فرشته مولوی
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
برشت در شعری (به ترجمهی رضی هیرمندی) میپرسد، «در روزگار تیره و تار هم آیا ترانه هست؟» و پاسخ میدهد «آری، ترانه هست: در وصف روزگار تیره و تار.» برداشتی از این حرف برشت میتواند این باشد که نویسنده، چه در بهشت و چه در دوزخ، مینویسد. سنجش کیفیِ آنچه مینویسد، اما، نه ساده است و نه آسان؛ هم زمانخواه است و هم در نهایت سرشتی نسبی دارد. سوای ایندو، دشواری کار از این برمیخیزد که خودِ روند آفرینش هنری- ادبی پیچیده است و از قاعده و قانون – دستِ کم نوع سادهاش – پیروی نمیکند. ربط دادن خطی و سطحی کیفیت کار نویسنده با موقعیتِ نوشتنِ او، اگر نادانی نباشد، سادهانگاری و سادهگیریست. به بیان روشنتر این پرسش که نویسنده در بهشت شاهکار میآفریند یا در جهنم، از بُن پرسش بیجاییست. گواهی بر این حرف هم این که: بحثهای کهنه بر سر این که با سانسور و یا در تبعید و برونمرز کیفیت کار نویسنده بدتر یا بهتر میشود، پوک و پوچ از آب درآمد. با این همه نویسنده بیتردید همچنان که در کارِ نوشتن از توانایی ذهنی و جسمی خود مایه میگذارد، از زندگی و زمانهی خود هم تأثیر میپذیرد.
مهمترین مشکل جامعه ی ایرانی که در همه ی عرصه ها قابل مشاهده است نبودن یک وحدت عملی در تفکر جامعه است ما هنوز به یک روش مشخصی در زندگی اجتماعی نرسیده ایم تا معیاری باشد برای بیانمان . جامعه هنوز در جنگ بین تفکرات متفاوت است و این تفکرات متفاوت و در واقع این تکثر هنوز نتوانسته اند به یک درک مشترک از تحمل همدیگر برسند در حالی که این معیار مشترک و با توجه به رنگارنگی نیاز ما به زندگی مشترک در یک جامعه است . به همین دلیل ما بدون معیار نمی توانیم به درک مترک برای نقد برسیم ولی ادبیات در رکود نیست بلکه در حال تولید و جنگ است برای رسیدن به معیار مشترک . ادبیات ما پویاست برای رسیدن به معیار مشترک . سانسور و استبداد نیستند که این سردرگمی را بوجود آورده اند بلکه نداشتن راه مشترک برای معیار مشترک است که این سردرگمی را ایجاد کرده است . و علیرغم همه ی این سردرگمی ها ما رشد کرده ایم بیتر معیارهای غلط را کنار گذاشته ایم به لزوم درک دموکراتیک رسیده ایم اما این دموکراسی چه تعریفی دارد هنوز نیاز به کار دارد هنوز نیاز به تحول عملی جامعه دارد زیرا ما در این راه آگاهانه گام برنداشته ایم دائم در حال آزمون و خطا هستیم . تفکرات ایدئولوژیک و محدود نگری ایدئولوژی را کنار گذاشته ایم اما هنوز به درک عملی از نیازهایمان نرسیده ایم .
فرهاد - فریاد / 13 January 2014
با عرض احترام به محضر استادانم
در باره بحران نقد ادبی: جامعه ای رو تصور کنین که تنها منبع دانشگاهی اش در مورد نقد ادبی کتاب مرحوم زرین کوب بوده و بخشهایی از کتابهای استاد شمیسا. یعنی عدم پرداختن مشخص به نظریه ادبی . حتی کسانی که در مورد نظریه های ادبی به طور مدون صحبت کردند مثل شفیعی کدکنی به علل متقاوتی کمتر خوانده شدند. اما گمان میکنم با شروع حرکتی جدید که بانیان آن امثال دکتر پاینده، مرحوم گلشیری ، خانم طاهری، دوستان اهل ارغنون و…. بودند میشه به آینده نظریه ادبی و در نتیجه نقد ادبی امیدوار بود. امروز بسیاری از دانشجویان و استادان و علاقه مندان ادبیات دم از فرمالیست روس،ساختارگرایی و حتی پسا ساختارگرایی میزنند.(نمونه اش کتاب از اشارات دریا- دکتر توکلی)
در مورد فترت ادبی: در زمینه داستان ما بچه هایی رو داشتیم که به نیت دیده شدن دست به قلم شدند. بسیاری راه سرازیری جشنواره های دولتی رو پیش گرفتند و عده ای هم برای آنکه آثارشون چاپ بشه به طور نا خودآگاه دست به خودسانسوری می زنن- و من تب آپارتمانی نویسی رو از نمونه های همین خود سانسوری می دونم- اما در این زمینه هم استادانی هستند که جوانه امید رو زنده نگهداشتند. مثال؟ نگران نباش= مهسا محب علی
در زمینه شعر: نیما به طور جدی داره وا کاویده میشه. به تعداد علاقه مندان به آثار امثال الهی ،اسلامپور و اردبیلی داره روز به روز اضافه میشه. بچه های شاعر ما بن بست شعرهای کلاسیک قافیه محور و مسیر شعر سپید امروز رو درک کردن و یواش یواش راه جدیدی رو شاهد خواهیم بود. من خوشبینم
مصطفی / 14 January 2014