تا آنجا که کامو در وجوه اخلاق پوچ اغواکنندهی معاصرانش، بیهودگی را توصیف میکند قانعکننده و روشنبینانه مینویسد. تجربهی فردی بیهودگی، بیگمان در تضاد «ترس از مرگ» و «عشق حسودانه به زندگی» نهفته است. اما بیهودگی در راههای دیگر نیز محسوس میافتد: شناخت رهگذار بیآزرم زمان، یک حس متعالی از دریافت خودفریبی، احساس آن ورطهی جدائی که نه دوستی و نه عشق میتواند آن را بین، «من» و «دیگری» از میان بردارد با احساس اینکه جهان با انسان بیگانه است و دوام و قدرت طبیعت هستی دو روزهی ما را به بازی گرفته است.
اما هر یک از این تجارب بیهودگی، تنها زمانی خود را نمودار میسازد که قید زندگی روزمرهای که اغلب مردم گرفتار آناند ناگهان برداشته میشود. تکرار مکررات بیاحساس زندگی اجتماعی که خود برانگیزانندهی آگاهی نسبت به بیهودگی است، باعث شده که ما عادتاً از احساس بیهودگی محروم شویم. بهسادگی ما ضرب کسلکننده «از خواب برخاستن، وسیلهای برای سوارشدن، پیدا کردن، چهار ساعت کار در اداره یا کارخانه، خوراک، چهار ساعت کار، خوراک، خواب» را ادامه میدهیم و همین الگو باز هفته پشت هفته، ماه پس از ماه، سال پس از سال تکرار میشود. اما اگر اتفاقی رخ دهد که ما از مفهوم وجود سئوالی کنیم یا آنکه تنها کلمهی ساده «چرا» را ادا کنیم، آنگاه است که تعادل وضع روزانه بههم میخورد، پوچی به ما روآور میشود و بیهودگی یک واقعیت میگردد.
در بررسی نیستگرائی، کامو معتقد است که بیهودگی بیشتر یک مفهوم ناب عقلانی است. و در همین نقطه است، در فرار از واقعیت و تمایل بهسوی انتزاع، که «افسانهی سیزیف» ناخوشآیند است. بیگمان حق با کامو است که میگوید بسیاری از تجارب ما از جهان در آنسوی مرزهای معقولات عقلانی ما قرار گرفته است. و نیز راست است که تاریخ اندیشهی انسان جز سرگذشت نقطهنظرهای متضاد و قراردادهای درونی که حقایق جهانی قلمداد شدهاند و شکست تفکر بر انجام اعتقاد و جز محکومیت گمراهی و تزلزل فکر، چیزی نیست. اما تجربهی کامو از بیهودگی نیز فضل ماهرانهی عقل را ندارد. زمانی که او از جلوهی فکورانهی بیهودگی سخن میگوید به سادگی میتوان او را به دور منطقی، به اینکه از یک کلمه بیشتر از یک معنی اراده نمیکند، به اینکه افکار حکیمان قدیم را بد تفسیر میکند و کلمات ایشان را شناسگر مسائلی میداند که منظور آنها بوده، محکوم کرد. اما شخص به آن وضع عمومی که کامو صادقانه تعریف کرده است متقاعد میشود:
«من میدانم که قلبم در ضربان است و آن را لمس میکنم. من میدانم که جهان خارج وجود دارد چون آن را نیز لمس میکنم. تمام دانش من بههمین جا ختم میشود. باقی همه فرض است.»
همین وضع است که «فلسفهی فاجعه» را پدید میآورد، و همین است که منجر به نوعی اخلاق «مقادیر» میشود، از آنرو که مطلق اخلاق وجود ندارد، تشدید و اتفاقی بودن تجارب لذتبخش تنها نمونهی قابل توصیف این اخلاق جزئینگر است. بهویژه «افسانهی سیزیف» سعی در توجیه «فلسفهی فاجعه» و «اخلاق مقادیر» دارد و نشان میدهد که این دو بهطرز غیرقابل انفکاکی در یک سطح قرار دارند.
نظراً، اخلاقی که بر تشدید تجارب استوار است، میتواند دلیل کافی برای پیوستن کامو در ۱۹۴۲ به نهضت مقاومت باشد. در حقیقت کامو به بیتفاوتی اخلاق جزئینگر خویش که در وهلهی اول نتیجه منطقی نیستگرائی او بود، پشت کرد.
این مثال بارز نشان میدهد که بیشتر اوقات کاموی اخلاق بر کاموی فلسفه غالب میشود. در اشغال زننده دشمن، و مقاومتی که برانگیخت، نظرات فلسفی دروازه خویش را بر عمل مثبت و با معنی، بهخاطر دفاع از ارزشهای انسانی باز کرد. در مرحلهی فعالیت عملی او در مقاومت کامو شروع به تأمل بر مسئله »طغیان» کرد که پس از «بیهودگی» دومین کلید درک آثار اوست. طغیان، در حقیقت محور اصلی کتاب «انسان طاغی» است و منظور این است که کتاب «انسان طاغی» تا حدودی، تحقیقی بر این مطلب است که چگونه «افسانهی سیزیف» آکنده از خطاهاست. طبیعی است که کامو وضع نیستگرای اساسی «افسانهی سیزیف» را ترک نکرده است. او تأکید میکند که هرگز بیهودگی را چون هدفی بهخاطر خود آن قبول ندارد بلکه بیهودگی را از آن جهت میپذیرد که بتوان بر این بنیاد واقعی، اخلاقی بس مثبت بنا کرد. نیز شاهد مطلب را میتوان در «نامههائی به یک دوست آلمانی» (۱۹۴۵) یافت که در آن کامو تجسم خود را از بیهودگی تنها نیستگرائی منفی و نظر بیتفاوت کتاب «افسانهی سیزیف» نمیداند بلکه میگوید بیهودگی میتواند تا آن حد که جهانبینی نازیسم قدرت خویش را نشان داد، بهطور مثبتی چنین کند. او مدعی است که از نوعی تفسیر منطقی در «افسانهی سیزیف» نازیسم عوامل نیروبخش جهانبینی خویش را به چنگ میآورد. علاوه بر این کامو وضع قبلی خویش را بازبینی میکند و نتیجه میگیرد که گفتن اینکه جهان بیمعنی است و ارزشهای اخلاقی پوچ است، باعث میآید که ارزش دیگری و منظور دیگری بهطور ضمنی جایگزین آن گردد تا بتوان چنین گفتهای ابراز کرد.
