سال ۱۹۹۱ فیلسوف فرانسوی ژان بودریار به گونهای تحریکآمیز اعلام کرد که جنگ عراق رخ نداده است. آمریکا و متحدانش جنگ عراق را برای برون راندن عراق از کویت شروع کرده بودند و توانسته بودند در پی بمبارانهایی وسیع ارتش صدام را شکست داده و کویت را به موقعیت پیشین خود به سان یک کشور مستقل باز گردانند. بودریار اما بر آن بود که جنگ بیش از آنکه یک واقعیت مادی باشد به صورت یک امر فراواقعیت و بازنموده در رسانهها رخ داده و سازماندهی شده است. به باور او جنگ عراق بیش از هر چیز تبلیغی، مجازی و انگارشی بود. تلفات، خونریزی، ویرانی و بسیج امکانات نظامی دیگر در آن از جایگاه مهمی برخوردار نبودند.
در همین راستا میتوان دربارۀ رخداد حادثۀ جمعه سیزده نوامبر پاریس تردید جدی ابراز کرد. البته نه به خاطر بحثهای پست مدرنیستی بودریار که دیگر امروز از موضوعیت گذشته برخوردار نیستند، بلکه به خاطر غیر قابل فهم بودن آن. رسانهها به ما میگویند که کسانی با گشودن رگبار و انفجار جلیقههای انفجاری ۱۲۹ نفر انسانهای معمولی را در چند رستوران و یک کنسرت کشتهاند. رسانهها اقدام را تروریستی و عاملان آنرا هواداران و وابستگان داعش اعلام کردهاند. تا اینجا فرایند حادثه مشخص است. عکس و فیلم حادثه نیز به فهم ما از آن کمک میکنند. ولی آن هنگام که در پی فهم حادثه بر میآییم، دچار سردر گمی شده، به جای توضیح با طیفی از پرسشهای گوناگون روبرو میشویم.
استفهام
برای چه کسانی مجموعهای از افراد گوناگون گرد هم آمده در یک رستوران یا یک کنسرت را میکشند؟
داعش خود را در جنگ با غرب، با استعمار و جبهۀ کفر میبیند ولی چرا بخواهد کسانی را به کشتن دهد که نقشی در ساز و کار جنگی آن ندارند؟
کارشناسان به ما میگویند داعش از تاکتیک کشتار گستردۀ بی رحمانه استفاده میجوید تا وحشت و یأس در دل دشمنان خود ایجاد کند. ولی هیچ معلوم نیست چگونه قرار است کشتار مردمانی معمولی و در حجم صد و دویست نفر در وجود دولتی که دارای سابقۀ دویست، سیصد سالۀ استعمار و شکستها و پیروزیهای بیشماری است وحشت ایجاد کند؟
غیر قابل فهمترین بخش قضیه کنش جوانانی است که به راحتی دست به قتل انسانهایی معمولی میزنند. آنها چگونه و بر چه اساس توانستند انسانهایی دیگر را به قتل برسانند؟
چه دستگاه ایدئولوژیک و ارزشی ای به آنها اجازه داد یا ترغیب کرد که بدون ارزیابی هویت دیگری بتوانند او را به قتل برسانند؟
آیا آنها مجوعۀ وسیعی از انسانها را صرفا به دلیل سکونت در یک منطقۀ جغرافیائی محکوم به قتل میدانستند یا برای به رسیدن به هدفی دیگر کشتن آنرا موجه میشمردند. اینها همه پرسشهایی که برای فهم حادثه مهم هستند و هیچ پاسخ روشنی برای آنها وجود ندارد.
نامفهومی
یک کنش را همچون هر ابژهای باید فهمید تا آنرا ادراک کرد و بازشناخت. در مورد کنش باید قواعد حاکم بر آن را دانست یا شناخت تا آنرا به سان کنشی معین باز شناخت. این یکی از مهمترین آموزشهای جامعه شناسی مدرن است. نکتهای است که کسانی همچون پیتر وینچ و هارولد گارفینکل بر آن تأکید ورزیدهاند. مسابقۀ فوتبال برای کسی که با قواعد مسابقۀ فوتبال آشنا نیست مسابقۀ فوتبال نیست بلکه چیز ناشناختهای است، چیزی در حد و حدود مراسم آئینی یا تلاشی برای بدست آوردن پدیدهای کمیاب. ممکن است اینجا شاید با استفاده از بحث فیلسوف آمریکائی جان سرل اعتراض شود که ما در مورد بازی فوتبال با شکل خاصی از قواعد روبرو هستیم: قواعد بنیانگذار. این در حالی است که بسیاری از پدیدهها و کنشها در خود، صرفنظر از قواعد حاکم بر آنها، وجود دارند.
