منظور از نظریۀ حقیقت

گزارۀ حقیقی چه گزاره‌ای است؟ چرا مثلا گزارۀ “شیراز مرکز استان فارس است” حقیقی خوانده می‌شود؟ یکی از رایج‌ترین پاسخ‌ها این است که این گزاره حقیقی است، چون با واقعیت تطابق دارد. حقیقت، ارزش گزاره‌ای است که با واقعیت همخوان باشد. به این تبیین، نظریۀ انطباقی[1] حقیقت می‌گویند. برداشتهای دیگری نیز از حقیقت وجود دارند. همۀ آنها را هنوز فهرست و دسته‌بندی نکرده‌اند. برخی از این برداشت‌ها آن حد اندیشیده و پخته‌اند که بتوانند نظریۀ حقیقت نام گیرند.

اصطلاح “نظریۀ حقیقت” را نخست ارسطو به کار برده است. مفهوم حقیقت در عبارت ارسطویی “نظریۀ حقیقت” معنایی کلی دارد، آنسان کلی که منظور از “نظریۀ حقیقت” مترادف با خود فلسفه می‌شود. در فلسفۀ جدید و مشخص‌تر بگویم در فلسفۀ از دهۀ ۱۹۲۰ به این سو، “حقیقت” در “نظریۀ حقیقت” به حقیقت‌های مشخص برمی‌گردد. با وجود این گرایش به امر مشخص، موریس شلیک، از اعضای حلقۀ وین، معتقد بوده است که اصطلاح “نظریۀ حقیقت” درخور موضوع این اصطلاح نیست، زیرا نظریه تشکیل شده است از یک یا چند فرضیه، در حالی که معمولا زیر عنوان “نظریۀ حقیقت” برداشتی از حقیقت فهمیده می‌شود و چنین انگارگانی، جایی برای طرح فرضیه و اثبات روشمند آن نیست.

معمولا وقتی کلام درهم پیچد که این اصطلاح درست است یا آن اصطلاح، بهترین راه چاره آن است که با خونسردی پرسیده شود منظور چیست. اگر در کاربست مفهوم نظریه سختگیر باشیم، بایستی حق را به شلیک بدهیم. منظور از نظریه در “نظریۀ حقیقت” چیزی مترادف با “نظریه” در عبارتی چون “نظریۀ نسبیت” یا نظام نظری جامع “نظریۀ اعداد” در ریاضیات نیست. کسانی که در فلسفۀ جدید از اصطلاح “نظریۀ حقیقت” استفاده کرده‌اند، منظورهای مختلفی در سر داشته‌اند، که از جملۀ آنها تعیین جایگاهی است برای پاسخگویی به این پرسش که چه داریم می‌گوییم وقتی می‌گوییم این یا آن گزاره حقیقت دارد.

پرسش‌های دیگری نیز برای تعیین منظور “نظریۀ حقیقت” مطرح شده‌اند که ما به آنها نمی‌پردازیم، اما اشاره می‌کنیم که از جملۀ آنها این پرسش مهم است که معیار حقیقت چیست، یعنی چگونه می‌فهمیم که گزاره‌ای حقیقی است.

برخی برداشت‌ها دربارۀ حقیقت وجود دارند که نمی‌توان آنها را “نظریۀ حقیقت” نامید، یا چون تدقیق‌پذیر نیستند در حد برداشت‌های دیگری که پذیرفته شده که “نظریه” خوانده شوند، یا اینکه خود آشکارا با مفهوم “نظریه” مخالف دارند. آنچه کارل یاسپرس درمورد حقیقت نوشته از نوع اول است، و آنچه هایدگر در این باب نوشته هم از نوع اول، هم از نوع دوم. بحث یاسپرس دربارۀ حقیقت بحث دربارۀ کلیت عالم و آدم است، و اصلا مقایسه‌پذیر نیست با بحث مشخص و روشن کسی چون تارسکی. بحث هایدگر نیز بحث “هستی” است، حقیقت را چون رخداد هستی معرفی می‌کند، رخدادی که از نظر هایدگر علم و فلسفه و مقولاتی چون نظریه قادر به درک وبیان آن نیستند.

