«کمی بهار» یک تجربه متفاوت در داستان‌گویی. کاری از شهرنوش پارسی‌پور، نویسنده نام‌آشنای ایران با آثاری ماندگار و پرخواننده مانند «طوبا و معنای شب».

رمان «کمی بهار» در سال ۱۳۱۲ آغاز می‌شود؛ دو سال پیش از کشف حجاب. اردکان در این رمان صحنه‌ای‌ است که در آن و در قالب یک «ساگای خانوادگی» تاریخ ایران رقم می‌خورد. به‌تدریج، هر چه که این داستان بیشتر پیش می‌رود، رد شخصیت‌های تاریخی ایران نیز در آن برجسته‌تر می‌شود.

parsipour

از ۲۶ مرداد ۱۳۹۲مجموعه «کمی بهار»، همانطور که به تدریج نوشته می‌شود، از رادیو زمانه هم پخش می‌شود. اکنون به شماره ۱۲۰ این اثر رسیده‌ایم و به همین مناسبت با شهرنوش پارسی‌پور گفت‌و گویی انجام داده‌ایم:

•گفت‌و‌گو با شهرنوش پارسی‌پور:

KAMIBAHP01a

خانم پارسی‌پور، تجربه نوشتن رمان به این صورت چگونه است؟ آیا اکنون خود را داستان‌گو می‌دانید؟

اینکه خود را داستان‌گو مى‌دانم باید عرض کنم که البته. من شمارى رمان و داستان کوتاه نوشته‌ام و اگر بنا باشد حرفه‌اى براى من تعیین شود خود به خود داستان‌گویى است. اما تجربه نوشتن رمان به این شکل که در «کمى بهار» انجام می‌شود تجربه بسیار قابل تأملى‌ست. من در روى همان وزن و آهنگى کار مى‌کنم که برنامه هفتگى‌ام پخش مى‌شود. زمانى که شما یک رمان مى‌نویسید زمان مشخصى را به آن اختصاص مى‌دهید و بر سر آن مى‌نشینید. من اما مثلاً چهار برنامه را مى‌نویسم و بعد وقفه‌اى در کارم مى‌افتد. دوباره به سوى کار باز مى‌گردم و فکر مى‌کنم که چه باید بنویسم. این خود به خود به یک تجربه ویژه تبدیل شده است که براى شخص من نیز تازگى دارد. ابداً نمى‌دانم این روش درستى‌ست یا غلط است. شاید بهتر مى‌بود این رمان حالت یک نوع یادداشت‌نویسى را به خود مى‌گرفت. منظورم زمانى‌ست که شما هر روز چیزهایى را یادداشت مى‌کنید، اما به این شکل درآمد که مى‌بینید.

چرا قالب رمان تاریخی و ساگای خانوادگی را انتخاب کردید برای این اثر؟

انگیزه من در نوشتن این رمان به دست دادن اطلاعاتى بود درباره دوران دهه دوم و سوم سده چهاردهم شمسى. در این دوران کتاب‌هاى زیادى نوشته نشده است و ما از ساختار زندگى مردم خبرى نداریم. من باید به شما بگویم که اشتباه بزرگى مرتکب شدم. هنگامى که «داستان‌دانش» «شیوا» را مى‌نوشتم که نخستین داستان علمى و تخیلى ایران است از نام‌هاى برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌ها و برخى دوستان و خویشان استفاده کردم. این مسئله کوچک‌ترین مشکلى ایجاد نکرد. در مورد «کمى بهار» من نگاه کردم و دیدم که بخش اعظم افراد خانواده من و اقوام از دنیا رفته‌اند. فکر کردم نام‌هاى آنها را روى شخصیت‌ها بگذارم. این خود به خود منجر به ایجاد مشکل بزرگى شد. از آنجایى که در سال مثلا ۱۳۱۲ هر خانواده به طور متوسط پنج یا شش بچه داشته است، من هم خانواده‌اى با این خصوصیت مى‌ساختم که در عمل گاهى به زندگى قهرمانى که مثلاً نامش فروغ بود یا فخرى شبیه مى‌شد. این مسئله مرا فلج کرد. مثلاً مى‌خواستم یک عشق رمانتیک به وجود آورم، اما مى‌دیدم که بچه‌ها و نوه‌هاى شخصى که من براى او عشق ایجاد کرده‌ام ممکن است مطلب را بخوانند و ناراحت بشوند. بعد مى‌خواستم یکى از قهرمانان داستان را قاتل کنم که درست به دلیل همین مشکل از این کار منصرف شدم. خلاصه این شباهت‌هاى اسمى کار مرا که مى‌خواستم فقط یک داستان بنویسم بسیار مشکل کرد. اکنون نیز بر این رأى هستم که پس از پایان داستان در رادیو زمانه، هنگام دوباره‌نویسى، آن نام‌ها را عوض کنم تا بتوانم یک داستان هیجان‌انگیز خلق کنم.

