در سلسله گزارشهای زمانه (بخش اول، دوم و سوم) در رابطه با سرنوشت ایرانیکا پس از مرگ دکتر یارشاطر خواندید که اختلافات میان بنیاد دانشنامه ایرانیکا (EIF) و دانشگاه کلمبیا به یک دعوای حقوقی انجامیده و اکنون پرونده شکایتی دررابطه با کپیرایت و حق مالکیت معنوی ایرانیکا در دادگاهی در نیویورک جریان است. در آخرین تحولات ماه اکتبر قاضی پرونده به منع انتشار موقت ایرانیکا پایان داد. حکم منع انتشار موقت حدود ۵ ماه پیش (۳۱ ژوئیه) صادر شده بود و طی این زمان مرکز احسان یارشاطر (در دانشگاه کلمبیای نیویورک) اجازه انتشار و توزیع جزوات و مجلدات جدید را نداشت.
دعوای حقوقی میان بنیاد و دانشگاه کلمبیا در میان جامعه پژوهشگران مطالعات ایرانی این نگرانی را بهوجود آورده که بر سر میراث احسان یارشاطر (دانشنامه ایرانیکا) چه خواهد آمد. در همین رابطه گفتوگویی داشتیم با دکتر عباس امانت استاد تاریخ ومطالعات بین الملل در دانشگاه ییل که خود سالها با ایرانیکا به عنوان ویراستار مشاور همکاری کرده است.
▪️ لطفا از سابقه همکاریتان با پروژه ایرانیکا و نقش خود در این پروژه بگویید؟
سابقه من با دانشنامه ایرانیکا و زنده یاد دکتر یارشاطر شاید به ۴۰ سال پیش، حدود ۱۹۸۱، بازمیگردد. من هنوز دانشجوی دوره دکترا بودم که ابتدا از من خواستند چند مقالهای را که در اصل برای دانشنامه ایران و اسلام فارسی نوشته شده بود (که ایشان پیش از انقلاب، در سال ۱۳۵۶ در ایران آغاز کرده بودند) ترجمه و به روز کنم. سپس دعوت کردند که برای ایرانیکا مقاله بنویسم.
در سال ۱۹۸۲ که من به آمریکا آمدم، با ایشان آشنایی بیشتری پیدا کردم و مقالات دیگری درباره دوره قاجاریه نوشتم. گمان میکنم حوالی ۱۹۸۸ بود که از من به عنوان ویراستار مشاور برای دوره قاجاریه ( قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در ایران) دعوت به همکاری کردند. این برای من افتخاری بود و هنوز هم همان مسئولیت ویراستار مشاور را در ایرانیکا دارم.
البته پیش از این هم من با دکتر یارشاطر از طریق کارهای فرهنگی بزرگ و مهمی که در ایران انجام داده بودند آشنایی داشتم. ایشان بانی و مدیر بنگاه ترجمه و نشر کتاب بودند، که یکی از بزرگترین فعالیتهای فرهنگی ست که در ایران به زبان فارسی انجام شده، وتمامی مسوولیت فراهم آوردن سلسلههای مختلف انتشاراتی، که تا امروز نیز شاید بینظیر مانده، با ایشان بود. ایشان همچنین صاحب امتیاز مجله راهنمای کتاب بودند (وبنیانگزارانجمن کتاب ایران). راهنمای کتاب، وقتی آقای دکتر ایرج افشار سردبیری آن را بر عهده داشتند، بهترین و معتبرترین مجله علمی ایرانشناسی در ایران در زمان خودش بود.
دکتر یارشاطر یکی از بنیانگزاران مجموعه Cambridge History of Iran (تاریخ ایران کمبریج) بودند و خودشان نیز مجلدات عصر ساسانی را در این مجموعه فراهم آوردند، که مرجع معتبر و یگانهایست. در آمریکا، درزمانی که به دانشگاه کلمبیا آمدند، مجموعه Persian Heritage (میراث ایرانی) را فراهم آوردند، که آن هم مجموعه بسیار گزیدهای از ترجمه متون کهن زبان فارسی است، و یا آثار محققینی که درباره ایران پژوهش کرده اند، که تا امروز نیز مجموعه بینظیری است. چند سالی پس از آن نیز ترجمه تاریخ طبری را بزبان انگلیسی در ۲۲ جلد سردبیری کردند و دکتر فرانتز روزنتال در دانشگاه ییل،که ازدوستان دکتر یارشاطربودند، با ایشان همکاری داشتند. همچنین در سالهای اخیر به کار طرح و تدوین تاریخ مفصل ادبیات فارسی در مجلدات بیست جلد پرداختند که هنوز نیز ادامه دارد و هم اکنون محقق وارسته آقای محسن آشتیانی مسئول اند. اینها همه کارهای بزرگی بود که قبل از دانشنامه ایرانیکا و یا هم زمان با آن پدید آمد.
در حقیقت دانشنامه ایرانیکا را که ایشان درحوالی سال ۱۹۸۱ آغاز کردند، باید نقطه اوج و مولفه این تجربیات طولانی و متنوع دانست که مختصری از آن گذشت.
دکتر یارشاطر مشوق و پشتیبان همه کسانی بودند که قابلیت و استعدادی در وجودشان میدیدند، اعم از پژوهشی یا هنری یا در هر زمینه دیگری که برای پیشبرد فرهنگ و بهویژه فرهنگ ایران سودمند تشخیص میدادند و یا برای نگارش دانشنامه مفید میدانستند. بسیاری را میشناختند و با همه کار میکردند، و اینهم یکی از وجوه ممتاز شخصیت ایشان بود.
از روز اول نیز که ایشان را در نیویورک دیدم همیشه مشوق من بودند، ودر طول سالها مقالات متعددی هم برای ایرانیکا نوشتم، که فکر میکنم شاید ۲۳ یا ۲۴ مدخل بشود از جمله مقاله اصلی انقلاب مشروطه (Constitutional Revolution) ، مقاله فتح علی شاه (Fath ‘Ali Shah) ، مقاله دربار قاجار(Court: Qajar Period) ، مقاله حاجیبابای اصفهانی (Hajji Baba of Ispahan) ، دومقاله در باره تاریخ نگاری دوران قاجار و دوران پهلوی، مقالهای درباره جنبشهای مهدوی در ایران و چند مقاله درباره وزرا و رجال مهم دوران قاجار. دکتر یارشاطر همیشه با دقت پیشرفت همه مقالات را دنبال میکردند.
جنبههای دیگری در مورد سابقه آشنایی و همکاری با دکتر یارشاطر نیز شایان یادآوری است. از جمله ایشان با گشادهدستی که در امور فرهنگی داشتند و علاقه عمیق به پیشرفت ایرانشناسی از طریق «بنیاد میراث ایرانی» (Persian Heritage Foundation (PHF، که بنیاد شخصی شان بود، هم «بورسیه یارشاطر» (Yarshater Fund) را برای پیشرفت برنامه پژوهشهای ایرانی در دانشگاه ییل (Yale Program in Iranian Studies) اهدا کردند و هم به روال مرسوم در دیگر دانشگاه های غرب، در دانشگاه ییل نیزYarshater Postdoctoral Fellowship را برای بورسیه فوق دکترا در رشته های ایرانشناسی بنیاد گذاشتند که کماکان با همکاری مجدد PHF ادامه دارد.
▪️ جایگاه و اهمیت پروژه ایرانیکا در چیست؟
ایرانیکا یک ماخذ پژوهشی عمده و اولیه است در مورد هر موضوعی که در باره ایران باشد، چه آن ایرانی که در حدود جغرافیایی فعلی است و چه ایران به مفهوم وسیع فرهنگی آن. یعنی کسی که بخواهد در مورد ایران تحقیق کند نمیتواند از نقطه صفر شروع کند، باید برود و بخواند و ببیند دیگران چه کردهاند و چه پژوهش هائی منتشر شده است ودر این جستجو مراجعه به دانشنامه ایرانیکا لازم و اساسی ست.
دانشنامه نویسی البته در ایران سابقه ای طولانی دارد، از جمله دانشنامه علایی از ابن سینا، و یا ذخیره خوارزمشاهی، و نمونههای دیگر، ولی در در واقع دوره جدید دائرة المعارف اسلام (Encyclopaedia of Islam) اولین نمونه دائرة المعارف به سبک غربی است که به مضامین مربوط به ایران پرداخته است. ویرایش نخست آن در سالهای دهه ۱۹۱۰ میلادی آغاز شد و اکنون نیز انسایکلوپدیای اسلام به ویرایش سومش رسیده است اما نکته ای که آقای دکتر یارشاطر همیشه یاد آور می شدند آن بود که این دائره المعارف اسلامی به خاطرآنکه توجهاش به طور کلی معطوف به مضامین فرهنگ اسلامی است، به اندازه کافی به مطالب مربوط ایران توجه نمیکند و بیشتر به دنیای عرب زبان میپردازد، و از این رو پیوستگی تاریخی ایران در این اثر کم رنگ شده است.
