اسطوره‎اندیشی و حماسه‌سرایی در شعر شاملو

kashsh03

اسطوره‎اندیشی یکی از دو جنبه گذشته‎گرایی در کل شعر شاملو است (جنبه دیگر این گذشته‎گرایی را در سطح زبانی می‎بینیم‎، و آن کاربست شماری از واژگان و ترکیبات فارسی کهن توسط شاعر است)‎. نظر دوختن شاملو به اسطوره به شکل‎گیری تصویرهای باستان‎گرای در شعر او می‎انجامد. این تصویرها، به‎نوبۀ خود، به‎موجب ارتباطی که میان آن‎ها و نیات و اندیشه‎های اجتماعی شاعر و یا وضعیت نفسانی و روان‎شناختی او برقرار می‎شود، به‎صورت تصویرهای تمثیلی و اغلب تعبیر و تفسیرپذیر درمی‎آیند. وانگهی، اسطوره در شعر شاملو در هردو شکل کهن و امروزین رخ می‎نماید. اسطوره‎ها و افسانه‎های کهنی که مورد عنایت او قرار می‎گیرند، جز در چند مورد انگشت‏شمار، درکل سامی و مسیحی هستند، نظیر اسطوره آفرینش، اسطوره «آدم ابوالبشر»، افسانۀ هابیل و قابیل، و بویژه اسطوره مریم و مسیح و صلیب. از این میان، «مسیح» درمقام برجسته‎ترین شخصیت کهن‏الگویی جلوه‏گر می‎شود، و با رفت و واگشت‎های مکرر خود در فضای ذهن و خیال شاعر در مقام یک بن‎مایۀ انسانی‏ـ تصویریﹺ برجسته درمی‎آید. با نگاهی دستﹺ‎کم بر سه شعرﹺ «لوح»(بهمن ۱۳۴۳)، «مرگ ناصری» (بهمن ۱۳۴۴) و «مردمصلوب» (شهریور ۱۳۶۵)، می‎توان به جایگاه مرکزی «مسیح» در شعر اسطوره‎گرای شاملو پی برد. اشکال امروزین اسطوره در شعر شاملو شامل برخی از چهره‎های مبارز و سازش‎ناپذیر سیاسی است که قربانی سرکوبی و شکنجه و مرگ تحمیلی شده‎اند، نظیر تقی ارانی، وارتان سالاخانیان، مرتضی کیوان‎، و شماری از دیگرقربانیان استبداد و خفقان. در این مورد، شاعر خود به اسطوره و حماسه‎سازی دست می‎برد. به‎روی‎هم می‎توان گفت که عناصر اسطوره‎ای‎ و حماسی و افسانه‎ای در شعر شاملو‎، هم (چونان در شعر اخوان و فروغ و مصدق) به‎منظور برجسته‎تر ساختن و بازگوکردن مسایل و مشکلات انسانی و اجتماعی امروز مورد توجه قرار می‎گیرد، و هم برای آشکار نمودن حالات و انفعالات نفسانی و مشغله‎های درون‎ذهنی و فلسفی‎وار.

الف. شاملو : از اسطوره و افسانه تا واقعیت

سرود بی‌قراری،علی شریعت کاشانی
سرود بی‌قراری،علی شریعت کاشانی

می‎دانیم که «انسان»، انسان اجتماعیﹺ جهان امروز، هسته مرکزی شعر متعهد شاملو را تشکیل می‎دهد. در ارتباط با این انسانﹺ حی و حاضر است که مساﺋلی نظیر نابرابری و ستم‎کشی‎، قدرت‎نمایی و بندگی و بردگی، و درگیری میان «نیک» و «بد» و «روشنایی» و «ظلمت، مطرح می‎شوند. به‎روی‎هم، انسان در شعر شاملو (چه انسانﹺ نوعی، و چه انسانﹺ تاریخی و اجتماعی) خود به‎گونۀ یک اسطوره درمی‎آید. کهن‎نمونه‎ای است که در پرتو سرگذشت او می‎توان شناسنامۀ انسان امروزین را، همچنان که شناسنامه شخص خودﹺ شاعر را، ورق زد و خواند. برپایۀ این واقع‎اندیشی و موقعیت‎سنجی، شاعر میان گذشته و حال پُل می‎زند، چهره‎ها و رخدادهای دیرین را به عرصۀ جهان امروز می‎کشاند، و در دل موقعیت‎های زنده و ملموس ورانداز می‏کند. او با درهم‎نشین ساختن گذشتة دور و زمان حال، و حضور دادن شخصیت‎ها و رخدادهای دیرین در موقعیت‏های کنونی، درواقع مفهوم متعارف «زمان» را (در معنای زمان طولی و تاریخی) به‎هم می‎ریزد، و خواننده‎اش را با تصور دیگرگونه‎ای از زمان روبه‏رو می‎سازد که همانا تصور زمان دورانی یا دایره‎ای است. زمانی است دوار که در دل آن شاهد تکرار رخدادها و رفت و برگشت چهره‎های حادثه‎ساز هستیم. به‎این لحاظ، در ذهنیت توأمان گذشته‏گرا و زمان حال‏اندیشﹺ شاملو اسطوره و حماسه جز کهن‎الگوی ازلی آن چیزی نیست که در زمان حال جریان دارد، و این‎که پس‎از این هم ادامه می‏یابد:

« از راه‎های پرغبار، مسافران خسته فرا می‎رسند …

ای مردان خسته

به خانه‎های ما فرود آیید …

ای باکرگان اورشلیم! راه بیت‎اللحم کجاست؟

و زمینی که به سردی می‎گراید، دیگر سخنی ندارد.

