پیش از آنکه مطالعات ترجمه به مثابه یک رشته مستقل پدیدار شود، نظریه پردازی درباره ترجمه در رشتههای گوناگون نظیر الهیات، فلسفه زبان، زبان شناسی یا مطالعات ادبی صورت میگرفت. نظریه ترجمه تا اواخر دهه ۱۹۶۰ و آغاز دهه ۱۹۷۰ چندان جدی گرفته نمیشد. عدم وجود ساختارها و نهادهای مستقل برای مطالعات ترجمه و نظریه ترجمه نظیر دانشکدههای مستقل باعث شده بود که پژوهش درباره ترجمه به شدت وابسته به پارادایمهای رایج در حوزههای دیگر باشد.
یکی از این پارادایمهای رایج، نظریههای مربوط به زبان و ارتباطات بود. ایده اصلی این نظریهها این بود که فهم ترجمه مبتنی بر فهم زبان است. به بیان دقیق تر، نحوه فهم ما از رابطه زبان، تفکر و ابژهها در جهان و نحوه نگرش ما به تعامل میان زبان، فرهنگ و ارتباطات، تعیین کننده نحوه فهم ما از نظریه ترجمه است. برای مثال، اگر فرض کنیم که حقیقت و معنا فراتر از زبان وجود دارد و تفاوتهای زبانی صرفاً ناشی از امور جزئی است، آنگاه ترجمه صرفاً انتقال و بیان امور جزئی خواهد بود. خاستگاه این تصور از زبان را میتوان در فلسفه افلاطون یافت. این تصور مدتها در تاریخ تفکر غرب رواج داشت و بر مبنای آن، تفاوتها میان زبانها به عنوان مانعی در جستجوی حقیقت پنداشته میشد. تأثیر این دیدگاه را میتوان به عنوان نمونه در آثار محفل “پورت رویال” در قرن هفدهم و لایبنیتس در قرن هجدهم برای ثبیت یک زبان کلی و عام یافت (بعدها چامسکی همین راه را ادامه داد). این رویکرد به زبان را میتوان رویکرد کل گرایانه نامید. این رویکردهای کل گرایانه و متافیزیکی به زبان، بر وجود «معنای» غیرتاریخی تاکید داشتند که میتواند در سراسر زبانها انتقال یابد. بر طبق همین رویکردها بود که نوعی نظریه پردازی درباره ترجمه در سطح نظام زبان صورت گرفت که جنبههای عملی ترجمه و رابطه آن را با تاریخ، فرهنگ و ایدئولوژی نادیده گرفت.
اما در تضاد با رویکرد کل گرایانه، رویکرد و نگاه دیگری به زبان نیز وجود داشت که تفاوت را پاس میداشت. این رویکرد بر آن نبود که تفاوت را نادیده گیرد یا بر آن چیره شود. در واقع این رویکرد، تنوع زبان را به مثابه فرصتی برای کشف افقهای تازه تلقی میکرد. ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵ـ۱۷۶۷) در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم مدافع این رویکرد بود. او نخستین کسی بود که رابطه تنگاتنگ میان جهان بینی زبانی و ساختار زبان را صورت بندی و از این طریق، مبانی جدیدی را برای نظریه انسان شناختی ترجمه مهیا کرد.[1] در واقع، او مفهومی از زبان شناسی را ارائه کرد که صرفا فلسفه زبان نبود بلکه مطالعه تاریخی و تجربی زبان نیز تلقی می شد.
به لحاظ تاریخی میتوان گفت که تا قرن نوزدهم تنها ترجمهی کتاب مقدس و آثار هنری و ادبی، شایسته بحث و تأمل نظری پنداشته میشد و اعتماد آرمانی به متن اولیه و به نویسنده، اصل اساسی ترجمه بود. همواره این فرمان صادر میشد که به صدای نویسنده گوش فرا دهید. اما خود این دستور و فرمان برای پیروی از صدای نویسنده بازتاب دهنده روح زمان و زبان آن عصر نیز است که در رمانتیسم آلمانی به بیان درآمد. رمانتیسم آلمانی بر روح خاص زبان تاکید میکرد و ترجمه آثار هنری را تنها به نحو ناقص ممکن میدانست. در همین راستا، هومبولت درصدد صورتبندی و بیان ماهیت زبان و ترجمه بر آمد. او در مقدمه ترجمهاش از آگاممنون اثر آشیلوس تاکید میکند که چنین اثری بر طبق ماهیت خاص اش ترجمه ناپذیر است.
