از وقایع خونین پس از انتخابات ۸۸ تا آبان ۹۸ و به طور ملموس تر تا روزهای جنبش انقلابی ژینا در ویدئوهای تظاهرات مردم در شهرهای مختلف به خصوص در شهرهای سیستان و بلوچستان و کردستان همه بارها شاهد بودهایم که نیروهای سرکوب با چه شقاوت و بیرحمی خارج از باوری با مردم معترض برخورد میکنند و کوچکترین ابایی از ضرب و جرح و کشتن معترضان ندارند.
این رفتار وحشیانه که در ملاء عام شاهدش هستیم، در پشت دیوارهای بازداشتگاهها و زندانها بسیار عریان تر و خشنتر میشود. پرسش این نوشته این است که:
چه عواملی نیروهای سرکوب را تا این حد وادار به چنین رفتار غیرانسانیای میکند؟
آیا هرکس دیگر هم که در شرایط آنان قرار گیرد، به طور خودکار مانند آنان عمل میکند؟
کوشش در درک نسبی این سبعیت از این نظر اهمیت دارد که با دانستن ساز و کار ذهنیت و رفتار نیروهای سرکوب، چه بسا بتوان راههای جلوگیری از چنین منشی را در آیندهی پس از سرنگونی رژیم ج. ا. پیش رو نهاد تا دیگر هیچ حاکمیتی از این پس، قادر به بسیج، و تربیت نیروهای سرکوب نباشد.
جنایت همچون تجدید عهد
کار رژیمهای سرکوبگرِ عقیدتی از آنجا که گمان میکنند گروه یا طبقهای برگزیده هستند − که در ج. ا. به عنوان خلیفه الله نمونهای از آنهاست − در تربیت جلادان آسان تر از بقیهی رژیمهای استبدادی است، زیرا با تبلیغ این که “هرکس در خدمت ما قرارگیرد، به طور خودکار وارد گروه برگزیدگان میشود” داوطلبان زیادی پیدا میکنند.
به دار آویختن مجید رضا رهنورد در جمع عدهای بسیجی – که یادآور ریخت و رفتار نژادپرستان کوکلاکس کان امریکاهستند که وقتی یک سیاه پوست پیدا میکردند، بلافاصله برایش یک داربست چوبی و سه پایه عَلم میکردند و دورش حلقه میزدند و به دارش میآویختند و هورا میکشیدند− نشانگر این است که نه تنها کوچکترین حسّی از پشیمانی در آنان، نه در حین جنایت و نه پس از آن دیده نمیشود، که برعکس، از کردهی خود حسّ شادمانی و غرور به ایشان دست میدهد. در ایران عاملان جنایت سوای این حسّ غرور آمیز، به این ترتیب، هر بار در هر جنایت تازهی خود، ارادت، وفاداری و عهد خود به رهبر آن ایدئولوژی را تجدید میکنند.
جنایت و غرور
غرور – مانند سایر حسّیات اعم از نفرت، ترس، تحقیر و خشم – یک نیروی برانگیزاننده و پویا است که به حفظ برخی از مهمترین ساختارهای اجتماعی و مکانیسمهای روانشناختی درگیر خشونت کمک میکند.
غرور، الهامبخش وفاداری و اطاعت است. آنچه شکاف بین جلاد و قربانی را تشدید میکند، حسّ غرور است. غرور است که آدم سرسپرده را به این نتیجه میرساند که صاحب حق است، تا آن حد که هرگونه دخالتی در امور زندگی دیگران را روا میداند و تا جایی پیش میرود که حق حیات را هم از دیگران میگیرد. هاینریش هیملر، رهبر معظمِ اس اس، به افسران نازی گفته بود: « شما میدانید که دیدن صد جسد کنار هم، پانصد یا هزاران جسد به چه معناست. این را ما به سینه کشیده ایم، اما به پاس عهد و وفاداری مان، روحیهی خود را سخت کرده ایم.» هیملر سنگدلی را همچون آرمانی قهرمانانه نشان میدهد، و خامنهای با گفتن نصر بالرعب، به زبانی مشابه سعی در تراکم نیروهای وفادار خود میکند.
