خانه یک استعاره با کاربردهای چندگانه است. می‌تواند محلی باشد که در آن به دنیا آمده‌ایم، و همزمان اشاره‌ای باشد به خانواده، شهر یا روستا، ملت، فرهنگ، و زبان ما. اشاره‌ای باشد به ریشه − هرچند ریشه خود یک استعاره‌ی دیگر است.

پس گزاره‌ی بالا را ساده تر کنیم: هرکجا یک «درون» باشد، استعاره‌ی خانه کار می‌کند. استعاره‌ای در تقابل با «بیرون» که فوراً ذهن را به مفاهیم ایمنی، گرما، و آشنایی از یک سو؛ و خطر و احتمال آسیب از سوی دیگر می‌برد. در ضمن، در یک قطب: در قالب رفتن، تنگنا، دست و پا بستگی؛ در قطب دیگر: شهامت، نوآوری، رهایی. 

داستان پنه‌لوپه

خانه یک استعاره با کاربردهای چندگانه است. می‌تواند محلی باشد که در آن به دنیا آمده‌ایم، و همزمان اشاره‌ای باشد به خانواده، شهر یا روستا، ملت، فرهنگ، و زبان ما. اشاره‌ای باشد به ریشه − هرچند ریشه خود یک استعاره‌ی دیگر است.

در حماسه‌ی ادیسه، خانه با دو سویه در مرکز روایت ساخته می‌شود: ادیسه در یک طرف، و پنه لوپه در طرف دیگر، معمار خانه می‌شوند. خوانندگان «ادیسه» کمتر به سویه‌ی دوم توجه کرده اند، زیرا ذهن ما این طور نظام گرفته است: آنچه ارزش گفتن دارد داستان ادیسه است، نه پنه لوپه. 

«…از وقتی کشف کرده ام که آن جا مکان اول من است زیاد به آنجا سر می‌زنم. این دفعه شهامتش را پیدا کرده ام که در آن راه بروم و با دقت به دیوارهایش نگاه کنم. حتی به صرافتش افتادم چراغی به سقف کوتاهش بزنم. زیرزمین دیگر مرا نمی‌ترساند. می‌خواهم به آن جا بروم. این دفعه با چشمان باز و بدون ترس.»
…. «کسی که پرنده اش از جایی پربکشد، مشکل می‌تواند همان جا بماند. در خانه‌ی خودش هم غریبه می‌شود.»
از “پرنده‌ی من”، نوشتهٴ فریبا وفی

برای اغلب خوانندگان، کنش قهرمانی ‌وحماسه مهم است: نبرد نیزه‌ها با اژدهایان، سفر، ماجراجویی و خطر: action. خوشبختانه مارگارت آتوود برای ما گفت و ما توانستیم فهم کنیم که پنه لوپه بسیار بیشتر از نمادِ انتظار و عفت است. وقتی یک بار هم قصه را از زبان پنه لوپه و دوازده خدمتکارش شنیدیم، متوجه شدیم قضیه از آنچه می‌دانستیم متفاوت است. «آنها به من می‌گفتند:صبر کن! اما من دوست دارم یک کار را تا آخر پیش ببرم.»

خانه یک «منطقه‌ی آزاد» نیست

البته این فقط فمینیست‌ها نبودند که می‌گفتند این داستانِ «درون»-«بیرون» آنقدرها هم که به نظر می‌رسد ساده نیست، اما به نظر می‌رسد فقط آنان بودند که آن را دغدغه‌ی اصلی خود کردند. آنان به نقش «نگهبان خانه» برای زنان اعتراض کردند و بسیار فراتر از آن استعاره که در بالا شرحش رفت، شروع به بررسی در خصوص مفهوم خانه کردند. اگر خانه استعاره‌ی همه‌ی «درون»هاست، پس باید تک تک آنها را درکاوید: بدن، خانه، هویت، فرهنگ، زبان، ملت… 

آنان رشته‌های نامرئی ای را که این چیزها را به هم پیوند می‌دهد، نمایان کردند. اول از همه، چوب حراج بر«کانون گرم خانواده» زدند… ماجراهای رشد و بربالیدن دختران یکی از موضوعات اصلی فمینیسم است: مادری، همسری، خانواده، خانه.