آیا طرح آماده‌اى دارید با جزئیات، یا فقط کلیاتى در ذهن دارید و هنگام نوشتن و ضبط آن وارد جزئیات مى‌شوید؟

مى‌خواستم چند خانواده را در دوران رضا شاه و پس از آن دنبال کنم و بکوشم مشکلات و مسائل آن دوران را بررسى کنم. این‌کار بسیار کم انجام شده است و این دوران بسیار مهمى‌ست. در ۱۷ دى ماه ۱۳۱۴ کشف حجاب انجام گرفته. یعنى پس از دو هزار و پانصد سال نظام پدرشاهى حرکت تاریخ متوجه پر و بال دادن به زنان شده است. مى‌بینیم که بعد، در دوران جمهورى اسلامى با چه حالت هیستریکى مى‌کوشند زنان را دوباره به زیر چادر ببرند. پس ریشه‌یابى این مطلب در سال‌هاى پس از ۱۳۱۴ بسیار مهم است. نخستین زنانى نیز که در ادارات مختلف آغاز به کار مى‌کنند در همین دوران وارد صحنه شده‌اند. پس به طورى که مى‌بینید من یک طرح کلى در ذهن داشتم که در عمل و هنگام نوشتن متوجه جزئیات مى‌شود.

در این رمان تا چه حد به تاریخ وفادار هستید؟

نکته بسیار مهم در سال‌هاى پس از ۱۳۱۲ شکل‌گیرى نیروهاى چپ در ایران است. بدبختانه مى‌دانیم که بخش اعظم این نیرو وابسته به کشورهاى دیگر، به ویژه شوروى بوده است. اما از این نکته که بگذریم چپ براى ایران پیام‌هاى بسیار بزرگى به همراه داشت. همین وضعیت است که در سال ۱۳۵۷ باعث شکل‌گیرى نیروى مذهبى مى‌شود. یعنى دست‌اندرکاران جامعه به این نتیجه مى‌رسند که جز با نیروى مذهب قادر به مهار کردن نیروی چپ نخواهند شد، که البته شرایط تاریخى نیز به آنها کمک مى‌کند و شوروى فرو مى‌ریزد. من کوشیده‌ام در سال هاى ۱۳۱۲ به بعد به نقش حزب توده توجه کنم. باید باور کرد که روشنفکران ایران هر کدام به نحوى با حزب توده همکارى داشته و یا از کنار آن گذشته‌اند. این مسئله مهمى‌ست. زمانى من یک کتاب روزشمار تاریخ ایران را داشتم که خیلى به من در نوشتن رمان «بر بال باد نشستن» کمک کرد.

منبع و مرجع‌تان چیست؟

بدبختانه این‌بار این کتاب در اختیارم نبود، بنابراین با استفاده از حافظه و برخى اطلاعات کوشش کردم این دوران را بررسى کنم. من به تاریخ وفادار هستم، اما در حدود نقش تاریخ بر چند خانواده این منظور را دنبال مى‌کنم.

