این نوشته بر آن است که دمی هم شده اهالی روی خاک را رها کند و نگاهی به موقعیت اهالی زیر خاک بیاندازد: اهالی زیر خاک، مردگان مان، قربانیان اپیدمی.

در آن از حق دفن به صورتی شایسته و حق سوگواری سخن می‌رود، و نیز از اهمیت همبستگی در سوگ.


می دانیم که ویروس کرونا می‌تواند گریبانگیر همه بشود؛ نه فرقی بین فقیر وغنی می‌گذارد ونه فرقی بین مردم عادی وسیاستمردان یا سلبریتی ها. جغرافیا، زبان، جنسیت، طبقه اجتماعی − همه برایش یکی است. اما مگر مرگ خود غیر از این است؟ مگر سرانجام هر جنبنده‌ای جز مرگ است؟ – همان تنها واقعیت مطلق.

اما یک واقعیت هم واقعیت این ایامی است که ما در آن به سر می‌بریم، واقعیتی که بخشی از آن، چیزی است به نام «حقوق بشر». زیرا ادعای دوران مدرن این بود که ما در عصر حقوق بشر زندگی می‌کنیم و نه در عصر فقر، جنگ، مهاجرت‌های دسته جمعی و بلایای زیست محیطی یا اپیدمی‌های مرگبار.

از این نظر، همان طور که در منشور حقوق بشر آمده است، همه ما آزاد به دنیا می‌آییم و باید از حقوق یکسان برخوردار باشیم. با وجود این، امروز شاهد اینیم که از سویی گروهی خود را درخانه قرنطینه کرده‌اند و شانس خود را در مصون ماندن از ویروس کرونا می‌آزمایند، وازسوی دیگر، گروه بسیار کثیری مجبورند برای درنیفتادن به غفلت همچنان نان خود را در کوچه‌ها به کف آرند، یا از میان سطل‌های آشغال شهرداری کاغذهای باطله جمع آوری کنند. وضعیت زندانیان سیاسی خود زخم دیگری است که احتمالا نیازی به نمک پاشیدن بیشتر رویش ندارد.

در مردگان خویش نظر می‌بندیم

با طرح خنده یی

و نوبت خود را انتظار می‌کشیم

بی هیچ خنده یی

احمد شاملو

گزارش اخیر یونیسف نشان می‌دهد که یک سوم کودکان جهان از شستن دست‌های خود در دستشویی محروم‌اند. امروز سه میلیارد نفر از جمعیت روی زمین در خانه‌های شان فاقد دستشویی‌اند. بی جهت نبود که آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل گفت که کشورهای جهان سوم بیشترین خسارت را در این اپیدمی متحمل می‌شوند. پس بر خلاف جمله‌های آغازین این نوشته، معلوم می‌شود که حتی ویروس کرونا رفتاری عادلانه از خود بروز نمی‌دهد.

در باره این موضوع که ویروس کرونا در بردارنده‌ی چه عواقبی برای همه مردم جهان از نظر سیاسی و اقتصادی خواهد بود، تا کنون بسیار نوشته اند، و گمان من این است که سایت زمانه از همین حالا صاحب یکی از نفیس‌ترین مجموعه‌های دنیا دراین زمینه شده است. اما این نوشته بر آن است که دمی هم شده اهالی روی خاک را رها کند و نگاهی به موقعیت اهالی زیر خاک بیاندازد: اهالی زیر خاک، مردگان مان، قربانیان اپیدمی.

اگر چیزی بدتر از مرگ هر روزه‌ی صدها و حتی هزاران نفر و دفن شان درگورهای دسته جمعی باشد، آن نبود امکان سوگواری برای آنان است.

پرسش این است که آیا ما توانسته ایم آنان را مطابق با ارزش‌هایی که در حیات شان صاحبش بودند، بدرقه کنیم؟ زیرا لااقل از زمان آنتیگونه تا کنون چنین بوده است. قرارداد جهانی ژنو به تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۴۹ صریحا متذکر می‌شود که حتی در زمان جنگ و اپیدمی، همه مردگان را باید مطابق با عادات و سنن خود و همان گونه که سزاوار کرامت انسانی است، به خاک سپرد و در ضمن این حق را برای بازماندگان شان قایل شد که برای عزیز از دست رفته خود عزاداری و سوگواری کنند.

