سال ۱۹۹۱ فیلسوف فرانسوی ژان بودریار به گونه‌ای تحریک‌آمیز اعلام کرد که جنگ عراق رخ نداده است. آمریکا و متحدانش جنگ عراق را برای برون راندن عراق از کویت شروع کرده بودند و توانسته بودند در پی بمباران‌هایی وسیع ارتش صدام را شکست داده و کویت را به موقعیت پیشین خود به سان یک کشور مستقل باز گردانند. بودریار اما بر آن بود که جنگ بیش از آنکه یک واقعیت مادی باشد به صورت یک امر فراواقعیت و بازنموده در رسانه‌ها رخ داده و سازماندهی شده است. به باور او جنگ عراق بیش از هر چیز تبلیغی، مجازی و انگارشی بود. تلفات، خونریزی، ویرانی و بسیج امکانات نظامی دیگر در آن از جایگاه مهمی برخوردار نبودند.

در همین راستا می‌توان دربارۀ رخداد حادثۀ جمعه سیزده نوامبر پاریس تردید جدی ابراز کرد. البته نه به خاطر بحث‌های پست مدرنیستی بودریار که دیگر امروز از موضوعیت گذشته برخوردار نیستند، بلکه به خاطر غیر قابل فهم بودن آن. رسانه‌ها به ما می‌گویند که کسانی با گشودن رگبار و انفجار جلیقه‌های انفجاری ۱۲۹ نفر انسان‌های معمولی را در چند رستوران و یک کنسرت کشته‌اند. رسانه‌ها اقدام را تروریستی و عاملان آن‌را هواداران و وابستگان داعش اعلام کرده‌اند. تا اینجا فرایند حادثه مشخص است. عکس و فیلم حادثه نیز به فهم ما از آن کمک می‌کنند. ولی آن هنگام که در پی فهم حادثه بر می‌آییم، دچار سردر گمی شده، به جای توضیح با طیفی از پرسش‌های گوناگون روبرو می‌شویم.

استفهام

برای چه کسانی مجموعه‌ای از افراد گوناگون گرد هم آمده در یک رستوران یا یک کنسرت را می‌کشند؟

داعش خود را در جنگ با غرب، با استعمار و جبهۀ کفر می‌بیند ولی چرا بخواهد کسانی را به کشتن دهد که نقشی در ساز و کار جنگی آن ندارند؟

کارشناسان به ما می‌گویند داعش از تاکتیک کشتار گستردۀ بی رحمانه استفاده می‌جوید تا وحشت و یأس در دل دشمنان خود ایجاد کند. ولی هیچ معلوم نیست چگونه قرار است کشتار مردمانی معمولی و در حجم صد و دویست نفر در وجود دولتی که دارای سابقۀ دویست، سیصد سالۀ استعمار و شکست‌ها و پیروزی‌های بی‌شماری است وحشت ایجاد کند؟

غیر قابل فهم‌ترین بخش قضیه کنش جوانانی است که به راحتی دست به قتل انسان‌هایی معمولی می‌زنند. آنها چگونه و بر چه اساس توانستند انسانهایی دیگر را به قتل برسانند؟

چه دستگاه ایدئولوژیک و ارزشی ای به آنها اجازه داد یا ترغیب کرد که بدون ارزیابی هویت دیگری بتوانند او را به قتل برسانند؟

آیا آنها مجوعۀ وسیعی از انسانها را صرفا به دلیل سکونت در یک منطقۀ جغرافیائی محکوم به قتل می‌دانستند یا برای به رسیدن به هدفی دیگر کشتن آنرا موجه می‌شمردند. اینها همه پرسش‌هایی که برای فهم حادثه مهم هستند و هیچ پاسخ روشنی برای آنها وجود ندارد.

نامفهومی

یک کنش را همچون هر ابژه‌ای باید فهمید تا آنرا ادراک کرد و بازشناخت. در مورد کنش باید قواعد حاکم بر آن را دانست یا شناخت تا آنرا به سان کنشی معین باز شناخت. این یکی از مهم‌ترین آموزشهای جامعه شناسی مدرن است. نکته‌ای است که کسانی هم‌چون پیتر وینچ و هارولد گارفینکل بر آن تأکید ورزیده‌اند. مسابقۀ فوتبال برای کسی که با قواعد مسابقۀ فوتبال آشنا نیست مسابقۀ فوتبال نیست بلکه چیز ناشناخته‌ای است، چیزی در حد و حدود مراسم آئینی یا تلاشی برای بدست آوردن پدیده‌ای کمیاب. ممکن است اینجا شاید با استفاده از بحث فیلسوف آمریکائی جان سرل اعتراض شود که ما در مورد بازی فوتبال با شکل خاصی از قواعد روبرو هستیم: قواعد بنیانگذار. این در حالی است که بسیاری از پدیده‌ها و کنش‌ها در خود، صرفنظر از قواعد حاکم بر آنها، وجود دارند.

