امیدرضا میرصیافی، وبلاگ‌نویس، روزنامه‌نگار و همکار رادیو زمانه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران احضار و برای گذارندن محکومیت به جرم توهین به رهبران جمهوری اسلامی و تبلیغ علیه نظام زندانی شد. ۴۲ روز بعد امیدرضا در زندان اوین به طرز مشکوکی کشته شد.

امیدرضا میرصیافی در ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ در زندان اوین و در سن ۲۸ سالگی درگذشت

امیدرضا میرصیافی معتقد بود که فعالیت‌های فرهنگی‌اش جرم نیستند و جای او زندان نیست. او در نامه‌ای به سازمان «گزارشگران بدون مرز» توضیح داد که وبلاگ‌نویس است، در حوزه فرهنگ و موسیقی کار می‌کند و نمی‌فهمد چرا او را به جرم سیاسی محکوم کرده‌اند. بعد از مرگ مشکوک امیدرضا، وبلاگش «روزنگار» در بلاگفا کاملاً پاک شد.

هم‌زمان با امیدرضا، حسین درخشان وبلاگ‌نویس دیگری هم دستگیر شده بود. از آنجا که درخشان مشهورتر از امیدرضا بود، خبرهای رسانه‌ها بیشتر معطوف به دستگیری او بود. تنها پس از مرگ امیدرضا بود که توجه رسانه‌های جریان اصلی به او جلب شد.

سازمان «گزارشگران بدون مرز» با انتشار بیانیه‌ای پس از مرگ امیدرضا، کشته شدن او در زندان را «قتل» خواند و خواستار تشکیل یک کمیته حقیقت‌یاب مستقل شد. خانواده میرصیافی هم درخواستی مشابه کردند اما هرگز پاسخی در خور نگرفتند.

در روز مرگ بر امیدرضا چه گذشت؟

۲۸ اسفند ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۱ صبح امیدرضا حالش بد شد و به بهداری زندان منتقل شد. ساعت ۱۳ برای او آمبولانس آوردند. زمانی که جسد او را به خانواده‌اش تحویل دادند، بدنش کبود شده بود، بینی‌اش پر از لخته خون بود، جمجمه‌اش شکسته بود و از گوشش خون می‌ریخت.

عباس خرسندی، زندانی سیاسی و هم‌سلولی امیدرضا در زندان اوین ماجراهای روزی که امیدرضا کشته شد را بازگو کرده است: «ساعت ۱۱ صبح بود که آمد در کتابخانه، گفت حالم خوب نیست. من سریع بردمش به بهداری. دکتر حسام فیروزی هم در آنجا بود و به پزشکان بهداری، دستورهای پزشکی داد، اما آنها توجه نکردند و از اتاق بیرونش کردند. یک ساعت آنجا بود. سپس ساعت ۱۳ آمبولانس آمد تا منتقلش کند به بهداری مرکزی زندان اوین. دیگر اجازه ندادند که ما همراهی‌اش کنیم. ما هم تا ساعت ۱۷ از وضعیتش بی‌خبر بودیم. تا اینکه حفاظت زندان ما را احضار کرد و گفت که حال امیدرضا خوب است، فقط به ما بگویید چه اتفاقی افتاده؟»

از ساعت یک تا پنج بعدازظهر کسی نمی‌داند که بر امیدرضا چه رفته است. آخرین کسانی که او را زنده دیدند هم‌سلولی‌اش عباس خرسندی و دکتر حسام فیروزی، زندانی سیاسی و پزشک معتمد زندانیان بودند.

ساعت ۱۴ آمبولانس امیدرضا را به بیمارستان لقمان حکیم منتقل کرده است. بیمارستان می‌گوید زمانی که امیدرضا به بیمارستان رسیده در او علائم حیات نبوده است.

روز بعد، ۲۹ اسفند ۱۳۸۷جسد امیدرضا تحویل خانواده داده شد. برادرش امیرپرویز میرصیافی لحظه دیدن جنازه را به خاطر دارد: «من خودم جسد را دیدم. گوش سمت چپ خونریزی شدید داشت. بینی‌اش پر از لخته‌های خون بود. صورتش کبود بود. پشت کتف‌ها کبود بود و پشت کمر. جمجمه شکستگی داشت. طوری که قسمت زیر سرش، ملحفه‌ای که جسد را در آن پیچیده بودند کاملاً خونی شده بود.»

جسد را پس از اینکه تحویل خانواده می‌دهند به پزشکی قانونی کهریزک می‌فرستند. پزشکی قانونی می‌گوید علت مرگ افت فشار به دلیل مسمومیت دارویی است.

امیرپرویز میرصیافی مرگ برادرش را مشکوک می‌داند و معتقد است که او به دلیل کتک خوردن در زندان کشته شده است: «اینها به ما گفته بودند که ایشان قرص خورده، فشارش افت کرده و فوت کرده است. چنین چیزی نمی‌تواند صحت داشته باشد و ایشان قطعاً کتک‌خورده، این را مطمئن هستم. بنده خدا آدم نحیفی هم بود. خیلی ظریف بود این بشر. می‌دانم که زیر کتک حالش بد شده و رسیدگی نشده و ایشان درگذشته.»

