بحث سکولاریسم در میان ما چگونه آغاز شد؟
اکنون به کجا رسیده است و چه دستاوردی دارد؟
من در این نوشته ابتدا به این پرسشها میپردازم و پس از معرفی رژیم دینی به عنوان نوعی رژیم آپارتاید، این موضوع را طرح میکنم که چرا نفی واقعی این نظام در برپایی یک نظام سکولار انتگراتیو است.
تأکید بر وجه انتگراتیو، تأکید بر ضرورت جذب کردن و مجتمع کردن و مشارکت دادن برای رفع تبعیضهای موجود و جلوگیری از امکان برقراری تبعیضهای دیگری است.
این یادداشت فشرده برای سخنرانیای در بروکسل، در کنفرانسی درمورد سکولاریسم به کوشش “سازمان لائیسیته بلژیک” و “فدراسیون اروپرس” به تاریخ ۲۹ آوریل ۲۰۱۱ آماده شده است. نکاتی از آن در آن جلسه عرضه شد.
گذار طولانی به بحث سکولاریسم در ایران
مدتها طول کشید تا بخش عمدهی اپوزیسیون در ایران، رژیم پس از انقلاب ۱۳۵۷ را به عنوان یک رژیم دینی کشف کرد. با این که کسانی بودند که بر این حقیقت آشکار تأکید کرده و در مورد پیامدهای آن هشدار داده بودند. اما کم بودند گوشهایی که هشدارها را میشنیدند. بدترین نوع ناشنوایی، ناشنوایی کسی است که نمیخواهد بشنود.
در میان مردم عادی نیز بسیار کسان بودند که این رژیم را از ابتدا به عنوان “حکومت آخوندی” توصیف میکردند، اما چنین برداشتی معمولاً از طرف اپوزیسیون “ژرفاندیش” سطحی تلقی میشد.
چپ، که ظاهرا میبایست بیشترین حساسیت را به کیفیت دینی حکومت نشان دهد، از این نظر از اپوزیسیون لیبرال و سلطنتطلب عقبماندهتر بود. در طیف چپ این گرایش غلبه داشت که ماهیت رژیم را میتوان با تحلیل طبقاتی توضیح داد. راز رژیم در خردهبورژوازی سنتی جستوجو میشد. در میان چپها عدهای فکر میکردند که خردهبورژوازی سنتی سرپل بورژوازی بزرگ است و سرانجام قدرت را به این طبقه واگذار خواهد کرد و پیش از این واگذاری و یا در جریان آن، به امپریالیسم تمکین خواهد کرد. جناح راست در طیف چپ، در مقابل، فکر میکرد که جزمیات ایدئولوژیک نمایندگان خردهبورژوازی سنتی به تدریج شکسته خواهد شد و سرانجام جبههی خلق، یعنی طیف نیروهای مردمی ضدامپریالیست، سکانِ حاکمیت انقلابی را به دست خواهد گرفت. در بحثهای چپ در دههی ۱۳۶۰ اصطلاحی که به ندرت شنیده میشد،”ولایت فقیه” بود. اصطلاح محبوب امروزه، یعنی “سکولاریسم” کاملاً غایب بود. دیگران هم آن را به کار نمیبردند.
از زمان مشروعهطلبی و پایان یافتن غوغای آن با اعدام شیخ فضلالله نوری، بحث حاکمیت دینی در فضای سیاسی ایران تا زمان انقلاب اسلامی مطرح نبود. جریانهای مذهبی وجود داشتند، اما آنها به لحاظ برنامهای و فرهنگ سیاسیشان، جدی گرفته نمیشدند. به این جهت بحث حکومت دینی و به تبع آن سکولاریزاسیون مطرح نبود. در برابرِ مدرن شدنِ جامعه هم مانعی دیده نمیشد و به این خاطر سکولاریزاسیون از زاویهی مدرنیزاسیون هم موضوع بحث قرار نمیگرفت.
طیف نیروهایی که با صفت “ملی” متمایز میشدند، چه ملی-مذهبیها و چه ملیون مصدقی، بهتر متوجه خصلت دینی حکومت شدند.آنان از زاویهی نقش فقیهان در حکومتگری و نقش فقه در قانونگذاری شروع به بررسی و نقد حکومت جدید کردند.
در بسیاری از پژوهشهای دانشگاهی در غرب دربارهی انقلاب ایران هم، این زاویهی دید گشوده شد. در برخی از آنها از اصطلاح “انقلاب اسلامی” استفاده میشد، چیزی که در میان نیروهای غیر مذهبی ایرانی رواج نداشت، آن هم لابد به این خاطر که فکر میکردند اگر انقلاب را “اسلامی” بخوانند، رهبری دینی آن را موجه دانستهاند. در پژوهشهای دانشگاهی، راز انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن را در ستیز سنت و مدرنیته میدیدند. تئوریهای مدرنیزاسیون حکم تئوریهای راهنما را در مبحث انقلاب ایران داشتند.
