ت. اشکال تازۀ اسطوره و حماسه در شعر شاملو
در اشکال سیاسیـ اجتماعی و مبارزهستای شعر شاملو، برخی از چهرههای سیاسی همروزگار او که قربانی استبداد شده و شجاعانه جان باختهاند، بهچهرههای اسطورهیی و حماسی بدل شدهاند. بهاین معنی که شاعر این جانباختگان را به مقام یک شخصیت آرمانی و کهنالگویی ارتقا میدهد، و مبارزه و پایداری آنان را، از آنجا که خللناپذیر بوده است، بهگونۀ یک رویداد حماسی و شکوهمند درنظر میآورد. تقی ارانی، وارتان سالاخانیان، مرتضی کیوان و تنیچند دیگر ازجمله این قربانیان هستند. این تعالیبخشی و سترگسازی را در سوگسرودههایی که شاملو درباره اینان پرداخته است بهآسانی میشود دید. بهراستی، شاعر با بزرگشمردن و اسطورهگردانیدن ازخودگذشتگان سیاسی، و حماسهوار نمودن سرگذشت و سرنوشتشان، برآن است تا بهنحوی آنان را در مقام ابرمردی برنشاند، و به مرتبۀ جاودانگی برساند؛ درست همانگونه که در روزگار کهن ذهنیت سترگگردان انسانها به کسانی چون عیسای مسیح ویژگی ابرمردی و استعداد جاودانگی بخشیده است.
براین اساس، تقیآرانی در شعر «قصيده براي انسانﹺ ماه بهمن»(۱۳۲۹)، که بهبهانه سالروز قتل او در بهمنماه ۱۳۱۸ سروده شده است، بهگونه یک انسان کهننمونه و با ابعاد تاریخی و جهانی جلوهگر میگردد. فریاد خشم این انسان به «کوه»، نگاه استوار و هراسآور او به «دریا»، و خاموشی شرافتمندانهاش به «زندگی» میماند. انسانی است که ترس از مرگ مبتذل را درهم میکوبد، و سراپای زندگانیاش را به یک «شعر» حماسی بدل میسازد، شعری که سرود خونینﹺ انسانیت مبارز و جاودانه است. سرودی است بزرگ که دیرزمانی از نهاد «مسیح» و «حواریونﹺ جهانگیر» او نیز برخاسته بوده است، و سپس در سینۀ تاریخ و چشمانداز زمان طنینانداز گشته است.
«تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجۀ یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاه بیمژۀ محکوم یک اطمینان
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست! …
و شعر زندگی هر انسان
که در قافیۀ سرخ یک خون بپذیرد پایان
مسیح چارمیخ ابدیت یک تاریخ است.
و انسانهایی که پا در زنجیر
به آهنگ طبل خونشان میسرایند تاریخشان را
حواریون جهانگیر یک دیناند…
و قطرهقطرۀ هر خون این انسانی که دربرابر من ایستاده است
سیلیست
که پلی را از پس شتابندگان تاریخ
خراب میکند
و سوراخ هر گلوله بر هر پیکد
دروازهایست که سه نفر، صدهزار نفر،
که سیصدهزار نفر
از آن میگذرند
رو به برج زمرد فردا.» [۱۷]
وارتان سالاخانیان، که پساز کودتای مرداد ۱۳۳۲بهزندان درمیافتد و جان میبازد، با خصوصیاتی مشابه در شعر حماسی شاملو رخ مینماید. چرا که او نیز از سکوی شکنجهگاه و مرگ تحمیلی بهسوی آفاق بلند پرمیگشاید، و در پرتو این حماسهگری به معبد انسانهای نمونهوار، این «تمامی وارتانها» بهگفتۀ شاعر، میپیوندد. در غزلوارۀ «مرگ نازلی»، که بهراستی یک غزل رزمیـ حماسی است، شاعر (یا راوی) شخصیت محبوب خود را جایجای مخاطب قرار میدهد، و با او درباره برتریداشتن زندگی بر مرگ سخن میگوید. این در حالی است که نازلی هیچ سخنی بر زبان نمیآورد. سکوت مداوماش از در پیشگرفتن راه بیبازگشتی حکایت دارد که او در مسیر آن با عزم و ارادهای آهنین، و با شهامت و سرافرازی، بهپیش میتازد.