فمینیست‌ها خانه را به صورت یک استعاره به دست نمی‌گیرند، اگرچه گاهی اوقات از استعاره‌های دیگری برای توصیف خانه (مانند زندان) استفاده می‌کنند. زیرا خانه در وجود فیزیکی خود ماشینی غول پیکر است (از استعاره گریزی نیست!). علاوه بر این، چرخ دنده‌های این دستگاه با چرخ دنده‌های یک دستگاه دیگر حرکت می‌کنند – بنابراین خانه یک «منطقه‌ی آزاد» نیست. ادبیات فمینیستی ارتباط بین کار در خانه و کار در کارخانه – بین خانه و بیرون، بین خصوصی و عمومی – را آشکار می‌کند. به ما می‌گوید که خیابان جایی جز خانه نیست. آنچه «بیرون» وجود دارد، در «درون» نیز یافت می‌شود – و بالعکس. سلطه‌ای که خانواده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و سلطه در محل کار، مدرسه، کوچه و خیابان، زندان، تلویزیون و… به هم مرتبط هستند، مکانیسم هایشان همه دست در دست یکدیگر دارند.

وابستگی دو نابرابری به هم

 این همیشه یکی از مؤلفه‌های مبارزه‌ی فمینیستی برای برابری است: نابرابریِ «درون» و «بیرون» به یکدیگر وابسته‌اند و غیرممکن است که یکی از بین برود در حالی که دیگری وجود دارد. به همین دلیل، مبارزه‌ی فمینیستی برای برابری همیشه خانه را درگیر کرده است. حتا زمانی که رویای ترک آن را داریم و برای پشت سر گذاشتن آن، لازم است «از آن عبور کنیم» – نه اینکه آن را رها کنیم، بل بر آن غلبه کنیم.

در زمانی که مرزهای بین خانه و کار، سیاست و خانواده، میدان و اکران، عمومی و شخصی، درون و بیرون بسیار مبهم است، خانه استعاره‌ی چه چیزی می‌تواند باشد؟ آیا هنوز استعاره‌ای از تعلق است، از تعیین شدگی؟

آیا می‌شود از این سوال گذشت که: چه کسی غذا را می‌پزد؟ یا: چه کسی خانه را نظافت می‌کند؟ این ایده که سیاست، روشنگری و رهایی در خارج از خانه امکان پذیر است، ایده‌ی بسیار قدرتمندی است که برای فمینیست‌ها نیز جذاب است. برای رهایی از زنجیر زندگی روزمره، ضروریات و «زیست شناسی» باید از خانه بیرون رفت. در واقع برای فرار از اقتدار پدر. به فمینیست‌های فرانسوی فکر کنید که آرزوی فرار از زبان را دارند زیرا زبان به نام پدر ثبت شده است.

به «ادیسه» برگردیم: ادیسه سوار کشتی شده و ایتاکا را ترک کرده بود. قهرمانان چنین کنند! اما سفر قهرمان تنها زمانی کامل می‌شود که به خانه بازگردد. او حالا تغییر کرده و سنش بالا رفته است، دیگر آن جوان بیست ساله نیست که خانه را ترک کرد. آتنای جفت و‌جور کن حالا او را به روزی انداخته که کسی به راحتی نمی‌شناسدش. اما برای ادیسه مهم است که پنه لوپه بشناسدش تا به عنوان یک قهرمان، رئیس قلمرو پادشاهی خود شود. داستان ادیسه با نگاه پنه لوپه کامل می‌شود. خانه باید آنجا منتظر بماند تا قهرمان جایی برای بازگشت داشته باشد. پنه لوپه باید ادیسه را بشناسد تا ادیسه بتواند دوباره پادشاه شود. 

بازگشت به خانه

عبدالرزاق قرنح/گورنا در رمان «کنار دریا» [By the Sea, 2003]، روی موضوع «بازگشت به خانه» مکث می‌کند: راوی اصلی داستان، که دانش ادبی قابل ملاحظه‌ای دارد، به صحنه‌ی بازگشت ادیسه به ایتاکا اشاره می‌کند، و از مخاطبش می‌خواهد که برود تفسیر اریش آئورباخ، مردم شناس برجسته‌ی یهودی-آلمانی را – که در دوران حکمرانی نازی‌ها در ۱۹۳۵از آلمان گریخت و تا ۱۹۴۸ساکن استانبول بود – درباره‌ی ادیسه بخواند، اما در رمان توضیح دیگری در این باره نیست. این یکی از تکنیک‌های گورناست که در ساختمان رمان هایش پنجره‌هایی به سوی متون دیگر باز می‌کند و آن را برای برخی از خوانندگان باز نگه می‌دارد.

انگار دیگر درون بدون بیرون و بیرون بدون درون تفاوت چندانی با هم ندارند؛ انگار دیگر نه جایی برای عقب نشینی و پناه بردن هست و نه جایی برای رفتن.

