فرگشت لیبرالیسم میانه‌رو به نئولیبرالیسم در دهه‌های اخیر موجب شده است تا توتالیتر بودن سیستم سرمایه داری بیش از پیش نمایان شود. با آغاز بحران مالی ۲۰۰۸ که از آمریکا سر بر زد و به سرعت همه‌ی جهان را فراگرفت، مکانیزم‌های نسبتاً انعطاف پذیر سیستم نیز کارآیی شان را از دست دادند. بحران به حدّی شدید بود که سیستم مثل دفعات پیش نتوانست بخش بزرگی از آن را به تعویق بیاندازد، و این درست همزمان شد با بحران آب و هوا و زیست‌محیطی که در آتش بحرانِ پیشین دمید.

سیستم، امروز به نقطه‌ای رسیده است که با راه و رسم مألوف دمکراسی، شیوه‌ی گفت‌وگو و اقناع قادر به بیرون رفتن از گرداب خود نیست. در چنین موقعیتی اِعمال روش‌هایی جز سیاست‌های تحکّم آمیز و توتالیتر برای سیستم اجتناب ناپذیر است. تعطیل شدن مجلس نمایندگان در انگلستان با فرمان مستقیم ملکه نمونه‌ی کوچکی از این روند جدید است.

مفهومی که فوکو برای این دوره ابداع کرد، و از سوی بسیاری از متفکّران جهان مورد تأیید قرارگرفت، مفهوم “بیوپولیتیک” (Biopolitics) بود. بیوپولیتیک ترکیب تمام اعمال و رفتاری است که به دنبال به نظم درآوردن حیات و بدن افراد برای نظارت بر آنهاست. اگر بیوپولیتیک را به یک دانشکده تشبیه کنیم، دپارتمان‌های اصلی آن از مهندسی جامعه، مهندسی بدن و مهندسی روح تشکیل می‌شود. این دوره که می‌توان آن را دوره‌ی جامعه‌ی نظارتـمدار نیز نامید، مشقّت‌بار‌ترین نتایج نئولیبرالیسم را به قشر کم درآمد جامعه تحمیل کرده است. سرمایه‌داری با گذار از دورانی با محوریت دولت‌های ملّی به وضعیت افقی و منتشر شونده‌ی فراملّی به صورت متاستاتیک [همچون فراگستری سلول‌های سرطانی]، حتّی جوامع غربی را با فقری بی سابقه روبه رو کرده است. وضعیت کنونی، ساختاری شدنِ استمرارِ این بحران بزرگ است.

در گفتمان ترامپ قرار گرفتن دو عنصر وطن پرستی و نادیده گرفتن بحران زیست‌محیطی درکنار یکدیگر تصادفی نیست. همه فراموش کرده‌اند که در آمریکا برای اولین بار در دهه‌ی ۱۹۸۰بحران زیست محیطی در زمان جیمی کارتر مطرح شده بود. اما ترامپ که خود را میهن پرست می‌نامد و معتقد است آینده‌ی جهان در گرو ایجاد دولت‌های میهن پرست است و در بیان این تز نو اما در واقع بسیار کهنه و مبتذل پوتین را نیز کنار خود حاضریراق می‌یابد، مسیر تازه‌ای برای سرمایه داری جهانی رقم می‌زند. این سیاستِ در لاک خود فرورفتنِ آمریکا که از زمان اوباما آغاز شد و با ترامپ ادامه یافت، مشکلاتی جدّی در عرصه‌ی بین الملل ایجاد کرده است: نادیده انگاشتن مهاجران میلیونی جای خود را به یک دشمنی ریشه دار و نژادپرستانه با آنان داده است؛ سرعت انباشت سرمایه و تراکمش در جهان اوّل گفتمانی علنی یافته است؛ احساس نیاز به پنهان ماندن چهره‌ی کریه سیستم زیر صورتک دمکراسی از بین رفته است؛ و فقر در میان طبقه‌ی متوسّط جوامع غرب دامنگیر شده است.

