موضوع خانه همیشه ارتباط تنگاتنگی با مسئله هویت داشته است. کتاب معروف گاستون باشلار، «بوطیقای فضا» در دورهای دست هواداران سیاست هویت را قوی کرد؛ کتابی که در ایران نیز خوانده شد: متنی با زبانی شاعرانه و قرص، با طعمی نوستالژیک که زود در دل خوانندگانش جا کرد و ترجمان روحیه و حال و هوای آنان در دورهی خود شد، از این نظر که کاملا محسوس بود دستگاه تبلیغاتی رژیم از همان ابتدا قصد دارد برای مردم یک هویت دروغین دیگر بسازد و آن را جایگزین هویت گذشته شان کند.
این کتاب حالا به خوانندگانش قوت قلب میداد که «هویت اصیل» شان را پاس دارند: جملههایی کلیدی مانند «خانه گهوارهای ست بزرگ.» یا «خانه پناهگاه رؤیاپردازی است.» ویا به صورت عینی تر:«خانه محل مواظبت چیزهایی است که آدمی در زندگی به دست آورده است، و آنها را متداوم میکند. اگر خانه نباشد، جهان آدمی پراکنده میشود.»، بسیاری را واداشت تا بگویند: جانا سخن از زبان ما میگویی.
قصد ما در این نوشته تخطئه کردن کتاب باشلار نیست. چراکه باشلار فیلسوفی است که از منظری پدیدار شناسانه به دنبال یافتن پاسخی شخصی و عاطفی در برابر فضاهای مختلف معماری بوده و نتیجه کارش بسیار جالب، پر ارزش و خواندنی شده است. از دید باشلار، خانه تنها پناهگاه نیست، بل سازنده و نیروبخش ماست. ما در آن بزنگاه از باشلار جدا میشویم که این گفتمان جذاب و فریبا، به سادگی بی آنکه متوجه باشیم، میتواند در خدمت گفتمان سیاست هویت قرار گیرد. راستگرایان و محافظه کاران علاقه مخصوصی به موضوع خانه دارند.
دو وجه وجود خانه
در مقابل، فقط کافی است فراموش نکنیم که هر خانه دو وجه دارد: هم مراقب ماست و امنیتمان را فراهم میکند، دوست داشتن را به ما میآموزاند و کمکمان میکند خود را جزو گروه یا اجتماعی حس کنیم که این البته چیز کمی نیست؛ اما از سوی دیگر، ما را جدا از فضای بیرون خانه، خانههای دیگر، محلههای دیگر و جدا از آن خیل بی خانه ها، پناهندگان، تبعیدیان و مهاجران، جدا از کوچه و جهان نگه میدارد و این کار را با ترساندن ما از آن همه میکند. جهان بیرون، از منظر خانه، کنام شر و بدی، آشیان ترس و ناامنی است. فاصله بین « چراغم در این خانه میسوزدِ» شاملو با «خانه ام ابری است/ یکسره روی زمین ابری است با آنِ» نیما، چنان زیاد است که وقتی شاعری دیگر، عباس صفاری، در یک نشست میگوید: «هیچ کدام از شاعران پس از نیما از نظر افق جهان بینی و هستی شناسی در حد نیما نبودند»، نمیتوان به او حق نداد. از یاد نبریم: بسته بودنِ درِ خانه رو به بیرون و امنیِ بیش از حدش چه بسا زمینه ساز بیماریهایی بس مهلک تر باشد.
پناهگاه و مهمانسرا
یکی از فیلسوفانی که به موضوع خانه بسیار پر وپیمان پرداخته، امانوئل لویناس است. کتاب «Totality and Infinity» او به میزان زیادی به این موضوع اختصاص دارد. برای او، سکنا گزیدن در خانه پیش از هرچیز به معنای به یادآوری است، به معنای پس نشستن به خانه انگار که خانه° سرزمینی برای پناهندگی باشد، و پاسخی به یک مهمان نوازی، به یک توقع، به یک خوشامدگویی (ص۱۵۶). خانه برای او محل خلوت گزیدن و انزوا نیست. اما فقط گشودنِ درِ خانه به روی مهمان هم کافی نیست؛ باید غذای مکفی، لباس گرم و اتاقی مناسب در اختیار مهمان گذاشت که ممکن است گرسنه، کم پوشش و بی پناه بوده باشد.