به نظر میرسد مسئله فراتر از آن است که بتوان رفتار جلادان را با تکنوکرات خواندن شان درک کرد آنسان که هانا آرنت در خصوص آیشمن تحلیل میکند، و نه به طور کامل میتوان همچون آدورنو این گونه استدلال کرد که: «سردی و ایدئال سخت و خشن بودن» جلادان را وامی دارد که نتوانند با دیگران همذات پنداری کنند، زیرا، برعکس، ما شاهد آن ایم که دژخیمان رژیم صاحب روحیهی سرد و بی احساسی نیستند. تجربهی ما در ایران نشان میدهد که احساسات نیروهای سرکوب در حین جنایتکاری هایشان در اوج خود است: نعرههای «حیدر حیدر»شان گواه این برانگیزندگیِ به وفورِ احساسات آنان است.
وفاداری عاملان
حاکمان ج. ا. میدانند که شفقت باعث شک و تردیدهای فلج کنندهی اخلاقی، شرم و گناه در گماشتگانشان میشود. پس باید یک منبع انرژیِ قوی تر از شفقت مییافتند که بتواند مانع از حسّ همدردی و شفقت گردد. آن منبع، چیزی جز حسّ همبستگی و تعلق و وفاداری نیست که بهتر از همه جا خود را در آن نعرههای «حیدر حیدر» نشان میدهد، و نتیجه اش همانا اطاعت بی شرط و قید است.
ابتذال شر، یکی همین اطاعت بی قید و شرط از اقتدار است که به همراه خود تمام مسئولیت فردی در قبال جنایات اتفاق افتاده را میزداید. در این میان، حسّ وفاداری از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است تا اطاعت کورکورانه. چراکه میبینیم رژیم نافرمانی عمّالش را با تخفیفهای قابل توجه مجازات میکند، اما کسانی را که از وفاداری سرباز میزنند، به اشدّ مجازات محکوم میکند. عدم وفاداری برای رژیم چیزی نیست جز تحقق خیانت، که جایی برای بخشایش باقی نمیگذارد.
وفاداری وابستگی عاطفیِ عمیق به همدستان، رهبر، و نظام است. از بسیجیان و پاسداران انتظار میرود که از نظر ایدئولوژیک به نظام متعهد باشند، اما مهمتر از آن، قرار است انگیزهی آنها یک پیوند عاطفی شبیه نوعی عشق باشد، که تجسم آن گفتمان «ذوب شدن در ولایت» است. به این ترتیب، اطاعت از دستورها تبدیل به یک «تمایل درونی» میشود، و دیگر حالتی منفعلانه ندارد. به بیان دیگر، نیروهای سرکوب با قلوبی پرتپش، برای انجام وظیفه اشتیاقی پرشور از خود نشان میدهند. از همین روست که میبینیم برخی از آنان در روزهای تظاهرات نسبت به «برادران» دیگر خود، میتوانند از خود «ابتکارعمل» نشان دهند و از آستانهی اطاعت محض عبور کنند، تا رجولیت تشنهی درون خود را با ضرب و شتم بیشتر و شلیک بیشتر گلولههای مستقیم به سوی مردم معترض سیراب کنند.
غرور و اشتیاق به تمایز پیداکردن از مردم تنها ابزار کافی نظم و انقیاد در جامعه است و این اشتیاق به تنهایی اطاعت از قوانین استصوابی را الزامی میکند. پس غرور و شفقت در تخالف با یکدیگر عمل میکنند: شفقت باعث همذات پنداری با قربانیان میشود و غرور حسّی تبعیض زاست.