گرتا تونبرگ در حال سخنرانی در اجتماعی در وین، ۲۸ مه ۲۱۰۹ - Copyright: Eugénie Berger
گرتا تونبرگ در حال سخنرانی در اجتماعی در وین، ۲۸ مه ۲۰۱۹ – Copyright: Eugénie Berger

 امروز پرنمودترین نماد کنشگری در رابطه با بحران آب و هوا گرتا تونبرگ است: دختر ۱۶ ساله‌ای که مکرون او را بیش از حد “رادیکال” می‌خواند. در بین کسانی که به همه چیز به دیده‌ی تردید می‌نگرند، و البته نمی‌توان به طور کلّی برآنان خرده گرفت، برآمدن دختری شانزده ساله از مرفّه‌ترین کشور جهان که هر حرکتش بلافاصله رسانه‌ای می‌شود، و از طرف دیگر، تمام درهای آهنی حکّام جهان به رویش باز می‌شود و با گشاده رویی مورد استقبال قرار می‌گیرد، احیاناً ممکن است فاقد اهمیّت و حتّی نوعی بازی جدید سیستم تلقّی شود. با وجود این، گرتا دختری است مبتلا به سندروم آسپرگر که بیماری‌اش را تبدیل به نقطه‌ی مثبتی در زندگی اش کرده است و اگر کمی وقت صرف کنیم و به سخنانش گوش بسپاریم، متوجّه موضع رادیکالش در برابر سیستم می‌شویم، زیرا او در صدد برقراری دیالوگ با حاکمان جهان نیست.

Greta Thunberg

گرتا از ترفندهای دیپلماتیک لیبرالی برای پیشبرد گفتمانش سرباز می‌زند و درست مثل یک رهبر انقلابی رفتار می‌کند. برونو لاتور، جامعه شناس، فرانسوی او را با “باکره‌ی نگهبان ژاندارک” مقایسه کرده و از او یک شخصیت عرفانی -اخلاقی درست کرده است. همچون ژاندارک که نقش مهمی در جنگ انگلیس و فرانسه قرن پانزدهم ایفا کرده بود، گرتا تونبرگ در سخنرانی جنجالی اش در ۲۴ سپتامبر در سازمان ملل با گفتنِ “این چه جرأتی است” به سیاستمداران جهان، انگار که از عالم غیب صدای طبیعت را به گوش آدمیان برساند، تمام آنان را یکجا مقصّر اعلام کرد. لرزش موّاجِ صدای غمناک و بغض آلود، و چشمان به اشک نشسته‌اش نماینده‌ی صدای اعتراض آمیز طبیعت و مردمانی بود که قرن‌هاست زیر ستم حاکمان رنج می‌برند. اما فریاد درد آلود او بر سر سیاستمداران، فریادی نه از سر استیصال که فریادی از جنس رعد و برق بود.

سرمایه داری امروز، که با تزویر‌ی جدید به صورتی دوگانه عمل می‌کند (به نظر نمی‌رسد که امروز بتوان نام دیگری بر آن نهاد)، در یک معضل بین میهن‌پرستی (که می‌توانیم آن را ناسیونالیسم و حتّی شوونیسم بنامیم) و همبستگی سرمایه‌ی بین‌المللی در صدد راهی برون رفت از این بحران جدید است. آیا صدای رنجبار و توفنده‌ی گرتا می‌تواند خللی در محاسبات جدید سرمایه داری ایجاد کند؟ آیا این صدا از آنجا که صدای طبیعت است و از همین رو برخلاف تز میهن‌پرستی خودخواه و خودمرکزبین در محدوده‌ی هیچ مرز مشخص جغرافیایی نمی‌گنجد و بردی فراملّی دارد، قابلیت تبدیل به طغیانی جهانی پیدا می‌کند؟

 اسلوای ژیژک در آخرین کتابش (Sex and the Failed Absolute, 2019) با بدبینیِ امیدوارانه‌ای چنین می‌نویسد: «دایره بدین ترتیب (تقریباً) بسته شده است: مؤسسه‌های خیریه‌ی بشردوستانه همدست جهانی است که قربانیان تازه به بار می‌آورد. پایداری سازگار با محیط زیست مشکلاتی ایجاد می‌کند که قبلاً ادّعا می‌کرد در صدد حل کردن آنهاست.این دایره تقریباً بسته[کامل] است: ممکن نیست بتوان آن را قطع کرد، و این به آن معناست که تنها با یک عملِ غیرممکنِ واقعی می‌توان آن را گسلاند.»

گرتا تونبرگ مسئله‌ی اصلی را بسیار خوب فهمیده است: او می‌داند ریشه‌ی افزایشِ تراکمِ دی اکسیدکربن در جوّ زمین، استمرار سیستم به همین صورت موجود است، مهم تر این که او درضمن می‌داند که گمان رفرم در سیستم سرمایه داری فقط و فقط عمر آن را بیشتر خواهد کرد. این را از متن سخنرانی تاریخی‌اش در سازمان ملل می‌توانیم حدس بزنیم؛ سخنرانی ای که با این جمله‌ها پایان می‌یابد: «اجازه نمی‌دهیم از دست ما فرار کنید. این خطّ و این نشان. جهان در حال بیدار شدن است، و وقت تغییر فرارسیده است. چه بخواهید، چه نخواهید!»