بحث سنت و مدرنیته به تدریج در نوشتههای فارسیزبان نیز داغ شد. این بحث به روشنفکران ایرانی کمک کرد که به خصلت دینی حکومت بهتر پی ببرند. بخشی از آنان دریافتند که تحلیل اقتصادی−اجتماعی، بدانسان که چپ ایرانی آن را رواج داده بود، ابزار مفهومی کافیای برای شناخت انقلاب عرضه نمیکند و بایستی به نقد فرهنگ هم رو آورند. اِشکالی که این رویکرد تازه داشت و عوارض آن هنوز پابرجا مانده است، تداوم منشِ سیاه-و-سفید-دیدن است. مدرنیته یکسر مثبت فرض شد و از این موضوع غفلت شد که آن چه را که تا دیروز از آن زیر عنوان سرمایهداری انتقاد میکردند، نمیتوان از مدرنیته جدا فرض شود. مشکل بزرگ دیگر، که در بارهی آن به اندازه کافی بحث نشده، این است که حکومت اسلامی تنها با سنتگراییاش توضیحپذیر نیست. این حکومت از نظرهایی بسیار “مدرن” است. در آن ایمان با تکنیک درآمیخته و از نیروگاه اتمی امامزاده ساخته شده است. هیچ گوشهای در جامعهی ایران نمانده است که زیر سایهی حکومت اسلامی با خیش سرمایهداری شخم نخورده باشد. از بسیاری از چیزهایی که تا دیروز میشد در معنایی دقیق آنها را جلوههای سنت خواند، اینجا و آنجا فقط لاشهای و کلیشهای به جا مانده است.
شروع مشخص بحث سکولاریسم
بحث سنت و مدرنیته زمینهساز بحث سکولاریسم شد. این بحث به طور جدی حدود ده سال پیش یعنی پس از گذشت دو دهه سلطهی حکومت دینی در ایران در گرفت.
بحث که آغاز شد، اپوزیسیون غیرمذهبی خود را به عنوان “سکولار” کشف کرد. ولی اگر “سکولار”، صفت کسی که باشد که به صورتی صریح و نمایان از جدایی دین و دولت پشتیبانی میکند، در این باره که همهی روشنفکران و مجموعهی فعالان سیاسی ایرانی سکولار بودهاند، باید شک کرد. بخش خط امامیِ چپِ ایران به شهادت برنامه و سیاست عملیشان سکولار نبودند و نیز آن بخشی از روشنفکران و فعالان سیاسی غیرمذهبی که پشتیبان مجاهدین خلق شدند، نیرویی که میخواست نوع دیگری از حکومت اسلامی را بر سر کار آورد. افزون بر اینها نیروهایی وجود داشتند که مخالف تند و تیز رژیم خمینی بودند. بنیاد انتقاد آنها این نبود که این رژیم، ایدئولوژیک است. گروههای شاخص در میان آنها خود میخواستند که رژیمی ایدئولوژیک برپا کنند و در نتیجه طبیعی است که انتقاد سکولاریستی به رژیم اسلامی جایی در منش اپوزیسیونی آنها نداشته باشد.
در دورهی اخیر برانگیزانندهی بحث سکولاریسم، نیروهای غیرمذهبی نبودند. بحث را روشنفکران دینی آغاز کردند، آن هنگام که برایشان این مسئله مطرح شد که حکومت دینی چیست. آنان داشتند از رژیم میبریدند، همزمان میخواستند سکولار نباشند. همگام با نقد رژیم دینی عملاً موجود، شروع به نقد سکولاریسم کردند؛ شروع به نقد چیزی کردند که تازه از پی معنای آن میپرسیدند. دستگاه ایدئولوژیک ولایت فقیه ابتدا آنان را منحرف میخواند، و از مقطعی شروع کرد به این که نوع این انحراف را “سکولاریستی” بخواند، صفتی که آن را در مورد کسی چون علی شریعتی، که به اسلام بدون روحانیت گرایشی نشان داده بود، به کار نبرده بودند.
سرانجام جایی رسید که عنوان “سکولار” در رسانهها رایج شد. آن را به دو شکل قطبی به کار میبردند: منفی و مثبت؛ بار این صفت در رسانههای حوزوی، پشتیبان ولایت فقیه و اصلاحطلبان دلبسته به نظام، منفی بود و در میان روشنفکران غیرمذهبی مثبت. روشنفکران دینی، این پا و آن پا میکردند و تا پیش از “جنبش سبز” و قطعی شدن اصلاحناپذیری حکومت دینی موجود از نظر آنان، بدان باری میدادند که عمدتا منفی بود. آنان سرانجام سکولاریسم را تا حد جدایی دین و دولت پذیرفتند، چیزی که هنوز نمیدانیم از آن دقیقا چه برداشتی دارند.
به روشنفکران و نیروهایی هم که اینک آنان را سکولار میخوانیم، بنگریم. چنین نبود که در میان آنها از ابتدای بحث سکولاریسم، معنای صفت “سکولار” و کلمات همخانوادهی آن روشن باشد. اتفاقی نیست که مضمون بخش بزرگی از متنهایی که آنها در این باب انتشار دادهاند، عمدتا توضیح لغوی خانوادهی کلمات “سکولار” و “لائیک” است. در میان آنها کم نیستند متنهایی که در نشریات روشنفکران دینی و اصلاحطلبان منتشر شدهاند.
