تکنولوژی هر عصر غالباً مشخصات نوعی امپراتوری را دارد. این امپراتوری نامرئی است، ولی تأثیر و حتی گاه سلطه‌ی آن بر زندگی ما ـ بی آنکه متوجه شویم ـ قطعی است. ما نویستدگان که به سنت‌های بشردوستانه وفا داریم و تا آنجا که ممکن است از عرصه‌های علمی می‌گریزیم باید بپذیریم که تکنولوژی، بالقوه از قدرت بسیار زیادی برخورداراست.

mohamad_roboubi04

پذیرش این امر کافی نیست. هنگامی که جنبه‌های مشکوک و قابل‌تأمل تکنولوژی آشکار می‌شود، نویسنده باید شهامت داشته باشد و با تکیه بر مبانی بشردوستانه انتقاد و اعتراض کند؛ و هنگامی که نویسنده‌ای اعتراض می‌کند، اعتراض‌اش همواره شکل کاملاً مشخصی دارد: داستان دیگری نوشتن، به اصطلاح ضد داستان نوشتن.

علم و دانش ما را در اساسی‌ترین مبانی تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، زیرا طرز تفکر ما را تعیین می‌کند. هنگامی که دانشمندی چون کوپرنیک ایده‌ی علمی جدیدی ارائه می‌دهد، به مرور زمان انقلاب کوپرنیکی در فرهنگ رخ می‌دهد؛ و هنگامی‌که طرز تفکر دگرگون می‌شود، زبـان و شیوه‌ی نگارش نیز دگرگون می‌شود. مُدل‌های علمی قرن نوزدهم و بیستم مهم‌ترین استراتژی‌های ادبی را تحت تأثیر قرار دادند. علم و دانش جدید به شکل تکنیک مشخصی تجلی می‌یابد و تکنیک با رسوخ در عرصه‌های ادبی، نه تنها محتوا بلکه فرم ادبیات را دگرگون می‌کند.

مشاهده‌ی این امر که چگونه راه آهن، الکتریسته، تلفن، هواپیما، عکس‌برداری با اشعه‌ی ایکس و فیلم‌های صامت بر پیشروان ادبیات مدرن، هم‌چون مارسل پروست، جیمز جویس و جان دوس پاسوس تاثیر نهاده‌اند دشوار نیست. مدل‌های علمی، کاتالیزاتورهای اندیشه‌های ادبی می‌شوند. یک نمونه : لاورنس دورل، در اثرش با عنوان Alexandria Quartett در دهه‌ی ۱۹۵۰ کوشید تئوری نسبیت را در چهار جلد بنویسد: سه جلد در مورد فضا و مکان و یک جلد در مورد زمان.

محمد ربوبی، مترجم فقید و یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران
محمد ربوبی، مترجم فقید و یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران

درآستانه‌ی هزاره‌ی جدید، مایلم دو تکنولوژی را مطرح کنم که در آینده اهمیت بسیار زیادی کسب خواهند کرد. هر دو به شکل جنینی قبلاً وجود داشته‌اند، ولی در دهه‌ی ۱۹۷۰ چنان شتابان تکامل یافته‌اند که هیچکس انتظارش را نداشت. منظورم تکنولوژی میکروبیولوژی و تکنولوژی دیجیتال است؛ و من با بی‌صبری مترصدم که دریابم چه طرز تفکری و یا دقیق‌تر بگویم کدام جهان‌بینی و چه تصویری از انسان در این دو تکنولوژی نهفته است. چه چیزهایی نویسنده را شیفته‌ی خود می‌کنند و چه چیزهایی در این میان می‌توانند قابل تأمل باشند؟