چرا لحن توصیفى را براى رمان برگزیده‌اید و مکالمه در سایه توصیف و روایت قرار گرفته؟ به دلیل همین جنبه داستان‌گویى تا داستان‌نویسى؟

لحن توصیفى در این داستان اجبارى است. شما در رمانى که تکه تکه نوشته مى‌شود نمى‌توانید از فرم‌هاى ادبى استفاده کنید. سبک کار شما خود به خود به سبک کار داستایوفسکى نزدیک مى‌شود. او هم به طور معمول داستان‌هایش را به صورت پاورقى براى روزنامه مى‌نوشت، پس در نتیجه یک سبک توصیفى داشت. چون شما مجبورید خواننده را هى وارد باغ کنید و براى او توضیحاتى بدهید. این مى‌شود سبک توصیفى. باید بگویم من از آن دسته نویسندگانى هستم که نه به فرم بلکه به محتوا باور دارند. فکر کنید اگر اولیسس جویس یا خانم دالوى ویرجینیا وولف به صورت پاورقى نوشته مى‌شد چه حادثه‌اى اتفاق مى افتاد. شما اولیسس را که مى‌خوانید، با اینکه کتاب در دست شماست، اما دائم مجبورید برگردید و مطالب را از سر نو بخوانید تا رشته کار از دستتان درنرود. فکر مى‌کنم اگر جویس رمانش را به شکل پاورقى مى‌نوشت دچار همین مشکل مى‌شد و مجبور مى‌شد به سبک توصیفى روى بیاورد. برخى افراد گاهى در همین سبک توصیفى کارهاى جالبى مى‌کنند. مثلا سریال ایرانى «شب‌هاى برره» از چنین خصوصیتى برخوردار بود. در عین آن که سریال بود اما گنگى در آن به چشم مى‌خورد. یعنى سبک هم داشت.

داستان شما در اردکان آغاز شد و اکنون به صحنه وسیعى در تاریخ ایران با شخصیت‌هاى شناخته شده رسیده‌ایم.

یکى از خویشاوندان ما در همان سال‌هاى ۱۳۱۲ یا قبل از آن مدتى در اردکان زندگى کرده بود. من فکر کردم داستان از اردکان آغاز بشود. نگاهى هم به ویکى‌پدیا انداختم تا درباره اردکان اطلاعات به دست آورم. فکر نمى‌کنم این گناه بزرگى باشد که آدم داستانش را از اردکان آغاز کند. بالاخره همه داستان‌ها که نباید از تهران آغاز بشوند. اما مى‌پذیرم که بخش اردکان کوتاه است و اطلاعات دقیقى به خواننده نمى‌دهد. اگر روزى بتوانم به ایران بروم سرى به اردکان خواهم زد، اما البته از پیش مى‌دانم که به جاى آن یک شهر نسبتاً بزرگ پیدا خواهم کرد. اما اینکه به شخصیت‌هاى شناخته شده رسیدیم هم علتش روشن است. داستان مثلا دارد به شکل واقعى در تهران رخ مى‌دهد. برخى از شخصیت‌ها همانند نیر و دکتر اعتماد مرکز توجه سیاسى هستند، پس طبیعى‌ست که مثلاً احسان طبرى در داستان ظهور پیدا کند.

آیا از پایان داستان خبر دارید یا شما هم مثل ما از عاقبت کار بى‌خبرید و دوست دارید غافلگیر شوید؟

من از پایان داستان خبر ندارم، اما این را مى‌دانم که هر داستانى بالاخره به جایى مى‌رسد که پایان آن است. داستان من هنوز به آنجا نرسیده است. داستان «آفت»، نوشته حسینقلى مستعان را به خاطر بیاورید که گویا چندین سال طول کشیده. راستى من خیلى دلم مى‌خواهد این دلستان را پیدا کنم و بخوانم، چون مربوط به همین دوره ایران است گویا.

