بی لنگر

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل پایانی - وقتی بیدار شدم کاملا گیج بودم. نمی‌دانستم کجا هستم. زمانی توانستم جهت‌یابی کنم...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل بیست و دوم - درست پیش از طلوع آفتاب دو تا پاسدار به من دستبند...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، واترلو، آیوا، دوشنبه ۱۶ ژانویه ۱۹۸۴- ساعت هفت صبح است. همین الان از یک راه‌پیمایی طولانی...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل نوزدهم- سامن و علیکم! بنده رو هنوز نمیشناسیدون. ولی کم کم خواهیدون شناخت. ساعت‌هاس تماشا...

بهمن شعله‌ور – فصل هجدهم، بخش دوم و پایانی - کلارا می‌گه، مشکل تو همینه. به هیچ کسی احتیاج...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل هجدهم، بخش نخست - زمین، به من ریشه بده! نه برای خوردن، بلکه برای کاشتن....

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل هفدهم - شازده املت زنده است و مست، در واترلوی آیوا. با یک گواهینامه شاعری...

بی‌لنگر، بخش ششم، فصل شانزدهم، بهمن شعله‌ور - بگذارید باهاتون روراست باشم. یک ژوکر اضافه توی این دست ورق...

 بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، بخش پنجم، فصل پانزدهم،واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت دو و نیم صبح، بخش دوم...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، بخش پنجم، فصل پانزدهم،واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت دو و نیم صبح - سام...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، بخش دوم و پایانی فصل چهاردهم: درست آن‌وقت بود که فهمیدم چرا عمو جلال نمی‌تواند بگذارد...

بهمن شعله‌ور - بی‌لنگر، بخش چهارم، بخش دوم فصل یازدهم، واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت یک و...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، اول نوامبر ۱۹۶۹- هفته گذشته یک نامه سفارشی از کنسولگری آمریکا دریافت...

 بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل هفتم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، پانزدهم اوت ۱۹۶۷ - تابستان امسال از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم،...

 بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، بخش سوم، فصل ششم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، اول مارس ۱۹۶۷ - امروز وقتی از ایستگاه...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، بخش دوم، فصل پنجم، واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ساعت ۱۱: ۴۰ شب- سیروس...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل چهارم، واترلو، آیوا، ساعت ۱۰ شب، فرهنگ - اینکه مادر جون در سالروز تولد اسکندر...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، فصل سوم، واترلو آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ۹ شب- من این دفتر خاطرات را...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، رمان، بخش اول، فصل اول، دفتر خاطرات فرهنگ، چهاردهم ژانویه ۱۹۶۷، هشت بعد از ظهر، مادر...

بهمن شعله‌ور، بی‌لنگر، رمان، بخش اول، فصل اول، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، ۱۴ ژانویه ۱۹۶۷- مادر جون امروز صبح...