یکی از کارهای مهم ایرانیکا این بوده است که در مواردی برای نخستین بار به مضامینی پرداخته است که پیشتر تا حدی ناگفته مانده بود
در مقابل، اهمیت کار ایرانیکا در این است که به این مقوله پیوستگی بین فرهنگ ایران در دوره قبل از اسلام با فرهنگ ایران در دوره بعد از اسلام وهمچنین در دوره جدید و معاصر تاکید می کند. در واقع باید گفت که به نوعی ملیت فرهنگی (البته نه به معنای ملیت ستائی) پایبند است. ایشان و همکارانشان و آنان که مقالات ایرانیکا را نگاشته اند، و هنوز نیز می نگارند، اکثرا کوشش دارند نشان دهند که چگونه با وجود رویداد های سهمگین سیاسی و تحولات اساسی و بنیادین اجتماعی، وجوه گوناگون فرهنگی ایران در طول چند هزار سال در این سرزمین مداومت یافته است، چه از دیدگاه فرهنگ مادی، چه از جنبه تاریخی و چه از نظر ادبی و نیز دیگر جنبه ها. شانزده جلد و اندی از دانشنامه ایرانیکا که تا بحال تدوین شده بازتابی از این پیوستگی فرهنگی است که درعین حال شکست ها و گسست ها را نیز کاملا و بدون هیچ تعصبی می نمایاند. چنین بی طرفی البته لازمه و جزئی از یک اقدام دسته جمعی و ماندنی برای شناخت دقیق و علمی همه وجوه فرهنگ ، تاریخ، هنر، و جامعه ایران و سرزمین هائی ست که پیوند های ژرف با ایران فرهنگی داشته و دارند.
وجه بارز دیگر، وسعت و دامنه تحقیقاتی ایرانیکا است. بسیار مشکل است که کسی که در یک یا چند زمینه در فرهنگ ایران کار میکند، همه این وسعت و گستره را ببیند. ما اغلب به یک جنبه آن میپردازیم و کل را نمی توانیم ببینیم. اما هنگامی که مجلدات متعدد ایرانیکا را مرور کنید دامنه و تنوع کار را می توان بهتر دریافت. از باستانشناسی و تاریخ گرفته تا قوم شناسی، زبان شناسی، جغرافیا، سیر پژوهش های ایرانشناسی تا مسائل ایران جدید و نیز فرهنگ عامه پوشش داده شده است.
یکی از کارهای مهم ایرانیکا این بوده است که در مواردی برای نخستین بار به مضامینی پرداخته است که پیشتر تا حدی ناگفته مانده بود، یعنی آقای دکتر یارشاطر و ویراستاران همکارشان نظیر دکتر احمد اشرف، پژوهندگانی را که اهل فن بودند یافته و دعوت می کردند تا این مداخل را که تا آن زمان کسی روی آن تحقیقی نکرده بوده، بنویسند.
در سال ۱۹۹۸ هنگامی که سر دبیر نشریه پژوهش های ایرانشناسی Studies Iranian بودم، شماره ویژه ای با همکاری زنده یاد ویلیام هنوی (William Hanaway) و همراهی دکتر اشرف، که مدیریت ویراست ایرانیکا را برعهده داشتند، منتشر کردم که شامل ۳۱ مقاله در نقد و بررسی شماری از رشته هائی بود که ايرانیکا بدان پرداخته است (بنگرید به این لینک). صرف یافتن صاحب نظرانی که بتوانند از عهده چنین نقدهائی برآیند، و راضی ساختن آنان به نگارش این نقدها، مرا بیش از پیش به وسعت کار ایرانیکا آگاه ساخت.
از دیگر موارد اهمیت ایرانیکا این است که تعریف اش از ایران وسیعتر از مرزهای جغرافیایی ست. البته این موضوع دوجنبه دارد وگاهی برخی از منتقدین نیز خرده می گیرند (البته غیر منصفانه) که این وسعت کار یک نوع توسعهطلبی فرهنگی همراه با نوستالژی است که دامنه فرهنگی ایران را بیشتر از آنچه که هست در نظر می آورد بویژه آنکه این وضعیت جغرافیائی ایران فرهنگی با زبان فارسی یک ارتباط پیچیدهای دارد و چنین ممکن است به ذهن خرده گیران متبادر شود که ایرانیکا هر آنچه که با زبان فارسی ارتباط دارد را ایرانی می داند و ایران شاخصه و معیاراصلی کلیه ارزیابیهای آن است.
اما مقالاتی که در ایرانیکا هست صرف نظر از دامنه موضوعی، همه جا این رابطه فرهنگی با ایران را با بیطرفی در نظر داشته است از آناتولی (آسیای صغیر) و بوسنی و سرزمینهای تحت حکومت عثمانی در اروپای شرقی گرفته تا ختن (یا ترکستان چین که امروز بنام Xinxiang شناخته می شود) و از قفقاز و جنوب روسیه (مثلا غازان) گرفته تا سیلان در شبه قاره هند و حتی جنوب شرق آسیا در سیام (تایلند امروز) و کامبوج و دیگر سرزمین های پیرامون اقیانوس هند. یعنی آنچه که یک جنبه و ساحت ایرانی به صورتی در آن مشهود بوده است را در بر گرفته است. این دیدگاهی بود که دکتر یارشاطر داشت برای آن که این دنیا را باز بیابد و دوباره به حوزه فرهنگی ایرانی پیوند دهد بدون آنکه یک سلطه فرهنگی خاصی را پر رنگ تر کرده باشد.
بعلاوه ایرانیکا در جستجوی شناسایی گذشته چند هزار ساله ایران در سرزمینها و فرهنگهای دیگر است، به این معنی که میکوشد کسانی که درعهد باستان در یونان یا رم یا در چین و یا در قرون جدید، یا زمان رنسانس یا پیش از آن در اروپای قرون وسطی، یا در هند یا مصر یا دنیای عرب در مورد ایران نوشته و تحقیق کرده اند و یا سفر به ایران کرده اند، آنها جملگی جائی در ایرانیکا داشته باشند. همین نگرش گستره و دامنه دانشی را که در مورد ایران بوده است نشان میدهد.
ایرانیکا شاید بزرگترین کوشش جمعی در مورد شناسایی ایران است که تا بحال انجام شده و از این نظر بر دیگر کارهای جمعی که در مورد ایران شده برتری محسوس دارد. قریب ۱۵۰۰ تن، شاید بیشتر، از جمله نویسندگان ایرانیکا هستند و هزاران مدخل غالبا مفصل را نوشته اند. مدیریت چنین طرحی بسیار دشوار است و فداکاری بسیار میخواهد. اول اینکه شما باید بشناسید کدام پژوهشگری درکجای دنیا ممکن است در مورد موضوع خاصی صلاحیت داشته باشد. بعد آن چه را که او برای آن مدخل می نویسد بخوانید و تصحیح و بازبینی کنید تا به شکلی برسد که بشود آن را منتشر کرد. برخی که ابدا با این شیوه کار آشنا نیستند به خطا تصور می کنند این ره صد ساله را باید یک شبه پیمود.
دیگر این که این دانشنامه متحول است ( یعنی قرار هم بر این است که چنین باشد). یعنی به عنوان مثال مدخل ابن سینا (Avicenna) که شامل ۱۳مقاله است ولی ممکن است در طی سالهای آینده کسی پیدا شود که تحقیق تازه ای درباره ابن سینا بکند که باید اضافه شود. مانند هر دانش دیگری، نگارشهای جدید، مقالات و کتابهای تازه ای خواهد بود و اینها همه باید افزوده شود. در غیر این صورت ایرانیکا کهنه و مندرس خواهد شد. ایرانیکا نشان میدهد پیشرفت دانش مربوط به دنیای ایرانی چگونه وسعت پیدا کرده و اینکه تا چه اندازه با فرهنگهای دیگر ارتباط داشته است. یعنی در واقع یک پروژه جهان شمول است که نشان میدهد هیچ فرهنگی نمیتواند درهای خودش را ببندد بلکه دائما در گفتوگو با دیگران بوده و هست. به عنوان مثال مدخل چین و ایران در ایرانیکا مشتمل بر ۱۶ مقاله است که بیش از دوهزار سال تاریخ ارتباط بین چین و ایران را بررسی کرده و نشان داده چه چیزی از ایران به چین رفت و چه چیزی از چین به ایران آمد و این ارتباط از چه راههایی بوده. ایران برای یک دوره طولانی فرهنگ زنده و پویایی در ارتباط با خارج داشته است. چیزی نبوده که ما بتوانیم یک حفاظی روی آن بگذاریم و در گوشهای منزوی نگهش داریم و یا آنرا اسباب فخر فروشی های ملیت پرستانه کنیم.