ضعفهای بحث، دستاورد بحث
دورهی توضیح واژگانی که به سر رسید، بحث تا حدی فروکش کرد. آیا ابهامها برطرف شدهاند؟ آیا دیگر پرسشی وجود ندارد؟
بحث سکولاریسم در ایران بحثی درونزاست، یعنی دارای انگیزهای درونی و برخاسته از مسئلهای درونی است، مسئلهی درآمیختگی دین و دولت در کشور در قالب رژیمی به نام جمهوری اسلامی. با وجود درونزا بودن، بحث هنوز مبتنی بر نقدی مرتبط با موضوع از سیاست و فرهنگ و جامعهی ایرانی پیش برده نمیشود. در برخی متنها اشارهها به تاریخ کشورهای اروپایی بیشتر از اشاره به ایران است. گهگاهی به تجربهی ترکیه اشاره میشود، اما ندیدهایم که اندکی هم که شده به موضوع سکولاریزاسیون در هند یا اندونزی هم بپردازند، یعنی به کشورهایی که ما به تجربهی آنها نیاز مبرم داریم.
جمهوری اسلامی مبتنی بر مجموعهای از تبعیضهاست: تبعیض میان خودی و غیرخودی حکومتی، میان مسلمان و غیرمسلمان، میان معمم و مکلا، میان شیعه و سنی، میان زن و مرد. برای رفع این تبعیضها، بایستی دین و دولت از هم جدا شوند. به نظر من تأکید بر این نکته دستاورد تثبیتشدهی مهم بحث سکولاریسم در ایران است.
آیتالله خمینی در آغاز درسنامهی “ولایت فقیه” (حکومت اسلامی) گفته بود که ولایت فقیه چنان عقلانی است که تصور آن موجب تصدیق آن میشود. اکنون دیگر بسیارند مؤمنانی که دریافتهاند نظام ولایت فقیه چنان تبعیضآمیز است که تصور نفی تبعیض و ستم، موجب تصدیق ضرورت نفی آن نظام توسط نظامی سکولار میشود. بروز این ضرورت عقلانی و عینی، نباید ما را وادارد که عقبماندگی ذهن از عین را در معادلات فرهنگی و سیاسی ایران نادیده گیریم. من در ابتدای این سخن، شمهای از تاریخچهی بحث سکولاریسم در ایران را بهر آن آوردم که نشان دهم ذهن سکولار در این بحث پیشتاز نبوده است. ما از سطح کنونی بحث − با وجود اصالت و مبرمیت بینظیر و تدام بیوقفهی آن − نباید راضی باشیم.
دیگر تصور میکنم کسانی که خواهان برقرار دموکراسی در ایران هستند، تا این حد سکولاریزاسیون را پذیرفته باشند که اذعان کنند ولایت فقیه با آزادی منافات دارد. رسیدن به حد نقد ولایت فقیه، آن درجهای از سکولاریزاسیون سیاسی نیست که تضمینکنندهی دموکراسی باشد، زیرا مخالفت با ولایت فقیه هنوز به معنای آن نیست که به فقه و فقیهان امتیاز ویژهای در قانونگذاری و هدایت جامعه داده نمیشود.
ما تجربهی مشخصی را پیش رو داشتهایم، اما تببینمان از جدایی دین و دولت انتزاعی بوده است. وقت آن رسیده است که بحث کلی را مشخص کنیم، مشخص تا حد تقریر مواد مربوط به موضوع در طرح یا طرحهایی برای قانون اساسی آیندهی کشور.
بحث از این زاویه محورهای مختلفی دارند که از آن جملهاند محور کلی قانونگذاری، محورهای مشخص آموزش و پرورش، رسانهها، مالیات، قانونهای مربوط به خانواده. من در اینجا، با وجود توصیهای که کردم، به این موضوعهای مشخص نمیپردازم و مایلم در رابطه با مسئلهای که بنیادیاش میدانم، طرح بحث کنم.
انتگراسیون
حکومت اسلامی را با تبعیض مشخص کردیم؛ اما از طرف دیگر نباید فراموش کنیم که این حکومت بیش از سه دهه است که برقرار مانده است، زیرا انتگراتیو بوده، یعنی گروههای بزرگ اجتماعی را مجتمع ساخته و قدرت خود را بر این اجتماع مبتنی کرده است. این حکومت هم باعث واگرایی شده، یعنی تبعیض برقرار کرده، و هم همگرایی، یعنی با برنامهای برای تشکیل امت واحده پیش رفته و در این رابطه برنامهی خود را برای “عدالت” داشته است.
قشرهایی در جامعهی ما وجود داشتهاند که تنها دو نیرو قادر بودند آنها را در اعماق جامعه ببینند و از فراموشی تاریخی به درآورند: اسلامیستها و کمونیستها. جمهوری اسلامی قشرهای فراموششدهای را وارد بازی اجتماعی کرده است و این قشرها هنوز خود را مدیون رژیم احساس میکنند. رابطهی رژیم با این قشرها محور انتگراسیونی است که لازم است آن را اساس بقای رژیم بدانیم، آنگاه که بخواهیم به پایهی اجتماعی بقای رژیم هم توجه کنیم و ضامن این بقا را تنها سرکوب در نظر نگیریم. به این محور، نیروهای مختلفی از همهی طبقات اجتماعی چسبیدهاند. چسبناکی رژیم و سیاستی که داشته، سیاستی که در عین تبعیضآمیز بودن جذبکننده هم بوده است، آن چیزی است که در اینجا مایلم بدان برنامهی دینی انتگراسیون نام نهم.