هومبولت تفکر را در وابستگی با زبان مادری میبیند و میگوید: «در اصل، زبان نمود بیرونی روح ملتها است؛ زبان آنها، روح آنها است و روح آنها، زبان آنها. نمیتوان این دو را به قدر کافی متمایز کرد». به نظر او، از آنِ خود کردن یک زبان و بالیدن در یک فرهنگ به معنای پذیرش زبان و ادراکاتی از واقعیت است که این فرهنگ در آن تبدیل به سنت میشود. زبان به هیچ وجه بخش جدایی پذیر هویت نیست بلکه بخش بنیادی وجود انسان برای درک جهان، توصیف آن و فهم آن با تمام جزئیاتش است. تصور ترجمه ناپذیری که به طور خاص در مورد متون شاعرانه مطرح میشود، بر همین مبتنی است. هومبولت میگوید: «به نظرم هر ترجمه اساساً نوعی تلاش برای حل یک مساله ناممکن است. زیرا هر مترجمی همواره به سبب یکی از این دو مانع، ناکام میماند: یا با دقت بیش از حد، پاسدار متن اصلی است و چندان توجهی به ذوق و سلیقه و زبان ملتش ندارد یا بیش از حد پاسدار ویژگیهای ملتش است و چندان توجهی به متن اصلی ندارد. راه وسط در میان این دو نه تنها دشوار بلکه به راستی ناممکن است». دلیل این عدم امکان در تفاوت یکایک زبانها قرار داد زیرا «هیچ کلمه ای در یک زبان به طور کامل با یک کلمه در یک زبان دیگر یکسان نیست» و این مبتنی بر اینهمانی زبان و تفکر است.[2]
در واقع این فرض که مترجمان میتوانند تنها بر زبان مادریشان تسلط داشته باشند و از این رو باید تنها در این جهت ترجمه کنند به احتمال بسیار زیاد ناشی از تعریف رومانتیکِ ماهیت استعلایی ملت بود یعنی ملت برحسب زبان تعریف میشد. این ادعا که زبان یک ملت، روح یک ملت است و این ادعا که ذات پنهان زبان بیگانه، برای سخنگویان خارجی دسترس پذیر نیست منجر به این باور نزد محققان شد که ترجمه باید همواره از زبانهای خارجی به زبان مادری فرد پیش رود و نه برعکس.[3] به عبارت دیگر، هومبولت بر ترجمه بیگانه ساز تاکید میکند تا بر ترجمه بومی ساز. از این رو به نظر او، زبان ترجمه باید رنگ و بوی ترجمه را داشته باشد و نه رنگ و بوی متن زبان مقصد را.
موضع هومبولت درباره زبان و ترجمه را میتوان اینگونه خلاصه کرد:
۱. زبان را همواره باید در پیوند با میهن، ملت، تاریخ و سنتها جستجو کرد.
۲. زبان شناسی باید مطالعهی کامل یک زبان را با دیدگاه کلی تر پیوند زند. از این جهت مطالبه روش شناختی هومبولت، در برداشت او از زبان ریشه دارد. بر طبق این تفسیر و برداشت از زبان، زبان عمومی از طریق یکایک ملتها، فردیت مییابد.
۳. زبان شناسی یک علم کلی، مقایسه ای و تاریخی است. هومبولت سه شکل از زبان شناسی را متمایز میکند: الف) زبان شناسی عام و مقایسه ای که شباهت زبانها را مشخص میکند، ب) زبان شناسی عام و فلسفی که پیوند زبان و ملت را پژوهش میکند و نوع وابستگی و تأثیر متقابل آنها را بررسی میکند و ج) زبان شناسی تاریخی.