مینویسد:
«من هم مدام میگویم که این جهان دارای هیچ نیروئی مافوق کلیت خود نیست. ولی میدانم در این جهان چیزی است که معنی میدهد (انسان) زیرا او تنها موجودی است که تقاضای مفهومی برای وجود خود دارد. جهان شامل و مجموعهی حقیقت انسان است.» (ص ۷۳ـ ۷۲ نامههائی به یک دوست آلمانی)
و نیز:
«هرچند طغیان ظاهراً منفی بهنظر میرسد به آن لحاظ که چیزی به وجود نمیآورد اما در مفهوم عمیق خویش کاملاً مثبت است، زیرا افشاکنندهی آن عناصری است که در انسان همیشه قابل دفاعاند» (ص ۳۲ـ کتاب انسان طاغی متن فرانسوی)
به مانند «افسانهی سیزیف» آن قسمت منفی از بحث در «انسان طاغی» نیز قابل ملاحظه است. برداشت کامو از ناتوانی ذاتی نظرات انقلاب سیاسی (مخصوصاً توصیف او از اینکه تمام شورشیان واقعی، کردار آدمی را قربانی مطلقهای دروغی چون تاریخ و انقلاب میسازند) قاطع و متقاعدکننده است.
اما همچنانکه قیاسات مثبت منطقی از بیهودگی در افسانهی سیزیف کامو را به وضعی سوق داد که بزودی آن را ترک کرد، در «انسان طاغی» نیز نظر او دربارهی طغیان که او کاملاً آن را از مفهوم سیاسی این کلمه مجزا میداند، میتواند بهطور قاطعی شخص را ناخشنود گرداند. میتوان آنچه را که بهعنوان وجه اخلاقی عملی، بهنام طغیان در روزنامهها و نوشتههای داستانی او چون طاعون جلوه میکند، پذیرفت و ستایش کرد. اما کلمات قصار او در «انسان طاغی» بار دیگر در را به روی تعارضات و معارضات فلسفی و منطقی باز میکند، چه عقایدش بیشتر نیز با زبانی مغشوش و مبهم بیان شده. گزند دلبستگی کامو بهخاطر «تیپازا» در صفحات آخر کتاب مبین کلماتی چون «سنت مدیترانهای» «افکار آفتابزده» و غنای نور و خورشید گشته است. این نثر غنائی همان وسیلهی محرک و ترغیبکننده بود که در خود تمایلات ابیقوری زمان جوانی کامو را داشت (در مقالات دو کتاب اولیهاش) در «انسان طاغی» بهخاطر آنکه یک رشته تحلیلهای سیاسی انجام شده و کوششی در کار است تا از این تحلیل با پیشنهادهای واقعی عرضه گردد، کتاب بهصورت تظاهر یک دید پرتشدید درونی که با شرایط عملی بهطور ناکامی در منازعه است، درآمده است.
از نظر فلسفی هم «افسانهی سیزیف» هم «انسان طاغی» نامتقاعدکننده است و این نیز باز دلیلی است بر آنچه قبلاً گفتم، مقالات متفکرانهی کامو نشان میدهد که او دانای رموز مابعدالطبیعه و منطق نیست، بلکه بیشتر است. ارزش واقعی این مقالات در این است که این نوشتهها ارائهدهندهی دید انسانی مرد اخلاق میباشند که بهطور فراوان انسان است، اما اساساً سادهدل و عادی است و کوشش میکند که شرافتمندانه با مسائلی که بسیار بر ذهن معاصرانش سنگینی میکند، مواجه شود. این مقالات به حساسیتی که در فکر و واقعیات خارجی در ربع قرن گذشته موجود بود روشنی میبخشند. اما این روشنی کاملاً اخلاقی است نه فلسفی و این چهره از مقالات کامو است (قابلیت به رشتهی تحریر درآوردن تجارب ذهنی تا حد معین یک مشکل فلسفی) که به او استعداد خاص یک داستاننویس حکیم را بخشیده است. در نوشتههای داستانی او که در مفاهیم با مقالات او متفاوت است، تعادل بین اندیشهی انتزاعی و تجربیات واقعی نیز متفاوت است. آن عدم اعتدال که او را بهطور ناخوشآیندی مقالهنویس حکیم ساخته بود، در اینجا به او نیرو میدهد تا بهعنوان اندیشهی برجسته و فیلسوفانهی این زمان توأم با هنر خلاق خویش خودنمائی کند.