عاملان جنایات جمعی طوری آموزش میبینند که احساس غرور و برتری اغراق آمیزی نسبت به قربانیان خود داشته باشند تا بتوانند قدرت طلبی، استیلاجویی، و مقاومت در برابر درد را درونی کنند. از طریق تلقین، بی دفاعیِ قربانیان – که در واقع میتوانست به طور بالقوه منبعی برای همدردی باشد – در ذهن جلادان به یک نمایش رقت انگیز از ضعف، تحقیر و بی تفاوتی تبدیل میشود. آدورنو استدلال کرد که «ناتوانیِ نازیها در همذات پنداری با قربانیان شان بدون شک مهمترین شرایط روانی برای این واقعیت است که چیزی شبیه آشویتس بتواند دوباره رخ دهد.» آنچه که بیش از هرچیز، حتا بیش از حسّ نفرت به این عدم همذات پنداری منجر میشود، غرور افراطی یا کبر است. یونیفرمی که به نیروهای سرکوب میپوشانند، عمدتا با همین هدف همراه است. یونیفرم لباسی تبعیضگرانه است که هم نیروهای سرکوب را متمایز میکند و هم کبر آنان را تقویت میکند، بخشی از هویت شان میشود. معترضان خیابانی این را خوب دریافتهاند که تا یکی از آنان را گیر میاندازند، اولین کاری که میکنند درآوردن یونیفرم از تن آنان است تا به این ترتیب متنبه شوند که بی یونیفرم هریک از آنان دیگر تفاوتی با بقیهی مردم ندارد.
تعصب و تکبر
تکبر هستهی اصلی همهی تعصبات است. متعصبان آنقدر از برتری خود به طور کامل مطمئن هستند، آنقدر کاملا متقاعد شدهاند که حق با آنان است که نیازی به لحظهای فکر کردن به دیدگاههای مخالفانِ خود نمیبینند.
غرور آدمی را کور میکند. نیروهای سرکوب در احساس عصمت و شکست ناپذیری خود غرق شدهاند. غرور انگیزهی وفاداری و اطاعت گزمگان و زمینهی تحقیر قربانیان و بی تفاوتی نسبت به رنج شان را فراهم میکند، و این کار را با وزنِ عاطفی بخشیدن به توهمات ایدئولوژیک شان پیش میبرد. صحبت از چنان ایدئولوژی ای است که در هستهی مرکزی اش داعیهی نجات بشریت را دارد و از دل آن متوهم شروری چون قاسم سلیمانی پدید میآید که حاضر میشود برای نجات بشریت هزاران نفر را در سوریه قتل عام کند. در این ایدئولوژیِ نجات دهندهی نوع بشر، ساقط کردن یک هواپیمای مسافرتی محلّی از اعراب ندارد، زیرا نصر من الله و فتح قریب را بیش از هزار و چهارصد سال است در مسیر بس خونباری که تا کنون از ردّ خود برجا گذاشته است، انتظار میکشد.
در اندیشه جلوگیری از بازتولید این سازوکار باشیم
اگر در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی نتوانیم یک حاکمیت قانونی مبتنی بر اصول دموکراسی، برابری و عدالت اجتماعی برقرار کنیم، کوچکترین تردیدی نداشته باشیم که استقرار هر نظام شِبهِ ولایی دیگر، چیزی جز مداومتِ نظامِ سرسپرده پرورِ فعلی نخواهد بود.