نظریه‌های مشهور حقیقت

نظریه‌های مشهور حقیقت اینهایند:

• نظریۀ انطباقی حقیقت:

گزارۀ “گ” آنگاه حقیقت دارد، که “گ” با واقعیت همخوانی داشته باشد.

مثال: “شیراز مرکز استان فارس است” گزاره‌‌ای حقیقی است، چون با واقعیت همخوان است، بر آن انطباق دارد، مطابق با آن است.

• نظریۀ زیادگی[2] حقیقت/ نظریه تورم‌کاهانه[3] حقیقت:

نظریه‌هایی را که برمی‌نهند مفهوم حقیقت زاید است، و یا برمی‌نهند که به دلیل پیوستگی ابهام‌آور مفهوم حقیقت به مجموعه‌ای از مفهوم‌ها و برداشت‌های ناروشن بایستی از استفادۀ تورمی از آن اجتناب کرد، نظریه‌های کمینه‌گرا[4] نامیده می‌شوند. کمینه‌گرایی با واقع‌گرایی، یعنی خروج از گفتار و نظر به واقعیت صورت می‌گیرد.

مثال: گزارۀ “شیراز مرکز استان فارس است” حقیقی است یعنی اینکه شیراز مرکز استان فارس است.

در این مثال شاخص خروج از پهنۀ زبان و رویکرد به واقعیت برداشتن گیومۀ دو طرف جملۀ “شیراز مرکز استان فارس است” است:

“شیراز مرکز استان فارس است” (گفتمان) ← شیراز مرکز استان فارس است (واقعیت)

به این جهت است که با این تعبیر، نظریۀ کمینه‌گرا، با صفتهای گیومه‌بردار یا گفتاوردزدا[5] نیز توصیف می‌شود.

• نظریۀ سازشی[6] حقیقت:

گزارۀ “گ” آنگاه حقیقت دارد، که کارشناسان در آزادی کامل به این داوری همساز برسند که “گ” حقیقت دارد.

مثال: گزارۀ “اسکندر تخت جمشید را به آتش کشید” در صورتی حقیقت دارد که کارشناسان تاریخ، به دور از هر نوع اجباری و از راه بحثی دانش-جویانه به این سازش برسند که گزاره‌ای راستگوست.

• نظریۀ همخوانی[7] حقیقت:

گزارۀ “گ” آنگاه حقیقت دارد که همخوان باشد با دیگر گزاره‌هایی که به‌عنوان حقیقی پذیرفته شده‌اند (یا از آنها استنتاج شود).

مثال: در هندسۀ اقلیدسی گزاره “مجموع زاویه‌های مثلث ۱۸۰ درجه است” گزاره‌ای حقیقت‌گوست، چون از اصل حقیقت‌مند اقلیدس استنتاج می‌شود.

مثالی دیگر: “در حکومت تابع سنت اسلامی، دارندگان مقام‌های اصلی سیاسی بایستی از رجال باشند” گزاره‌‌ای حقیقی است، چون برپایۀ رژیم غالب در خوانش مجموعۀ آیات و احادیث در مورد مقام دو جنس و تقسیم کار جنسی از نظر اسلام با این مجموعه همخوان است.

• نظریۀ انجام‌گری[8] حقیقت

این نظریه از نظریۀ کنشی زبان برخاسته است که با جدایی‌اندازی سنتی میان “حرف” و “عمل” مخالفت کرده است. براین پایه حقیقی دانستن یک گزاره، خود نوعی عمل دانسته می‌شود. آنچه در این حال انجام می‌شود یک ادعا، نوعی تقسیم‌گری یا نوعی جبهه‌گیری به نفع چیزی و ابراز مخالفت با چیز دیگری است.