قاعدتاً بین تکنولوژی مسلط بر یک عصر و استعاره‌ی اساسی آن عصر رابطه‌ای وجود دارد. منظورم از استعاره‌ی اساسی، آن استعاره است که دقایق برجسته‌ی یک عصر فرهنگی را در خود متمرکز دارد. در عهد عتیق، «بافت» چنین استعاره‌ای بود. بی‌سبب نیست که واژه‌ی لاتینی Text از فعل «تنیدن و بافتن» مشتق می‌شود. در آغاز عصر مدرن، «شهر» چنین استعاره ای شد. امروز در اثر تکنولوژی دیجیتال می‌توان گفت استعاره‌ی عمده «شبکه» ( Netz )است. شاید واژه‌ی «شبکه» در قرن بیست و یکم همان نقش مهمی را ایفا کند که واژه‌ی «اتم» در قرن بیستم داشت.

در رابطه با این دو تکنولوژی که نام بردم، می‌توان از شبکه‌ی کروموزوم‌ها و شبکه‌ی اطلاعات سخن گفت. این دو شبکه، ابزاری هستند برای کشف شناخت تازه‌ای از انسان و جهان. اما اگر از منظر دیگری بنگریم، همین شبکه‌ها ممکن است مانند پرده‌ای و یا عینکی جلوی چشم ما قرارگیرند و موقعی که در جست‌وجوی شناخت نوینی هستیم، تعیین کنند چه و چگونه باید ببینیم.

تکنولوژی دیژیتال، Bit 0 وBit 1 را به شکل شبکه‌ای جهان‌شمول به هم می‌تند و فضایی مجازی به وجود می‌آورد که دراصطلاح Cyberspace نامیده می‌شود. تکنولوژی ژن، از جُفت جُفتِ مولکول‌های اساسی بیوشیمیایی یک شبکه بیولوژی می‌تَنَد که همان واحدِ اساسی وراثت است. از این دو تکنولوژی، یکی می‌خواهد جهان نوینی بیافریند و دیگری انسان نوینی.

این روند، با ساحتِ ادبیات هم‌عنان است، زیرا تخیل نیز دست اندرکارِ تنیدن شبکه‌ای است به کمک واژه‌ها. یعنی تنیدن داستان‌هایی که تفاهم انسان و جهان را فراچنگ آورند. به عقیده‌ی من، شبکه‌ی تکنولوژی ژن بسیار تنگ‌میدان و شبکه‌ی تکنولوژی اطلاعات بسیار فراخ است. ادبیـات، نویسنده، با حذفِ جنبه‌های اغراق‌آمیز این دو تکنولوژی می‌تواند شبکه‌ای متناسب و متعادل به وجود آورد. شبکه‌ای که دستِ کم قابل اطمینان است.

تکنولوژی ژن داستانی بس محدود از انسان را تعریف می‌کند

منظور من از تکنولوژی ژن، آن تکنیکی است که به ما امکان می‌دهد ژن را از ارگانیسم‌های مختلف جدا کنیم، در آن دست ببریم و آنها را تکثیر و تلفیق کنیم. یکی از بلندپروازترین برنامه‌های عصرما پروژه‌ی Projeect Human Genome است. هدف این پروژه، آن سه میلیارد واحد حیاتی است که ظاهراً مولکول‌های اساسی (DNA) انسان و یا ژن‌ها را تشکیل می‌دهند. به زبانی دیگر، هدفِ این برنامه کشفِ خشت‌های اولیه و تعیین سلسله مراتب و ترتیب و توالی این خشت‌ها ( گنوم‌ها) در ساختار وراثتِ انسان است.

در حالی که مهندسین ژن، اصطلاحاتی چون «حروف»، «واژه» و«گرامر» را با گشاده‌دستی به کار می‌برند، این موضوع عرصه‌ی بسیار جذابی برای نویسنده است. ظاهراً، مجموعه‌ی ژنتیک مانند زبان نوشتاری است که فقط از چهار حرف تشکیل می‌شود:ACGT . سپس بااین الفبای DNA ، کلماتی از سه حرف ساخته می‌شود (سه حرفی که کلید رمزنگاری است ) و سرانجام اگر واژه‌ها درست هجی شوند، به کمک یک میلیارد حرف، داستان انسان نوشته خواهد شد.