عباس خرسندی هم با برادر امیدرضا موافق است و مرگ او را مشکوک می‌داند: «نکته‌ای که برای ما مشکوک است و باعث تردید شده، این است که زمانی که قصد داشتند امیدرضا را به بهداری مرکزی زندان منتقل کنند، او کاملاً هوشیار بود و با پاهای خودش داخل آمبولانس رفت. اما معلوم نیست در این چند ساعت چه اتفاقی برای او افتاده است.»

دکتر حسام فیروزی هم در گزارش پزشکی که بعد از مرگ امیدرضا منتشر کرد شهادت داد که تا مقابل بهداری زندان همراه امیدرضا بوده است. او معتقد است که و در برابر اصرار امیدرضا برای معالجه، او را «مورد ضرب و شتم قرار داده و گفته‌اند امیدرضا تمارض می‌کند.»

مرخصی نوروزی که ندادند

پیش از مرگش امیدرضا تلاش کرده بود که مرخصی بگیرد تا بتواند عید را کنار خانواده‌اش باشد. مسئولان زندان اما با مرخصی او موافقت نکردند.

چند روز قبل از ۲۸ اسفند ماه، امیدرضا از زندان با دوستش مدیار (مجتبی) سمیع‌نژاد، که در آن زمان وبلاگ‌نویس و زندانی سیاسی سابق بود، تماس گرفت و ابراز امیدواری کرد که برای تعطیلات نوروز ممکن است به او مرخصی بدهند.

خرسندی در مورد تلاش امیدرضا برای گرفتن مرخصی نوروزی پیش از مرگش می‌گوید: «خیلی تلاش کرد تا بتواند شب عید به منزل برود. روز قبل از این اتفاق هم تمام تلاش‌هایش را انجام داد تا بتواند آزاد شود، اما نتیجه‌ای نگرفت.»

در روز مرگش امیدرضا به مادرش زنگ زده بود و خبر داده بود که احتمالا به مرخصی نخواهد آمد. عدم اعطای مرخصی وضعیت روحی امیدرضا را وخیم‌تر کرد. همین ناراحتی را مقامات زندان نشان افسردگی و دلیل اقدام به خودکشی معرفی کردند.

شایعه خودکشی برای توجیه مرگ مشکوک

خرسندی که در زندان دوست امیدرضا بوده می‌گوید او «تحت فشار شدید بازجویی بود». با این حال مقامات زندان فشارهای روحی‌ای که در زندان برای او ایجاد کرده بودند را به‌عنوان نشان افسردگی و دلیل خودکشی امیدرضا عنوان کردند.

رضا معینی، مسئول بخش ایران در سازمان «گزارشگران بدون مرز» که پیش از مرگ امیدرضا سعی داشت به او کمک کند، این شایعه که امیدرضا خودکشی کرده را «فریب و خبرسازی دستگاه‌های رسمی جمهوری اسلامی» می‌داند.

او پس از مرگ امیدرضا به صدای آمریکا گفت: «تا آنجا که ما می‌دانیم امیدرضا میرصیافی در صحت و سلامت کامل به زندان رفته و هیچ‌گونه سابقه خودکشی افسردگی و دیگر نداشته است. با این حال اگر هر مشکلی هم به وجود بیاید که در زندان برای هر جوانی ممکن است به وجود آید رسیدگی، سلامت و بهداشت بر عهده مسئولان زندان است. پرسش ما این است که امیدرضا میرصیافی در چه تاریخی فوت کرده است؟ در چه ساعتی؟ چه ساعتی به بیمارستان لقمان حکیم انتقال‌یافته و مراحل انتقال ایشان به چه شکلی انجام شده؟ این همه ابهامات است، و ابهامات را هم خود مسئولان زندان که عاملان اصلی این اهمال یا قتل هستند نمی‌توانند انجام بدهند.»

یکی از بهیاران بیمارستان لقمان حکیم به خانواده میرصیافی گفته بود زمانی که امیدرضا را به بیمارستان آوردند، فوت کرده بود.

چند ماه بعد از فوت امیدرضا، در جریان اعتراضات خیابانی سال ۱۳۸۸، محمدعلی دادخواه، وکیل امیدرضا، جواب کالبدشکافی را به خانواده‌ امیدرضا اطلاع می‌دهد. علت فوت را «خوردن قرص پراپانولول به تعداد ۳۰ تا ۴۰ عدد» نوشته بودند. با توجه به فضای سیاسی سال ۱۳۸۸ خانواده میرصیافی که مدام هم تهدید می‌شدند، سکوت می‌کنند.

