنده پدیده آمده باشد.
بهخاطر روشن دیدن آن گروه فیمابین نوشتههای عاطفی وی و رمانهای انتزاعی و حکیمانهاش، ضروری است که در مرتبه خود به نظرات او دربارهی هنر و زندگی نیز توجه شود. هر دو نظر بیپروا با یکدیگر آمیختهاند اما برای نشان دادن سرشت هر یک چه بهتر که این دو را مجزا کنیم و اختلافات را بنمایانیم تا اشتراکات روشنتر شود.