جست‌وجوی ترتیب و توالی درست و صحیح، کنجکاوی مرا برمی‌انگیزد. این جست‌وجو مرا به یاد مشکلانی که در حین نوشتن با آنها رو به رو می‌شوم می‌اندازد. درحالی که بیولوژی با ژن‌ها عمل می‌کند، من به عنوان نویسنده با داستان‌های کوتاه عمل می‌کنم. من به نحوی در جست‌وجوی داستان‌هایی هستم که حاوی دستگاه وراثت انسان است و به هیجوجه چگونگی ترتیب و ردیف کردن این داستان‌ها برایم یکسان نیست. درحالی که یک سری از آن‌ها را خواننده سرهم بندی کردن بی‌معنا می‌یابد، ممکن است سری دیگری را واقع‌های عمیقاً تکان‌دهنده دریابد؛ آنچه که یونانی‌ها تزکیه و یا پاکسازی نفس ( Kataharsis) نامیده‌اند.

از سوی دیگر، من بی‌اندازه نگرانم. تکنولوژی ژن نیز، مانند هر علم و دانش دیگری، داستانی از انسان را تعریف می‌کند. اما این داستان بس محدود است. مبنای این تکنولوژی بر تلخیص یا فروکاست (Reduktion ) استوار است. اعتقاد بر این است که می‌شود انسان را به واحدهای بسیار کوچک تجزیه کرد. آرزوی ورود به دستکاری ژن‌ها، حاوی این نکته است که ما انسان‌ها چیزی جز ماشین‌های ارگانیکی نیستیم و با این تکنولوژی جدید می‌شود تعمیرش کرد. گویی نسخه‌ای برای انسان در دست است؛ و هرگاه پیش‌تر رویم، به اصطلاحی برخورد می‌کنیم همچون «بهداشت نژادی» و آینده‌ای محتمل که می‌توان کودکانی با ژن‌هایی که آن‌طور دلمان می‌خواهد آفرید. خلاصه کنیم: رؤیای آفریدن انسان کامل. واین رؤیا، رؤیایی است که در سالیان گذشته درباره‌اش چه چیزهایی که نشنیده‌ایم. رؤیایی که کابوس میلیون‌ها انسان شده است.

تکنولوژی ژن، اینک مدعی است که علل ژنتیکِ حدود چهار هزار بیماری کشف شده است. اما تاکنون حتی یک انسان بیمار بر مبنای این علم درمان نشده است. این امر نشان می‌دهد پاسخ دادن به این مسایل بغرنج‌تر از آن‌اند که در ابتدای امر تصور می‌شد؛ یعنی فعل و انفعالات ظریف‌تر از آن هستند که بشود آن‌ها را برنامه‌ریزی کرد. ژن‌ها به تنهایی و مجزا از یکدیگر عمل نمی‌کنند. ژن‌ها نیز در چهارچوب مجموعه‌ی ارگانیسم باید در نظر گرفته شوند که این نیز محیط اجتماعی و زیستی را در بر می‌گیرد. بیش از ۹۸ درصد ژن‌های انسان در میمون (شمپانزه) نیز وجود دارند. به دیگر سخن: ما با مجزا کردن ژن‌ها از یکدیگر برای این پرسش که چه چیزی انسان را می‌سازد پاسخی نخواهیم یافت و دوباره از خود می‌پرسیم که انسان چیست؟

تکنولوژی ژن نه تنها داستان تلخیص شده‌ای را تعریف می‌کند بلکه جبر و قطعیت را نیز به آن می‌افزاید. ژنتیک بر مبنای این تفکر استوار است که هر ارگانیسم عبارت است از محتوای ژنتیک آن، یعنی مجموعه‌ای از ژن‌ها. اگر ما معتقدیم ژن‌ها سرنوشت انسان را تعیین می‌کنند، دراین صورت معتقدیم که می‌توانیم با دستکاری در ژن‌ها، سرنوشت خود را نیز دستکاری کنیم. این امر نشان می‌دهد که از علم و دانش تا دین و مذهب فاصله‌ی دوری نیست. در پسِ پژوهش‌های وراثت، آرزوهای کیمیاگری در مورد زندگی ابدی کمین کرده است.