زندان و مرگ برای کسی که خود را سیاسی نمی‌دانست

«از سال ۲۰۰۳ وبلاگ‌نویسی را ھم‌زمان با کار روزنامه‌نگاری‌ام آغاز کردم. بیشتر مطالبی که در وبلاگم می‌نوشتم ماھیت فرھنگی و ھنری داشت و در لابه‌لای آن گاھی مطالب طنز سیاسی ھم می‌نوشتم.» این را امیدرضا در نامه‌ای برای گزارشگران بدون مرز می‌نویسد. در ادامه می‌گوید: «از سال ۲۰۰۶ فعالیت‌ھای فرھنگی خودم را آغاز کردم. در سال‌ھای گذشته در مورد موسیقی اصیل و ادبیات کلاسیک ایران تحقیق کرده‌ام و ھیچ‌گاه وارد فعالیت‌ھای سیاسی نشدم و اعتقادی ھم به آن ندارم.»

عباس خرسندی در مورد فشارهای زندان بر امیدرضا نوشته که او اصرار داشت جرمی مرتکب نشده است. برای همین هم مدام از زندان به همه نامه می‌نوشت و درخواست کمک می‌کرد. خرسندی می‌گوید: «بارها با نوشتن نامه‌هایی خطاب به قاضی حداد و معاونانش، قاضی صلواتی، ریاست قوه قضائیه و.. تلاش کرد تا آنان را متقاعد نماید که حکم صادره علیه او، ناعادلانه است. اما در نهایت دادگاه انقلاب کلیه درخواست‌های وی را بی‌جواب باقی گذاشت.»

او را برای نوشتن وبلاگ گرفتند و در نهایت جنازه‌اش را تحویل خانواده دادند. خرسندی می‌گوید: «امیدرضا به‌راحتی می‌توانست اکنون زنده باشد، اگر همان لحظه اول او را به بیمارستان انتقال می‌دادند.»

۲۹ اسفند پیکر امیدرضا میرصیافی در گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. نام او نیز اضافه شد به فهرست طولانی از زندانیانی که در اوین و در دیگر زندان‌های ایران به طرز مشکوک کشته شده‌اند – زندانیانی مانند ستار بهشتی، هدی صابر، محسن روح‌الامینی، محمد کامرانی، امیر جوادی‌فر، رامین قهرمانی، احمد نجاتی کارگر، زهرا بنی یعقوب، محمد رجبی ثانی، ابراهیم لطف اللهی، ولی الله فیض مهدوی، عبدالرضا رجبی، حشمت الله امیرساران، اکبر محمدی، زهرا کاظمی و علی‌اکبر سعیدی سیرجانی.


از مجموعه خاطرات اوین

تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی

وقتی که “اوین” شبیه “قزل‌حصار” بود − حامد فرمند

اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی

در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری

تجربه اوین، در آن هنگام که تازه‌ساز بود −رضا علامه‌زاده

آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل می‌شد − شهرنوش پارسی‌پور

زندان اوین و بی‌حقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی

حکایت آن دستان بسته‌ − نسرین ستوده

ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی

حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز

عزاداران «لونا پارک« در برابر اوین − عزیز زارعی

اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور

اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمی‌شود − منیره برادران

قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی

اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم− مصطفی مدنی

بلیط یک طرفه از اوین به برلین − حمید نوذری

مثل یک زخم عمیق، با رد روشن خون− نعیمه دوستدار

تاریخ هجری اوین؛ قمر در عقرب افتاد− امید منتظری

۲۰۹، چاردیواری ۴۳، اوین− روزبهان امیری

از قزل قلعه تا اوین − عبدالکریم لاهیجی

پرونده “نوارسازان” و یادی از یک زن زندانبان −شیرین عبادی

من مرگ را دیدم! − اصغر ایزدی

یک دقیقه تا آزادی − سیامک قادری

ملاقات قاچاقی در اوین: بازجو، زندانی و معشوقه‌اش − رخشنده حسین‌پور

شاهد روز مبادا در اوین − احمد پورمندی

۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر فاطمه حاجیلو

اوین، بند ۲ الف سپاه؛ همراه با سرباز بریتانیایی و مرد عراقی مدیار سمیع‌نژاد

از اوین بزرگ من فقط سلولش را می‌شناسم منیر ت

مکان تولد: زندان اوین محبوبه مجتهد

«پسران دوشنبه« زیر هشتی اوین بابک بردبار

دو دهه ملاقات خانوادگی در اوین جعفر بهکیش

در اوین مورس صدای ما بود بانو صابری

تیرباران جزنی و یارانش در تپه‌های اوین فرخ نگهدار

اوین؛ از فشار توابان تا زخم بایکوت هم‌بندان− زهره تنکابنی

ساعات اولیه به وقت اوین− محمدامین ولیان

دانش‌آموزان زندانی در خانه‌‌های کارمندان اوین−مهناز پراکند

چه کسی در «اوین« چهارپایه را از زیر پای پنج اعدامی کشید؟−علی عجمی

زندگی به‌رغم اوین؛ از کف‌خوابی تا زاغه‌نشینی−رضا افشار

مادران خاوران در برابر اوین: نامه‌ای تاریخی به گنجی و زرافشان−رضا معینی

از کتاب‌های ممنوعه تا زندان اوین−اسماعیل ختائی

بریل‌خوانی روی دیوارهای اوین−اعظم بهرامی

سرزمین اوین− حامد احمدی

بیشتر بخوانید:

کشتارهای دهه ۶۰