اما می‌بینیم که در عمل با منظره‌ای به تمامی متفاوت رو به رو هستیم. به نظر می‌رسد کسانی که به حد نصابی از «ارزش کافی» نرسیده اند، از چنین حقی محروم می‌مانند. البته بدتر از این هم هست: از به ثبت نرسیدن رسمی مرگ کسانی که «ارزش کافی» نداشته‌اند گرفته تا تخریب مزارها، و روزها عقب انداختن دفن پیکرها. جا دارد همصدا با جودیت باتلر یک بار دیگر ما نیز این پرسش را مطرح کنیم که :« چیست آنچه یک زندگی را سزاوار سوگواری می‌کند؟»[1]  این پرسش را مصرانه مطرح کنیم زیرا کاملا معلوم است که همه ما صاحب جایی در «نقشه نگرانی‌های اخلاقی» نیستیم. در سمتی مرگ‌های بی نام و چهره، و در سمت دیگر، آنانی که هر طور که بمیرند خللی در قدسیت و مرتبه شان وارد نمی‌شود.

در این ایام تیره و تار خیلی بهتر می‌توانیم (و یا باید) وضعیت عدم امکان سوگواری را درک کنیم. در بین خبرهای هر روزه از تعداد بیماران تازه و قربانیان ویروس کرونا، خبرهایی نیز از عدم امکان سوگواری یا عدم امکان سوگواری آن طور که باید، به گوش مان می‌رسد. حتی ایتالیا مراسم سوگواری را به کل قدغن کرده است. آدمیان تک و تنها می‌میرند و تقریبا در محیطی سوت و کور مراسم و آیینی سریع برایشان برگزار می‌شود. برخی حتی فرصت نزدیک شدن به تابوت مرده خود را پیدا نمی‌کنند و برخی چون از این ممنوعیت سرپیچی کرده اند، با احتمال کیفر زندان و بند رو به رو می‌شوند، و برخی چون جا برای دفن نبوده است با یک محفظه سردکننده، چند شمع و یک صلیب و یک جسد به خانه پس فرستاده می‌شوند.

برخی خبرها می‌گویند در ایران به علت زیاد بودن تعداد قربانیان، اجساد نه شسته می‌شوند و نه کفنپوش، بل در کیسه‌های پلاستیکی در گورهای دسته جمعی بی نام ونشان دفن می‌شوند: سهم شان مشتی آهک می‌شود، و سهم بازماندگان شان وداعی از راه دور، و در این بین قاریان با بلندگوها در دست به سان اشباحی بدخبر دعا می‌خوانند. وخامت اوضاع به همین ختم نمی‌شود: مسئولان جمهوری اسلامی در ازای اینکه مردم بتوانند برای عزیزان خود مراسم برگزار کنند، از آنان اخاذی می‌کنند؛ مراسمی که شرکت کنندگان در آن پس از صباحی چند خود ناگزیر گرفتار همان بیماری می‌شوند.

در مادرید، جنازه‌ها را در پیست یخپوش پاتیناژ مراکز بزرگ خرید و فروش نگه داری می‌کنند تا نوبت خاک سپاری شان برسد. گاه واقعیت امور چگونه خود به خود تبدیل به استعاره می‌شود: چه باک اگر بودجه کافی برای درمان بیماران کرونا اختصاص داده نشده است؛ به جای آن، تا دلتان بخواهد مراکز بزرگ تجاری و خرید و فروش همه جا وجود دارد.

امانوئل لویناس می‌گوید: مرگ نه آن که را که دیگر وجود ندارد، بل کسی را که وجود دارد، متأثر می‌کند

اگر چیزی بدتر از مرگ هر روزه‌ی صدها و حتی هزاران نفر و دفن شان درگورهای دسته جمعی باشد، آن نبود امکان سوگواری برای آنان است. بازماندگان قربانیان ایتالیا به روشنی از این موضوع به عنوان بزرگترین رنج خود سخن گفته‌اند.

به نظر می‌رسد این امر، ترومای روحی بزرگی به جامعه بشری وارد کند. در اینجا باید این پرسش را پیش کشید که : ما پس از این ایام چطور می‌خواهیم زندگی کنیم؟ آنان که نزدیکان شان را از دست داده اند، یا به سختی آسیب دیده اند، و همه‌ی ما چطور بنا داریم ادامه بدهیم؟ زیرا از یک چیز کاملا می‌توان مطمئن بود و آن این که از این به بعد دیگر مثل گذشته نمی‌توان زندگی کرد. دیگر گمان نمی‌کنم کسی مانده باشد که در این واقعیت بتواند تردیدی به دل راه دهد که در این جهان نه عدالتی در کار است و نه نظمی یا امنیتی. دقیقا به همین دلیل جهان پس از کرونا جهانی متفاوت خواهد بود. دیگر نه داستان زندگی شخصی مان از این ایام کرونایی مستقل خواهد بود و نه داستان اجتماعی مان.