آخرین نکتهای که میخواهم اشاره کنم، کاریست که ایرانیکا برای شناسایی بین المللی ایران، به عنوان یک فرهنگ پایدار و غنی، ورای شعارهای تو خالی، انجام داده است. بهویژه در دنیای امروز تصویری که از ایران هست بسیار منفی است. در مقابل ایرانیکا یک تصویر کاملا متفاوتی عرضه می کند. این پروژه ای است که «موقوفه ملی علوم انسانی» (National Endowment for Humanities) در آمریکا حدود ۳۰ سال از آن حمایت کرد. در واقع یک سازمان فدرال آمریکایی در موقعی که در داخل ایران آمریکا شیطان بزرگ خوانده می شد و شعارهای مرگ بر آمریکا سر می دادند (و هنوز هم می دهند) از یک برنامه پژوهشی در تاریخ و فرهنگ ایران پشتیبانی مالی و معنوی کرد. این یک بار دیگر نشانه هنر دکتر یارشاطر بود که میتوانست چنین کاری را انجام دهد. این کار سادهای نیست، بهویژه اگر با بوروکراسی فدرال آمریکا سر و کار داشته باشید و با پیچیدگی های آن آشنا باشید. این محتاج گزارشهای متعدد، گفتوگوی های طولانی، و تفهیم این اصل بود که ایران یک فرهنگ بنیادی در تمدن جهانی است. دکتر یارشاطر در این کار استاد بود و پشتکار و پایداری و اعتقاد به این کار داشت و می توانست این شوق را به دیگران نیز منتقل کند.
هر کسی به دفترایرانیکا میرفت میدید که دکتر یارشاطر ساعت های دراز در روز پشت میزش نشسته و سرگرم کار است. معمولا از ۸ صبح کار میکرد تا حدود ۹ شب و تنها یکی دوساعت ناهار میخورد و استراحت می کرد. این یک زندگی تمام وقت بود که مصروف دانشنامه شد، خودش هم البته چه در مصاحبه با من و چه در مصاحبه های دیگر گفته است که در واقع تحقیق شخصی خودش را فدای ایرانیکا کرد. او زبان شناس بزرگی بود که تخصصش در لهجههای ایران مرکزی و غربی بود. شاید هم میدانید که وی ازاولین دانش آموختگان دکترای ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بود و پایان نامه دکترایش را در باره شعر عصر تیموری نگاشته بود.
▪️ اکنون در دعوای حقوقی که ایرانیکا و دانشگاه کلمبیا درگیر آن هستند مشکلاتی برای کار ایرانیکا بهوجود آمده، برخی دلیل بروز این مشکلات را نحوه مدیریت آن عنوان کرده اند. این مشکلات به نظر شما چیست؟
زنده یاد یارشاطر شیوه مدیریت خودشان را داشتند، که هم زاده طبع و هم زاده زمانه ای بود که در آن پرورده شده بودند. پس از درگذشت شان در مراسم یادبود ایشان درنیویورک در شرحی که در احوالشان خواندم هم متذکر شدم که یارشاطر متعلق به دوره ای بود که قدرت فرد اساس کار شمرده میشد. در واقع او یک شخصیت آغاز دوره پهلوی بود، و خود هم اذعان داشت. زیاد بعید نبود که کسی از آن نسل این چنین شیوه فردی، و تا اندازه ای نیز قائم به ذات، داشته باشد. آنقدر تربیت کودکی و جوانی آن عصر در ایشان تاثیر ژرف داشت که شاید قریب نیم قرن تدریس در دانشگاه کلمبیا هم آن طرز تفکر در باره اهمیت فرد به عنوان پایه و اساس یک کار جمعی بزرگ چون ایرانیکا را تغییر نداد. و این همواره در ذهنشان بود. وی شخصیتی استثنائی بود با قابلیت های استثنائی غیر قابل انکار و این نیز شیوه مدیریت انفرادی ایشان را در زمان خودشان بسیار موفق ساخت اگرچه در دراز مدت، چنانکه حال شاهد هستیم، فرایندهای ناخوشایندی بهدنبال داشت.
این فعل و انفعالات دفعی نوعی کودتای خفیف بود که به هر حال نتیجه اش این شد که از گروهی که تازه بر سر کار آمدند، بخش اعظمشان، یعنی آنهایی که خود را مصدر کار می دانستند، اکثر درایت و معلومات و تجربه ای در کار فرهنگی نداشتند.
برخی، علی رغم قدردانی از ایشان و از فداکاری شان برای پیشرفت ایرانیکا، این شیوه مدیریت را در دراز مدت مناسب کار دانشنامه نمیدانستند. اما حتی اگر هم انتقادی به نحوه سازماندهی ایرانیکا بود، نمیشد که از همکاری با ایشان سر باز زد. البته هر از گاه چند تنی منصرف میشدند اما اکثر محققین کماکان ادامه دادند زیرا نتیجه کار را مهم و اساسی میدانستند.
من خود شاید در طول سالها چند بار در گفتگوی خصوصی به ایشان لزوم نگرش به آینده ایرانیکا را صریحا متذکر شدم و گوشزد کردم که دیگر نمیتوانید شخصا همه امور را انجام دهید و این کار نیاز به کوشش گروهی دارد و می باید سازماندهی شود و آینده دراز مدت در نظر گرفته شود. ایشان نیز هیچ گاه مخالف نبودند اما تا آنجا که من میتوانم بگویم این امر برایشان آن ارجحیت و ضرورت لازم را نداشت. البته نظام سازمانی بی تردید وجود داشت و همکاران ویراستار ایشان که در راس کار بودند، و هنوز هم سه تن از ایشان با دلبستگی و فداکاری مشغولند، جوانب گوناگون کار را مدیریت و ویراستاری می کردند. اما اصل مشارکت و مشاوره در تعیین خط مشی کاملا حاکم نبود و غالبا می بایست کار بر مدار و مذاق ایشان میگشت.
یک بار به یاد دارم که در مجمع عمومی هیات امنای ایرانیکا، که من برای یک دوره کوتاه عضویت آن را داشتم، ایشان در جواب من که به لزوم کار جمعی در کمیته ها تاکید کردم، گفتند کار با کمیته پیش نمیرود. بعد هم با طبع طنزآلودی که داشتند اضافه کردند: «شتر کار کمیته است، هر عضوش یک سازی می زند.» در پاسخ گفتم اتفاقا شتر حیوان مناسبی است، برای اینکه هم پایداری و هم کم خوری اش خیلی خوب است، و به درد آب و هوا و بوم ایرانیکا میخورد. اما گویا ایشان بهدنبال سمند راهواری بودند تا یک تنه، و نه در کاروانی، راه سپرد.
گاهی ابراز سلیقه از نحوه مدیریت نیز فراتر میرفت. بعنوان یک نکته معترضه باید به شیوه رسم الخط ایرانیکا و انتخاب واژهها اشاره کنم. ایشان نزدیک سی سال شاید هم بیشتر میگفتند شما در مقالات انگلیسی واژه Iran را ننویسید بلکه بنویسید Persia. اگر به مقالههایی که تا حوالی سالهای ۲۰۰۰ است نگاه کنید، همیشه در این باره اصراری داشتند. میگفتم پرشیا متعلق به دوره قاجاریه است و در زمان پهلوی در ۱۹۳۵ نام رسمی کشور تغییر کرده است، امروز نامش ایران است و واژه پرشیا با تاریخ معاصر مباینت دارد. اما این برهان در نظرشان موجه نبود. هنوز هم مقاله های ایرانیکا چنین است. مثلا در باره روابط ایران و آمریکا در زمان پرزیدنت جیمی کارتر مقاله ای هست بهقلم Richard Cottam با عنوان .Carter Administration: Policy toward Persia میگفتند خیر اگر نام پرشیا را عوض کنیم سابقه گذشته ایران که با این نام عجین است فراموش می شود، و باید آن را زنده نگه داریم. البته بعد از سی سال گویا سرانجام مجاب شدند.