هیچ ارتباط انسانی نیست که بیرون از مقتضیات اقتصاد باشد؛ به هیچ چهرهای نمیتوان با دست خالی و با خانهی دربسته نزدیک شد.(ص۱۷۲)
لویناس با ارج نهادن به مهماننوازی بر این نکته انگشت میگذارد که میزبان نیز از مهماننوازی خود سود میبرد، چرا که به این ترتیب از خطر پیوند خوردن هویت خود با اشیایی که صاحبش است، مصون میماند. و با دادن آنها به مهمان با روشنی و وضوح بیشتری به اشیا مینگرد. صریحتر این که: با آمدن مهمان به خانه، دیگر خانه، آن طور که میزبان عادت کرده بود آن را همچون یک «ریشه» ببیند، به چشمش نمیآید.
نفر سوم و سیاست مهمان نوازی
لویناس در بخش دیگری از کتابش به جز مهمان یا «دیگری»، یک «شخص ثالث» را هم وارد بحثش میکند. و به این ترتیب، گفتمان صرفا اخلاقیاش را تبدیل به یک مقال اخلاقی-سیاسی میکند.
اما این نفر سوم کیست یا چیست؟ اگر نفر دوم، برای میزبان «دیگری» بود، پس نفر سوم هم «دیگریِ» نفر دوم است. منتها لویناس تأکید میکند که نفر دوم و سوم با هم برابرند، زیرا چهرهی نفر دوم بازتاب دهنده حضور نفر سوم است. و میزبان همان قدر مسئول رفاه نفر دوم است که مسئول نفر سوم. در فلسفه لویناس نفر سوم نماینده کل بشریت است.
حدسش چندان دشوار نیست که لویناس اینجا نیز نظرگاهی مغایر با فلسفه هایدگر ارایه میدهد.
سیاست هایدگر در بازگشت به خانه، نظر به جهانی از جوامع «ریشه دار» دارد که در آنها تعداد معدودی به طور استثنایی با تجربهای انفرادی از معنای هستی، مسئولیت تأسیس جامعه و بعد ریاست بقیه را به عهده میگیرند. در مقابل، سیاست مهمان نوازی لویناس به دنبال یک نظم جهانی است که بر وابستگیهای محلی و بومی خود غلبه کند و مهمان نوازی را برای دیگران و به خصوص برای بی خانمانها گسترش دهد. بدیهی است که سیاستهای هایدگر برای بازگشت به خانه بسیار دور از سیاست مهمان نوازی لویناس است.
خانه در «خیابان یک طرفه»
در عصری که پروژه جهانی شدن از یک سو و قوت گرفتن ایدئولوژیهای بومی و قبیلهای از سوی دیگر به سرعت در حال گسترش است، احتمال خانه داشتن و درخانه بودن به طوری فزاینده زیر سؤال میرود؛ منظورآن خانهای است که تسهیل کننده ارتباط نزدیک انسان با هستی و با دیگری باشد. اما در واقع این قرن پیش بود که با دو جنگ جهانی بنیان برافکنش احتمال سکنا گزیدن در خانه را برای همیشه ملغا کرد. به نظر میرسد یکی از اولین کسانی که این را دریافت، والتر بنیامین بود. آن هم هنوز پیش از جنگ دوم: کتاب «خیابان یک طرفه» اش پر از خانههایی است که یا در حال پوسیدن و فروریختن اند، یا خانههای بدنام اند، خانههایی که بعد معلوم میشود اتاق هتل بوده اند، ویا خانههایی که زیر بمباران ماندهاند. این خانهها در رؤیاها و کابوسهای او نمود پیدا میکنند. و او پس از بیداری، با ما از آنها سخن میگوید، اما در این رؤیاها چیزی هست به دست نیامدنی، چیزی گریزان از حیطه معنابخشی، چنانکه بنیامین نمیتواند گذشته اش را مال خود کند؛ نه گذشته شخصی اش را و نه گذشته جمعی اش را. چیزی کم و کسر است: جهان به شکلی برنگشتنی تغییر کرده است. قطعه زیر از همان کتاب نشان میدهد جهان بنیامین چقدر دورتر از آن فضایی است که باشلار در «بوطیقای فضا» در مدح خانه گردآورده است:
مانند کسی که دور بارفیکس میچرخد، پسربچه نیز گردونه بخت خود را میچرخاند؛ دیر یا زود جایزه بزرگ از این گردونه بیرون میافتد، زیرا تنها آنچه در پانزده سالگی میدانسته یا به آن عمل میکردهایم، روزی برایمان گیرایی خواهد داشت. بنابراین یک چیز برای همیشه جبران ناپذیر میماند: نیازمودن فرار از خانهی پدری. لحظههای خوش زندگی، همچون بلوری در یک محلول نمکی، از تجربهی چهل و هشت ساعته در آن سالها متبلور میشود.