همان طور که امانوئل لویناس می‌گوید: مرگ نه آن که را که دیگر وجود ندارد، بل کسی را که وجود دارد، متأثر می‌کند: «کسی که می‌میرد، چهره اش تبدیل به یک ماسک می‌شود. حالت چهره اش محو می‌شود. تجربه مرگی که از آن من نیست، تجربه مرگ کسی است، کسی که در برون من ورای فراشدهای زیست شناختی است، کسی که به منزله‌ی فردی با من پیوند برقرار می‌کند.»[2] اینجا لویناس دارد از زخمی سخن می‌گوید که هیچگاه به صورت کامل التیام یافتنی نیست و زندگی بازماندگان را تحت تأثیر خود می‌گذارد و مهرش را نه تنها روی گذشته و حال، که روی آینده نیز می‌زند؛ زخمی بی زمان یا جاری در همه زمان ها. این زخم در حافظه حسی مان جای می‌گیرد، داستان زندگی مان را به خود می‌آلاید و از ما می‌خواهد که این ترومای مهیب را وارد زندگی خود کنیم: می‌خواهد که با ریشه‌های مصائب کرونا رو در رو شویم و همه چیز را از اول ارزیابی کنیم و دوباره آنها را معنی کنیم. این جاست که نیازمند دیگری می‌شویم. این البته برای یک مرگ منفرد نیز صادق است: بر دوش گرفتن فقدانش، پذیرش آن امانت، بازسازی تصورش و نیاز به سوگ نشستن برای او. در غیر این صورت نه آن مرده خواهد توانست بمیرد، و نه بازماندگانش خواهند توانست به زندگی ادامه دهند. حال آنکه ما اکنون با مردگان خود، بازو در بازو، در جایی شبیه برزخ هاج و واج وامانده ایم.

سوگ، بدرقه، وداع: به نظر می‌رسد لازم است که جسد از حالت یک شیء مادی بیرون کشیده شود وبه زمان‌های دیگر منتقل شود تا بازماندگان بتوانند به زندگی ادامه دهند؛ بازماندگانی که خود همچنان بیشتر از دیگران در معرض مبتلا شدن به همان بیماری‌اند و داغ ناتوانی از سوگواری برای عزیزان شان را در سینه دارند.

معلوم نیست چه تعداد از ما بتوانیم از گزند این ویروس بگریزیم، اما زنده هم که بمانیم تبعات آن شامل همه ما خواهد شد. این واقعیت را به صورت پرسشی مطرح کنیم: آیا واقعا باید سعی کنیم از تبعات آن بگریزیم، یا نه، تأثیر آن بر هستی مان را به صورت ماندن در کنار بقیه به یک مقاومت جمعی تبدیل کنیم؟ ترکیب اضافی «مقاومت جمعی» به هراس تان نیاندازد: سخن از انتظار بزرگی نمی‌کنم؛ برای مثال آیا محرومیت‌مان از سوگواری را می‌توانیم به سطحی از آگاهی‌ای مشترک از اهمیت خواهری و برادری در سوگواری برسانیم؟ با توجه به اینکه در همان وقتی که ما درحال شمردن مردگان خود هستیم، رؤسای حاکمیت در حال شمردن پول اند، ومستقل از بی کفایتی اکثر دولت‌های جهان، ما به جز دفاع از تدبیرهایی که باید به کاربسته شود تا افزایش تعداد قربانیان متوقف شود، آیا می‌توانیم کاری کنیم که آن چه در اصل ریشه تبعیض در سوگواری است، از میان برداشته شود؟ آیا می‌توانیم به بهانه ویروس کرونا هم شده، حق دیگری را بیشتر رعایت کنیم؟ رعایت حق دیگری به عنوان کسی که از هر نظر غیراز ماست، بی آنکه سعی در ادغام او در خود کنیم یا سعی در تشبیهش به عنصری دیر آشنا؟

پانویس‌ها

[1] Judith Butler, Precarious life- the power of mourning and violence- verso 2004, p XV

[2] Emmanuel Lévinas ,God, Death and Time, Stanford univ. press, 2000, p12


از همین نویسنده