مثال: “بنیانگذار سلسلۀ قاجاریه انسان سفاکی بود” حقیقت دارد، به این معناست که من ادعا می‌کنم یا تصدیق می‌کنم که آن آدم سفاک بوده است. این سخن محتملا می‌تواند این معنا را داشته باشد که من در جبهۀ آنانی‌ام که با دیدی مثبت به سلسلۀ قاجار یا دست کم بنیانگذار آن نمی‌نگرند و مخالفم با آنانی که به هر دلیل به سفاکی آن شاه توجه ندارند یا آن را می‌پوشانند.

• نظریۀ کاربردباورانه[9]‌ی حقیقت

این نظریه مبتنی بر این داوری است که در کاربرد است که معلوم می‌شود چه گزاره‌ای درست است و چه گزاره‌ای نادرست.

مثال: “بنز اتوموبیلی است ایمن‌تر و بُروتر از پیکان.” این گزاره گزارشی حقیقت-گو است، چون در عمل رانندگی معلوم می‌شود که صحت دارد.

توضیح تفاوت‌ها

تفاوت رویکردها و دیدگاه‌های این نظریه‌ها چنان است که پرسیدنی است آیا همۀ آنها از چیز واحدی سخن می‌گویند. تفاوت به ویژه آنگاه آشکار می‌شود که برای درک آنها با نظر به یک موضوع یگانه مثال زده شود، آن هم نه موضوعی چون یک قضیۀ هندسی یا قانونی در طبیعت‌شناسی، بلکه موضوعی که به پسند و سود و ارزش‌گذاری و دیدگاه مربوط می‌شود. مثالی از این دست بزنیم: ۱۷ شهریور:

• نظریۀ انطباقی حقیقت:

گزارۀ “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” حقیقت دارد، چون بر این واقعیت منطبق است که در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند.

• نظریۀ زیادگی حقیقت:

موضوع این نظریه با موضوع نظریۀ پیشین مشابه است. از دیدگاه آن: حقیقت گزارۀ  “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” در این است که: در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند.

• نظریۀ سازشی حقیقت:

حقیقت گزارۀ “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” در این است که مورخان بتوانند در مورد درستی آن در بحثی کارشناسانه و بدون غرض و مرض به توافق برسند.

• نظریۀ همخوانی حقیقت:

از این دیدگاه “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” حقیقت دارد، چون با مجموعۀ خبرها و تصورها و باورهای ما در مورد شاه و سال آخر سلطنت او می‌خواند.

• نظریۀ انجام‌گری حقیقت:

من با گفتن اینکه “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” حقیقت دارد، یک ادعا می‌کنم؛ به احتمال بسیار موضعی سیاسی می‌گیرم، و با این کار جهان را به دو قسمت تقسیم می‌کنم: در یک سو آنانی قرار دارند که خشونت‌های رژیم شاه را می‌بینند، در سوی دیگر آنانی ایستاده‌اند که آنها را نمی‌بینند، یا قابل ذکر نمی‌دانند، یا به هر دیلی با یادآوری‌شان مخالف هستند. پس گفتن این جمله، یک حرف زدن خشک و خالی نیست، یک اقدام است، یک جبهه‌گیری است که از مجموعه‌ای از کنش‌ها و واکنش‌ها برخاسته و به مجموعه‌ای دیگر پیوند می‌خورد.

• نظریۀ کاربردباورانۀ حقیقت:

حقیقت گزارۀ “در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گروهی از تظاهرکنندگان به دست ارتشیان شاه کشته شدند” در رویکردی کاربردی به واقعیت است. اگر در این کارکرد باور به این گزاره اختلال ایجاد کند، آن را نمی‌پذیریم و برعکس اگر مفید و مناسب باشد – مثلا به لحاظ طرح داستان انقلاب ایران، موضع سیاسی ما یا ضرورت عملی یا نظری اذعان به آن –می‌پذیریمش.