ادبیـات با شبکه‌ی دیگری عمل می‌کند، شبکه‌ای که تار و پود فراخ‌تری دارد. هنگامی که نویسنده دسته‌ای از کلمات و یا چند داستان را به ترتیب خاصی عرضه می‌کند، او نیز مایل است که کارش کلیدِ اساسی‌ترین مشکلاتِ بشریت باشد. ولی در حالی که ژنتیک داستانی تعریف می‌کند که انسان را تلخیص و ساده می‌کند، نویسنده داستانی از بغرنج بودن و دهلیزهای تو در تو و غیرقابل نفوذ انسان ارائه می‌دهد. انسان، نه از موقعیتِ اجتماعیِ تنها به وجود می‌آید و نه از مصالح ژنتیک‌اش. داستان‌های خوب، نشان می‌دهند که انسان اساساً عرصه‌ی مرموز و ناشناخته‌ای است؛ نشان می‌دهند که انسان هنوز امکانات غیر قابل تصوری دارد. و در این نگرش، شناخت توانایی‌های انسان نهفته است که هیچ معلوم و مشخص نیست. شاید شکنندگی و ضعف‌های ما ماهیتِ وجودی و حتی محتملاً نشانه‌ی اصالتِ ماست.

نویسنده، هم‌چنین با واژه‌ها، با داستان‌ها، نشان می‌دهد که می‌توان از این طریق با فاتالیسم (تقدیرگرایی) بیولوژیک مقابله کرد ـ ازجمله به کمک اراده، به کمک تخیل، به کمک امیدواری‌مان. نمی‌توان پیش‌بینی کرد که انسان، هر قدر هم ژن‌هایش را تجزیه و تحلیل کنیم، چه خواهد کرد. یک متن ادبی موفق که در آن واژه‌ها مانند ارگانیسم عمل می‌کنند و کلیتی از امور و اتفاقاتِ پیوسته و مرتبط به هم را به حرکت درمی‌آورند، نشان می‌دهد که انسان در ماهیتِ خود غیر قابل پیش‌بینی است.

ژنتیک می‌گوید انسان ماشینی است بیولوژیکی و فقط همین. دراین مورد که چه چیز ما را انسان می‌سازد حرفی برای گفتن ندارد. صلاحیت و امکانات ادبیات داستانی در همین جاست. تکنولوژی، دست اندرکارِ آن است که انسان را تکه پاره کرده، بند از بندش جدا کند. نویسنده باید آنها را به هم وصل کند. اسطوره‌های کهن از قهرمان‌هایی تعریف می‌کنند که کشته شده‌اند، تکه‌پاره شده‌اند و هر تکه بدنشان به گوشه‌ای پرتاب شده است. در این اسطوره‌ها، اغلب زن است که به راه می‌افتد، قطعات را جست‌وجو می‌کند و آنها را دوباره به هم وصل می‌کند و زندگی تازه‌ای به آن می‌بخشد. مهندسین ژنتیک می‌خواهند با سلول‌ها هنرنمایی کنند، ولی اینان قادر نیستند زندگی نوینی بیافرینند. آفرینش، مشغله و کــارِ ادبیـــات است.