فوتبال فقط با قواعد به صورت مسابقۀ فوتبال در میآید. اگر کسی آن قواعد را نشناسد نه میتواند فوتبال بازی کند و نه نمیتواند بازی فوتبال را بازشناسد. این قواعد را باید از قواعد سامان بخش متمایز ساخت. قواعد سامان بخش فقط به کنشی که خود وجود دارد سر و سامان میبخشد. به ما میگوید که چگونه یک کار را دقیق انجام دهیم: چگونه بطور نمونه در برخورد با دیگران رفتار و تعارف کنیم. ولی در هر دو مورد قواعد بنیان گذار و قواعد سامان بخش میتوان گفت که بدون شناخت قواعد حاکم بر یک کنش نمیتوانیم آن کنش را باز شناسیم. فقط اگر میدانیم قواعد تعارف چیست میتوانیم بدانیم که دو نفر در حال تعارف با یکدیگر هستند و نه بطور نمونه در حال فریب، چرندگوئی یا قصه گوئی برای یکدیگر.
نکتۀ اساسی آن است که با شناخت قواعد حاکم بر یک کنش آنرا به سان یک کنش معین و در تمایز با کنشهای دیگر باز میشناسیم. اگر از قواعد چیزی ندانیم چه بسا که متوجه نباشیم کنشی در جریان است. قواعد هم چیزی نیست که فقط جنبۀ صوری و رسمی داشته باشند بلکه از دل تحولات تاریخی بر آمدهاند. ما باید با پس زمینۀ کنش، فرهنگ زیر بنایی آن و در نهایت قواعد حاکم بر آن آشنا باشیم تا آنرا به سان یک کنش معین بازشناسیم. مسابقۀ فوتبال مشهور ال کلاسیکو برای کسی که به قواعد فوتبال آشنا نیست، از ساختار جام باشگاههای اروپائی چیزی نمیداند و به سنت مسابقات فوتبال در اسپانیا وارد نیست اصلا یک کنش و حادثه بشمار نمیآید. او را حتی اگر به استادیوم محل مسابقه ببرید و در جریان شور و هیجان مردم قرار دهید باز چیزی عوض نمیشود. او ممکن است شور و هیجان مردم را به هزار چیز دیگر جز فرایند و اهمیت مسابقه نسبت دهد.
دربارۀ حادثۀ روز جمعۀ پاریس رسانهها از رویداد حادثۀ بزرگی سخن میگویند. آنها آنرا در مقولۀ اقدام تروریستی جای دادهاند. عاملان آنرا نیز معرفی کردهاند. هم هویت ایدئولوژیکی آنها را مشخص ساختهاند و هم نام و تعلق قومی و ملی آنها. کل حادثه را نیز در چارچوب مبارزه و جنگ داعش با بطور کلی تر اسلام سیاسی (یا اسلامیسم) با غرب بررسی کردهاند. چنان جزئیات حادثه را و فرایند انشکاف آنرا توضیح دادهاند که دیگر همه با کلیت رویداد و اهمیت تاریخی آن آشنا شدهاند. حالا همه میدانند که برخی از عاملان حادثه همچون همۀ “تروریستها” اسلامی با منفجر ساختن جلیقۀ انفجاری خود بسیاری را به کشتن دادهاند. به شکلی، رسانهها نقش بلد و راهمنا را برای ما ایفا کرده، قواعد کنش تروریستی را مشخص میسازند تا ما اقدام را به سان یک کنش معین باز شناسیم.
با اینهمه حادثۀ پاریس روال آشنا و شناخته شدۀ اقدام مبارزاتی و سیاسی را دنبال نمیکند. بر چنین کنشی قواعدی حکمفرما است که در این یکی مورد مشاهده نمیشوند. در این مورد نه از انتخاب دقیق هدف، نه از تمایز بین دشمن و دوست (چه فرضی و چه مشخص) و نه از استفادۀ بهینۀ صرف جویانه از نیرو و امکانات، از هیچکدام نشانی نیست. نیروی سیاسی در گیر مبارزۀ نظامی و جنگ به ویژه به شکل جنگ نامتقارن از توان و امکاناتی نا محدود برخوردار نیست و با دشمنی روبرو است که بسی بیشتر از او دارای نیرو و توان است. چنین نیروئی باید با نهایت دقت و صرفه جوئی مبارزه کند و بیهودۀ همه را علیه خود بسیج نکند. در اقدامات چشمگیر نیز مهم جنبۀ تأثیر گذار کنش است. اقدام چنان سازماندهی میشود که بیشترین تأثیر مطلوب را بر همگان بنهد. در این چارچوب حادثۀ پاریس الگوی اقدام نظامی مبارزاتی را دنبال نمیکند.