زنان اصولاً در داستان هاى شما جایگاه برجسته اى دارند، در کمى بهار اما پاى آنها به تاریخ معاصر ایران باز مى شود. نقش تاریخى زنان در تاریخ تجدد در ایران به نظر شما چیست؟

من اخیرا به ورق‌هاى «تاروت» نگاه مى‌کردم و مى‌کوشیدم بفهمم منشأ آنها به چه دوران از تاریخ بشرى بازگشت مى‌کند. از آنجایى که در این مورد قلم در دست غربیان است آنها تا مصر جلو مى‌روند، که من البته فکر مى‌کنم «تاروت» باید یک سیستم مربوط به دوران سومر باشد. به هرحال در این ورق‌ها ما یک زن داریم که «پاپ» نام دارد و شماره‌اش دو است، یعنى درست پس از جادوگر قرار مى‌گیرد و جزو شخصیت‌هاى اصلى است. اما ورق سوم «امپراتوریس» است. یعنى دو زن در پشت سرهم قرار گرفته‌اند. همچنین چندین زن مهم دیگر نیز در این ورق‌ها هستند. در آئین زرتشت نیز ما حداقل به پنج بانو خداى مهم برمى‌خوریم. مثلاً اشاوهیشتا، که نماد برج اردیبهشت است، یا خشثروپائیریا، نماد برج شهریور است. سپندار ارمئیتى یک زن دیگر و نماد برج اسفند است. یک بانوى دیگر نیز هست که نامش را به یاد نمى‌آورم و بالاخره آناهیتا، بانوى خداى زندگى از اهمیت ویژه‌اى برخوردار است. در سیستم سومر و مصر و یونان نیز شمار بسیار قابل تأملى از خدایان زن هستند. منظورم این است که زن فقط در این اواخر به زیر حجاب برده شده و پیش از آن از اهمیت حداقل معنوى برخوردار بوده. در همین دوران تاریخى ما نیز مادر دکتر مصدق که اگر اشتباه نکنم لقبشان فخرالدوله بوده کارهاى زیادى کرده. اگر تاریخ به درستى نوشته شود ناگهان متوجه خواهید شد که نقش زنان به اندازه نقش مردان مهم است. به این صحنه تاریخى توجه کنید: نادر شاه که تقریبا دیوانه شده سرش را روى پاى زنش گذاشته و به خواب رفته. آنها در یک چادر هستند. دو سه مرد که قصد کشتن نادر را دارند وارد چادر مى شوند و به زن اشاره مى‌کنند که ساکت بماند. زن نیز ساکت مى‌ماند. لابد فکر مى کرده مردى که سه من چشم از حدقه مردم بیرون کشیده بهتر است که بمیرد. آنگاه مردان نادر را مى‌کشند. منظورم این است که فریاد زن نادر مى‌توانست او را از مرگ نجات بدهد، اما این زن در همان نقش مفعولى خود نقش مهمى بازى کرده. درست است. برخى از زنان «کمى بهار» وارد یک نقش اجتماعى مى‌شوند، اما من کوشش فراوانى کرده‌ام که اغلب آنها را در محدوده خانواده نگه دارم.

ممکن است درباره نام داستانتان به خوانندگان ما توضیح بدهید. چرا «کمى بهار»؟

آقاى دکتر نیکفر به من پیشنهاد کردند داستانى بنویسم و من نیز بی‌درنگ عنوان «کمى بهار» به ذهنم رسید. چرا؟ نمى‌دانم، اما شاید کمى مربوط بشود به کشف حجاب که بهار کوچکى را براى زنان به ارمغان آورد.

رمان‌ «کمی بهار»

‌•از شماره یک تا ۱۸
•از شماره ۱۸ تا ۳۷
•از شماره ۳۷ تا ۵۷
•از شماره ۵۷ تا ۷۷
•از شماره ۷۷ تا ۹۷
•از شماره ۹۷ تا ۱۱۷
•از شماره ۱۱۷ تا ۱۲۰