تکنولوژی اطلاعات ما را در اطلاعات غرق می‌کند

اساس صنعت دیجیتال نیز مانند میکروبیولوژی بر این مبنا قرار دارد که در اجزای کوچک (Bits) دستکاری کنیم. علی‌رغم تکامل کامپیوتر، و متن‌های پیوندی (Hypertext) ونخستین گروه BBS هیچکس ـ حتی ده سال پیش ـ نمی‌توانست آنچه را که امروز اینترنت می‌نامیم پیش‌بینی کند: اینکه میلیون‌ها کامپیوتر در یک شبکه‌ی جهانی به هم متصل شوند. در نروژ، با جمعیتی چهار و نیم میلیونی، ۶.۱میلیون نفر که سن‌شان بیش از ده سال است به اینترنت ، یعنی به بخش عمده‌ی آن The world wide web دسترسی دارند.

من به عنوان نویسنده، در آنچه که «جامعه‌ی اطلاعاتی» نامیده می‌شود، عناصر بسیار مثبتی می‌بینم. در عصر ما که توده‌های وسیعی با هم ارتباط دارند، واژه، کالایی شده است که با سابق تفاوت دارد. واژه‌ها تقریباً مانند مواد خام هستند: مثل آهن، چوب، سنگ و …. بنابراین اینک اعتبار و اهمیت نویسنده به مراتب بیش از گذشته شده است. بمباران روزانه با اطلاعات، با خرده‌دانستنی‌ها، به من این امکان را می‌دهد متن‌هایی بنویسم که وسعت و تراکم اجزاء در آن‌ها بیش از گذشته است ـ نه فقط به خاطر خودِ فاکت‌ها، بلکه به عنوان ابزار مؤثر ادبی. از آنجا که اطلاعات عامل مهم تولیدِ ارزش در جامعه شده است، برای کتاب می‌توان آینده‌ی درخشانی را تأمین شده دانست. افکار، ایده‌ها و داستان‌هایی که در کتاب‌های ادبی می‌توان جای داد، ناگهان به معنای واقعی کلمه، ارزش طلا به خود می‌گیرند.

یکی دیگر از جلوه‌های پربارِ شبکه در سیستم متن‌های پیوندی (Hypertext) آن است که میدان وسیعی است که همه‌ی متن‌ها را به یکدیگر متصل و مربوط می‌سازد. هر متن در سطوح مختلف و به ترتیب‌های گوناگون با دیگر متون ارتباط دارد. شبکه به ما امکان می‌دهد که متن‌ها را قطعه قطعه کنیم و با قطعاتِ کاملاً مختلف، متن تازه‌ای بسازیم. حتی تداعی‌های پراکنده، بسیار ظریف و بی‌پایان مارسل پروست، در مقایسه با امکاناتی که شبکه در اختیار ما می‌گذارد، جلوه‌ی چندانی ندارند. شبکه به ما نشان می‌دهد که رابطه‌ی اشیاء با یکدیگر گاه مهم‌تر از خود اشیاء است. این امکانات به نویسنده می‌آموزاند که متن تازه‌ای بیافریند.

در داستانی که تکنولوژی IT تعریف می‌کند، گویا انسان موجودی است که نیاز فراوانی به اطلاعات دارد. بیش از همه چیز، حیوانی است که دائماً در جست‌وجوی دانستنی‌هاست. موجودی ‌است که نیاز بی‌پایانی به مراوده‌ها و اطلاعات دارد. ایرادِ من به این تکنولوژی عدم توجه آن به مقوله‌ی نسبیت است. این تکنولوژی ما را در اطلاعات غرق می‌کند، بی آنکه تناسب و تمایزی در کار باشد. در www همه‌چیز یکدست است و در کنار یکدیگر قرار دارد. ساختار این تکنولوژی ـ که مانند همه‌ی ساختارهای نظامی‌گری خود را خدشه‌ناپذیر می‌پندارد ـ این عیب را دارد که در آن مقام و موضعی مرکزی وجود ندارد. همه‌ی اطلاعات مهم ولی یکسان‌اند. مطالب پیش پا‌افتاده و اطلاعات اساسی در کنار هم قراردارند. گاهی آدم چنین تصور می‌کند که در درون حصاری مملو از مطالب پیش پاافتاده زندانی شده است. غیرممکن به نظر می‌رسد بین راست و دروغ، بین رویدادهای مهم و شایعات تمایزی قایل شد. مثل« The truth is out there » در سریال تلویزیونی X-files .اما موقعی که تو به‌درستی نمی‌دانی آیا در« اتوبان آینده» هستی یا در درون سیستم فاضلابِ مملو از شایعات و دروغ پراکنی‌ها گیر کرده‌ای، یافتن حقیقت بسیار دشوار است. ما در عصری به‌سر می‌بریم که وفور دانستنی‌ها شکل تازه‌ای از نادانی شده است.