توضیح کارشناسانه و اشکال آن
بدون تردید، کارشناسانی که عاملان حادثۀ پاریس را تروریستهای اسلامی میدانند ادعا میکنند که آن عاملان بر مبنای قواعد و الگوی دیگری جز قواعد حکم بر رفتار دیگر گروههای نظامی و حتی تروریستها رفتار کردهاند. بر مبنای توضیح این کارشناسان مهم برای تروریستهای اسلامی انجام اقدامی خارقالعاده در جهت وارد آوردن بیشترین خسارت، اثبات آسیب پذیری فوقالعادۀ دشمن، نشان دادن توان خود و تأکید بر وفاداری تام به باورهای خویش است. شاید این توضیح درست باشد ولی مشکل خاص خود را دارد. کنشگرانی معین را متفاوت با دیگر کنشگران نشان میدهد. به ناگهان ما با کنشگرانی مواجه میشویم که بر مبنای اصولی جز اصول متعارف کنش سیاسی و نظامی دست به عمل میزنند. چرا ما باید چنین درکی را بپذیریم؟ اینجا باید نشان داده شود که قواعد حاکم بر کنش تروریستهای اسلای از چه جنسی است و دارای چه خاستگاه و پسزمینۀ تاریخی است تا کنش آنها قابل فهم شود ولی ما کمتر جائی با چنین توضیحی روبرو هستیم.
امروز از همه طرف به ما گفته میشود که ما با شکل جدیدی از تروریسم و جنگ روبرو هستیم. گفته میشود که اسلام گرایان رادیکال در پی ایجاد دوبارۀ حلافت اسلامی هستند و بر مبنای آموزههای دین خود حاضر هستند دست به هر کنش و کشتاری بزنند و این آنها را از هر کنشگر جهان مدرن متمایز میسازد. به این سان از ما خواسته میشود که، با فاصله گرفتن از درک بر مبنای قواعد، کنش را به سان یک استثناء، قرار گرفته برون از گسترۀ دربافتهای متعارف، درک کنیم. قرار است چون کنشگران به گونهای استثنائی رفتار میکنند ما نیز آنها را بدون مراجعه به قواعد حکم بر مقولهای از کنش فهمیده و ادراک کنیم.
امر استثنائی؟
قدرت و مشروعیت رسانهها (و متخصصان و پژوهشگران مرتبط با آنها) خود را در اعلام موقعیت استثنائی نشان میدهد. این را فیلسوف آلمانی کارل اشمیت دربارۀ حاکمیت به ما میگوید. حاکمیت دولت خود را در قرار دادن خود در ورای قانون و اعلام وضعیت استثنائی نشان میدهد. دولت تنها قدرتی است که در جهان مدرن دارای چنین اقتدار و توانی است. رسانهها نیز اکنون دارای چنین اقتدار و توانی شدهاند. آنها نیز امری را استثنائی اعلام کرده و از ما میخواهند که آن را به آن صورت درک و ادراک کنیم. البته رسانهها همچون دولت اصلا نمیخواهند که کسی در مورد مشروعیت آنها در زمینۀ اعلام موقعیت فوقالعاده پرسش طرح کند. ولی اگر اقتدار رسانهها را نپذیریم و مشروعیت آنها را به چالش بخوانیم شکاف بین امر استثنائی و ادراک در تمامی عمق خود سرباز میکند.