دسته‌بندی نظریه‌های حقیقت

یکی از دسته‌بندی‌های رایج از نظریه‌های حقیقت چنین است: نظریه‌ها واقع‌گرا هستند، آنگاه که پایۀ حقیقت را در واقعیت بجویند، و غیرِ واقع‌گرا هستند، آنگاه که مبنا را در چیزی غیر از واقعیت مستقل از ذهن بدانند. با بیانی شبیه به بیان رایج در فلسفۀ اسلامی می‌توانیم بگوییم نظریه‌های واقع‌گرا قایم به نفس الامر واقع هستند و نظریه‌های غیر واقع گرا قایم به اعتقاد. اشکال بزرگ این دسته‌بندی آن است که نمی‌تواند جایگاه دقیقی برای نظریه‌های انجام‌گری و کاربردباوری تعیین کند، زیرا بنابر یک تفسیر آنها را می‌توان در دستۀ اول و بنابر تفسیری دیگر در دستۀ دوم گذاشت.

دسته‌بندی سه‌تایی زیر این مشکل را ندارد:

سه پهنه در نظر می‌گیریم: پهنۀ بودش، پهنۀ باور و پهنۀ کنش.

اگر مرجع در ارزش‌گذاری گزاره‌ به عنوان حقیقی، بودن باشد، نظریه بودشی است.

اگر مرجع، دانسته‌ها، باورها و واگشتگاه‌های دانش-مندانه یا باوراننده دربارۀ موضوع باشد، باورداشتی است.

و سرانجام اگر به کنش و نتیجۀ آن نظر دوزد، کنشی است.

بر این قرار نظریه‌های انطباقی و زیادگی به دستۀ بودشی، نظریه‌ها‌ی سازشی و همخوانی به دستۀ باورداشتی و نظریه‌های انجام‌گری و کاربردباورانه به دستۀ کنشی نظریه‌های حقیقت تعلق دارند.

اکنون می‌توانیم چنین قاعده بگذاریم: در پاسخ به این پرسش که: چرا “گ”؟

− اگر بگوییم گزارۀ “گ” حقیقت دارد، چون امر واقعی را بیان می‌کند، “حقیقت” را از موضعی بودشی تبیین کرده‌ایم. عبارتهای رایج در ارزیابی گزاره از این موضع بر این گونه‌اند: “چنین بوده است”، “چنین است”، “رخ داده است”، “رخ می‌دهد”، “رابطه‌ها، مناسبات و آرایش نیروها ایجاب کرده یا می‌کند”.

− اگر بگوییم گزاره حقیقت دارد، چون مثلا، قول مراجع است، با قول مراجع می‌خواند، یا از آنها استنتاج می‌شود، موضعمان باورداشتی در معنای ارجاع آن به مجموعه‌ای از دانسته‌ها، باورها و اعتقادهاست. این گونه به موضوع می‌نگریم، در جایی که برای توجیه حقیقت از عبارت‌هایی از این دست استفاده می‌کنیم: “در کتاب آمده است”، “شیخنا چنین فرموده است”، “قول بزرگان است”، “از گفته‌های دانشمندان استنباط می‌شود”، “کارشناسان به این نتیجه رسیده‌اند”.

− اگر بگوییم گزارۀ “گ” حقیقت دارد، چون نقشی اجتماعی آن را ایجاب می‌کند، حکم این است، در برابر موضعی دیگر طرح شده است، امتحان عملی خود را پس داده است، کارآمد است، به آزمایشهای ما پاسخی مناسب می‌دهد و همانندهای اینها، حقیقت را از دیدگاه کنشی می‌بینیم.

پانویس‌ها


[1]         Correspondence theory

[2]         Redundancy theory

[3]         Deflationary theory

[4]         minimalist

[5]         disquotational

[6]         Consensus theory

[7]         Coherence theory

[8]         Performative theory

[9]         Pragmatic theory