منظورم این است که یک جنبه خیلی شخصی درکارشان بود و بههمین دلیل نیز در شکل سازمانی ایرانیکا آن طور که باید اهتمام نکردند. در اواسط دهه ۱۹۹۰ که از دانشگاه کلمبیا بازنشسته شدند، اما در مقام مدیر مرکز ایرانشناسی در دانشگاه کلمبیا باقی ماندند، یاد دارم یکی از دفعاتی که به منزل ایشان در خیابان ریورساید رفتم در ضمن گفتگو یاد آور شدم که شما نه تنها به فکر خودتان، بلکه باید به فکر آینده دیگران نیز باشید زیرا ایرانیکا یک کوشش جمعی است، بسیاری اینجا سرمایه علمی گذاشته اند و تهیه مقالات زمان و کار می برد. باید بدانیم آینده چیست؟ پاسخ ایشان مثبت بود اما در عمل خیلی طول کشید تا این امر را به تدریج به شکل سازمانی درآورند. دیگران نیز به ایشان یاد آور می شدند که ایرانیکا را باید به شکل یک سازمان علمی در دانشگاه کلمبیا نگه داشت که ضابطه سازمانی داشته باشد و نه صرفا بر اساس رابطه دوستانه با مسئولین دانشگاه. البته ما از بیرون ناظر بودیم و بی شک همه ظرایف کار را در نمی یافتیم. اما مشکل آینده ایرانیکا برخود ایشان بتدریج بیشتر روشن شد.
ایشان به چند اقدام اساسی دست زدند. یکی آنکه ابتدا “بنیاد دانشنامه ایرانیکا” را در سال ۱۹۹۰ تاسیس کردند. در سالهای بعد هیات امنائی نیز دعوت شد تا نظارت بر تشکیل و راهبرد بنیاد داشته باشد. اما از آغاز کار اساسنامه ای که نوشته شد ناقص و محل اتفاق نبود. دکتر یارشاطر ظاهرا فکر میکردند که هیات امنا همواره باید منویات ایشان را در نظر داشته باشد و صحه بگذارد. این مشکل بزرگی بود که سبب شد عدهای استعفا دادند یا عملا کنار رفتند. بنا بر این اساسنامه یک هیات مدیره (Board of Directors of Encyclopaedia Iranica Foundation: EIF) نیز آغاز به کار کرد که وظیفه عمده اش نظارت و رسیدگی به امور مالی و سازمانی ایرانیکا بود و آقای دکتر یارشاطر رئیس هیات مدیره بودند. بعلاوه ایشان با پشتکاری شگرف خود توانستند در طول شاید بیست سال یک اوقاف بزرگی برای ایرانیکا فراهم آورند که هم اکنون فکر می کنم حدود ۲۰ میلیون دلار یا بیشتر باشد. این از وجوهی بود که مردم علاقمند پرداخته بودند، یا وجوه بزرگی که دوستان خودشان اهدا کردند، یا وجوه کوچکتر که در ضیافت های متعدد در سراسر دنیا جمع آوری می شد. در واقع یکی از مسئولیت های بزرگ EIF همین مساله جمع آوری و کسب درآمد بود. این جمع آوری اعانات دائما برای پیشرفت کار ایرانیکا لازم بوده و هست زیرا از محل درآمد اوقاف باید خرج روزمره ایرانیکا تامین بشود و آن درآمد هرچه زمینه کار ایرانیکا بزرگتر شود بیشتر لازم است. مانند هر بنیاد دیگری، این موقوفات باید با تدبیر و عاقلانه سرمایهگزاری شود تا هم اصل آن محفوظ بماند و هم درآمد بیشتری بدست آید.
دکتر یارشاطر نه تنها EIF را ساختند و وقفیه آنرا بهمرور افزایش دادند و هیات امنا و هیات مدیره تشکیل شد بلکه ایشان یک بنیاد شخصی نیز بنام Persian Heritage Foundation: PHF داشتند که از سالها پیش تاسیس کرده بودند واز سرمایه شخصی شان بود و این سرمایه بعدها از راه فروش کلکسیون نقاشی و مجسمه و هر آنچه که طی سالها فراهم آورده بودند، افزایش یافته بود.
ایشان اهل هنر بودند، بویژه هنر مدرن، و همچنین نسخه های خطی و نقاشی ایرانی وموسیقی ایرانی و کارشان در این زمینه ها عالی بود. معلومات شان در هنرهای تجسمی و دید شان برای انتخاب نیز عالی بود و آنچه که جمع کرده بودند مجموعه نفیسی بود. ایشان این ها را به تدریج در بازار هنری فروختند و درآمدش را وقف PHF کردند تا در وحله اول بعنوان منبع ذخیره اضافی برای احتیاجات ایرانیکا باشد. این نشان میداد که ادامه دانشنامه چقدر برای ایشان حیاتی بود.
اما روابط ایرانیکا با دانشگاه کلمبیا اگرچه روال عادی داشت و ساخت سازمانی یافت ولی در پاره ای مسائل خطیر چون حق طبع یا حقوق مولف (copyright) مبهم و شاید لا ینحل باقی ماند. من هنگامی که با ایشان در باره آینده ایرانیکا گفتگو می کردم نزدیک به ۲۵ سال بود که دردانشگاه ییل شاغل بودم. تا آنجا که از شواهد میتوانستم دریابم به ایشان گفتم کلمبیا هم مانند دیگر دانشگاه های بزرگ و معتبر برای خودش یک وجه و اعتبار ویژه ای قائل است و با شناختی که من دارم در مواجه با آن شما باید همه چیز را مطابق ضوابط حل کنید، تا در آینده گرفتار مشکل نشوید، ازجمله مساله حقوق مولف. این مشکل از قدیم مطرح بود و چیزی نبود که تازه پیدا شده باشد. مجلدات ایرانیکا را که ببینید صفحه اول با حروف بزرگ نوشته شده دانشگاه کلمبیا. پس مشکل است که نزدیک به سه دهه ایرانیکا را چاپ کنید، در ساختمانی که متعلق به دانشگاه کلمبیا است دفتر دانشنامهرا داشته باشید، از پشتوانه دانشگاه برای کمک از دولت فدرال بهره ببرید ولی مسئله حقوق مولف به درستی روشن نشده باشد. اینجا البته مشکل پیدا میشد.
از سال ۲۰۱۱ به این طرف، یعنی ۸ سال آخر زندگی ایشان، ما بیشتر ناظر مشکلات در کار ایرانیکا بودیم، و این نه تنها بهخاطر مسئله کپی رایت بود بلکه تقسیم کار در داخل ایرانیکا نیز گرفتار بحران شد. ویراستاران مشاور(از جمله خود من) معلوم نبود چقدر فعال هستند، ویراستاران ارشدی که در ایرانیکا کار میکردند دلسرد بودند و کسانی نیز شاید موقع بازنشستگیشان بود و باید جای به نسل جوانتر میسپردند. نیروی تازه لازم بود برای اینکه نابسامانی در کار ایرانیکا پیش نیاید. در سالهای آخر زندگی (حدود ۲۰۱۵ به بعد) وضعیت مشکلتر شد وهر چه بیشتر گذشت، و تسلط دکتر یارشاطر بر کار کمتر شد، کیفیت ایرانیکا هم صدمه دید. در واقع آن درایتی که برای مدیریت لازم بود ضعیف شد و در نتیجه این دوره بحرانی پیش آمد. دوره ای که هم EIF، و اندکی بعد از آن PHF، هر دو گرفتار بحران شدند. این بحران برای آینده ایرانیکا فرآیند نامبارکی بود. از جمله آن اعضائی که در هیات مدیره بنیاد ایرانیکا (EIF) بودند، یا دوران کارشان به پایان رسید و یا دلسرد شدند. اگرچه در اساسنامه EIF ظاهرا قید نشده که دوران عضویت چند سال است. پرداختن به این وقفه نیاز به دقت و بررسی بیشتر دارد، که اینجا مجال آن نیست. اما خوشبختانه PHF دوران مشکل انتقالی را بسیار بهتر پیمود و توانست نقش مهمی در بقای ایرانیکا ایفا کند.
