نزدیک‌ترین دوستش فریدریش انگلس، پیش‌بینی کرده بود که «نام او در گذر قرن‌ها زنده می‌ماند، و آثارش نیز …» پیش‌بینی انگلس بدان شکل که احتمالا مطلوب مارکس نبود، به حقیقت پیوست. او بیش از پیش تبدیل به نامی برای خیابان‌ها، مدرسه‌ها، شهرها و تصویری بزرگ شد که همه جا حضور دارد و همه او را می‌شناسند؛ بی آنکه با نگاه تحلیل‌گرانه، پژوهشی و آزادیخواهانه او آشنا باشند.

همسر و چهار فرزندش پیش از او درگذشتند. مارکس ۶۴ ساله ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در تنهایی مهاجرت، در لندن مرد و سه روز بعد در گورستان هایگیت با حضور ۱۱نفر از همرزمانش به خاک سپرده شد. در این هنگام، انقلاب آلمان، کمون پاریس و انترناسیونال شکست خورده بودند، و سرمایه او ناتمام بود.

«همه می‌دانند که توانایی‌های ذهنی نوک شست پای او بیشتر از همه آن چیزی‌ست که بقیه مردم اجتماع در سرشان دارند.» این بخشی از گزارش هینکلدی، رئیس پلیس برلین به تاریخ ۱۸۵۲در باره مارکس است. در این زمان کارل مارکس پناهنده بدون تابعیت، ساکن لندن، منطقه سوهو، دین استریت پلاک ۲۸ بود و با فقر و سختی روزگار می‌گذراند.

Karl-Marx-Monument
یادبود مارکس

واکنش مارکس در زمان حیات‌اش به فرمول‌های ثابت، شعارهای قالبی، مقدس‌سازی، کیش شخصیت و دگم‌ها چیزی غیر از تحقیر نبود.

فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی، موجب مطرح‌شدن اندیشه‌های مغفول‌ مارکس شد. او دیگر تئوریسین اردوگاه مقابل نیست، بلکه اندیشه‌ورزی‌ست که تفکر دیالکتیکی‌اش هم‌چنان موجب شیفتگی می‌شود: حتی فعالان بانکی و بازار سهام، آثار او را به عنوان متخصص سرمایه‌داری مطالعه می‌کنند. مخالفان جهانی‌شدن و طرفداران محیط زیست به ارزش او به عنوان تحلیلگر رک‌گوی جامعه سرمایه‌داری واقف هستند.

زندگی خصوصی

۵ ماه مه ۱۸۱۸ در شهرستانی با ۱۲ هزار نفر جمعیت به نام تری‌یر در خانواده‌ای یهودی/آلمانی زاده شد. پدرش حقوق‌دانی اهل مطالعه بود و خانواده‌اش در پی قوانین سرکوب‌گرانه پادشاهی پروس در دوران بعد از ناپلئون، اجبارا مسیحی شدند. کارل مارکس در سنین جوانی اما همه مذاهب را رد کرد. انتقاد او به مذهب، انتقاد از نبرد بر سر ثروت و تقسیم قدرت و انتقادی اجتماعی بود که برندگان آن خوشبختی خیالی را برای بازندگان به جای گذاشته بودند.

مارکس در بن و برلین حقوق خواند. در شهر ینا به درجه فیلسوفی رسید و در ۲۶ سالگی کمونیست شد. کمونیسم را کمال انسان‌گرایی می‌دانست و این گرایش را بر دلایل مذهبی، حقوقی و اخلاقی بنا نکرده بود.

مارکس عاشق جنی فون وستفالن شد. نامزدی‌اش با دختری که چهارسال از خودش بزرگتر بود و او را «مارکس سیاه سوخته» خطاب می‌کرد، هفت سال طول کشید. آن دو بالاخره در سال ۱۸۴۳ ازدواج کردند و همان سال به پاریس رفتند؛ جایی که مارکس به عنوان روزنامه‌نگار مشغول فعالیت شد. ماه مه ۱۸۴۴ اولین فرزندشان به دنیا آمد. از ۷ فرزند تنها ۳ دختر زنده ماندند. زندگی جنی و کارل با رنج دائمی عدم امنیت مالی فرزندان‌شان همراه بود.

در سال ۱۸۴۵ مارکس از فرانسه اخراج شد. خانواده او از سال ۱۸۴۹ در خانه‌ای محقر با تنگدستی در لندن دست و پنجه نرم می‌کرد. تالیف‌های مارکس یا بایکوت می‌شدند و یا پول ناچیزی نصیب خانواده می‌کردند.