شبکه‌ای که ما با آن روبرو هستیم، تار و پودِ گل و گشادی دارد. این شبکه، همه چیز را در خود فرامی‌گیرد و درعین حال هیچ چیز را حفظ نمی‌کند. تحمل پلورالیسم هم حد و حصری دارد: چه چیز گُه است و چه چیز طلاست؟ اگر دنیایی که ژنتیک بازتاب می‌دهد با دیکتانوری جبر و قطعیت ( Determinisme) قابل مقایسه باشد، در این صورت، تکنولوژی اطلاعات جهانی آنارشیستی است که به هیچ چیز پای‌بند نیست. من وارد شبکه می‌شوم تا یک تصویر خیالی را جست‌وجو کنم ـ مثلا Darth Vader از سری « جنگ ستارگان » را می‌جویم و ۲۸۰۹۰ تصویر می‌یابم. من نویسندۀ چینی Lu Xun را جست‌وجو می‌کنم و ۱۰۴۶ نام مشابه می‌یابم!

من به عنوان نویسنده‌ی ادبیات داستانی می‌توانم، در تقابل با چنین جهانی، یک شبکه‌ی مستقل از داستان‌ها طراحی کنم. این‌کار را با برقراری سیستم سلسله مراتب (هیرارشی) انجام می‌دهم. چون فضای کتاب محدود است، به طور مستقیم یا غیر مستقیم می‌گویم که چه چیزهای مشخصی بر سایر چیزها تقدم دارند.

انسانِ امروز با کلاف سردرگمی در کلنجار است

انسانِ امروز با کلاف سردرگمی در کلنجار است، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر وجودی. مشکل اساسی اینجاست که نمی‌شود هم‌زمان هم در سطح پیشروی کرد و هم در عمق وارد شد. نمی‌شود از همه چیز، از همه‌ی دانستنی‌ها و از همه‌ی سرگذشت‌ها مطلع شد. و نمی‌شود در همه‌ی دانش‌ها موشکافی کرد و تبحر یافت. صرف‌نظراز تأمین نیازمندی‌های اولیه، وظیفه‌ی ما این است که انتخاب کنیم خواهان چه چیزهایی هستیم و در آن چیز به موشکافی بپردازیم.

برای انسان در گذر به هزاره‌ی جدید، دور انداختن دشوارتر از جمع‌آوری است. من به عنوان نویسنده چنین می‌کنم: برای خوانندگانم خیلی چیزها را دور می‌ریزم. نشان می‌دهم چه چیزی آشغال است و چه چیزی با ارزش و قابل نگهداری است. در حالی که اینترنت عملاُ شبکه‌ی مغشوشی است و خودسرانه تصاویرِ گمراه‌کننده‌ای سرهم‌بندی می‌کند، نویسنده از رشته‌ها و از موضوعات بس متنوع تصویر کاملاً مشخصی ارائه می‌دهد.