اما در EIF پس از آنکه آن اعضای سابق هیات مدیره کنار رفتند، عده تازه ای روی کار آمدند که علت و نحوه انتخابشان به درستی بر من روشن نیست و از دیدگاه من روند گزینش مطابق اساسنامه بنیاد انجام نشد. یعنی هیات مدیره جدید بنیاد ایرانیکا می بایست از طریق هیات امنایی تائید میشد که اصولا وجود خارجی نداشت. حتی انتخاب خود من به عضویت هیات مدیره EIF به همین ترتیب بیماخذ بود. یعنی وقتی از من دعوت شد این پرسش در ذهنم باقی بود که چرا آن دیگران رفتند، و چگونه است که من و اعضای تازه جایشان را گرفتیم؟ همواره پاسخ به این پرسش از جانب آنان که خود را به عضویت کمیته اجرائی (Executive Committee) برگزیده بودند آن بود که دعوت به عضویت هیات مدیره با رای اکثریت اعضا است و هیچگاه سخنی از هیات امنا به میان نیامد. بالاخره هم با تجدید نظر کاملا غیر قانونی در اساسنامه بنیاد، اصولا هیات امنا منحل شد و همه اختیارات و ابتکار عمل بدون هیچ مجوزی به هیات مدیره، و در واقع به کمیته اجرائی هیات مدیره، واگذار گردید. این البته یکی از چند مورد قانونشکنیهای هیات مدیره بود که در طول عضویتم بین نوامبر۲۰۱۶ و ژوئن ۲۰۱۹ شاهد بودم. تا به امروز هم تصور می کنم که این فعل و انفعالات دفعی نوعی کودتای خفیف بود که به هر حال نتیجه اش این شد که از گروهی که تازه بر سر کار آمدند، بخش اعظمشان، یعنی آنهایی که خود را مصدر کار می دانستند، اکثر درایت و معلومات و تجربه ای در کار فرهنگی نداشتند. توانایی درک و شناخت کیفی از ایرانیکا را نیز نداشتند.
بسیاری از اینان شاید یک بار هم ورقی از ایرانیکا را باز نکرده بودند تا ببینند این چه پدیده ای است، این مقالات را چه کسانی مینویسند، و شیوه کار بر چه منوال است، زیرا اینان کسانی بودند که بیشتر از زمینه هائی دور از دانشگاه و محیط پژوهشی و تالیف و تدوین آمده بودند. سوای چند نفری که دانشگاهی و پژوهشگر بودند، بقیه اصلا روحشان از این عوالم خبر نداشت تا بدانند ماهیت نگارشی و ویرایشی دانشنامه چیست و چه صلاح کار آن است. برخی در بازارمالی ثروتی بههم زده بودند یا مقامی در سازمان های اینترنت و از این دست داشتند و یا بخاطر این عضو هیات مدیره شده بودند که یا خویشانشان یا خودشان زمانی با دکتر یارشاطر رفت و آمدی داشته اند یا با دادن اعانه ای به ایرانیکابه هیات مدیره راه یافته بودند و یا با همدستی و یار کشی با اعضای کمیته اجرائی بدون هیچ وارسی جدی، منصوب شده بودند. من البته مخالف نیستم با اینکه اهل “بیزینس” و کسب و کار بیایند و درگردش کار ایرانیکا دخیل باشند، ولی اینان که در بنیاد هستند ورای همه کمبود های دیگر، متاسفانه هیچگاه به این درک نرسیدند (و احتمالا تمایلی نیز نداشتند) که بنیاد ایرانیکا یک سازمان مالی نیست، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی هم نیست، رستوران هم نیست و یا جائی برای ابراز وجود آدم های از خود راضی اما تفرقه انداز. تصوری که بیشتر اینان داشتند در اصطلاح وال استریت “Looking at the bottom line” بود. گوئی که ایرانیکا یک سوپرمارکت یا شعبه بانک است. بدبختانه چنانکه در عمل نشان داده اند، کارنامه ای بیش از تلف کردن سرمایه بنیاد و یا ریختن دستمزد های کلان به جیب وکلای دعاوی در برابر ندارند.
اینان به نظرات دانشگاهیان و پژوهشگران عضو اندک توجهی نمیکردند وحتی یکی از آنان چند بار از روی خودستائی گفت شما آکادمیک هستید و نمیدانید چطور باید یک بنیاد را اداره کرد. البته ما چند نفر که دارای سابقه دانشگاهی بودیم، جز یک تن که ظاهرا تعزیه گردان کمیته اجرائی است، جائی در میان اینان نداشتیم و در نتیجه از ده نفر اعضای هیات مدیره، پنج تن یا استعفا دادند یا با رای به اصطلاح اکثریت رانده شدند. یعنی از ابتدای کار روشن بود که ما را در پیشبرد و هدایت کار ایرانیکا نقشی نیست.
بسیاری از اینان شاید یک بار هم ورقی از ایرانیکا را باز نکرده بودند تا ببینند این چه پدیده ای است، این مقالات را چه کسانی مینویسند، و شیوه کار بر چه منوال است
من ابتدا تصور می کردم که این گروه جدید درایت و تسلط بر کار دارند و دورنمای روشنی در برابرمان جلوه گر است . اما هر قدر زمان گذشت مسلم شد که کار در آن محیط بر مدار دیگری می گردد و ارجحیت ها با آنچه من برای آینده ایرانیکا لازم و اساسی می دانستم متفاوت است. مکرر می گفتم چه مشکلاتی در کار است و چه اصلاحاتی لازم است، مثلا باید حقوق کارمندان ایرانیکا را افزود، باید ویراستاران جدید استخدام کرد تا کار تالیف و ویرایش تسریع شود، باید بنیه مالی را از راه جمع آوری اعانات جدید تقویت کرد، و باید با سر ویراستار و ویراستاران تماس مرتب داشت. ولی از همان ابتدا محیط زهراگین دستهبندی و پنهانکاری درکار بود. بزودی روشن شد که از نظر کمیته اجرائی، وایادی اش که همواره آن را تائید می کردند، تنها اصرار و پافشاری بر یک نکته بود و آن اینکه ما باید اول ببینیم کپی رایت ایرانیکا متعلق به کیست. تا آنجا که اعضا هیات مدیره از مذاکرات کمیته اجرائی آگاه می شدند، بهجای هر مهم دیگری، کپی رایت دائر مدار مذاکرات با کلمبیا بود و تدریجا نیز همه امور دیگر را تحت الشعاع قرار داد. علیرغم چند بار اشاره من و دیگران برای حضور در گفتگو با کلمبیا، این کمیته اجرائی که خودش را مختار کل می دانست، در گزارش هایش به هیات مدیره همواره طفره می رفت و پنهان کاری می کرد. هیچگاه به درستی روشن نبود در این مذاکرات چه گذشته است و اصرار بر اثبات و ادعای کپی رایت برای چیست.
در واقع تدریجا کپی رایت به یک پیراهن عثمان، یا بهتربگویم یک fetish ، تبدیل شد. از نظر ایشان گوئی همه امور دیگر باید کنار گذاشته می شد تا پیش از هر چیز بنیاد با کلمبیا در این جهاد مقدس گلاویز شود. البته من تدریجا دریافتم که این صرفا یک بهانه و دست آویزی ست تا آب را بیشتر گِل آلود کنند و بقول معروف یک smokescreen است که مقاصد و منافع دیگری در پس پرده نهان دارد. در واقع هدف واقعی و پنهانی چیزی نبود جز انفصال ایرانیکا از مرکز ایرانشناسی و از دانشگاه کلمبیا که دانشنامه چهل سال در آنجا پای گرفته بود. حال خرسندم که دادگاه ایالت نیویورک در حکم اخیرش حقوق دانشگاه کلمبیا را برای چاپ و انتشار ایرانیکا تائید کرد و مدعیات بنیاد ایرانیکا در مورد کپی رایت بکلی بی اساس از آب درآمد و نشان داد که تا چه اندازه کار این هیئت مدیره بی اساس و غیر عقلائی ست.
