یادآوری : نگاهی به اسطورهاندیشی و حماسهسرایی در شعر نو
در شعر نیما، سروده «ققنوس» یک مورد نمونهوار اسطورهاندیشی در سرآغاز شعر نو فارسی است. به احتمال بهپیروی از این شعر بوده است که شاملو عنوان «ققنوس در باران» را بر یکی از دفترهای خود نهاده است. در شعر فارسی چند دهه اخیر، بویژه از دهههای سیـ چهل بهبعد، شاهد رویآوری برخی از شاعران به اسطوره و حماسه و چهرهها و بنمایههای افسانهیی روزگار باستان بودهایم. «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی، چندین سرودة دفتر از این اوستا و دیگر آثار اخوان ثالث، «آیههای زمینی» فروغ فرخزاد، «مسافر» سهراب سپهری، «انگیزههای سكوت» احمد شاملو، و نیز چندین شعر حمید مصدق كه از «ضحاک» و «کاوه» و «سودابه» و «سیاوش» و مانند اینها یاد میکنند، نمونههای بس گویایی از اسطورهاندیشی را از دهه سی بهبعد عرضه میدارند. این سرودهها در آثار کسرایی، اخوان و مصدق اساساﹰ ملهم از اسطورهها و افسانههای ایرانی و داستانهای شاهنامه فردوسی هستند، درصورتی که در کارهای فروغ و شاملو اغلب زیر تأثیر اسطورههای سامی و یا افسانههای تورات (عهد عتیق) و انجیل (عهد جدید) شکل میگیرند، و در شعر سپهری به پارهای از مضامین و سرگذشتهای قرآنی و یا افسانههای سامی برمیگردند. بههرحال رویآوری این شاعران به اسطوره و سودجوییشان از کهننمونههای باستانی صور خیال گذشتهگرای آنان را از عمق زمانی و پشتوانه فرهنگی برخوردار میسازد، و به دوردستهای حافظة دستجمعی میپیوندد.
از این میان، اخوان ثالث کوشاترین و برجستهترین سرایندهای است که از اساطیر و بنمایههای باستانی ایرانی فراوان سود میجوید، و با این کار به شعر خود لحن و بیان حماسی، و بهخصوص ارزش و اعتبار بومیـایرانی میبخشد. پیروی اخوان از سبک خراسانی در برانگیخته شدن توجه او به عناصر اسطورهیی ایرانی بیاثر نبوده است. اسطورهگرایی در شعر اخوان، همچنان که در شعر فروغ، شاملو و مصدق، برای بازگو کردن خودﹺ اسطوره نیست. بلکه عناصر اسطورهیی در شعر او دراصل بهعنوان یک وسیله مد نظر قرار میگیرد. وسیلهیی است که برای آشکار نمودن سه چیز مورد استفاده شاعر واقع میشود: انفعالات تلخ و شیرین نفسانیﹺ مربوط به زمان حال، اندیشههای انسانیـاجتماعی خردهگیر، و غمخوارگی شاعر بهعلت غروب دوران طلایی روزگار باستان، غروبی که به «مظلومیت و محرومیت تاریخی» ایران و ایرانیان انجامیده است. با اینحال، آنچنان که در زیر خواهیم دید، اخوان ترجیح میدهد که این عناصر اسطورهیی و حماسی از گنجینه فرهنگ کهن ایرانزمین برگرفته شود تا از ذخیرۀ فرهنگ سامیـعربی. این امر هم از دلبستگی او به فرهنگ و تمدن ایرانی (که ازدیرباز در شعر شاعران پیرو سبک خراسانی بازتاب برجسته داشته است) گزارش میدهد، و هم نشاندهنده وسعت آگاهی او از ارزش و غنای میراث فرهنگی ایران باستان میباشد. اشعار پراکندهای هم که او با عنوان «نوخسروانی» پرداخته است گویای رویکرد داشتن وی به ترانهها یا «فهلویات» ایرانﹺ دوره ساسانی است، فهلویاتی که سرچشمه پیدایش رباعی در دوره اسلامی بوده است. اخوان خود، در «مؤخره»یی که به دفتر از این اوستا افزوده است، حساسیت و عشقورزی خویشتن را نسبت به میراث ادبیـاسطورهای ایرانزمین ابراز میدارد و توجیه مینماید. او در این «مؤخره»، ضمن یادآوری غنای «اساطیر و افسانههای سامی و عربی و اسلامی»، و پیوستگی آنها به «میراث فرهنگی بشری»، بازگو نمودن آنها را در شعر و ادب امروز جز تکرار مکررات و کاری بیهوده و ملالآور بهشمار نمیآورد. هم در این سخن پایانی او از ضرورت «جبران بیخبری» از گذشته دم میزند، و بر بایستگی بهرهگیری از «میراث افسانگی نیاکان آریایی» پای فشارد.