آئورباخ در تحلیل بازگشت ادیسه به ایتاکا، در جستارِ[Odyssey’s Scar] (جای زخم ادیسه)، به صحنه‌ی دیدارادیسه و اوریکلیا، پرستار دوران کودکی اش، اشاره می‌کند که چگونه اوریکلیا در حالیکه مشغول شستن پاهای این مهمان ناخوانده می‌شود، از روی جای زخم روی پایش، پی می‌برد که او همانا سرورش ادیسه است: در آن لحظه، گذشته و حال بر هم منطبق می‌شوند. بازگشت ادیسه به وطن، مصادف می‌شود با بازگشت به ریشه ها. اوریکلیا در این صحنه، بی توجه به ضیق وقت و بحران حاد جاری در ایتاکا، به تفصیل داستان آن زخم را بازگو می‌کند، و ادیسه به خاطر می‌آورد: هر عمل بازگشت به ریشه‌ها در ضمن به معنای زنده کردن خاطرات پردرد و محنت نیز هست. ریشه چیزی جز جایگاه رنج نیست. (این را ‌راوی «پرنده‌ی من» هم به خوبی می‌داند.)

معنای امروزی خانه

اما امروز، در قرن بیست و یکم، خانه به ما چه می‌گوید؟ آیا ما هنوز در جهانِ همان داستان هستیم؟ فرار از خانه، ناپدید شدن، ماجراجویی و بازگشت؟

زمانی که ما در آن به سر می‌بریم، زمان آ‌وارگی است. زمان برگشت ناپذیر. ملازم با جنگ، ترور، فقر، و ظلم. زمانی که هیچکس را از فردای خود مطمئن نمی‌دارد. این زمانی است که صدها هزار نفر با کودکان شیرخوارِ خود راهی مسیرهای کوچ در کامیون‌های بی روزنه و فاقد هوا، و در قایق‌های آبگیر می‌شوند. این زمانی است کاملا متفاوت و «جدید»؛ زمانی که بازگشت به خانه یا رسیدن به خانه فقط یک رؤیاست، و جامعه شناسی کلاسیک عاجز از تبیین آن است. با توجه به بغرنج اقلیمی، نبودِ آب و بی غمیِ سیاستمداران جهان، در کنار مسائل یاد شده، پیش بینی اش خیلی دشوار نیست که در دهه‌های پیش رو تعداد آوارگان کره‌ی ارض به طور تصاعدی افزایش خواهد یافت.

در این دوران پسا-حقیقت، وقتی نمی‌توانی پا بر زمین حقیقت بگذاری، بلند پرواز می‌کنی یا به هوا می‌روی…این وقتی است که چارچوب‌های معناییِ آشنا از هم می‌پاشد، وقتی است که نمی‌توانیم از مضمون حقیقت مطمئن باشیم، وقتی که به نظر می‌رسد همه «بیرون» مانده ایم. حال آنکه حتا آب هم برای جاری شدن نیاز به بستر دارد.

در زمانی که مرزهای بین خانه و کار، سیاست و خانواده، میدان و اکران، عمومی و شخصی، درون و بیرون بسیار مبهم است، خانه استعاره‌ی چه چیزی می‌تواند باشد؟ آیا هنوز استعاره‌ای از تعلق است، از تعیین شدگی؟

یک سوال مرتبط این است که آیا «رهایی»، گریز از تعیین شدگی است، یا میل به تعیین کردن؟ به بیان دیگر، آیا منظورمان نوعی آزادیِ سلبی است که خودْ درونمانِ ایده‌ی «رهایی» است؟ یا نه، منظور، امکانی است که چشم در«اوتوپیا» دارد؟

افزون بر این، امروز دیگر همه‌ی «خانه‌ها» در حال ادغام شدن در یکدیگر اَند: تمام جهان در حال تبدیل شدن به یک «خانه» است. هنوز مانده کسی -لااقل در جغرافیای ما- که از خانه و کاشانه‌ی خود رانده نشده باشد؟ پس با ردّ خانه ما عملا داریم چه چیز را رد می‌کنیم؟

وقتی می‌گوییم که دنیا در حال تبدیل شدن به یک خانه‌ی غول پیکر است و خانه‌ها در حال ادغام دریکدیگر، باید به شرایط جدید شغلی این عصر نیز اندیشید: شغل‌های متزلزل، پیمانکارانه و در واقع «نامرئی». کار، البته کار است، اما امروز در قالب‌های جدیدی است که در آن، کارگر ظاهراً کارگر نیست. به همین دلیل است که در روزهای قرنطینه‌ی همگانی به کنایه صحبت از «زنانه شدن» کار می‌شد؛ گسترش کار به مرزهای خانه. به این ترتیب، امر عمومی تبدیل شد به یک نسخه‌ی همانند از امر خصوصی. 