چندبار در جلسات هیات مدیره پرسیدم که خوب حالا فرض کنیم که کلمبیا کوتاه آمد و شما صاحب کپی رایت شدید، آنوقت میخواهید با آن چه کار کنید و چه معجزه ای خواهد شد و چه امر تازه و مهمی را در کار تالیف ایرانیکا به نتیجه خواهد رسید؟ آیا تعداد مقالاتی که قرار است به سامان برسد بیشتر میشود؟ مخارج ایرانیکا را بهتر تامین می کنید؟ حقوق بهتر میدهید؟ پول بیشتر برای ادامه کار فراهم می کنید؟ برای آنان که درکار پژوهش اند مهم این است که ببینند مقاله های بیشتری و با کیفیت بهتری چاپ میشود، مهم نیست اگر کپی رایت متعلق به چه دانشگاهی است. وانگهی چه بهتر از اینکه دانشنامه در دانشگاهی نظیر کلمبیا باقی بماند و از اعتبار پیوستن و ارتباط با یک موسسه بزرگ دانشگاهی بهره برد. حال ۴۰ سال است که ایرانیکا اینجا بوده و از روز اول آقای دکتر یارشاطر اینجا کار را آغاز کرده اند و یک حافظه سازمانی (institutional memory) ، یک قوام ودوامی اینجا هست، این را نمیشود و نمی شاید یک باره ترک کرد و اصولا هیچ لزومی نیست که کلمبیا را ترک گفت.
در پاسخ میگفتند خیر، اصلا ادامه ایرانیکا به شکل سابق دیگر فایده ندارد. فکر میکردند این هم چیزی مانند ویکیپدیاست، و حتی گفتند ما باید برویم، بقول خودشان، یک “پلتفرم” درست کنیم و اصلا لازم نیست دفتر داشته باشیم و ایرانیکا در هر دانشگاه دیگری هم می تواند باشد. می گفتم این جنون آمیز است. این طور که نمی شود کار کرد. صلاح کار ما اینست که با کلمبیا کنار بیاییم، در غیر این صورت کار بزودی به نابودی ایرانیکا خواهد انجامید. ولی متاسفانه اینان تجربه نداشتند و نمی دانستند، یا اینکه عمدا تجاهل می کردند.
دانشگاه کلمبیا چنانکه از راه دیگری دانستم بارها در گفتگوی با ایشان گوشزد کرده بود که مانند دیگر دانشگاه های تحقیقی (research universities) در سراسر دنیا به هیچ وجه حاضر نیست که یک پروژه ای که در محیط کلمبیا تاسیس شده و دوام و قوام پیدا کرده به یکباره کپی رایت آن را به دیگری واگذار کند. این جزو اساسنامه دانشگاه است که نمی تواند کپیرایت فعالیتی که سال ها در محیط حقیقی و حقوقی دانشگاه انجام شده را به دیگری واگذار و یا منتقل کند. دلیل آن هم روشن است، زیرا اگر جز این باشد هر محققی که فی المثل در آزمایشگاهی کار کرده و کشفی کرده می تواند ادعا کند که این متعلق به من است. حال آنکه میلیونها سرمایه دانشگاه که صرف آن کار شده و یا از دولت فدرال برای پژوهش معینی ایفاد و پرداخت شده است مشروط به این که حقوق و نتیجه کار عاید دانشگاه شود.
ایرانیکا تنهابه اعتبار کلمبیا بود که قریب سه دهه یا بیشتر از NEH مرتبا کمک مالی دریافت می کرد و چون واگذاری کپی رایت به EIFیک سابقه حقوقی (precedence) ایجاد می کرد، کلمبیا هیچ گاه نمیتوانست آن را به این سان واگذار کند. البته ایرانیکا نیز اعتبار برای دانشگاه کسب می کند، زیرا یک پروژه اساسی ست، ولی دلیل اصلی پافشاری به اساسنامه و خط مشی دانشگاه مسبوق به همین سابقه است که اشاره شد. به نظر من این نکته را آقای دکتر یارشاطر می دانستند اما عمدا یا سهوا نادیده گرفته بودند. من از جزئیات مطلع نیستم و مدارک را ندیده ام زیرا کمیته اجرائی همچنان با پنهانکاری این جزئیات را از اعضا نهان می داشت. می گفتم اگر خطائی در گذشته شده، شما به جای این که جلوی آن را بگیرید و راه را باز کنید و روابط را با کلمبیا بهبود دهید و کار ایرانیکا را پیش ببرید، از در ستیز و درگیری و مخالفت وارد شده اید که فایده ای جز زوال کار ایرانیکا نخواهد داشت.
اختلافات با ایشان بزودی بالا گرفت زیرا تحمل انتقاد نداشتند. بارها نیز که اظهار تمایل کردم که در مذاکرات با کلمبیا شرکت داشته باشم، با مقاومت کامل ایشان مواجه شدم. حتی روزی به یکی از آنان گفتم من سی و پنج سال در جائی هم طراز کلمبیا تدریس کرده ام و ده سال رئیس شورای مطالعات خاورمیانه بوده ام و اکنون نیز نه سال است مدیر پژوهش های ایرانشناسی دانشگاه ییل هستم و شاید از روی تجربه اندکی می دانم که با مدیران دانشگاه چگونه باید گفتگو کرد. اما اینان گویی عقل کل اند و از روز ازل راه و روش همه کارها را ذاتاً میدانند و نیازی به راهنمائی و مشاوره ندارند.
هنگامی که معاون دانشگاه کلمبیا در نامه ای از من خواست که نکات مورد نظر دانشگاه را با هیات مدیره در میان بگذارم، و من نیز چنین کردم، کمیته اجرائی بجای استقبال از این امکان، بلافاصله از اینکه راه دیگری در برابر پنهان کاری های ایشان گشوده شده است، مرا متهم کردند که چون با دانشگاه مکاتبه کرده ام لذا “اسرار” بنیادرا فاش ساخته ام. گویی اینجا حکومت نظامی اعلام شده و ما در 1984 جورج ارول زندگی می کنیم. البته من همواره یاد آور می شدم که من بعنوان یک استاد دانشگاه در گفتارم مستقلم ونیز به عنوان یکی از نویسندگان و ویراستاران مشاور ایرانیکا بر عهده خود میدانم که در بقای آن بکوشم و این بهانه های کودکانه را به کلی نمی پذیرم. وانگهی کدام اسرار مگوی شما فاش شده است؟ اما اینان از همان ابتدای کار نوعی کین توزی با اهل تحقیق و ویراستاران و نگارنده گان ایرانیکا داشتند. پیش از این نیز با کنار گذاشتن سردبیر دانشنامه، دکتر التون دانیل، و همکارانشان از جلسات هیات مدیره یک فضای مسموم و پر تنش ساخته بودند. ادعا می کردند که چون ایشان و همکارانشان در استخدام دانشگاه کلمبیا هستند لذا حق ندارند به جلسات بنیاد بیایند، و این دسیسه با اتکا به یک تفسیر مغرضانه و مخدوش از اساسنامه بنیاد بود.
مساله دیگری که به پیچیدگی این درگیری افزود آن بود که در ماه های پایان عمرشان آقای دکتر یارشاطر اظهار تمایل کردند که مرکز ایرانشناسی در دانشگاه کلمبیا به نام ایشان Yarshater Center for Iranian Studies نام گذاری شود و برای تقویت این مرکز PHF یک وجه ده میلیون دلاری به دانشگاه کلمبیا هدیه کرد تا مرکز توسعه یابد. و باید تاکید کنم که اگرPHF این کار را نمی کرد شاید برای همیشه ایرانیکا از بین میرفت زیرا EIF ابدا حاضر نبود که مخارج دانشنامه را، که مسئولیت پرداخت آن را بر عهده داشت، بپردازد. کلمبیا فشار می آورد و می خواست ما بقی ویراستاران را از کار برکنار کند و تنها این ابتکار PHF بود که باعث بقای دانشنامه شد. اگرچه الان کادر ایرانیکا بسیار کمتر از سابق است و اعضای هیات مرکزی ویراستاران از یازده نفر به چهار نفر رسیده است، اما سردبیر و همین ویراستاران با فداکاری دانشنامه را بپای نگهداشته اند و تا بحال سه جزوه تازه ایرانیکا را منتشر کرده اند.
گاهی با خود میاندیشم که اگر یارشاطر اکنون زنده بود و ناظر این وضعیت اسفناک میبود، شاید از شدت حزن دوام نمیآورد و همان به که امروز در میان ما نیست تا ببیند چگونه سرمایهای که با چنان زحمتی فراهم آورده بود تا صرف دانشنامه شود به چه مصرفی می رسد.