جهانشمولگرایی علوم اجتماعی مدرن در توضیح پدیدههای جهان غیر غربی با مانعی جدی روبرو شده است. با مقولههای برآمده از آن علوم اجتماعی مردن نمیتوان کنش و جهان زیست انسانهای شرقی یا انسانهائی برخاسته از حوزۀ فرهنگی شرق و در نتیجه جهان اسلام را به گونهای روشن توضیح داد. از مفاهیمی همچون طبقه، منافع اقتصادی و اجتماعی، عقلانیت هدفمند و عقلانیت ارتباطی نمیتوان برای توضیح رفتار همۀ انسانها بهره جست. به این خاطر برخی به استثناگرائی روی آوردهاند. کنشگران و جهان زیست حوزههای فرهنگی دیگر را همچون دیوانگان، بزه کاران یا عقب ماندگان ذهنی متعلق به جهانی دیگر، برون از جهان قاعده مند برخوردهای اصولی قلمداد میکنند. به این شکل کنش آنها را همچون جزئی از کنش و ریست جهانشول قاعده مند ولی همچون استثنائی بر آن توضیح میدهند. به این صورت نیز کنش و زیست آن انسانها برای همگان قابل درک و دریافت شده است.
ولی کافی است تا امر استثنائی را به چالش بخوانیم تا هیچ نشانی از پدیدۀ بررسی و توضیح داده شده بر جای نماند. پدیده به امری قاعدهمند تبدیل نمیشود. چون آنرا قاعدهای نبوده است. فقط از دایرۀ فهم ما و در نتیجه ادراک ما خارج میشود.
یورگن هابر ماس در مقابل نگرش و گفتار برخی فیلسوفان جدید از جمله فوکو و بودیار و دیگران انان را
“محافظه کاران جوان” نامید . کسانی که بر دستاوردهای ازادیبخش مدرنیته با استفاده از واژگان پست مدرن حمله می برند تا ان را به زانو دار آورند . فرض این دسته فیلسوفان و پیروانشان این است که با حذف مدرنیته جهان ازاد خواهد شد اما واقعیت نشان داده است که نظرات ایشان دستاویزی برای پست ترین دیکتاتور ها و هوادارنشان شده است . جالب این جاست که در این کارزار از ایت الله خامنه ای و ازغندی تا اولتر چپ ها حضور دارند . ایت الله خا منه ای گفت اگر می خواهید فلسفه غرب بخوانید چرا پوپر فلسفه دیگران بخوانید ! هواداری فوکو از ” انقلاب اسلامی ” ایران که در حقیقت جنبشی هویت گرای اسلامی بود و به حکومتی شبه توتالیتر انجامید خود گواه نگرش رسوا است که مدرنیته را پایان یافته می داند و در جستجوی دوغ به دوشاب می رسد . هابر ماس بدرستی اینان را “محافظه کاران جوان ” نامید و “مدرنیته را پروژه ای نا تمام” !
شاهد / 21 November 2015
قبل از سقوط شاه ایران ، عمده بحران ها در جهان بصورت اقدامات بادرماینهوف و بریگادهای سرخ در اروپا ، ترورهای مسلحانه چریک ها و مائوئیستها در ظفار و .. بودند . اما پس از انقلاب اسلامی و سقوط حکومت پهلوی ، ترورها و قتل های سیاسی، رواج خشونتهای حکومتی و دولتی ، حذف فیزیکی و اعدام دگراندیشان ،جنگ های منطقه ای 8ساله و تداوم تحریکات صدام حسین ، انجام عملیات انتحاری مجاهدین خلق ، ترورهای مجاهدین خلق ، دخالتهای ایدئولوژیک شیعی جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه و جهان ، سنی ستیزی ، حمایت از افراطیون بنیادگراها ، تشکیل سازمان القاعده ، ترور سادات در مصر ، گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا ، انفجارات متعدد در کشورهای عربی ، تشدید درگیری ها و چنگهای اعراب و اسرائیل و تشکیل حماس و مقاومت اسلامی ، حاکمیت طالبان ، دخالتهای آمریکا و غرب در عراق و افغانستان ، تشدید انتقادات از اسلام افراطی در غرب با مقالات و کاریکاتورها در غرب و .. از جمله اقداماتی هستند که اتقاق افتاده اند .با مقایسه تطبیقی دودوره متمایز ، به این نتیجه می رسیم که حکومت شاه نقش بسیار مهمی در تامین منطقه و جهان داشته است .ایران کشوری تاثیرگذار در روندهای منطقه ای و جهانی است .لذا اگر دنیا به امنیت و آرامش می اندیشد ، ریشه فتنه ها را از بین ببرد .ریشه فتنه ها در جمهوری اسلامی است .با تشدید تحریم ها و حمایت از مبارزات مدنی مردم ایران ، ریشه فتنه ها خشکانده می شوند .