فوتبال فقط با قواعد به صورت مسابقۀ فوتبال در می‌آید. اگر کسی آن قواعد را نشناسد نه می‌تواند فوتبال بازی کند و نه نمی‌تواند بازی فوتبال را بازشناسد. این قواعد را باید از قواعد سامان بخش متمایز ساخت. قواعد سامان بخش فقط به کنشی که خود وجود دارد سر و سامان می‌بخشد. به ما می‌گوید که چگونه یک کار را دقیق انجام دهیم: چگونه بطور نمونه در برخورد با دیگران رفتار و تعارف کنیم. ولی در هر دو مورد قواعد بنیان گذار و قواعد سامان بخش می‌توان گفت که بدون شناخت قواعد حاکم بر یک کنش نمی‌توانیم آن کنش را باز شناسیم. فقط اگر می‌دانیم قواعد تعارف چیست می‌توانیم بدانیم که دو نفر در حال تعارف با یکدیگر هستند و نه بطور نمونه در حال فریب، چرندگوئی یا قصه گوئی برای یکدیگر.

نکتۀ اساسی آن است که با شناخت قواعد حاکم بر یک کنش آنرا به سان یک کنش معین و در تمایز با کنش‌های دیگر باز می‌شناسیم. اگر از قواعد چیزی ندانیم چه بسا که متوجه نباشیم کنشی در جریان است. قواعد هم چیزی نیست که فقط جنبۀ صوری و رسمی داشته باشند بلکه از دل تحولات تاریخی بر آمده‌اند. ما باید با پس زمینۀ کنش، فرهنگ زیر بنایی آن و در نهایت قواعد حاکم بر آن آشنا باشیم تا آنرا به سان یک کنش معین بازشناسیم. مسابقۀ فوتبال مشهور ال کلاسیکو برای کسی که به قواعد فوتبال آشنا نیست، از ساختار جام باشگاه‌های اروپائی چیزی نمی‌داند و به سنت مسابقات فوتبال در اسپانیا وارد نیست اصلا یک کنش و حادثه بشمار نمی‌آید. او را حتی اگر به استادیوم محل مسابقه ببرید و در جریان شور و هیجان مردم قرار دهید باز چیزی عوض نمی‌شود. او ممکن است شور و هیجان مردم را به هزار چیز دیگر جز فرایند و اهمیت مسابقه نسبت دهد.

دربارۀ حادثۀ روز جمعۀ پاریس رسانه‌ها از رویداد حادثۀ بزرگی سخن می‌گویند. آنها آنرا در مقولۀ اقدام تروریستی جای داده‌اند. عاملان آنرا نیز معرفی کرده‌اند. هم هویت ایدئولوژیکی آنها را مشخص ساخته‌اند و هم نام و تعلق قومی و ملی آنها. کل حادثه را نیز در چارچوب مبارزه و جنگ داعش با بطور کلی تر اسلام سیاسی (یا اسلامیسم) با غرب بررسی کرده‌اند. چنان جزئیات حادثه را و فرایند انشکاف آنرا توضیح داده‌اند که دیگر همه با کلیت رویداد و اهمیت تاریخی آن آشنا شده‌اند. حالا همه می‌دانند که برخی از عاملان حادثه همچون همۀ “تروریست‌ها” اسلامی با منفجر ساختن جلیقۀ انفجاری خود بسیاری را به کشتن داده‌اند. به شکلی، رسانه‌ها نقش بلد و راهمنا را برای ما ایفا کرده، قواعد کنش تروریستی را مشخص می‌سازند تا ما اقدام را به سان یک کنش معین باز شناسیم.

با اینهمه حادثۀ پاریس روال آشنا و شناخته شدۀ اقدام مبارزاتی و سیاسی را دنبال نمی‌کند. بر چنین کنشی قواعدی حکمفرما است که در این یکی مورد مشاهده نمی‌شوند. در این مورد نه از انتخاب دقیق هدف، نه از تمایز بین دشمن و دوست (چه فرضی و چه مشخص) و نه از استفادۀ بهینۀ صرف جویانه از نیرو و امکانات، از هیچکدام نشانی نیست. نیروی سیاسی در گیر مبارزۀ نظامی و جنگ به ویژه به شکل جنگ نامتقارن از توان و امکاناتی نا محدود برخوردار نیست و با دشمنی روبرو است که بسی بیشتر از او دارای نیرو و توان است. چنین نیروئی باید با نهایت دقت و صرفه جوئی مبارزه کند و بیهودۀ همه را علیه خود بسیج نکند. در اقدامات چشمگیر نیز مهم جنبۀ تأثیر گذار کنش است. اقدام چنان سازماندهی می‌شود که بیشترین تأثیر مطلوب را بر همگان بنهد. در این چارچوب حادثۀ پاریس الگوی اقدام نظامی مبارزاتی را دنبال نمی‌کند.