« … شعر و ادب قدیم ما و اغلب آثار شعری این هزار ساله ایران و زبان ملی ما فارسی از لحاظ اساطیر و افسانههای پس پشت شعر زیر تسلط قصص سامی و عربی و اسلامی است… جز چند تن پاکان و نیکان و آنان که در مسیر دیگری بودهاند از قبیل «دقیقی»، «فردوسی» و «اسدی» و «فخرالدین اسعد»، «خیام» و تک و توکی دیگرـ قدمای اقدم البته این آلودگی را کمتر داشتهاندـ بقیه اغلب و اغلب آثارشان از لحاظ افسانه و اساطیر زیر سیطره داستانهای عربی و سامی است… البته همه اسطورهها و قصص دیرین میراث فرهنگی بشری است و سختگیری و تعصب خامی است… در این خصوص حرفی نیست و تعصبی نیز در کار نه. مطلب این است که در قیاس با شعر گذشته فارسی، که چنان وضع و حالی از لحاظ قصص و اساطیر دارد، من میگویم امروز به جبران بیخبری گذشته، ما به فریاد آن دنیای عظیم پر از لطف و زیبایی، به فریاد یک مظلومیت و محرومیت تاریخی میتوانیم برسیم. یک دنیای فراموش شده بزرگ و عجیب و زیبا از میراث افسانگی نیاکان آریایی خود ما. این است مطلب و تعصب نیست، فریادرسی است… ما میخواهیم احیا و رستاخیزی درین خصوص صورت گیرد، و از اینرو پرداختن به آن دوشیزگان پاکیزه هزارساله را در شعر امروز از وجوه تازگی و زیبایی و بکارت کار میدانیم.» [۱]
اسطوره و حماسهاندیشی اخوان با چاپ و انتشار دفتر از این اوستا (۱۳۴۴) اوج میگیرد، و این امر او را بهعنوان پیشآهنگ این گرایش ملیـ میهنی در عرصه شعر فارسی امروز درمیآورد. بهموجب این اسطوره و حماسهاندیشی، بسیاری از سرودههای اخوان ویژگی روایی و گزارشی به خود میگیرند، و به سنت ایرانیﹺ قصهپردازی میپیوندند. از آنجمله است شعرهای «کتیبه»، «مرد و مرکب» و «قصهی شهر سنگستان». در شعر «آخر شاهنامه» (مهرماه ۱۳۳۶) شاهد صور خیال گذشتهگرایی هستیم که در آنها حال و هوای ایران باستان دمیده شده است. نیز در این شعر است که شاعر تأسفانگیزترین دقایق «مظلومیت و محرومیت تاریخی» ایرانزمین را تصویر میکند. اخوان در «قصه شهر سنگستان» (آبان ۱۳۳۹، در دفتر از این اوستا) از بهرام و ورجاوند و رستاخیز آینده او سخن میگوید، و نیز از گیو و گودرز، گرشاسپ دلیر و درفش کاویان، امشاسپندان و میترا، و فره و زرتشت و انیران و اهریمن. سراپای شعر گویای «دریغ و درد» شاعر (یا «راوی دانای کل») از روزگار سروری بر بادرفته و از یادشسته است.[۲]
« مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست؟…
گسسته است زنجیر هزار اهریمنیتر زآنکه در بند دماوندست،
پشوتن مرده است آیا؟
و برف جاودانبارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا ؟ [۳]
بههمین شیوه، شاعر در شعر «خوان هشتم» (دیماه ۱۳۴۶) که یکگونه شاهنامهخوانی و بازآفرینی حماسههای رستم دستان است، به سهراب و سیاوش، پور زال و تهمتن، هفتخوان و دیو سفید و… گریز میزند، و در بسیاری از دیگر سرودهها و پارهسرودههای خود به گوشههایی از فرهنگ اعتقادی ایران باستان نظر میدوزد، و به قصهپردازی بهشیوه ایرانی برمیخیزد. اخوان با عرضهداشتن چنین اشعاری، درواقع بیتفاوتی و بیاعتنایی شاعری چون شاملو را نسبت به اسطورههای پربار و چهرههای حماسهآفرین ایران باستان تا حدی جبران میکند.