ali / 21 November 2015
خوب شد من به همراه پسرم که فیلمبردار سینما ست در ورزشگاه ملی فرانسه حضور داشتیم و در جریان مسابقه
فوتبال هم صدای سه انفجار را شنیدیم بلکه بیرون رفتن شتابزده فرانسوا اولاند از ورزشگاه را دیدیم هم بعد جسد یکی از تروریست ها را …. نویسنده این مطلب خود اعتراف کرده که این رویداد از دایره فهم و ادراک او خارج بوده
آخوند های داعشی تهران گفته اند ِاین رویداد را خود فرانسوی ها درست کرده اند که به اسلام ضربه بزنند …
اینان دشمن دموکراسی اند و متاسفانه غرب می خواهد با بازی دمکراسی با آن ها روبرو شود در حالیکه خشونت را باید با خشونت پاسخ داد باید با همان سلاح خودشان با آن ها روبرو شد و نخست مرکز فرماندهی آن ها را ویران کرد …
تروریست های فلسطینی نیز تا وقتی جرج حبش بود همین طور عمل می کردند بمب گذاری ِ هواپیما ربایی و انفجار
هواپیمای مسافری و به گلوله بستن آدم ها در خیابان و رستوران… فرانسوی ها تازه فهمیده اند که خشونت را باید با
خشونت پاسخ داد.باید کعبه های آمال تروریست ها و افراطی های اسلامی را ویران کرد چه در تهران چه عراق و چه سوریه . 130 انسان روزنامه نگار ِِ مهندس ِ برنامه ریز پروژه مرکور ِ نقاش وکیل دعاوی و دانشجو را بسته اند به گلوله و انفجار کمربند انتحاری صدها خانواده را داغدار کرده اند و زخم بزرگی بر پیکر فرانسوی ها زده اند و حالا نویسنده این مطلب همسو با ملاهای داعشی تهران می نویسد : «با اینهمه حادثۀ پاریس روال آشنا و شناخته شدۀ اقدام مبارزاتی و سیاسی را دنبال نمیکند .» چه میشود گفت ؟ در این روزها روی فیس بوک چیز های شرم آوری می خوانیم : خوبشون شد …. شرم .
iraj adibzadeh / 21 November 2015
جناب محمودیان؛
میفرمایید “ولی کافی است تا امر استثنائی را به چالش بخوانیم تا هیچ نشانی از پدیدۀ بررسی و توضیح داده شده بر جای نماند. پدیده به امری قاعدهمند تبدیل نمیشود. چون آنرا قاعدهای نبوده است. فقط از دایرۀ فهم ما و در نتیجه ادراک ما خارج میشود” نتیجه آنکه مطبوعات را باور نکنید چه CNN به اصطلاح مستقل, چه CNBC دموکرات, چه FOX news ریپابلیکن, چه RTV روسیه, و چه شبکه الجزیره وابسته به قطر. شمای نویسنده هم که فرمودید موضوع از درکتان خارج است پس لطف فرموده علت نوشتن مقاله تان توضیح دهید چون از ادراک بنده که خارج است.
دکتر کامکار / 22 November 2015
• بودریار در نوشته هایش در باره ی جنگ با عراق نمی گوید که در ان جا “حادثه” ای رخ نداده است، بلکه با تصویری که از طریق تبلیغات وسیع برای به نمایش گذاشتن یک “جنگ” تمام عیار ارائه می شد مخالفت می ورزد. او با تکیه بر مفاهیمی که در پژوهش های پیشین اش صیقل یافته اند – همچون simulacrum و hyperreality – نشان می دهد که صحنه هایی که سربازان آمریکایی را در وضعیت خطیر یک جنگ نشان می دادند، واقعیت را تصویر نمی کردند. نیروهای آمریکایی به ندرت به طور مستقیم با عراقی ها درگیر شدند و نتیجه ی آن لشکرکشی اصولا از پیش روشن بود. من اینجا به درستی یا نادرستی تحلیل های بودریارنمی پردازم، تلاش من تنها این است که پرسش آقای محمودیان را بفهمم. آیا منظور نویسنده ی مقاله از عنوان “آیا روز جمعه، ۱۳نوامبر، حادثهای در پاریس رخ داد؟” – با توجه به شباهت این عنوان با عنوان مقاله ی بودریار، و نیز اشاره ی هر چند سرسری به بودریار – این است که در آن روز اصولا حادثه ای در پاریس رخ نداده است؟
• نویسنده البته این را نمی گوید، بلکه بر آن است که در راستای تحلیل بودریار از جنگ عراق “میتوان دربارۀ رخداد حادثۀ جمعه سیزده نوامبر پاریس تردید جدی ابراز کرد” و در ادامه به طرح پرسش ها و ابها م هایی می پردازد که شیوه ی گزارش حادثه، به نظر ایشان، برای ما مطرح می کنند.