ارنست بلوخ «زمانی که آدمی خود را درک کند و بنیان خود را در دموکراسی واقعی بنا کند، بدون اینکه چیزهایی را که متعلق به اوست بیرون نهد و با آنها بیگانه شود، آنگاه چیزی که در کودکی همه دیده‌اند و هنوز کسی پا به آن نگذاشته است، در جهان رخ نشان خواهد داد: وطن.»

 فردریک جیمسون به حق گفته بود که «امروز تصور پایان جهان آسان تر است از تصور پایان سرمایه داری.» – ما نمی‌دانیم که آیا جهان به چرخش خود ادامه خواهد داد یا نه، اما در درونمان چیزی گواهی می‌دهد که نظم این جهان تغییر نخواهد کرد. نظم دنیا همه یک «درونِ» کلی شده است.

مکان‌های نامکان

اگر یک فضای داخلی، بیرون نداشته باشد، دیگر یک مکان نیست. وقتی مارک اوژه از «مکان‌های نامکان» سخن می‌گوید، نمونه از فرودگاه ها، اتاق‌های هتل ها، یا سوپرمارکت‌ها و مراکز بزرگ خرید و فروش می‌آورد. و البته نه هنوز از خانه. تمام آنچه در مورد «پایان تاریخ» گفته شده است، و این حس که ما در یک «زمان حالِ» بی پایان گرفتار آمده ایم، همه به همین موضوع مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، «غربتِ» ما تنها به دلیل جنگ، فقر، و خشونت نیست، بل به دلیل از بین رفتن «مکان» است. به دلیلِ زدوده شدن تمام آن چارچوب‌های معنا، تداعی ها، پیوندهایی که مکان را ممکن می‌کند.

خانه‌ها همیشه با هم در پیوند بودند، اما مگر نه که: «پیوند» هم خود حالتی است از «فاصله»؟ آنچه اکنون اتفاق افتاده، این است که فاصله و کیفیت‌هایی که مکان‌ها را متمایز می‌کنند، محو شده و در یکدیگر ادغام شده‌اند. انگار دیگر درون بدون بیرون و بیرون بدون درون تفاوت چندانی با هم ندارند؛ انگار دیگر نه جایی برای عقب نشینی و پناه بردن هست و نه جایی برای رفتن.

آیا واقعا راه خروج از این «مکانِ نا مکانِ» غول پیکر طرد خانه است؟ وقتی فمینیست‌ها با خانه سروکار پیدا کردند، آنچه رو در رویشان بود، یک استعاره نبود؛ بل یک جهان پر تب و تاب، و بسیار پیچیده بود، یک جور اژدها! این چیزی نبود که بتوان آن را رد کرد، و پشت سر گذاشت. باید در معنایی هگلی بر آن چیره می‌شدند. هر چیزی را که آنجا رخ می‌داد، باید درک می‌کردند و در قالب مفهومی می‌ریختند تا بتوانند تغییرش دهند. از رهگذر کوشش آنان، ما نه تنها خانه، بل خیابان؛ نه تنها درون، بل بیرون را هم فهمیدیم. نمی‌توان در مورد خیابان طوری صحبت کرد انگار که خانه وجود ندارد؛ از سیاست طوری صحبت کرد انگار چیزی به نام زندگی خصوصی وجود ندارد؛ از شهروندی صحبت کرد، و بعد خانه و خانواده را نادیده گرفت.

آنان با برقراری این پیوندها و گشت و گذار در خانه؛ استثمار و خشونت را همان قدر دیدند که روندِ خانه را خانه کردن و مراقبت و تیمار از آن را؛ تحکّم و جدایشِ فضاهای خانگی را همان قدر دیدند که اراده برای ایجاد یک نظم دگرگون را. مهم‌تر، خصلت بنیادینِ «کار» را کشف کردند. اهمیت نباید داد که امروز به آن «تولید انبوه» می‌گویند. البته از نظر صاحبان سرمایه چنین به نظر می‌رسد، اما از طرف دیگر، همین فعالیت است که ادامه‌ی زندگی را تضمین می‌کند. کشف آنان بسیار مهم بود: کارِ تیمار و مراقبت به عنوان نوعی از کار که می‌تواند از محدوده‌ی خانه فراتر رود و به سراسر جهان گسترش یابد.