ما کافی نیست که بگوییم مخالف تبعیض هستیم و به این خاطر میخواهیم دین و دولت را از هم جدا کنیم، بلکه باید در برابر برنامهی دینی انتگراسیون، برنامهی سکولار انتگراسیون را بگذاریم. یک معنای اصلی سکولاریزاسیون، جدایی دین و دولت است. لفظ جدایی اما نباید معرف اصلی سکولاریزاسیون باشد، معرف آن باید مخالف با تبعیض باشد، همگرایی و انتگراسیون باشد.
چرا تأکید بر انتگراسیون مهم است؟
سکولاریزاسیون در بسیاری از کشورها سویهای از روند ساختن دولت-ملت است و به این اعتبار میتوان گفت که نقشی انتگراتیو داشته است. در مقطع سکولاریزاسیون دین نقش انتگراتیو خود را از دست داده، در روند ساختن ملت-دولت اخلال میکرده و از این رو لازم بوده است میان آن و دولت جدایی ایجاد شود. حد این جدایی و چگونگی آن در کشورهای مختلف متفاوت است و این درست به نقشی برمیگردد که دین برای انتگراسیون ایفا میکرده است.
در کشورهایی نیرویی وجود داشته که گرد آن انتگراسیون صورت گیرد، نیروی به صورت حزب رهبری کننده یا ارتش. این نیرو نقش اصلی را در تاراندان دین از پهنهی دولت ایفا کرده است.
ما در ایران خوشبختانه نه حزب واحد رهبری کننده داریم و خواهیم داشت و نه نیروی مسلحی که محور وحدت ما باشد. دورهی ملت-دولتسازی سپری شده، اما این به این معنا نیست که مسئلهی انتگراسیون حل شده است. با فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی ما با تبیین تازهای از این مسئله مواجه خواهیم شد، تبیینی که به احتمال بسیار حادترین شکلی است که مسئلهی وجود کشوری به نام ایران به خود دیده است.
سکولاریزاسیون شرط مقدم برقراری دموکراسی است. اما نباید فراموش کنیم اگرخود انتگراتیو نباشد، ممکن است در حالتی بسیار بد با اِعمال تبعیض در مورد مؤمنان همراه باشد. بدترین حالت طبعاً سرکوبگری است که نمونههای تاریخی آن وجود دارد؛ ممکن است سرکوبگری آشکار و گسترده رخ ندهد، اما نظام سیاسی نتواند بخشهایی از مردم را که با دیانتشان شناخته میشوند، به مشارکت ترغیب کند. آنان ممکن است با سیستم قهر کنند و در وضعیتی این قهر ممکن است با توجه به سرمشقهای موجود شکل قهر مسلحانه به خود گیرد.
بر این قرار مسئلهی ویژهای که در برابر پروژهی دموکراتیزاسیون ایرانی قرار دارد تنها این نیست که چگونه به طور روشن و قطعی دین و دولت را از هم جدا کنیم، بلکه این نیز هست که چه کنیم تا دینداران با دولت سکولار آینده احساس بیگانگی نکنند.
سکولاریزاسیون اقدام منفردی نیست که همانند مودولی آماده بتوان آن را با مودولهای دیگر ترکیب کرد و آپاراتی را تشکیل داد که یکی از شاخصهای آن به خاطر آن مودول سکولار، سکولار بودن میشود. کل پروژهای که برای تشکیل نظام جدید وجود دارد، کیفیت سویهی سکولار آن را تعیین میکند. بنابر این موفقیت سکولاریزاسیون، که موضوع مسئلهای است که در بالا آن را با صفت ویژه مشخص کردیم، بستگی به حد انتگراتیو بودن پروژهای دارد که آلترناتیو پروژهی ولایت فقیه قرار میگیرد.
انتگراسیون را یک ایدئولوژی، یک حزب یا ارتش تأمین نمیکند. شرط تحقق آن برنامهای برای عدالت است، برنامهای است برای رفع تبعیض که سویهای از آن رفع تبعیضی است که از دینی بودن دولت حاصل شده است. پرسش در مورد این برنامه پرسشی عامتر و کلانتر از پرسش ویژهی سکولاریزاسیون است.
فشرده سخن
خلاصه کنم:
نظام دینی با محموعهای از تبعیضها مشخص میشود. برای دموکراتیک کردن نظام سیاسی کشور بابد در درجهی نخست این تبعیضها لغو شوند وبه این منظور باید نهاد دین و نهاد دولت از هم جدا شوند. این نظر، فشردهی بحثهای تا کنونی ما دربارهی سکولاریسم است. تأکید بر رفع تبعیض به عنوان نکتهی محوری در سکولاریزاسیون ایرانی جهت درستی به ادامهی بحثهای ما میدهد.
لازم است بحث سکولاریزاسیون را فراتر بریم و تنها به محتوای منفی آن یعنی لغو نظم موجود نپردازیم، بلکه درنگریم چه محتوای مثبتی خواهد داشت، یعنی چه نظمی را میخواهد برقرار کند.
سؤال ویژه در مورد محتوای مثبت آن این است که نظام سکولار ایرانی چگونه میتواند تأمینکنندهی انتگره بودن مؤمنان در خود باشد. این محتوا، به هر حال بخشی از یک پروژهی جامع سیاسی است. سؤال عمومیتر این است که این پروژهی جامع بایستی چه مختصاتی داشته باشد تا سکولاریزاسیون بتواند انتگراتیو عمل کند.