در نامه ۸ سپتامبر مارکس به انگلس چنین آمده: «همسرم بیمار است، دخترکم جنی هم بیمار است، لنشن هم دچار نوعی تب عصبی‌ست. امکان آوردن دکتر را هم نداشتم و ندارم، چون پول دوا درمان موجود نیست. از ۸ تا ۱۰ روز پیش شکم خانواده را با نان و سیب‌زمینی پر کرده‌ام، چیزهایی که معلوم نیست امروز هم بتوانم تهیه کنم.»

مارکس و همسرش جنی – لندن – ۱۸۶۶

هر از گاهی این نامه‌نویس پرشور، پول تمبر یا حتی چند پنی برای خرید روزنامه نداشت. در نامه‌‌‌ای به انگلس نوشته بود که به نانوا، شیرفروش، قصاب، سبزی‌فروش بدهکار است، با این همه طبق معمول از این اوضاع «گه» با بی‌تفاوتی عبور می‌کند.

او برای تالیف اثر مهم اقتصادی‌اش ملزم به تورق کتاب‌های بی‌شماری‌ بود اما گاهی پول تهیه کارت مطالعه موزه بریتانیا یا خرید کاغذ برای یادداشت‌برداری را هم نداشت. یک بار اجبارا بالاپوشش را نزد بنگاهی به رهن گذاشت. مارکس در زندگی خصوصی‌اش از کارکردن با پول عاجز بود اما حقیقت دارد که هیچ کس مانند او، با چنین سرمایه اندکی‌، «سرمایه» را بررسی نقادانه و بنیادین نکرد. مارکس در همان سال اسفناک ۱۸۵۲، اثر درخشان خود «هجدم برومر لوئی بناپارت» را نوشت.

مارکس انبانی از نیش، کنایه، تمسخر و تحقیر در اختیار داشت. جدل‌های سیاسی او بی‌رحمانه و درخشان هستند. اما کسانی که بعدها در جایگاه قدرت سیاسی مدعی پیروی از مارکس بودند، بارها در «نابودی» مخالفان سیاسی فراتر از نقد سیاسی رفتند.

هنگامی که آگوست ببل، ویلهلم لیبکنشت و آدولف هپر از اعضای حزب سوسیال‌ دمکرات در ۱۷ دسامبر ۱۸۷۰ در لایپزیک به جرم توطئه و خیانت بازداشت شدند، به پیشنهاد مارکس، در شورای عمومی انترناسیونال برای خانواده‌های زندانی کمک مالی جمع‌آوری شد. از آنجا که یکی از موارد اتهامی متهمان ارتباط با انترناسیونال بود، قرار شد که این حرکت به نام کمک مالی انترناسیونال نامیده نشود. به همین منظور مارکس نامه‌ای به همسر لیبکنشت نوشت: «خانم لیبکنشت عزیز، مبالغ ناچیزی که من برای خانواده‌های زندانیان فرستادم، به هیچ وجه به شورای عمومی انترناسیونال مربوط نیست که اساسا صندوقی برای چنین اهدافی ندارد. شورای عمومی فقط به عنوان «ضمانت» ارسال درست از طرف کمک‌کنندگان انتخاب شده بود.»

مانیفست حزب کمونیست

اوایل سال ۱۸۴۸ مارکس ۲۹ ساله و دوست ۲۷ ساله او انگلس، ده روز تمام در خانه واقع در بروکسل درگیر تدوین برنامه‌ای برای تغییر جهان بودند: مانیفست حزب کمونیست. تنها صفحه اصل باقی‌مانده مانیفست، به دست جنی همسر مارکس نوشته شده است.

نتیجه کار متنی ادبی با زبانی تند و قدرت سیاسی‌ست. جمله آغازین آن از یادنرفتنی‌ست: «شبحی در اروپا در حال گشت و گذار است؛ شبح کمونیسم.» و دست‌آورد بزرگ در آغاز می‌آید: «تاریخ همه جوامع تا کنونی، تاریخ نبرد طبقاتی‌ست.» این دو به سادگی نقش حکومت‌ها را روشن می‌کنند: «اختیارات مدرن دولت‌ها تنها در حد کمسیونی برای اداره تجارت مشترک کل طبقه بورژوازی است.»

جمله‌ای که در پی می‌آید هر گونه ظنی را از بین می‌برد، که آنها قصد سرزنش اخلاقی ثروتمندان را داشتند: «بورژوازی در تاریخ نقشی فوق‌العاده انقلابی ایفا کرده است.» دلیل این تعبیر البته با زبانی تحلیلی و ادبی بیان شده است: «بورژوازی لرزش مقدس شور متعصبانه، شیفتگی شواليه‌مآبانه و غرور تنگ‌نظرانه افراد را در آب يخ حساب‌گری خودخواهانه‌اش غرق کرد.»