آن‎جا که جنگاوران کهن گریستند

گریه پاسخی به خاموشی ابدی بود.

عیسا بر صلیبی بیهوده مرده است.» [۴]

خود شاعر در شعر «لوح» دربارۀ رستاخیز چهره‎ها و رویدادهای کهن در بستر زمان حال ‎به‎شهادت برمی‎خیزد‎:

«ـ شد آن زمانه که بر مسیح مصلوب خویش به مویه می‎نشستید،

که اکنون

هر زن مریمی است

و هر مریم را

عیسایی بر صلیب است‎،

بی‎تاجﹺ خار و صلیب و جُلجُتا

بی‎پیلات و قاضیان و دیوانﹺ عدالت‎. ـ

عیسایانی همه هم‎سرشت

عیسایانی یک‎دست …

و نان و شوربایی به‎تساوی

(که برابری میراث گران‎بهای تبار انسان است، آری‎!)

و اگر تاج خاری نیست

خُودی هست که بر سر نهید

و اگر صلیبی نیست که بر دوش کشید

تفنگی هست …

و هر شام

چه بسا که «شام آخر» است

و هر نگاه

ای بسا که نگاه یهودایی … » [۵]

ادغام کردن گذشتۀ دور در زمان حال، و بازاندیشی و بازتفسیرگری رویدادهای روزگار کهن در ارتباط با واقعیات کنونی، زیر تأثیر آن تعهد انسانی‎ـ ‎اجتماعیٍﹺ کاستی‎ناپذیری صورت می‎گیرد که جان‎مایه شعر برون‎گرای، واقع‎اندیش و انسانیت‎مدار شاعر را در اختیار خود دارد.

برداشت اجتماعی شاملو را از اسطوره و افسانه در شعر «تكرار» (۱۳۴۱، آیدا در آینه) نیز می‎بینیم‎. در این‎جا او، از همان سپیده‎دمِ زمان به‎پس، گستره تاریكی و گمراهی و شهادت انسان را می‎بیند، و خستگی مكرر پیامبران را، و ضیافت ازلی خداوندان زر و زور را، همچنان كه استقرار و استمرار بردگی و بندگی انسان‎ها را.

« جنگل آینه‎ها به‎هم درشکست

و رسولانی خسته براین پهنه نومید فرود آمدند

که کتاب رسالت‎شان

جز سیاهۀ آن نام‎ها نبود

که شهادت را

در سرگذشت خویش

مکرر کرده بودند.

با دستان سوخته

غبار از چهرۀ خورشید سترده بودند

تا رخسارۀ جلادانﹺ خود را در آینه‎های خاطره بازشناسند.

تا دریابند که جلادان ایشان‎، همه آن پای در زنجیرانند

که قیامﹺ درخون تپیدۀ اینان

چنان چون سرودی در چشم‎انداز آزادی آنان رسته بود …

و بدین‎گونه بود

که سرود و زیبایی

زمینی را که دیگر از آنﹺ انسان نیست

بدرود کرد.

گوری ماند و نوحه‎ای

و انسان

جاودانه پا در بند

به زندان بندگی اندر

                           بماند.» [۶]

اندیشه و نظر مسلط در این شعر این است که بی‎عدالتی و بندگی و بردگی هرگز از روی زمین رخت برنبسته است، و این‎که در مسیر پرافت و خیز زمان و پیچ و خم رخدادها تشخیص و تمیز دادن «جلادان» از «پای در زنجیران» کاری چندان ساده نیست. در این شعر، تصور پایداری و تداوم ستم‎گری و ستم‎کشی و بندگی تداعی‎کنندۀ فرمان‎رواییﹺ یک جبر و سرنوشت فراگیر نیز هست. جبری است کاستی‏ناپذیر، و سرنوشتی است ویران‏گر، که از دیرزمان تا به‎امروز بر زندگانی و هست و بود انسان فرمان رانده است.

عنایت ورزیدن شاملو به کهن‎نمونه‎های اسطوره‎ای تا حدی است که او جای‏جای، حتی در برخی از سروده‎هایش که با چشم‎اندازهای اسطوره‎ای پیوستگی مستقیم و الزامی ندارند، به سرگذشت مسیح و حماسه او گریز می‎زند. نمونه‎ای از این مورد در بندی از شعر «لوح» که در بالا آمد به‏چشم می‏خورد. بند دیگری از همین شعر، که در زیر خواهد آمد، متضمن تلمیح و اشارۀ مشابهی است. حال آن‎که «لوح» شعری است سراپا اجتماعی و مبارزه‎اندیش، و این‏که خرده‎گیری شاعر را از «خلق» خاموش و بی‎جنبش در زمان حال بیان می‎دارد، و به تأسف و دل‏سردی او دربرابر «این جماعت» بی‏حس و بی‏مسؤولیت می‏پردازد‎:

« اما به جست و جوی باغ

پای مفرسای

که با درخت

برصلیب

دیدار خواهی کرد …

به جست و جوی باغ‎

پای مفرسای

که مجال دعایی و نفرینی نیست

نه بخششی و‎

نه کینه‎ای

و دریغا که راه صلیب

دیگر‎

نه راه عروج به‎آسمان‎

که راهی به جانب دوزخ است و‎

سرگردانی جاودانه روح (‎  (۷

اسطوره، حماسه، و انفعالات نفسانی

صفحه بعد:

اسطوره، حماسه، و انفعالات نفسانی