اما بحث برخورد دین در بین چپ ها هم تاریخ دیگری دارد زیرا بین بحث علمی نقد دین که در بین تئورسینها رواج دارد و بحث افشای ماهیت دین در بین مردم با یکدیگر تفاوت دارد سئوال این بود که دین باید در حوزه ی آژیتاسیون قرار گیرد یا در حوزه ی پروپاگاند و جالب است که باز هم این چپ بود که در سال 1360 آنرا تئوریزه کرده بود اقای تقوایی خارج از سایر اندیشه های دیگر ایشان که مورد نظر ما نیست تنها کسی بود که به درستی در هر دو حوزه آنرا تشریح کرد و اعلام کرد که با توجه باینکه دین روبروی خواست مردم ایستاده و با منافع مردم دشمنی می نماید ضرورتا باید در مقابل آن ایستاد و آنرا افشاء کرد . ( آقای تقوایی جزء اعضای موسس اتحاد کومله و سهند بود ) شما آقای نیکفر ابتدا چپ را مساوی حزب توده قرار می دهید و با اطلاعات و حافظه ی تاریخی ای هم که دارید نمایندگان چپ را نادیده می گیرید . اما در مورد ایدئولوژی با شما موافقم چپ ایران مارکسیزم را نه علم که آنرا ایدئولوژی کرده بود و اگر ما به خود مارکس رجوع کنیم مارکس در همه ی آثارش بطور کلی ایدئولوژی را مهمل اعلام کرده است و تنها تحلیل علمی را مد نظر قرار می داده است که متاسفانه هنوز بخش اعظم چپ ایران با آن مرزبندی ننموده است .
اما سکولاریزم . شما باز هم تاریخ را وارونه دریافته اید سکولاریزم نه یک کشف که شرایط عینی و اجتماعی پس از تجربه ای طولانی نیاز بدان را ضروری می یابد . اگر بخواهیم قرون 15 تا 19 میلادی در اروپا را نیز بررسی کنیم می بینیم مدرنیزم برای دین زدایی که دین را محصول و نماینده ی ایدئولوژیک شیوه ی تولید فئودالی می دانست ابتدا مطابق با شیوه ی تولید صنعتی رو به آته ایسم می آورد دانته موریه و دیگران با دین رفتاری عجیب از خود نشان داده اند . نفی و نهی و زدودن آنرا طلب می کنند اما در قرن نوزده که فلاسفه ی شیوه ی تولید صنعتی و بهتر است بگوییم سیستم سرمایه داری ابتدا دین را از حوزه ی فلسفی خارج نمودند سپس در پی آن بود که اعلام شد دین باید از سیاست جدا گردد شما اگر حتی در اینجا هم توجه کنید افرادی مانند هگل که فیلسوف سیستم سرمایه داری ست و با نظریات فلسفی او دیگر سرمایه داری حرف بیشتری برای گفتن ندارد باز هم ما تاثیر اقتصاد سیاست و … را حتی در فلسفه هم مشاهده می کنیم و انرا تعیین کننده . از اینرو سکولاریزم در زمانی پدید می آید که سرمایه خود را بعنوان یک سیستم اقتصادی سیاسی و اجتماعی به سلطه رسانده است و پیوندهای اجتماعی خودش را با گذشته قطع کرده و دین را به جایی برده است که باید باشد و اگر در مواقعی بکار آید از آن استفاده نماید . و سکولاریزم در اینجاست که مرز خود را با آته ایسم اولیه مشخص می کند . از اینرو سرمایه ی پیش رو که نقش تکامل اجتماعی را با خود همراه دارد سکولاریزم را تقویت کرده و می کند اما سرمایه ی محافظه کار همیشه در بین سکولاریزم و دین در حال بند بازی و رفت و برگشت می باشد . و به همین دلیل است که سکولاریزم یک نیاز واقعی و همیشگی جوامعی ست که خواهان تکامل و بدست گرفتن آینده اند . و به همین دلیل است که نمایندگان ایدئولوژیک جمهوری اسلامی از دکتر شریعتی گرفته تا خمینی و روحانیت هیچگاه نمی توانسته اند نماینده ی حرکت به جلوی مردم باشند و از همینرو همیشه در مقابل سکولاریزم به دشمنی پرداخته اند . اما جامعه ی ایرانی با توجه باینکه دین را در حکومت تجربه کرده و می کند و مستقیم دین با منافع این جامعه به دشمنی پرداخته است سکولاریزم پاسخ مناسبی برای آن نیست بلکه آته ایسم است که می تواند در مقابل دین حاکم ایستادگی کند . و اگر هم به به اقشار جوان و روشنفکر جامعه هم نظری بیفکنیم می بینیم این افراد بیشتر آته ایست شده اند نه سکولار . اما فلسفه ی ماتریالیستی و تاریخ و نحوه ی بوجود آمدنش چون مورد بحث نبوده وارد آن نمی شوم .