به نظر هومبولت، وظیفه زبان شناسی این است که: ۱) تنوعهای زبانی را گردآوری کند، ۲) ویژگی ماهوی تنوعها را توصیف کند، ۳) تنوع را به اصول ساده باز گرداند، ۴) تنوع را مستدل کند، ۵) تأثیر تنوع را بر تفکر و احساس سخنگویان بررسی کند، ۶) ارتباط میان رشد ذهنی ـ روحی و زبان را به نحو تاریخی نشان دهد.[4]
افزون بر این، تصور هومبولت از زبان، تصوری ایستا از آن به مثابه چیزی نیست که یکبار خلق شده باشد و از آن پس فاقد پویایی باشد. فهم او، فهمی پویا از زبان به مثابه «آفرینش» و «فعالیت» است. از این رو او زبان را به مثابه نظامی در نظر نمیگیرد که در دستور گرامر و فرهنگنامه خلاصه شده است، بلکه زبان را به مثابه تغییر پیوسته جهان در بیان مینگرد که تحت تأثیر فعالیت ذهنی و روحی انسانها و ملتها است.[5]
با نگاه به میراث هومبولت به طور خاص و میراث رمانتیسم آلمانی به طور کلی درباره ترجمه میتوان گفت که اولین میراث آنها مخالفت بنیادین با روشهای بومی ساز در ترجمه است. اگر بومی سازی را نشان دهنده از ـ آنِ ـ خود ساختنِ ـ دیگری بدانیم، بیگانه سازی به معنای از ـ آن ـ دیگری ساختنِ ـ خود نشان دهنده نوعی گشودگی به دیگری است. از این جهت، «نظریه ترجمه تبدیل به روشی برای گفتگو پیرامون مسائل سیاسی ـ فرهنگی و حمایت فرهنگی می شود».[6] دومین میراث هومبولت، شلایرماخر و رمانتیسم آلمانی سنت هرمنوتیک است. در این سنت، ماهیت متن مبدا یا نویسنده مورد تامل قرار میگیرد. از طریق همین تاملات هرمنوتیکی آشکار می شود که ترجمه، تفسیر است و همواره بیش از یک راه برای ترجمه کردن وجود دارد. روش ها، تحلیل ها و در نتیجه، یافته های جدید ما را به تفاسیر متفاوتی از متن مبدا رهنمون می سازد. از این رو سوالی که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که بر طبق کدام معیار میتوان تفسیرهای مناسب را متمایز کرد. این پرسش اساسا پرسشی پدیدارشناختی ـ هرمنوتیکی است ، پرسشی که پدیدارشناسانی نظیر هوسرل، هایدگر، گادامر و ریکور تلاش کردند به آن پاسخ دهند.
پانویسها
[1] Yves Gambier, Luc van Doorslaer (Editors), Handbook of Translation Studies, Volume 3. Amsterdam, John Benjamins B.V. 2012. Pp. 52-58
[2] نقل قولها از متن زیر ذکر شده است:
Stolze, Radegundis. (2008). Übersetzungstheorien, Eine Einführung. Tübingen, Narr. S. 25-26.
[3] Yves Gambier, Luc van Doorslaer (Editors), Handbook of Translation Studies, Volume 2. Amsterdam, John Benjamins B.V. 2011. P. 37.
[4] برای تحلیلهای بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:
Werlen, Iwar. (2002). Sprachliche Relativität: Eine problemorientierte Einführung. Tübingen. S. 131-162.
[5] . لازم به ذکر است که درک پویا از زبان نزد هومبولت را میتوان در آثار اولیه او درباب زبان یافت اما در آنجا بیشتر درک زبان به مثابه کلیتی که به نحو ارگانیک رشد میکند، وجود دارد. تصور یک کلِ ارگانیک به طور ضمنی نه تنها بر پویایی بلکه همچنین برکلیت نیز دلالت میکند یعنی تعیّن متقابل تک تک مؤلفهها.
[6] نگاه کنید به:
Piotr Kuhiwczack, Karin Littau (Editors), A Companion to Translation Studies. Toronto, Ltd 2007,P. 27.
سپاس از مقاله خوبتان. حالا برای درک عینی از این مساله دوستان را به ترجمه این بیت از حافظ به یک زبان اروپائی که به آن تسلط دارند دعوت میکنم:
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر اشوب
چنان بردند خوان دل که ترکان خوان یغما را
شهروند / 16 August 2017