مراحل بعدی زندگی بنیامین، آوارگیهای بیشتر، خانه به دوشی و سرانجام، گریزی که به مرگش انجامید، در کنار نمونههای میلیونی مشابه در عصر خودش، و آنچه از آن روز تاکنون در مقیاسهای محاسبه ناپذیر لااقل در همین جغرافیای خود شاهد و ناظرش هستیم، نشانگر ناکارآمدی و انتزاعی بودن متن باشلار در جهان معاصر است.
خانه در «اخلاق صغیر»
پس از بنیامین، این آدورنو بود که با زبانی صریح به مسئله خانه پرداخت. در قطعه ۱۸ «اخلاق صغیر» میخوانیم:
وضعیت ناگوار زندگی خصوصی با نگاه به صحنهی رویداد آن معلوم میشود. سکنا گزیدن در خانه، امروز در آن معنای رایجش غیرممکن است. خانههای سنّتی که در آن بزرگ شده بودیم، دیگر حالتی تحمّل ناپذیر یافته اند: هر نشانهای که از آرامش در آنها بود، در راه خیانت به دانش به مصرف رسیده است. در هر سرسوزن سرپـناه، بوی نای منافع مادّی رسوخ کرده است. بناهای کارآمد و مدرن که بر مبنای یک “لوح خالی” طرّاحی شده اند، قفسهایی برای زندگی است که متخصّصان برای افراد بی سلیقه ساخته اند، و یا تأسیسات کارخانه که راه گم کرده و تبدیل به میدانگاههای مصرف شده اند، فاقد هر زمینهی ارتباطی با ساکنان خوداَند: حتی دلتنگی برای یک زندگی مستقل ـ که از هر نظر بی تأثیر شده است ــ در آنها به باد فنا رفته است. […] هر که به دنبال سرپنـاهی در یک خـانهی قدیمی و راستین باشد، اما بخواهد آن را خریداری کند، در صددِ زنده زنده مومیایی کردنِ خود است. از سوی دیگر نقل مکان به یک هتل یا پانسیون و تلاش برای فرار از مسئولیت خانه موجب میشود موقعیت جبری مهاجرت همچون معیاری که خواسته و دانسته برگزیده شده است، نمود کند. کسانی هم هستند که سنگینترین ضربهها را خورده اند، همچنان که در همه جا، افرادی که امکان انتخاب از ایشان ربوده شده است. آنان اگر نه در محلههای زاغه نشین، که در کلبههای محقر جنگلی زندگی میکنند که فردا ممکن است جای خود را به آلونکهای مقوّایی، ماشینها و واگنهای قراضه، اردوگاهها و حتی هوای آزاد بدهد. خانه چیزی است مانده در گذشته. بمباران شهرهای اروپا و نیز بازسازیِ اردوگاههای کار اجباری تنها مقدّمهای بود بر اجرای حکمِ نابودیِ خانه؛ و پیشرفت درونیِ تکنولوژی نشان داد از خیلی پیشتر چنین طرحی درانداخته شده بوده است. اکنون دیگر میتوان خانهها را همچون قوطیهای کنسرو خالی کرد و دور انداخت. […] نـیچه در دانش شاد نوشته است: “این میتواند بخشی از اقبال من باشد که صاحب خانه نیستم.” امروز باید اضافه کنیم که: این بخشی از اخلاق است که با این که در خانه مان هستیم خود را در خانه احساس نکنیم. […]
آدورنو این سطرها را دههها پس از انتشار کتاب «Towards a New Architecture» اثر لوکوربوزیه (۱۹۲۷) نوشته است و تقریبا تردیدی نیست که آن کتاب را که بلافاصله پس از نشرش به شکلی گسترده مورد توجه اندیشه ورزان جهان قرار گرفته بود، خوانده است. لوکوربوزیه در همان آغاز سخنش چنین مینویسد:
ادیان خود را بر روی دگمها تثبیت کرده اند؛ دگمها تغییر نمیکنند، اما تمدنها تغییر میکنند و ادیان غبار میشوند. خانهها تغییر نکردهاند. اما آئین خانه برای قرنها ثابت مانده است. خانه نیز گرد و غبار خواهد شد. (ص۱۴)
به نظر میرسد وقتی آدورنو مینویسد: «خانه در گذشته مانده است»، نظر به همین آخرین سطر نقل قول ما از لوکوربوزیه دارد.