قبر مارکس در لندن

نوع نگاه مارکس و انگلس به فرد نیز قابل توجه است؛ چیزی که بعدها مدعیان مارکسیسم مخالف آن عمل کردند. در مانیفست حزب کمونیست آمده است: «به جای جامعه کهنه بورژوازی با طبقات و تناقضات طبقاتی‌اش، اجتماعی پدید خواهد آمد، که در آن رشد آزاد تک‌تک افراد، شرط رشد آزاد همه است.»

انتشار مانیفست با اشاره به حضور «شبحی» در اروپا و پیش‌بینی «مقاومت توده‌های کارگری» چند روز پیش از انقلاب ۱۸۴۸ از چشمان جاسوسان همه‌جا حاضر دولت پروس پنهان نمانده بود. وصول ۶ هزار فرانک توسط مارکس بابت میراث پدری، موجب هشدار به پلیس بلژیک و بازجویی از مارکس شد. آنها مدعی بودند که او خرید اسلحه برای شورشی‌ها را امکان‌پذیر کرده است.

برای کارل مارکس هیچ تصوری نمی‌توانست مضحک‌تر از این باشد که با یک گروهک شورشی مسلح، انقلابی بی‌سرانجام را آغاز کند.

مارکس، متفکر و فیلسوفی با مدعای علمی بود که سعی کرد قوانین عام حرکت تاریخ را توضیح دهد. او معتقد به قانونمندی تحولات تاریخی بود و درست به همین دلیل، تحمیل اراده‌گرایانه و خشونت‌آمیز آینده بشریت را یک جاه‌طلبی تمسخرآمیز می‌دانست. او اعتقاد داشت که پیشرفت، نیرویی غیرقابل توقف است. و نه با ایده‌های جسورانه، بلکه به واسطه نیروی محرکی به غایت ماتریالیستی به حرکت می‌آید.

ارگان دمکراسی و انقلاب

با آغاز انقلاب ۱۸۴۸ آلمان، دولت جدید فرانسه خواستار بازگشت مارکس و انگلس به فرانسه شد، آنها اما در پاریس از همکاری با گروهی پارتیزانی که انقلاب را به آلمان صادر کند، سر باز زدند و به کلن رفتند تا روزنامه «نویه راینیشه تسایتونگ» را منتشر کنند که عنوان دوم آن «ارگان دمکراسی» بود. این روزنامه تبدیل به صدای انقلاب شد. بعد از انتشار همان چند شماره اول، حامیان مالی روزنامه به دلیل مواضع رادیکال آن خود را کنار کشیدند و روزنامه تا پایان عمر کوتاه خود از قید مشکلات مالی رها نشد.

انتشار روزنامه با پایان انقلاب در سال ۱۸۴۹ بعد از ۳۰۱ شماره متوقف شد. آخرین شماره روزنامه در ۱۹ ماه مه کاملا به رنگ قرمز و حاوی هشداری به کارگران کلن بود که مراقب کودتا باشند «زیرا مطمئنا بورژوازی در همدستی با اشغالگران پروسی به آنها خیانت خواهد کرد.» هئیت تحریریه با این تذکر به خوانندگان خود بدرود گفت که آخرین سخن‌اش «رهایی طبقه کارگر» خواهد بود.

ماه مه ۱۸۴۹ مارکس موفق شد که با فروش ماشین چاپ روزنامه، آخرین دستمزد کارگران را بپردازد. او مجددا به مهاجرت رفت و ساکن لندن شد.

مارکس هر روز ساعت‌ها در موزه بریتانیا غرق در کتاب‌های بی‌شمار می‌شد و خستگی‌ناپذیر یادداشت برمی‌داشت تا نظریه‌اش را بارها اصلاح و نوسازی کند. عصرها به خانه می‌رفت و تا پاسی از شب در اتاق کار پر از کتاب‌ها، ورقه‌ها و دست‌نوشته‌ها می‌خواند و می‌نوشت. برای اعضای خانواده، کار سختی بود مارکس را که سیگاری قهاری بود و هر از گاهی بدمستی می‌کرد، به غذای منظم و نسبتا سالم عادت دهند.

توهم‌زدایی از سرمایه‌داری

توجه اصلی مارکس به جامعه بورژوایی، دینامیسم درونی کاپیتالیسم بود. او عمیقا تحت تاثیر این امر بود که شیوه تولیدی سرمایه‌داری با چه قدرتی فراتر از مرزهای ملی گسترش بین‌المللی می‌یابد. هیچ کس جهانی‌شدن را چنین زود و به وضوح ندیده بود، آن هم زمانی که بخش اعظم ملت‌های اروپایی هنوز در مناسبات فئودالی زندگی می‌کردند.