ـ «نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن بهاز نبود شدن، خاصه در بهار…»
نازلی سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت …
ـ «نازلی! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشستهست!»
نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت …
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یکدم درین ظلام درخشید و جست و رفت …
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد : «زمستان شکست!»
و
رفت
[۱۸]
در این شعر سکوت نازلی درعین حال که ترجمان بیاعتنایی او نسبتبه یک زندگانی مبتذل و زندهبودن نحس و فرومایه است، نشانهای از خاموشی آن «سرافراز» در واپسین دمهای حیات نیز هست: لبفروبستگی او در زیر شکنجههای جانفرسا، و درخشش زودگذر ولی جاودانۀ این «ستاره» در «ظلام» زمانه. بنابراین، چنین سکوتی جز تأییدنمودن وارستگی و صحهگذاردن بر یک خاموشی سرافرازانه نمیتواند باشد. و اینچنین است که، بهگفته شاعر، «وارتان/ غریو زندگیاش را/ در قالب سکوت.» [۱۹] سر میدهد و بهگوش میرساند. بایستۀ یادآوری است که «مرگ نازلی» با شعری از هوشنگ ابتهاج، با عنوان «کیوان ستاره بود»، همانندی شگفتآور در سطوح زبانی و تصویری دارد؛ ولی با این تفاوت که شعر شاملو درباره وارتان آمده است، و شعر ابتهاج در وصف مرتضی کیوان. ابتهاج میسراید: «…او چون شراره رفت…/ کیوان ستاره شد/ تا برفراز این شب غمناک/ امید روشنی را با ما نگاه دارد…/ کیوان ستاره شد/ با نور زندگانی میکرد/ با نور درگذشت….»[۲۰] حماسی گشتن سرگذشتﹺ وارتان در «مرگ نازلی» از شناختی که شاملو از چگونگی پایداری شرافتمندانه و سرنوشت ستایشبرانگیز او داشته است فراوان مایه برگرفته است. نیز همجوشی و همسویی او با وارتان در زمینۀ تعهد سیاسیـ اجتماعی در سترگشمردن شخصیت او بسیار مؤثر بوده است.
«وارتان یکبار شکنجهای جهنمی را تحمل کرد، و به چند سال زندان محکوم شد. منتهی بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده خود، او را شریک جرم خود قلمداد کرد، و دوباره برای بازجویی از زندان قصر احضارش کردند. من او را پیشاز بازجویی دوم در زندان موقت دیدم که در صورتاش داغهای شیاروار پوستکنده شده بهوضوح نمایان بود. در شکنجههای طولانی بازجویی مجدد بود که وارتان در پاسخ سؤالهای بازجو لجوجانه لب از لب وانکرد، و حتی زیر شکنجههایی چون کشیدن ناخنها و ساعات متمادی تحمل دستبند قپانی و شکستن استخوانهای دست و پای خویش حتی نالهای نکرد. شعر، نخست «مرگ نازلی» نام گرفت تا از سد «سانسور» بگذرد، اما این عنوان شعر را بهتمامیﹺ وارتانها تعمیم داد، و از صورت حماسۀ یک مبارز بخصوص درآورد.»[۲۱]
چند سوگسرودۀ شاملو دربارۀ مرتضی کیوان آمده است، مانند: «نگاه كن» در هوای تازه (بهیاد مرتضی كیوان، همسر سوگوارش «پوری»، و دیگر قربانیانِ سالهای سركوبی و شكنجه و سر بهنیستی)، «از عموهایت» در هوای تازه (در سوگ مرتضی كیوان و نظامیان سیاسی اعدام شده در ۱۳۲۲)، و «آن روز در این وادی» در دفتر در آستانه (فروردین 1372). کیوان در همۀ این سوگسرودهها، چونان وارتان، بهعنوان یک شخصیت استثنایی، و فرجام او بهگونه یک حماسۀ بزرگ، جلوه میکند. از اینرو است که شاعر گاه او را بهعنوان یک الگوی رفتاری، منشی و شخصیتیﹺ درخور تقلید و تبعیت درمیآورد. در شعر «نگاه کن»، او «خوبی» خود را درپرتو «خوبی» کیوان میسنجد و ارج مینهد، شکوفایی خود را وامدار «بهار» او میداند، و زندگانی پر جنب و جوش خویشتن را زادۀ «لبخند» حیاتبخش و مژدهانگیز او بهشمار میآورد:
«… سال اشک پوری
سال خون مرتضا …
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتی مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
آزاد و پاک
من عشقم را در سال بد یافتم
که میگوید «مأیوس نباش»؟
من امیدم را در یأس یافتم …
و سال بد دررسید :
سال اشک پوری، سال خون مرتضا …
و من ستارهام را یافتم، من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم …
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
[۲۲]
دوستی متقابل و همدلی و همنفسی کیوان و شاملو، درحماسیگشتن چهرۀ مبارز او سهمی بزرگ داشته است. شاملو در یادداشتی که بر شعر «از عموهایت» نگاشته است از کیوان چنین یاد میکند:
«… مرتضی نزدیکترین دوست من بود، انسانی والا با خلقیاتی کمنظیر و هوشمندی شگفتانگیز. قتل نابههنگامش هرگز برای من کهنه نشد، و حتی اکنون که این سطور را مینویسم (دوم مرداد ۶۶) پساز ۳۵سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیدهام.» [۲۳]
درآمیختگی این داوری و ارجگذاری با سرگذشت دوستی و خاطرۀ دردناک «قتل نابههنگام» میرساند که شکلگیری و خودنمایی اسطوره و حماسه کیوان در شعر شاملو، همزمان که متأثر از خللناپذیریﹺ تعهد فکری و سیاسی و اجتماعی اوست، از بنیادی عاطفی و انفعالی نیز برخوردار است. این چیزی است که در سوگسروده «نگاه کن» نیز که در بالا آمد خود را نشان میدهد. این عنصر عاطفی در مرثیۀ «از عموهایت» نیز مشهود است، در شعری که شاعر خطاب به پسر هشتساله خود، ولی بهمناسبت «اعدام مبارزان سازمان نظامی عموماً و مرتضا کیوان خصوصاً»، پرداخته است:
« نه بهخاطر آفتاب نه بهخاطر حماسه
بهخاطر سایه بام کوچکاش
بهخاطر ترانهای
کوچکتر از دستهای تو …
بهیاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.» [۲۴]
سرانجام، مرتضی کیوان در شعر «آن روز در این وادی» (در آستانه) ازنو چهره مینماید. در اینجا شاعر مرگ او را بهاعتبار «شناور» ماندن «چشمانداز جهان» (و نه نابودی جهان) میسنجد و ارج مینهد؛ و بدینگونه به تصور و تجسم «آینده»یی بهین و شکوفا میرسد که در پیﹺ خاموشی کیوان جان میگیرد.
« چراغش به پفی مرد و
ظلمت به جانش درنشست
اما
چشمانداز جهان
همچنان شناور ماند
در روز جهان …
یکی واگرد و به دیروز نگاهی کن :
آنسوی فرداها بود که جهان به آینده پا نهاد.» [۲۵]
همانگونه که پیشتر گفتیم، سترگساختن و بههیأت اسطوره و حماسه درآوردنﹺ چهرههای مبارز توسط شاعر محدود بهچند مورد خاص نمیشود. چرا که، بنابر جهانبینی انسانیتمدار او، هرانسانی که به هرزمان و مکان در چرخه بیعدالتی و ستمکشی گرفتار آید، و بهجای همۀ ستمکشان و یا همدوش آنان شجاعانه جان ببازد، به اسطوره بدل میگردد، و مرگ او بهگونۀ یک حماسه درمیآید. براساس چنین ادراک و نگرشی است که شاعر از برخی شخصیتهای سیاسی و مبارز درونمرزی، مانند تقی ارانی، و نیز از ایثارگران کرهای و غیره، یک تصویر حماسی سترگ و بدون مرز برمیآورد که تصویری است کهنالگویی، جهانی، و تصویر یک «انسانیت مطلق» است.