توضیح کارشناسانه و اشکال آن

بدون تردید، کارشناسانی که عاملان حادثۀ پاریس را تروریست‌های اسلامی می‌دانند ادعا می‌کنند که آن عاملان بر مبنای قواعد و الگوی دیگری جز قواعد حکم بر رفتار دیگر گروه‌های نظامی و حتی تروریست‌ها رفتار کرده‌اند. بر مبنای توضیح این کارشناسان مهم برای تروریست‌های اسلامی انجام اقدامی خارق‌العاده در جهت وارد آوردن بیشترین خسارت، اثبات آسیب پذیری فوق‌العادۀ دشمن، نشان دادن توان خود و تأکید بر وفاداری تام به باورهای خویش است. شاید این توضیح درست باشد ولی مشکل خاص خود را دارد. کنشگرانی معین را متفاوت با دیگر کنشگران نشان می‌دهد. به ناگهان ما با کنشگرانی مواجه می‌شویم که بر مبنای اصولی جز اصول متعارف کنش سیاسی و نظامی دست به عمل می‌زنند. چرا ما باید چنین درکی را بپذیریم؟ اینجا باید نشان داده شود که قواعد حاکم بر کنش تروریست‌های اسلای از چه جنسی است و دارای چه خاستگاه و پس‌زمینۀ تاریخی است تا کنش آنها قابل فهم شود ولی ما کمتر جائی با چنین توضیحی روبرو هستیم.

امروز از همه طرف به ما گفته می‌شود که ما با شکل جدیدی از تروریسم و جنگ روبرو هستیم. گفته می‌شود که اسلام گرایان رادیکال در پی ایجاد دوبارۀ حلافت اسلامی هستند و بر مبنای آموزه‌های دین خود حاضر هستند دست به هر کنش و کشتاری بزنند و این آنها را از هر کنشگر جهان مدرن متمایز می‌سازد. به این سان از ما خواسته می‌شود که، با فاصله گرفتن از درک بر مبنای قواعد، کنش را به سان یک استثناء، قرار گرفته برون از گسترۀ دربافت‌های متعارف، درک کنیم. قرار است چون کنشگران به گونه‌ای استثنائی رفتار می‌کنند ما نیز آنها را بدون مراجعه به قواعد حکم بر مقوله‌ای از کنش فهمیده و ادراک کنیم.

امر استثنائی؟

قدرت و مشروعیت رسانه‌ها (و متخصصان و پژوهشگران مرتبط با آنها) خود را در اعلام موقعیت استثنائی نشان می‌دهد. این را فیلسوف آلمانی کارل اشمیت دربارۀ حاکمیت به ما می‌گوید. حاکمیت دولت خود را در قرار دادن خود در ورای قانون و اعلام وضعیت استثنائی نشان می‌دهد. دولت تنها قدرتی است که در جهان مدرن دارای چنین اقتدار و توانی است. رسانه‌ها نیز اکنون دارای چنین اقتدار و توانی شده‌اند. آنها نیز امری را استثنائی اعلام کرده و از ما می‌خواهند که آن را به آن صورت درک و ادراک کنیم. البته رسانه‌ها همچون دولت اصلا نمی‌خواهند که کسی در مورد مشروعیت آنها در زمینۀ اعلام موقعیت فوق‌العاده پرسش طرح کند. ولی اگر اقتدار رسانه‌ها را نپذیریم و مشروعیت آنها را به چالش بخوانیم شکاف بین امر استثنائی و ادراک در تمامی عمق خود سرباز می‌کند.

جهانشمول‌گرایی علوم اجتماعی مدرن در توضیح پدیده‌های جهان غیر غربی با مانعی جدی روبرو شده است. با مقوله‌های برآمده از آن علوم اجتماعی مردن نمی‌توان کنش و جهان زیست انسان‌های شرقی یا انسان‌هائی برخاسته از حوزۀ فرهنگی شرق و در نتیجه جهان اسلام را به گونه‌ای روشن توضیح داد. از مفاهیمی همچون طبقه، منافع اقتصادی و اجتماعی، عقلانیت هدفمند و عقلانیت ارتباطی نمی‌توان برای توضیح رفتار همۀ انسان‌ها بهره جست. به این خاطر برخی به استثناگرائی روی آورده‌اند. کنشگران و جهان زیست حوزه‌های فرهنگی دیگر را همچون دیوانگان، بزه کاران یا عقب ماندگان ذهنی متعلق به جهانی دیگر، برون از جهان قاعده مند برخوردهای اصولی قلمداد می‌کنند. به این شکل کنش آنها را همچون جزئی از کنش و ریست جهانشول قاعده مند ولی همچون استثنائی بر آن توضیح می‌دهند. به این صورت نیز کنش و زیست آن انسانها برای همگان قابل درک و دریافت شده است.

ولی کافی است تا امر استثنائی را به چالش بخوانیم تا هیچ نشانی از پدیدۀ بررسی و توضیح داده شده بر جای نماند. پدیده به امری قاعده‌مند تبدیل نمی‌شود. چون آنرا قاعده‌ای نبوده است. فقط از دایرۀ فهم ما و در نتیجه ادراک ما خارج می‌شود.

در همین زمینه

شبح ترور بر سر پاریس