درجلسه هیات مدیره بار دیگر گفتم، و همچنین در نامه ای نوشتم، که شما اگر هیچ ملاحظه دیگری ندارید، حداقل با PHF همکاری کنید. این سرمایه را که شما جمع آوری نکرده اید، بلکه این را دکتر یارشاطر برای بقای ایرانیکا فراهم آورده است. آنچه که در PHF نیز سرمایه گذاری شده از محل صرفه جویی و از خودگذشتگی و سخاوت یارشاطر بوده است و شما بجای آنکه خواست ایشان را محترم بشمارید و همکاری برای بقای ایرانیکا هدف شما باشد، بیشتر از پیش در کار جنگ و جدال با کلمبیا و همچنین مخالفت با کار PHF هستید. در پاسخ گفتند آن چه PHF کرده و می کند به ما مربوط نیست. یعنی از روی جاه طلبی و ندانم کاری و لجاجت نمیخواستند که کار دانشنامه پیش برود، برای این که میخواستند حرف خود را به کرسی بنشانند و همین بیشتر باعث تصادم بین ما شد، و آخرین جلسات ما نیز صرف این گونه امور گردید.
پس از آن نیز باز هم در یک فضای دسیسه و خصومت به اصطلاح رای گرفتند که چون من اسرار بنیاد را با دانشگاه کلمبیا درمیان گذاشته ام، صلاحیت عضویت در هیات مدیره را ندارم. این در پیرو نامههای متعدد من به هیات مدیره بود که در آن مشکلات را گوشزد کرده بودم و از جمله عواقب وخیم درگیری با کلمبیا را یاد آور شده بودم . البته همین رفتار انحصارگرا و توطئه چینی بود که پیش از این نیز سبب استعفای چهار تن دیگر از اعضا شده بود. وارستن از بند این جمع دسیسه پرداز و دوری از این هیاهوی ناساز البته برایم توفیقی اجباری بود، اما از اینکه کار ایرانیکا در دست اینانچنینمخدوش و ویران بماند همواره آزرده و نگران میسازد.
▪️ شما با دکتر یارشاطر نزدیک بوده اید و سالها همکاری کرده اید، آیا نظری دارید که احتمالا خواست دکتر یارشاطر چه بوده؟
وی بدون شک می خواست ایرانیکا بی وقفه و با کیفیت پژوهشی برتر ادامه پیدا کند وبه همین دلیل نیز حاضر شد از بنیاد شخصی خود چنین هدیه بزرگی به کلمبیا اهدا شود تا مرکز یارشاطر تاسیس گردد و این در واقع وصیت ایشان بود. وجه اهدائی البته کافی برای تامین دو پروژه اساسی که در حال حاضر در دست است نمی باشد، یکی دانشنامه ایرانیکا و دیگری مجموعه تاریخ ادبیات فارسی است که قبلا به آن اشاره شد و تا کنون هفت جلد از آن چاپ شده است. این خواست دکتر یارشاطر بود. به گمان من او هرگز تصور نمی کرد روزی یک جمعی که فاقد هر نوع صلاحیتی هستند در بنیاد ایرانیکا کار را به این مخمصه بکشانند و وارد دعوای حقوقی با دانشگاهی بشوند که نزدیک به شصت سال او در آن تدریس و تحقیق و تالیف کرده بود و نام آن بر روی شانزده جلد دانشنامه ایرانیکا آمده است.
گاهی با خود می اندیشم که اگر وی اکنون زنده بود و ناظر این وضعیت اسفناک می بود، شاید از شدت حزن دوام نمی آورد و همان به که امروز در میان ما نیست تا ببیند چگونه سرمایهای که با چنان زحمتی فراهم آورده بود تا صرف دانشنامه شود به چه مصرفی میرسد.
پیش از آن که به عضویت هیات مدیره بنیاد درآیم، شاید چند صد هزار دلار توسط مدیریت فعلی صرف آن شده بود که یک موسسه مشاور طرحی برای بازسازی سازمانی ایرانیکا بدهد. اما آن طرحی که سرانجام ارائه شد شاید نزدیک به ۸۰ درصدش اموری بدیهی بود که هر کسی با اندک درایتی می توانست آن مشکلات را دریابد. حال اگر ۲۰ درصد آن هم تازه بود، به هیچ عنوان و با هیچ منطقی بدان قیمت گزاف نمیارزید.
اکنون نیز کار مرافعه با کلمبیا به وکلای دعاوی واگذار شده و به دادگاه کشیده است. دریکی از آخرین جلسات که من حاضر بودم باز هم پنهانکاری می کردند. در مقابل پرسش من که چرا بدون گزارش و تائید هیات مدیره به دنبال طرح دعوای حقوقی هستید، چرا وکلائی که شما استخدام کرده اید نحوه گزینش و هویت شان بر ما آشکار نیست، و اینان در باره این دعوای حقوقی چه به شما میگویند، پاسخ دادند ما مشاور حقوقی داریم، او کار را نظارت می کند و کمیته اجرائی رسیدگی میکند و بعدا به شما گزارش می دهد. البته این مشاور حقوقی جوانی تازه کار بود که با اعمال نفوذ و دسته بندی کمیته به هیات مدیره وارد شده بود تا صرفا منویات آنها را بر آورد. البته این هم یک ترفند دیگری بود و هیچ گاه هم تا آنجا که من حاضر بودم گزارشی داده نشد.
▪️ ظاهرا دو سوی ماجرا مبلغ هنگفتی را صرف هزینههای حقوقی این دعوا و وکیل خواهند کرد، (ممکن است بخشی از این مبلغ و شاید همه آن از محل کمکهای اهدایی برای پروژه ایرانیکا صرف شود) نظر شما در این رابطه چیست؟
حال من نمی دانم چقدر هزینه وکیل و دعوای حقوقی کرده اند اما می دانم در نیویورک وکیل دعاوی ارزان نیست و هزینه این دعوای حقوقی بی ماخذ و بی فایده به کجا خواهد انجامید. حال کار به این جا کشیده است که کتابخانه دکتر یارشاطر در مرکز ایرانشناسی را هم مهر و موم کرده اند، و یادگار یارشاطر که بیش از چهل سال در مرکز فراهم آورده بود صرف هزینه هایی این چنین می شود.
یک پرسش بزرگ، همانطور که گذشت، این است که به فرض محال بنیاد دراین دعوا بالاخره برنده شود اگرچه رای اخیر دادگاه چیزی جز شکست و ادبار برای بنیاد به بار نیاورد. باید پرسید حال ایشان چه دسیسه تازه ای می خواهند پیشه سازند؟ آیا تصور می کنند که دو تالیف بنام ایرانیکا چاپ می شود؟ آنهم دریک حوزه ای مثل مطالعات ایران که در عین این که وسیع و جذاب و همه جانبه است اما بسیار آسیب پذیر است. این واقعا مضحک است. اصولا هیچ کدام از اینان نه سواد و نه قابلیت تدوین یک دانشنامه را دارند. حتما می خواهند پول مفت بنیاد را باز هم به یک موسسه مشاور دیگری بدهند تا برایشان دانشنامه بنویسد! بقول معروف «سنگ مفت ، گنجشک مفت.» یا شاید یک رندی از راه رسیده و اینان را خام کرده که دانشنامه نویسی کاری ندارد؛ یک چند نفری از اینجا و آنجا، نظیر ویکی پدیا پیدا می کنیم که روی “پلتفرم” ایرانیکا مقاله بنویسند و “آپلود” کنند. هرچه هست که اینها نشانه امتناع از خرد ورزی و دوراندیشی و در مقابل نشانه لجاجت کودکانه است.
▪️ و سوال آخر این است که فکر میکنید ازافکار عمومی ایرانی یا علاقمندان ایرانیکا و فرهنگ و تاریخ ایران دراین رابطه چه کاری بر می آید؟
این ها که امروز مصدر و متصدی بنیاد هستند نه جواب گویی به کسی دارند و نه کسی اینان را در جامعه پژوهشی می شناسد. اینها چهره های مشکوک و بی اعتباری هستند کی از بازی زمانه به این مسند نشسته اند. تا به امروز نیز اعتبار ایرانیکا علیرغم مشکلات موجود مدیون دکتر یارشاطر است زیرا کسی از کردار و نیات این جمع ندانم کار و ناسازگار آگاه نیست.