هر چه جلوتر می روید بحث را جالبتر می کنید شما اساسا متوجه نیستید که تئوری انتگراسیون شما هم تنها سازش را در پوششهای دموکراتیک نشان می دهد برادر گرامی کل سیستم سرمایه داری بر اساس تبعیض حاکم شده است و ایجاد این سیستم هم یک ضرورت تاریخی ست همه ی تبعیضها را کنار گذاشته اید و مدافع یک اقلیت ناچیز مرتجعی شدید که با پیشرفت و تکامل دشمنند ؟ شما مثلا از دالایی لاما می خواهید حمایت کنید که معترض است چین نمی گذارد ما مراسم سنتی خودمان را اجرا کنیم ؟ دوست عزیز شما می دانید یکی از مراسم سنتی تبتی ها چه هست ؟ آنها معتقدند فرزند پسر دوم خانواده را باید در معبد قربانی کرد و اگر کسی بدرستی این مراسم وحشیانه را ممنوع کند حق دموکراتیک و اقلیت جامعه را رعایت نکرده است من از چین دفاع نمی کنم اما در این مورد استثناء حق را به چینی ها می دهم . تبتی ها دختران را به معبد هدیه می دهند و هر سال یک حلقه گردن آنها می اندازند شاید حداقل عکسهای آنرا دیده باشید و اگر حلقه ها برداشته شود گردن روی شانه آویزان می شود آقای نیکفر شما تا کجا پیش خواهید رفت ؟ همانطور که گفتم ضرورت تاریخی بر اساس اذهان ما شکل نمی گیرد همانطور که " انقلاب 57 " مطابق منافع ایران و تولید ملی ما نبود واقعیات سرسخت تر هستند و خود اذهان ما را شکل می دهند . نظام سرمایه خود با تبعیض بوجود آمده رشد کرده و جوامع را به جلو برده است و تا وقتی که بحرانهای مازاد تولید که ناشی از عمل همین تبعیضات است بوجود نیاید ضرورت چاره اندیشی و سعی و خطای بشر برای پیدا کردن راه حل مناسب هم بوجود نخواهد آمد . شما هنوز هم همان افکار پوسیده ی سال 57 را تبلیغ می کنید با رنگ و لعابی دیگر . دموکراسی یعنی پذیرش تصمیم اکثریت و ضرورتا همیشه اقلیتی وجود خواهد داشت که از تصمیم اکثریت ناراضی باشند . زیرا قانون و حکومت کردن با مثلا مفهوم آزادی بیان متفاوت است زیرا حکومت باید تصمیمی را به اجرا بگذارد و ضرورتا نمی تواند هم اقلیت و هم اکثریت را به توافق برساند . دموکراسی یک موضوع حکومتی ست و در واقع روشی برای حکومت کردن است بیایید زمینی شوید و روی زمین با هم حرف بزنیم شما در عالم ذهن و در آسمانها هستید . و ضرورتا از واقعیات غافلید .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 02 May 2011
متاسفانه در بین ما ایرانیان دیگر مرسوم شده است که فقط حکم دهیم بدون انکه دلیلی علمی برای صدور حکم داشته باشیم علت همه ی این آسمان ریسمان اقای نیکفر هم همین است . تحلیل اقتصادی غلط است البته من در هیچ جایی از ایشان ندیدم که نظرات اقتصاد سیاسی مارکس را نقد کرده باشند و در همین مقاله هم ما شاهد هستیم که نویسنده چگونه سرگیجه گرفته و حتی وقایع تاریخی را انگونه که خودش می خواهد بیان می کند نه آنگونه که بوده . عدم قبول اقتصاد سیاسی یعنی بقول معروف کاه را دیدن و اب زیر آنرا ندیدن . به همین دلیل شرح مختصری می دهم تا ابتدا مقاله ی شما کمی از سرگردانی خارج شود . از واقعه ی رژی تا انقلاب 57 وضعیت ایران وارد یک برزخ می شود زیرا تا سال 1342 شیوه ی تولید کشور بر اساس تولیدات کشاورزی و به زمین وابسته بود و از سال 1342 به اینسو شیوه ی تولید ایران به سمت صنعتی شدن و سرازیر شدن نیروی کار رو.ستایی به شهرها بود از اینرو علی رغم اینکه ماهیت آن متفاوت است اما از نظر شکلی همان مبارزه ی سنت و مدرنیته از واقعه ی رژی تا کنون بوده است . به همین دلیل مبارزات انقلابی صدر مشروطه جنبه ای کاملا رو به تکامل و مطابق منافع جامعه ی ایرانی شکل گرفته ولی این “انقلاب 57 ” مبارزه ای ارتجاعی و برای استقرار تولید خرد سنتی و حفظ بازار داخلی برای تولیدکننده ی داخلی داشته است چگونه این اتفاق افتاده است ؟ از سال 42 بازار داخلی کشور در اختیار سرمایه دار تولید کننده ی داخلی به شیوه ی صنعتی رشد می کند ثروت اجتماعی را متمرکز می کند و با حمایت دلارهای نفتی زیربناهای اقتصادی در حال شکل گیری ست از اینرو روستائیان برای تغییر شرایط زندگی و زندگی بهتر به سمت شهرها هجوم می آورند تا سال 57 سرمایه های داخلی رشد و شکوفایی اقتصادی را به ارمغان می آورند اما کاهش قیمت نفت ناگهان طرحهای بزرگ اقتصادی شاه را متوقف کرده و روستائیان را بیکار کرده و حاشیه نشین شهرها می نماید شاه به جای آنکه سرمایه های خارجی را جذب کرده و بحران اقتصادی را سامان دهد منافع محلی اش او را ناتوان ساخته و حاضر به پذیرش و در نتیجه تقسیم سود بازار داخلی با سرمایه ی جهانی نیست اما از سوی دیگر روستائیان حاشیه نشین شهرها که بیکار شده اند و همینطور تولید کننده ی سنتی که قادر نبوده با شیوه ی تولید مدرن و صنعتی رقابت نماید و همینطور موج جدید اقشار متوسط که خواهان زندگی بهتر هستند نیروهای بالقوه ی سرنگونی شاه را فراهم می کنند از اینرو تحولات سال 57 نه بر مبنای منافع آگاهانه ی جامعه که ساختن آینده ای بهتر را برای کل جامعه در نطر دارد بلکه بر مبنای منافع آنی و نا آگاهانه ی جامعه شکل می گیرد نیروهای جدید به قدرت رسیده به جای جذب سرمایه ی خارجی شعار نه شرقی و نه غربی و استقلال آزادی جمهوری اسلامی را سر لوحه ی آینده ی خود قرار می دهند و ما در سال 57 مشاهده می کنیم که مدرنیزم نیرو و نماینده ای برای دفاع از خود ندارد دولت بازرگان که اولین دولت است بازرگانی خارجی را دولتی می کند طرحها و لوایح مختلف می دهد تا اقتصاد را در ید قدرت دولت برای حمایت از تولید کننده ی خرد و سنتی بدهد و تا امروز که احمدی نژاد طرح کارگاههای خود بازده را می دهد . از اینرو تفاوت نمی کرد که چه نیرویی قدرت را به چنگ آورد همه ی نیروها در مبارزه علیه سرمایه ی بزرگ و بقول آن روزی ها امپریالیزم دارای برنامه و عمل یکسانی بودند همه برای حفظ بازار داخلی برای خود و مبارزه علیه امپریالیزم با کمتر تفاوتهایی یکصدا شدند و یکصدا ماندند . و اگر باز هم بنابر پیشنهاد آقای نیکفر باز هم همان نیروها حاکمیت را بدست بگیرند باز هم نوعی جمهوری اسلامی را احیاء خواهند کرد . سلطنت طلبان و لیبرالها خود موجد این شرایط بودند چگونه نیرویی که خود بحران را ایجاد کرده و برای حل بحران هم برنامه هایش شکست خورده دوباره می تواند نمایندگی مدرنیزم را بکند شما با تطهیر از آنان تف به به تجربه ی بیش از سی سال مردم کرده اید . آقای نیکفر برای حل مشکل بیکاری که مهمترین معضل هم سیاست و هم اقتصاد و هم فرهنگ و … ایران است – که البته موضوعی اقتصادی ست – تنها جذب سرمایه ی خارجی راه حل آنست و برای جذب سرمایه ی خارجی نیاز به سر و سامان دادن سیاست خارجی و همینطور فرهنگ مهمان پذیری و امنیت سیاسی داخلی و همینطور دموکراسی ست . اما برای به انحصار در آوردن بازار داخلی در دست عده ای سوداگر نیاز به استبداد بی سروسامانی سیاست خارجی و هرج و مرج فرهنگی و نبود امنیت داخلی ست . شما تاریخ را وارونه خوانده اید حل مشکل بیکاری با افسانه پردازی تفاوت دارد . شما خودتان اعتراف می کنید که بحث سنت و مدرنیته به تدریج وارد ادبیات سیاسی ما شد یعنی ما تمام جنگ سنت و مدرنیته را در صدر مشروطه در سال 57 فراموش کرده بودیم این ربطی به چپ یا راست بودن نداشته است . زیرا شرایط اجتماعی ما در سال 57 بر اساس منافع ناآگاهانه شکل گرفته بود و منافع آنی نیروها بر منافع آگاهانه که مطابق ماتریالیزم تاریخی است و تکامل جامعه را مد نظر دارد سلطه یافته بود . از سطح باید به عمق رفت تا صفات ثانویه ی پدیده ها پرده ی ساتری بر اساس درونزای پدیده ها نکشیده باشند . ما را گمراه نکنید . بحث اطلی را در کامنت دیگری دنبال می کنم
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 02 May 2011
مطالبی با نکات مهم و قابل تاملی بود. در مورد سوال اول،در آخر مقاله باید گفت که قدرت بخشیدن به رکن چهارم دموکراسی یعنی رسانههای گروهی، پایه و اساس یک نظام دموکراتیک و تامین کننده حقوق شهروندان است. رسانههایی که برای نظارت بّر عملکرد دولتیان،حراست از قوانین تصویب شده، ایجاد گفتمان مدنی،فرهنگ و آگاهی تودهها نقش چشمگیری میتوانند داشته باشند. در مورد سوال دوّم در مورد همگانی کردن روند سکولاریزاسیون، این مهم به روشنفکران و فرهیختهگان یک ملت وابسته است که دیالوگ و برخوردی روشنگرانه با مخاطبین خود،خالی از تبعیض،تعصب، افراطیگری،موعظهگری،خشونت،کینهورزی و… همراه با زبان و ادبیاتی غیر پیچیده و قابل فهم برای همه لایههای اجتماعی در کشور بوجود بیاورند و حراست از آن را برای خود و دیگران پاس بدارند تا جامعه را از درون منقلب و متحول و از برون اصلاحپذیر و متمدن، شکل دهند!