با این همه، آدورنو به سرعت از راه حلی که لوکوربوزیه در این کتاب پیشهاد میکند، فاصله میگیرد. لوکوربوزیه راه حل مشکل مسکن را در تولید انبوه معرفی میکند، حال آنکه مشکل مسکن و سکناگزینی برای آدورنو فاقد هرگونه راه حلی است. آدورنو همان قطعه را با این جمله به پایان میرساند: «زندگی نادرست را نمیتوان درست زیست.» راست این است که آدورنو پس از پروژه «راه حل نهایی» نازیها نسبت به هرگونه راه حل نهایی حساسیت درستی از خود نشان میداد.
در خانه خود، نه چون مالک بلکه چون مهمان
یکی از نگرانیهای آدورنو در مورد نقشههای معماری اوتوپیایی این بود که آنها نمیتوانستند تضادهای اساسی مانند تضادهای درونی رابطه مالکیت را حل کنند. نگرانی دیگر وی در گرایش به برنامههای ماژور این بود که به نظر میرسید همان گرایشهای توتالیتر احزاب را در خود دارند. آدورنو بر این باور است که هرگونه رابطه با خانه درون سیستم قرار میگیرد و در نتیجه عدهی وسیع تری را بیرون خانه قرار میدهد، و به کارگیری تکنولوژی برای تولید انبوه از اتفاق آشکارا بیانگر همین واقعیت است.
آنچه آدورنو با آن مخالف است، ادعاهای مبتنی بر ارایهی راه حلهای نهایی است، وگرنه او با ارایهی راه حلهای بی ادعا، خُرد و فارغ از تعصب مخالفتی ندارد. در همین قطعه مینویسد:
این بخشی از اخلاق است که با این که در خانه مان هستیم خود را در خانه احساس نکنیم.
این جمله را میتوان چنین تأویل کرد که خود را نه همچون مالک خانه که همچون مهمانی گذرا در آن خانه تصور کنیم، و از همین جا میتوان پلی از اندیشه آدورنو به سوی لویناس زد: دستورالعمل آدورنو برای برقراری ارتباط با خانهها را میتوان تا سطح ارتباط با میهنها تعمیم داد: در چگونگی ساختن شان از نظر معماری و جغرافیایی، و مهم تر نحوهی سکونت در آنها، چنانکه جز خودمان، جایی برای مهمانهای دیگر، همسایگان و دیگر متفاوتان از ما در آنها لحاظ شده باشد.
آدورنو در واقع پیشنهاد دهنده یک جابجایی در سیاست تعلق است که با تصور کردن خود به مثابه مهمانی گذرا در خانه، به جای تعلق پیداکردن به آن، خود را متعلق به اجتماعی بدانیم که رنجها و امیدهای خود را با آن به اشتراک میگذاریم. و این اجتماع فقط متشکل نیست از همشهریان و آشنایان و همنژادان ما. این پروژه مستلزم تغییری اساسی در قرارداد اجتماعی است؛ مستلزم تدوین قرارداد اجتماعی جدیدی که ورای روابط مالکیت و موروثی، و ورای تعلقات فرهنگی، قومی و نژادی باشد.
برای این کار، معماری باید گامی فراتر از ارایه و پیاده کردن برنامههای طراحی و نقشههای منازل و مجتمعهای مسکونی بردارد، و افقی غیرممکن ترسیم کند. از یاد نبریم که همه اوتوپیاها پس از شکست راه حلهای نادرست به وجود آمدهاند.
کتاب شناسی
Gaston Bachelard, The Poetics of Space, Beacon Press, 1994.
Emmanuel Levinas, Totality and Infinity, An Essay on Exteriority, translated by Alphonso Lingis, Springer, 1991.
Walter Benjamin, One-Way Street, and Other Writings, Translated by J.A. Underwood, Penguin Books, 1991.
Thedor w.Adorno, Minima Moralia, Reflections from Damaged Life,translated by E.F.N.Jephcott, Verso, 1974.
Le Corbusier, Towards a New Architecture, Frederick Etchells, trans. (New York: Dover, 1986).