کتاب، رمان، نیز مانندِ « جست‌وجوگر» در شبکه‌ی اینترنت است. ماشین‌های جست‌و‌جو مانند گوگل، یاهو، ویستا و آلتا و … مکان‌هایی هستند که انسان وارد آن می‌شود تا درباره‌ی اطلاعات، اطلاعاتی به دست آورد. اما رُمان، بر خلاف جست‌وجوگر اتومانیک، با سیستمی از سلسله مراتب (هیرارشی) عمل می‌کند. مؤلف، ارزش‌گذاری کرده و در مورد ارزش‌ها موضع می‌گیرد. در کتاب، خواننده با مجموعه‌ای از اطلاعات که به دقت انتخاب شده‌اند روبروست؛ با جهانی که بین سطرها آشکار می‌شود.

من معتقدم این استراتژی درست است، زیرا در آینده آنچه عطش ما را سیراب خواهد کرد، قطعاُ اطلاعات نخواهد بود، بلکه موشکافی و دقت در مطالب است. و نویسنده، با خلق داستانی که کیفیتِ نادرِ اخلاقی و زیباشناسانه داشته باشد می‌تواند دقتِ خواننده را جلب کند و اشتیاق‌ها را برانگیزد.

قدرت کتاب در این است که مکانی یا زمینه‌ای باشد تا مؤلف بتواند اطلاعات را تفسیر کند و میان آنها چنان رابطه‌ای برقرار کند که به دانش بدل شود و در بهترین حالت به شناخت بینجامد. ادبیات داستانی به منظور اطلاع از فاکت‌ها خوانده نمی‌شود، بلکه برای درک معنا خوانده می‌شود. کتاب، عرضه‌کننده‌ی معناست؛ عرضه کننده‌ی مراوده‌هاست. به زبان ساده، کتــاب تعبیرِعالم هستی است. ادبیات داستانی ـ به شکل کتاب به مفهوم اصلی‌اش یک نرم افزار است و یا رادیکال‌تر گفته شود: عالی‌ترین نرم‌افزارِ عصر ماست.

من به عنوان رمان‌نویس، معتقدم، داستان، شبکه‌ای از داستان‌ها، شناختی از انسان به دست می‌دهد که به شیوه‌ی دیگری نمی‌توان به آن دست یافت. من، در مقابله با شبکه‌ی ساخته‌شده از ژن‌ها به وسیله‌ی میکروبیولوژی و شبکه‌ی مصنوعی اطلاعات به وسیله تکنولوژی کامپیوترـ که یکی تنگ و دیگری فراخ است ـ شبکه‌ی خودم را از داستان‌هایی که معمای انسان را معتبر و محفوظ می‌دارد، ارائه می‌دهم و ادعا می‌کنم که برخی دانستنی‌ها مهم‌تر از دیگر دانستنی‌ها هستند.

میکروبیولوژی، در ما خیالِ خامِ انسان نوِی مصنوعی و برنامه‌ریزی شده را پدید آورده است. ارتباطاتِ کامپیوتری، جهانی تصنعی با بافتی از تخیلاتِ غیر واقعی پدید آورده است که امروز بسیاری آن را با جهان واقعی عوضی می‌گیرند. موقعی که واقعیت غیر واقعی می‌شود، متناقضاً، وظیفه‌ی غیر واقعیت ـ تخیــل ـ این می‌شود که انسان را به خود آورد و به جهان بازگرداند.

اشاره:

یان شرشتاد، متولد ۱۹۵۳، رمان‌نویس و مقاله‌نویس نروژی. مهم‌ترین اثر او Homo Falsus نام دارد. منتقدان از این اثر به عنوان نخستین رمان پست مدرن در نروژ و یکی از مهم‌ترین رمان‌های پست مدرن در گستره‌ی ادبیات جهانی نام می‌برند. یان شرشتاد در آثارش تلاش می‌کند واقع‌گرایی، مدرنیسم، پست مدرنیسم و شیوه‌ی «متافیکشن» یا دخالت نویسنده در متن را به هم بیامیزد.