• نکته ی پرسش برانگیز این است که در ادامه ی مقاله اصولا شاهد کاربرد مفاهیم بودریاری نیستیم – این که رسانه ها چگونه، و در چه مورد مشخصی، یک فوق واقعیت یا فرا واقعیت، در مقابل ما قرار دادند و، به گفته ی بودریار، واقعیت را استتار کردند. به این ترتیب، هدف از ارجاع به بودریار و استفاده از عنوان تحریک آمیز مقاله ی او چیست؟ آیا بهره جویی از اعتبار نام این اندیشمند صرفا بحث بر انگیز کردن پرسش هایی است که در واقع بسیار پیش پا افتاده به نظر می رسند.
• به عنوان نمونه به این پرسش نگاه کنیم: “چگونه قرار است کشتار مردمانی معمولی و در حجم صد و دویست نفر (!!) در وجود دولتی که دارای سابقۀ دویست، سیصد سالۀ استعمار و شکستها و پیروزیهای بیشماری است وحشت ایجاد کند؟” آیا فهم این موضوع این قدر پیچیده است؟ شاید تروریست ها نه با هدف ایجاد وحشت بلکه در صدد ایجاد وضعیتی شاد و اطمینان بخش در فرانسه و کشورهای دیگر به چنین عملیاتی دست می زنند! این که هدف تروریست ها ایجاد وحشت است یک چیز است و این که تا چه اندازه در این امر موفق می شوند چیزی دیگر. پرسش های دیگر طرح شده در ادامه ی مقاله هم همگی از این دست هستند – پرسش هایی معمولی که در رسانه ها و شبکه های اجتماعی بسیار طرح می شوند و مورد بحث قرار می گیرند.
• اما انگیزه ی من از نوشتن این سطور چیست؟ به نظر من درج چنین مقاله هایی – که هر از چند گاهی در سایت رادیو زمانه شاهدشان هستم – نه تنها پرتو روشنگری بر وضعیت موجود نمی افکنند بلکه، با عنوان های هیجان انگیز و نمایشی – اما محتوایی نازل – و با ارجاع های پراکنده و ناروشن به نظریه پردازان گوناگون، بر اغتشاش فکری می افزایند.
با احترم
مانی
مانی / 22 November 2015
اشاره ی نویسنده به “امر استثنایی”، و بویژه نتیجه گیری های بعدی شان، بسیار سهل انگارانه و نامربوط به نظر می رسد. تز کارل اشمیت، همان گونه که آقای محمودیان هم اشاره کرده اند، این است که حاکم (یا حاکمیت) قدرت خود را از توانایی اعلام “وضعیت استثنایی” و به تعلیق درآوردن قانون کسب می کند. ایشان می نویسند: “دولت تنها قدرتی است که در جهان مدرن دارای چنین اقتدار و توانی است.” اما بلافاصله اضافه می کنند: “رسانهها نیز اکنون دارای چنین اقتدار و توانی شدهاند.” (!)
اولا “جمله ی دولت تنها قدرتی است که …” حشو و اضافی است. چرا که بنا به نظریه ی اشمیت، دولت (حاکمیت) اصولا قدرت خود را از همین امکان اعلام وضعیت استثنایی کسب می کند، در نتیجه گفتن این که دولت تنها قدرتی است که دارای این اقتدار است همان چیزی است که در فارسی حشو و زوائد خوانده می شود. نکته ی مهم تر این که در جمله ی بعدی رسانه ها هم به این تنها دارنده ی اقتدار اضافه می شوند. در این جا برّندگی تز اشمیت، که الهام بخش بسیاری، از جمله جورجو آگامبن، در تحلیل قدرت حاکمیت بوده است به یک باره از دست می رود. آیا توان یک رسانه در این که ایده ای را در جامعه تبلیغ کند و به کرسی بنشاند، از جمله این که امر مشخصی استثنایی است، همان توانایی حاکم در تشخیص وضعیت استثنایی، مشخصا اعلام وضعیت فوق العاده، و تعلیق قانون است؟!
مانی
مانی / 22 November 2015