بیلنگر، بخش ششم، فصل شانزدهم، بهمن شعلهور – بگذارید باهاتون روراست باشم. یک ژوکر اضافه توی این دست ورق هست. بله، من مسئولیت هر حرفی را که میزنم، یا هر کاری را که میکنم، قبول میکنم.
هر ساعت روز یا شب که بخواهید من برای جوابگویی آمادهام. من یک شهروند متین و محترم و قانونشناس و مالیاتبده هستم که صد هزار دلار بیمه عمر دارم. نخیر، قربان! بنده ریسک نمیکنم.
اما امان از این شخص دیگر، این ژوکر اضافه. از او پرهیز کنید. او یک سگ زرد پستفطرت است. نانتان را میخورد، آبتان را میخورد، و بهعنوان سپاسگزاری، بنده را ببخشید، اصطلاح مال اوست، بادی در ریشتان خالی میکند. نه، آدم مطلقاً نمیتواند کاری با این جانور بکند، بهجز آنکه حسابش را با او جدا کند. و اینکار را به معنای دقیق کلمه بنده نمیتوانم بکنم. خیلی با او آلوده هستم.
خودش را در نوشتن این کتاب شریک من میداند، که البته دروغ بیشرمانهایست. ما دو نفر به یقین یک جور بومان Beaumont و فلچر Fletcher نیستیم. ازدواج ما یک ازدواج از سر ناهماهنگی است. ما دو تا همبستر عجیب و غریب هستیم که به گفته بسیار متین مرحوم دکتر ساموئل جانسون Samuel Johnson “در اثر خشونت و زور با هم جفت شدهایم.” ما مثل یک گیلاس رسیدهایم و یک کرم، محکوم به آنکه با هم زندگی کنیم، در حالیکه یکی مثل زالو شیره جان آن یکی را میمکد. آیا احتیاجی هست که بگویم کدام یکیمان گیلاس است و کدامیک کرم؟
وقتی که او پا به صحنه میگذارد جمهوری ادب دچار هرج و مرج میشود.
باز هم میگویم. هیچ کاری نیست که بنده بتوانم با این کرم بکنم. او کفاره گناهان من است که بر من نازل شده است. خورهایست که جان مرا میخورد. مثل سگ دنبال من راه میافتد. ادای مرا در میآورد. خودش را بهجای من جا میزند؛ امضای مرا جعل میکند؛ نصف حقالتالیف مرا میگیرد و بهاسم من رسید میدهد، چونکه خودش اسم ندارد. نه اسم دارد، نه رسم، نه شناسنامه، نه کارت شناسایی، نه تصدیق رانندگی، و نه آدرس ثابت. برای راحتی، یعنی راحتی او، در اتاق من زندگی میکند، در رختخواب من میخوابد، که معنایش آن است که هر وقت سر و کله او پیدا میشود من باید اتاق و رختخواب خودم را، که من کرایهشان را میدهم، در اختیار او بگذارم و بروم.
قاعدتاً باید خیال کنید که لات بیسر و پایی مثل او از چنین توافقی خوشحال است و میگذارد من کتابهایم را بنویسم، مادام که او نصف حقالتألیف مرا میگیرد و خواب و خوراک مجانی هم دارد. که نشان میدهد شما او را نمیشناسید. اصرار میکند که مثل یک ابله نابغه میان صفحات کتابهای من ترکتازی کند و دلقکبازی درآورد. در واقع ادعا میکند که الهام آثار من از اوست. سگ ختنهشده!
بارها سعی کردهام راضیش کنم که هر وقت من سر ماشین تحریرم نشستهام او پی گردشش برود و باز هم نصف حقالتألیفش را بگیرد. گفتم، همهاش مال تو. پول اخاذی، البته. اما خیال میکنید قبول کرد؟ آه که چه کم او را میشناسید. نخیر. گفت که “پول کارنکرده” نمیخواهد. سگپدر! باور کنید عین همین را گفت، آن هم به من! کسی که در تمام زندگی ننگینش یک پول سیاه درنیاورده این حرف را به من زد. و اضافه کرد، گذشته از آن،(و این یکی شاهکار نازکبینی است) مسئله، مسئله پول نیست. مسئله هویت است، هویت او. کسی که نه پدر دارد، نه مادر، نه خواهر، تقریباً نه برادر، نه اسم، نه رسم، نه کارت ملی، نه آدرس، وتازه مالیات آن نیمه از حقالتألیف مرا هم که او میگیرد من باید بدهم، چنان وقاحتی داشته باشد که با من صحبت از هویت بکند، هویت او، انگار که تنها جایی که میتواند هویت ننگینش را نشان بدهد در صفحات کتاب من است.
در واقع ادعا میکند که الهام آثار من از اوست. سگ ختنهشده!
اما بالاخره من تسلیم شدهام. حساب کردم که جنگ و جدال بر سر این مطلب در صفحات کتاب من، تنها منجر به رنجاندن شما خوانندگان حساس و محترم بنده خواهد شد. تنها کاری که میتوانم بکنم این است که به معنای وسیعتر کلمه حسابم را از این موجود جدا کنم، مثل آدمی که در صندوقخانهاش موش صحرایی دارد و نمیتواند خودش را از شر آنها خلاص کند. تنها میتواند با هشدار دادن به مهمانها که در صندوقخانه موش هست، ادب و نزاکت خود را نشان بدهد. نمیخواهم مجبور شوم حتی یک بار دیگر بهخاطر این موجود از کسی پوزش بطلبم. وقتی او پا به صحنه میگذارد، بنده حقیر خارج میشوم. حتی صبر نمیکنم تا اجازه مرخص شدن از حضورتان را بگیرم.
تنها یک امید در این کار هست. هر چند که در خاطر عامه من و این ژوکر مانند فیل و فنجان با هم تداعی میشویم، ما به همان اندازه به یکدیگر بیشباهتایم که فیل و فنجان. به هیچ نحوی ممکن نیست که خواننده ما دو نفر را با هم اشتباه کند، حتی هنگامی که او میخواهد خودش را بهجای من جا بزند. بنده نجیب، منظم، فرمانبردار، و دلپذیرم. اصولی فکر میکنم، منطقی بحث میکنم، نقطهگذاری صحیح میکنم، سر پاراگرافها را تو میبرم، و به هر قیمتی شده، از به کار بردن کلمات زشت خودداری میکنم، تا مبادا احساسات خواننده محترم جریحهدار شود. این موجود، برعکس، نانجیب، نامنظم، نافرمان، و چموش است. آنچه را که نامش را ذهن خود گذاشته، نه وزن دارذ نه قافیه، نه سبک دارد نه سلیقه. با خودش حرف میزند و باکیش هم نیست که چه میگوید. وقتی که او پا به صحنه میگذارد جمهوری ادب دچار هرج و مرج میشود.
اشتباه تنها وقتی ممکن است پیش بیاید که او خودش را بهجای من جا میزند. اما من سرنخی به شما میدهم که چگونه در این مواقع او را بشناسید. مواظب گوش خر باشید که از زیر پوست شیر بیرون زده. به هر حال من هشدار لازم را بهتان داده ام. از خر بپرهیزید!