اگر انطور که تصویر کرده اید باشد پس ما نباید فساد دزدی و تجاوز و امثالهم را در اینها ببینیم مثلا تجاوز به مردان از نظر فکری و ایدئولوژیک در نزد متعصبین مذهبی اسلامی گناهی کبیرعه محسوب می شود و هیچ راهی برای ثواب جلوه دادن ان نیست یا فساد سیستماتیک این حکومت از راس تا قاعده بدون استنثنا رشوه می گیرند دلالی می کنند در حالی که در اسلام رشوه دهنده و رشوه گیرنده مرتکب گناه کبیره می شوند و اکثر اینها دائما تحت آموزشهای ایدئولوژیک قرار داشتهو اطلاع کافی دارند پس فراتر از این حرفها یعنی وابسته است به منفعتی که این عقب مانده ترین اقشار اجتماعی بدست می آورند . افراد در یک ساختار سیستماتیک قدرت که سیستم دائما رفتار و اعمال آنها را تحت کنترل داشته و به ازای هر حرکت مطابق میل سیستم برایش پاداشی معین تعریف کرده است از پاداشهای مالی تا جنسی و حتی سکسی برایشان مهیاست و اگر تمرد کنند دوباره توسط گشتاپو گزارش شده و مجازات می شوند مجازات گاهی مانند شلیک از پشت توسط خودی هایشان صورت می گیرد یادم هست در هنگام آتش بس جنگ ایران و عراق بیش از 2000 نفر سرداران صاحب منزلت که معترض آتش بس بودند را به تنگه ی اسلام آباد غرب می فرستند و خود سپاه از زمین و هوا آنها را از پشت 2000 نفر را می کشند اینها بدست مامور سیا محسن رضائی انجام شده است یا اعدام بیش از 300 نفر فرمانده ی سپاه برای تصفیه ی طرفداران آیت الله منتظری . از اینرو کاملا مشخص است که اینها تحت تاثیر مغز شوئی نیستند بلکه تحت تاثیر منافعی فاشیستی ساختار فاشیستی هستند که اگر جنایت نکنند مانند سعید اسلامی حتی زنش را هم روسپی معرفی کرده و اعترافات جعلی از انها می گیرند اینها دیگر شقاوت علیه مردم نیست علیه خودی هایشان است زیرا ساختار آنها را دائما تحت کنترل فاشیستی گشتاپو دارد به همین دلیل است که با کوچکترین مقاومتی فرار کرده و دوباره برای گرفتن پاداش زمانی که میدان خالی می شود باز می گردند . هر انسانی با هر طرز تلقی در این سیستم جهنمی خونخوار می شود . طرز مبارزه با اینها هم اینست که این جماعت همیشه تحت تاثیر یک عضو هیات هستند که کاریزما دارد اگر این رهبرانشان را بزنیم کل جمع از هم می پاشد مثلا اگر همین الان برای خامنه ای اتفاقی بیفتد حکومت طی دو روز سقوط می کند همین روند در جمع های کوچکترشان هم وجود دارد در میدانهای سرکوب کافیست راسشان را از میدان به در کنید همه تار و مار می شوند این اتفاقی ست که همین الان در خیابانهای ایران هر روز اتفاق می افتد .این رهبران دارای دو امتیاز هستند یکی قدرت رهبری و دیگری قدرت بسیج و اگر از این هیاتها چنین فردی را حذف کنید قطعا هیات از هم می پاشد .
فرهاد - فرهادیان / 17 December 2022
نیروهای سرکوب کلیه حکومت های استبدادی از امتیازهای مادی استثنایی برخوردار اَند. بحث بر سر شدت عمل افراطی است. تحقیقات تاریخی بسیار زیادی در این زمینه انجام شده است. ترور و وحشتی که نیروهای سرکوب حکومت نظامی آرژانتین در دهه ی ۷۰ و ۸۰ م. رقم زدند، در چند لایه بررسی شده است. افسران و سربازانی که از ایدئولوژی شوونیستی حاکمیت پیروی می کردند، در اوج بیرحمی با مخالفان برخورد می کردند، اما بقیه به نسبت در سطح انجام وظیفه عمل می کردند. لطفا برای اطلاعات بیشتر به این رساله مراجعه کنید:
Adam Scharpf
Ideology and state terror: How officer beliefs
shaped repression during Argentina’s
’Dirty War’
ف دشتی / 18 December 2022