 سیاست فمینیستی مخالف بود که کارِ خانه به زنان تخصیص یابد، یا کاری باشد بلاعوض و «نامرئی»، اما درضمن به این نکته هم اشاره کرد که اگر این نوع کار «به رسمیت شناخته شود» و تبدیل شود به قالب و شیوه‌ی اساسی برای مفهومِ کار در معنای کلی، و نیز برای روابط بین افراد، آنگاه خواهید دید جهان چگونه از بن تغییر خواهد کرد. منظور از «چیره شدن» به خانه این بود: از آنِ خود کردن و عبور از آن.

در خیابان

استعاره‌ها ما را قادر می‌سازند تا با استفاده از چیزی که می‌دانیم، چیزی را که نمی‌دانیم، درک کنیم. از طرف دیگر، استعاره‌ها دانش ما را در مورد آنچه می‌پنداریم می‌دانیم، تقویت می‌کنند. به همین دلیل، شاید این ایده‌ی خوبی نباشد که بر استعاره‌ها بیش از حد تکیه کنیم. مطمئن نیستم وقتی بنیامین می‌گفت: چهل و هشت ساعت گذراندن در خیابان، درست مانند محلول قلیایی، بلور شادی ایجاد می‌کند، آیا خیابان را به منزله‌ی یک استعاره در نظر می‌گرفت یا نه، اما وقتی به تازگی برای بار چندم این جمله‌ی نامتعارف و تاثیرگذار را می‌خواندم، به این فکر افتادم که این جمله از دهان چه کسی ممکن است بیرون بیاید، چه کسی چهل و هشت ساعت در خیابان ماندن برایش می‌تواند شادی آور باشد؟ – شاید تنها برای کسی که خانه‌ای برای بازگشت داشته باشد؛ خانه‌ای که در بازگشتش از او استقبال کنند و مقدمش را گرامی بدارند و او را آنجا در آغوش بگیرند. آیا بنیامین در سال‌های گریزِ بی بازگشتش از برلین، هوس می‌کرد دوباره چنین جمله‌ای بسازد؟

وطن

سپس این پرسش: آن اوتوپیا که برامیدِ به درآغوش گرفته شدن تمرکز ‌کند، امیدی که به رغم همه چیز، در نهایت خانه را مکانی بسیار جذاب ‌و‌خواستنی می‌کند، چگونه اوتوپیایی است؟

آخرین جمله‌ی کتاب «اصل امید» انست بلوخ پیش پای این پرسش نوری راهگشا می‌اندازد:

 «زمانی که آدمی خود را درک کند و بنیان خود را در دموکراسی واقعی بنا کند، بدون اینکه چیزهایی را که متعلق به اوست بیرون نهد و با آنها بیگانه شود، آنگاه چیزی که در کودکی همه دیده‌اند و هنوز کسی پا به آن نگذاشته است، در جهان رخ نشان خواهد داد: وطن.»

–––––––––––––––––

کتاب شناسی:

Auerbach, Erich, MIMESIS, THE REPRESENTATION OF REALITY IN WESTERN LITERATURE, Fiftieth-Anniversary Edition, Translated by Willaed R.Trask,, Princeton Univ. Press, 2003

Atwood, Margaret, The PENELOPIAD, Cannongate, 2005

Gurnah, Abdulrazak, By The Sea, Bloombursy Pub Ltd; 2002

 Augé, Marc, Non-Places, Introduction to an Anthropology of Supermodernity, Translated by John Howe, Verso, 1995

 Bloch, Ernst,The Principle of Hope, Translated by S.Plaice, P.Knight, N.Plaice, MIT Press, 1995

برای آرای فمینیست‌های موج دوم و سوم در خصوص رویکردشان به موضوع خانه و خانواده بنگرید:

Allan, G. & Crow, G., ‘Introduction’, Home and Family: Creating the Domestic Sphere. Houndmills: Palgrave, 1989

Pratt, G. , Geographies of identity and difference: Marking boundaries. In Massey D., Allen J. & P. Sarre (eds), Human Geography Today. Cambridge: Polity Press, 1999

Johnson, L., As housewives we are worms’: Women, Modernity and the Home question. Cultural Studies, 1996, 10 (3): 449-463.

Young, I.M. House and home: Feminist Variations on a Theme. In Holland N. J. & Huntington P. (Eds.), Feminist Interpretations of Martin Heidegger. Pennsylvania: Pennsylvania University Press, 2001, 252-288.

Blunt, A. & Dowling, R.Home. London: Routledge, 2006

Boys et al. House Design and Women’s Roles. In Matrix (Eds.), Making Space: Women and the Man-Made Environment. London, Pluto, 1984