به نظر مارکس، لوکوموتیو رشد سرمایه‌داری رقابت بین افراد است. بازیگران این عرصه به دلیل جبر «جزای بازنده‌ها»، باید به شیوه تولیدی جدید که موجب کاهش هزینه شود روی آورند و محصولات جدیدی تولید کنند. فقط کسانی که از عهده این کار برآیند در نبرد رقابت زنده می‌مانند. هماهنگی تقسیم کار موسسات تولیدکننده، پیرو وابستگی متقابل به بازارها و قیمت‌ها است. به دلیل خصلت آنارشیستی این سیستم، دوران‌های بحرانی پیش می‌آید و رشد آن تناوبی‌ست.

هسته اصلی نظر مارکس در باره سرمایه‌داری نوین را می‌توان اینگونه جمع‌بندی کرد: از یک طرف با مولدترین و پیشرفته‌ترین روش تولید تاریخ بشری روبرو هستیم و از طرف دیگر این سیستم، خودتخریب‌گر است و موجب بیگانگی، استثمار و فلاکت می‌شود. سرمایه‌داری تک‌تک انسان‌ها، مناسبات اجتماعی و طبیعت را تخریب می‌کند.

امید مارکس به سوسیالیسم این بود که به استثمار انسان از انسان برای همیشه پایان دهد. اما در پایان دوره حکمفرمایی کاپیتالیسم سودجو از سیاره ما چه باقی می‌ماند؟ مارکس در تحقیقات جغرافیایی خود، زمین و بشریت را به عنوان دو ارگانیسم زنده می‌بیند که بر هم تاثیری متقابل دارند و سوال می‌کند: آیا با هم کنار خواهند آمد و یا نهایتا زمین تکانی به خود می‌دهد و انسان‌ها را مانند غباری از تن خود می‌تکاند؟

مارکس همچنین نقش مهمی در پایه‌گذاری علوم اجتماعی داشت. مارکس و انگلس از ۱۸۴۵ به مسائلی اجتماعی پرداخته بودند که تا کنون هم به عنوان مبانی جامعه‌شناسی مدرن شناخته می‌شوند. آنها برای اولین بار به موضوع شکل‌گیری جوامع انسانی، اشکال زیست مشترک و روند تکامل اجتماعی پرداختند که امروزه بخش بزرگی از دیدگاه آنها جزء بدیهیات است.

اکنون ۶۰ پژوهشگر از ۹ کشور جهان حول پروژه «MEGA» (مجموعه آثار مارکس و انگلس) برای انتشار مجموعه آثار ۱۲۲ جلدی این دو همکاری می‌کنند. هدف این پروژه، رمزگشایی و دستیابی به لغت‌ها و جمله‌های اصلی آثار مارکس است، زیرا انگلس بعد از مرگ مارکس در کتاب «سرمایه» تغییرات و پیوندهای جدیدی وارد کرد. علاوه بر این، دستگاه‌های تبلیغاتی بسیاری از کشورهای سوسیالیستی و احزاب کمونیست از مارکس تحلیلگر و منتقد سرمایه‌داری، فردی متعصب ساختند. چنین چیزی به واسطه تحریف و ساده‌سازی‌های نادقیق انجام شده است.

مارکس در اصل فعال سیاسی نبود. پروفسور بئاتریکس بوویه، مدیر خانه مارکس در زادگاهش تری‌یر می‌گوید: «او مبلغ، سخنور سیاسی و سخنران مشهوری هم نبود. ابزار او نوشتن بود.» با این وجود مارکس برای تکمیل متن‌هایش دچار زحمات بسیار می‌شد. به عنوان محققی درستکار مدام در حال مدلل کردن نظراتش بود: «وقتی امری جدی روی می‌داد، از اول شروع می‌کرد.»

هنگامی که جنی مارکس در ۲ دسامبر ۱۸۸۱ بعد از دوره سخت بیماری در لندن درگذشت، ویلهلم لیبکنشت دوست مارکس نوشت: «با درگذشت جنی، او هم مرد.» مرگ واقعی مارکس اما در ۱۴ مارس سال ۱۸۸۳،  یک سال و سه ماه پس از درگذشت جنی روی داد. مارکس سرش را روی میز کارش گذاشته و به خواب ابدی رفته بود. دو ماه پیش‌ از آن هم دختر محبوبش را از دست داده بود. مارکس در لندن دفن شده است.