اما کسانی که به بقای دانشنامه علاقمندند و آنرا جزئی ازهویت فرهنگ ایران میشناسند باید بیدار باشند واز بنیاد بپرسند چگونه به این راه ستیزجویانه افتاده است؟ چرا پس از چند سال که بر سر کار بوده است، بجای افزایش سرمایه بنیاد، که از وظایف اصلی هیات مدیره است، آن سرمایه و نام نیک بنیاد را بباد مهملات و هزینه های حقوقی کلان می دهند؟ چرا هزینه های دانشنامه و حقوق ویراستاران را نمی پردازند و آن ها را منزوی و دلسرد کرده اند؟ چرا تعداد ویراستاران به سبب نپرداختن مخارج دانشنامه چنین تنزل یافته است؟ چرا با ناشر دانشنامه درگیر شده اند؟ چرا بدون هیچ مجوز قانونی مواد اساسنامه را به نفع خود دگرگون کرده اند و خودش را فعال ما یشا می دانند؟ طرح این پرسش ها به ویژه در این دوره انتقالی و بحرانی که دانشنامه دستخوش آن است، ازجانب علاقمندان و آنان که در طول سالها به ایرانیکا علاقمند بوده و بدان کمک رسانیده اند، اساسی ست.
بعلاوه صدای آن هایی که مقاله برای ایرانیکا نوشته اند و وقت خودشان را صرف این کار کرده اند و سرمایه علمی گذاشته اند یا از زمره ویراستاران هستند باید شنیده شود. این حدود ۶۵۰۰ مقاله که تا به حال توسط بیش از هزارو اندی محقق درسراسر دنیا در صدها رشته نگاشته شده باید ارج گذاشته شود. جامعه برون مرزی موظف است که اهمیت کار دانشنامه و ارزش آن را بداند و نگذارد تا به واسطه جهالت و لجاجت و بی عرضگی معدودی که صلاحیت ندارند صدمه ببیند. اگر کار منتهی به افول این دانشنامه شود، نهایتا گناه آن بر دوش همه جامعه برون مرزی خواهد بود که اجازه داده گروهی ناشناخته و ناموجه، یا به تعبیر انگلیسی “بی چهره” (faceless)، آنرا به قهقرا بکشانند.
در پاسخ به این مصاحبه، اگر سواد خواندنش را داشته باشند، احتمالا تهمت ها و یاوه های بسیاری گفته خواهد شد. از جمله آنکه (چنانکه شنیده ام) ادعا کرده اند که من جاه مقام داشته ام و مایل بوده ام که سر دبیر ایرانیکا باشم. اما من از زمان حیات دکتر یارشاطر حتی از امکان چنین امری سر باز زده ام وعلی رغم دلبستگی به دانشنامه به هیچ عنوان به هیچ سمتی در دانشنامه نه مایل بوده و نه هستم و مطمئن هستم که کسانی که اکنون دست اندر کار تالیف ایرانیکا هستند بمراتب ارجحیت و شایستگی بیشتری دارند. در آینده نیز رای من آنست که نسل جوان و علاقمند تازه ای باید زمام کار را در دست گیرد. آینده ایرانیکا تاریک نیست ومن خرسندم که هم اکنون به همت ویراستاران و همراهی PHF پیش میرود اما درگیری حقوقی و سر باز زدن بنیاد ایرانیکا از انجام وظایف اش مشکلات بزرگی پیش آورده است و مادام که بر همین منوال بماند سد بزرگی در راه پیشرفت دانشنامه خواهد بود.
با سلام
لغت نامه دهخدا بی تردید از بزرگترین آثار فارسی در روزگار معاصر است. در کنار این اثر ما “فرهنگ معین” را نیز داریم. ما همچنین می دانیم که دکتر معین از عزیزترین شاگردان و دستیاران علی اکبر دهخدا بوده است. پرسش این است که چرا علی اکبر دهخدا آنچه را که دکتر معین گرد آوری کرده به تدبیری در لغت نامۀ خود ادغام نکرده است؟ من یک نمونه [مهم] برای نشان دادن تفاوت میان این دو اثر را این جا می آورم:
علامه در معنای واژۀ “ولد” می نویسند:
ولد: بچه . فرزند، خواه نرینه باشد خواه مادینه … علامه در ادامه چندین نقل قول و چندین بیت از ادبیات کلاسیک را هم درج کرده اند که در هیچ یک اثری از این که ولد به معنی دختر در زبان پارسی به کار رفته است نیست. [ناگفته نماند که خطای علامه دهخدا را همه اساتید بزرگی که الواح سومری را از خط میخی سومری به زبانی دیگر ترجمه کرده اند هم مرتکب شده اند. من در این باره کار موضوعی کرده ام.]
دکتر معین در معنای واژۀ ولد در “فرهنگ معین” خود به کوتاهی تمام می نویسند:
ولد: فرزند، پسر.
در بررسی این نمونه می بینیم که معنی واژۀ ولد بیشتر در معنایی که دکتر معین از این واژه در میان نهاده نهفته است. و پرسش همچنان این است که چرا علی اکبر دهخدا آنچه را که دکتر معین گرد آوری کرده به تدبیری در لغت نامۀ خود ادغام نکرده است؟
ادامه در 2
داود بهرنگ / 24 December 2020
(2)
دکتر سید محمد دبیر سیاقی یکی دیگر از دستیاران پرکار علامه دهخدا در سرآغاز مجموعه ای که با عنوان “دیوان دهخدا” فراهم آورده اند شرح حال بسیار ارزنده ای از دوران کودکی دهخدا تا واپسین ساعات عمر ایشان را درج کرده اند. این جا در دو خط می خوانیم: علامه دهخدا «شک را بزرگترین حربه ای می دانست که خداوند به بشر داده است. معتقد بود که در همه چیز و همه کار نخست باید شک کرد و تردید به کار برد تا به حقیقت رسید… اما باید اذعان کرد که گاه این شک [که ایشان به هر کس و همه چیز داشت] به وسواس و احیاناً به سوء ظن می کشید و دامنه اش گذشته از مطالب تحقیقی دامن افراد را نیز می گرفت.» (ص بیست و سه)
با این مقدمه می خواهم بگویم آنچه دکتر امانت این جا به قرار زیر آورده اند بسیار ارزنده و ارجمند و در خور تقدیر و البته در خور اعتنا است: «زنده یاد یارشاطر شیوه مدیریت خودشان را داشتند، که هم زاده طبع و هم زاده زمانه ای بود که در آن پرورده شده بودند… یارشاطر متعلق به دوره ای بود که قدرت فرد اساس کار شمرده میشد… زیاد بعید نبود که کسی از آن نسل این چنین شیوه فردی، و تا اندازه ای نیز قائم به ذات، داشته باشد. آنقدر تربیت کودکی و جوانی آن عصر در ایشان تاثیر ژرف داشت که شاید قریب نیم قرن تدریس در دانشگاه کلمبیا هم آن طرز تفکر در باره اهمیت فرد به عنوان پایه و اساس یک کار جمعی بزرگ چون ایرانیکا را تغییر نداد…»
نکتۀ پایانی این که “کار جمعی” از ویژگی های غریزی آدمیان نیست. و ایرانیان هرگز برای این کار تربیت نشده اند؛ به این سبب که کار و تدبیر جمعی در فرهنگ سیاسی ایرانیان همیشه جرم لحاظ شده است.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 24 December 2020
واقعا مصاحبهء نفیس و برجسته ای است.
روشنگر و نقاد.
دست مریزاد.
امیدوارم حمل بر جسارت نشود, اما برخی از این ماجراهای “دوستان” کمیتهء اجرایی, خواننده را به یاد داستانهای بهرام صادقی می اندازد.
اتهام افشا کردن “اسرار” یک مرکز غیر-انتفاعی آکادمیک!
آیا میتوان چنین برخوردی به یک پروژهء فرهنگی حرفه ای را نوعی “چوخ بختیاریزم” نامید؟
عناصر متنابهی از “چوخ بختیاریزم” در رفتار اینان به چشم می خورد.
پیش نهاد حقیر این است که هر شخص غیر آکادمیک که مایل به همکاری با ایرانیکا می باشد باید یک حداقل آشنایی با تاریخ ایران داشته باشد, و بد نیست قبل از قبول کردن این افراد امتحانی مختصر مفید, به قول فرنگی ها Quiz ازشان گرفته بشود.
به هر صورت, هیچ معنی ندارد کسی که هیچ آشنایی حداقل با محتوی پروژه ندارد, برای آن کار کند.
چند نکتهء دیگر هم در باره محدودیت های مفهومی ایرانیکا؛ و قدردانی از عزیزانی که همکار پروژه بودند و جان باخته اند, که بد نیست از آنان هم یاد آوری شود, که فعلا وقتش نیست.
در پایان نیز بد نیست اگر یادی از استاد محمدجعفر محجوب و دست آوردهای وی بشود.
پ.ن. اخلاق کاری و پشتکار و همت عالی یارشاطر واقعا بی نظیر است.
باید از آن یاد گرفت.
دخو / 25 December 2020