ایراندوست / 02 May 2011
خواندن يكه تازى هاى اقا فرهاد مرا بياد دوران دانشجويى در زمان اعليحضرت فقيد انداخت. بايد اعتراف كنم كه اين ياد اورى با گو نه اى نوستالژ ى همراه است ، نو ستاژى براى ان دنيا يى كه كودكانه مي انديشيديم كه كليد پاسخ براى هر پرسشى را حضرت ماركس كشف كرده است و براى ما كارى نمانده است بجز بهره گيرى از اين كليد مشكل گشا.
شايد بد نباشد كه اقاى نيكفر يك بار براى "ًًًماركسيست" هاى گرامى بنويسد كه ايشان نيز از اين كوره راهِ زير بناى اقتصادى و رو بناى فرهنگى رد شده است و مى داند اين تفنگ چه اندازه برد دارد و با ان نمى توان هر درنده اى را از پا در اورد و اگر راه استفاده درست ان را ندانيم باز دچار همان نكبتى خواهيم شد كه سى سال پيش شديم. چه كسى ميداند شا يد تجربه هاى نسل ارمان گراى ما كه خود را با تما م نادا نى دانا فرض ميكرد و عقب ماندگى خود را پيشگام بودن مى شمرد برا ى جوانان كنجكاو امروزى مفيد باشد.
کاربر مهمان / 02 May 2011
شما اقا یا خانم مجهوالهویه و کامنت گذار لطفا راه درست را برای ما تشریح بفرمایید . تا همانطور که همیشه گفته ام بشریت نیاز به تحلیل تجربیات گذشته و راه نوین دارد از اینرو بسیار خوشوقت خواهم شد که راه نوین شما را مشاهده کنم . و تنها نمی توانم با شعارهای شما انرا مکشوف نمایم .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 03 May 2011
از آقای محمدرضا نیکفر به خاطر تمام مطالب خوبش تشکر و سپاسگذاری می نمایند امیدوارم هرجا هستند موفق باشند
نام مستعار عبدالله / 06 May 2011
یکی از راههای رسیدن به مردم سالاری،کار سیاسی-فرهنگی صحیح است.یک دولت مردم سالار بدون تردید با انچه که برخی از علمای مذهبی جهت عوام فریبی و حیله گری و سودجوئی عنوان میکنند, برخودی منطقی، علمی و مردم پسند می نماید و مانع از انحراف فکری در جامعه میشود.به اعتقادات مردم احترام و با حتاکان به ادیان برخوردی علمی،قانونی و متمدنانه دارد.چون در یک نظام مردم سالار وکلا و وزرا هر یک عقایده خاص خود را دارند(مذهبی و غیر مذهبی)
متاسفانه اکثر دوستان تبلیغ کننده سکولاریزم افرادی غیر مذهبی هستند و اخوندها هم از همین ضعف جامعه روشنفکری استفاده کرده و با عوام فریبی ,مردم را نسبت به مردم سالاری واقعی بد بین میکند.بطور مثال اخوندها همیشه گفته اند که نیروهای خواهان دمکراسی افرادی خدا نشناس هستند و میخواهند جامعه را به سوی فحشا برده و دین مردم را از انان بگیرند و نهایتا اسلام را در جامعه از بین ببرند.
چه خوب است که رفقای چپ ابتدا خود به مردمسالاری علاقمند شوند و اهداف مارکسیستی و لنینیستی خود را فراموش نمایند و همچنین بپذیرند که در یک نظام مردم سالار یک اخوند هم میتواند وکیل مردم باشد و در مقام وزیر در خدمت به جامعه کوشا شود.
بسیاری از دوستان مردم سالار مذهبی نیز به دلائل مختلف در شرایطی نیستند که مردم به انان به عنوان یک راهبر احترام بگذارند.هیچ حزب و سازمان غیر وابسطه سیاسی معتقد به مردم سالاری هم نداریم که با فعالیتهای سیاسی خود مردم را با خود همراه کند.
به نظر من با اعتقاد داشتن قلبی به مردم سالاری و اتحاد همه نیروهای سیاسی مردم دوست،میتوانیم ابتدا با اجتماعات خود و درخواست از مسئولین برای تجدید نظر در سیاستهای اقتصادی و رفع تبعیض و رانتخواری و نیز مبارزه جدی با اعمال تحریم اقتصای توسط امریکا و غرب و سازمان ملل تحت نفوذ انان که راه سرکوب را توسط اخوندها هموار کرده است،جنبش دمکراسی خواهی را در ایران تقویت کرده و فرهنک دیکتاتوری موجود در کشور را کم کم از بین بریم.در غیر اینصورت اگر بنده و یا جناب عالی هم در مسند قدرت باشیم،اگر از خامنه ای و احمدی نژاد و …….بدتر نباشیم،مطمعنا بهتر هم نخواهیم بود.شخصا گمان نمی کنم که سیاسیون و سیاست مردان و زنان دیکتاتور منش کنونی در ایران(مسلمان و غیر مسلمان) در چندین سال اینده،از خودخواهی و لجاجت دست بردارند و به خاطر مردم ، قدمی در این راه انسانی بنهند.به امید ان روز
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 07 May 2011
کاربر محترم فرهاد – فریاد ! دست کم اگر نقد هم می نویسید با اسم واقعی تان بنویسید که باعث سوءتفاهم و تیره شدن روابط افرادی که اسمی مشابه شما دارند، با نویسنده ی مطلب نشوید! شاید اصلن هدف اصلی همین بوده باشد؟!
دوست / 25 May 2011