پیام یزدانجو
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
تصور میکنم مهمترین چالشها همچنان همان مسائلی هستند که نقادی ادبی ایران از دیرباز با آنها دست به گریبان بوده؛ در این میان، دو مسئله به نظرم برجستهتر میآیند. مسئلهی اول نسبت منتقد با مؤلف متنی است که قرار است مورد نقادی قرار گیرد. هنوز هم بسیاری از نقدهای ادبی ما تحت تأثیر رابطهی منتقدان با مؤلفان متنها هستند، نه خود متنها. به همین خاطر، بیشتر نقدهای ادبی در واقع ابراز ارادت منتقدان به مؤلفانی هستند که رفاقتی با آنها دارند و اغلب از بابت این رفاقت منفعتی میبرند. مسئلهی دوم به نحوهی نقادیها و مشخصاً به ارتباط نقد ادبی با نظریهی ادبی مربوط میشود. نقد ادبی اگر بخواهد برانگیزاننده باشد و حرفی برای گفتن داشته باشد به هر رو باید متضمن آگاهی و اشراف منتقد به نحلههای نقادی و نظریههای ادبی و همچنین جذب و هضم آنها باشد. چنین آگاهی و اشرافی البته در بیشتر نقدهای ادبی ما به چشم نمیخورد و یا، اگر نشانی از آن باشد، در نقل قولهای پراکنده و از نظریهپردازان خلاصه میشود، یعنی به ندرت به مرحلهی درونیسازی یا ازآنِخودسازی نظریهها و نگرهها میرسد.
مهمترین مشکل جامعه ی ایرانی که در همه ی عرصه ها قابل مشاهده است نبودن یک وحدت عملی در تفکر جامعه است ما هنوز به یک روش مشخصی در زندگی اجتماعی نرسیده ایم تا معیاری باشد برای بیانمان . جامعه هنوز در جنگ بین تفکرات متفاوت است و این تفکرات متفاوت و در واقع این تکثر هنوز نتوانسته اند به یک درک مشترک از تحمل همدیگر برسند در حالی که این معیار مشترک و با توجه به رنگارنگی نیاز ما به زندگی مشترک در یک جامعه است . به همین دلیل ما بدون معیار نمی توانیم به درک مترک برای نقد برسیم ولی ادبیات در رکود نیست بلکه در حال تولید و جنگ است برای رسیدن به معیار مشترک . ادبیات ما پویاست برای رسیدن به معیار مشترک . سانسور و استبداد نیستند که این سردرگمی را بوجود آورده اند بلکه نداشتن راه مشترک برای معیار مشترک است که این سردرگمی را ایجاد کرده است . و علیرغم همه ی این سردرگمی ها ما رشد کرده ایم بیتر معیارهای غلط را کنار گذاشته ایم به لزوم درک دموکراتیک رسیده ایم اما این دموکراسی چه تعریفی دارد هنوز نیاز به کار دارد هنوز نیاز به تحول عملی جامعه دارد زیرا ما در این راه آگاهانه گام برنداشته ایم دائم در حال آزمون و خطا هستیم . تفکرات ایدئولوژیک و محدود نگری ایدئولوژی را کنار گذاشته ایم اما هنوز به درک عملی از نیازهایمان نرسیده ایم .
فرهاد - فریاد / 13 January 2014
با عرض احترام به محضر استادانم
در باره بحران نقد ادبی: جامعه ای رو تصور کنین که تنها منبع دانشگاهی اش در مورد نقد ادبی کتاب مرحوم زرین کوب بوده و بخشهایی از کتابهای استاد شمیسا. یعنی عدم پرداختن مشخص به نظریه ادبی . حتی کسانی که در مورد نظریه های ادبی به طور مدون صحبت کردند مثل شفیعی کدکنی به علل متقاوتی کمتر خوانده شدند. اما گمان میکنم با شروع حرکتی جدید که بانیان آن امثال دکتر پاینده، مرحوم گلشیری ، خانم طاهری، دوستان اهل ارغنون و…. بودند میشه به آینده نظریه ادبی و در نتیجه نقد ادبی امیدوار بود. امروز بسیاری از دانشجویان و استادان و علاقه مندان ادبیات دم از فرمالیست روس،ساختارگرایی و حتی پسا ساختارگرایی میزنند.(نمونه اش کتاب از اشارات دریا- دکتر توکلی)
در مورد فترت ادبی: در زمینه داستان ما بچه هایی رو داشتیم که به نیت دیده شدن دست به قلم شدند. بسیاری راه سرازیری جشنواره های دولتی رو پیش گرفتند و عده ای هم برای آنکه آثارشون چاپ بشه به طور نا خودآگاه دست به خودسانسوری می زنن- و من تب آپارتمانی نویسی رو از نمونه های همین خود سانسوری می دونم- اما در این زمینه هم استادانی هستند که جوانه امید رو زنده نگهداشتند. مثال؟ نگران نباش= مهسا محب علی
در زمینه شعر: نیما به طور جدی داره وا کاویده میشه. به تعداد علاقه مندان به آثار امثال الهی ،اسلامپور و اردبیلی داره روز به روز اضافه میشه. بچه های شاعر ما بن بست شعرهای کلاسیک قافیه محور و مسیر شعر سپید امروز رو درک کردن و یواش یواش راه جدیدی رو شاهد خواهیم بود. من خوشبینم
مصطفی / 14 January 2014