حاشیه‌ای بر سه قصه‌ی زندان: مرایی کافر استِ نسیم خاکسار، دوزخیان بهشتی‌ی علی عرفان، شاه سیاه‌پوشانِ هوشنگ گلشیری‌

 قصه زندان: تاراجِ تن، جراحتِ جان
قصه زندان: تاراجِ تن، جراحتِ جان

۱

میشل فوکو کتابِ مراقبت و تنبیه: تولد زندان را با روایتِ صحنه‌ی دهشتناکی از جریانِ اعدام محکومی بخت‌برگشته در شهرِ پاریس آغاز می‌کند؛ روایتِ صحنه‌ی اعدامِ محکومی در سالِ ۱۷۵۷ میلادی: «دامی‌یَن، به جرمِ سوء‌قصد به جانِ شاه، در دوم مارس ۱۷۵۷ محکوم شد که در برابر درِ اصلی کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند و از آن‌جا با یک‌تا پیراهن و مشعلی از مومِ مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست، در یک گاری به میدان گُرِوه بُرده شود و بر قاپوقی که در آن‌جا برپا شده، با انبری گداخته و سرخ سینه، بازو‌ها، ران‌ها و ماهیچه‌های ساق‌هایش شکافته شود، و دست راست‌اش در حالی که در آن چاقویی را گرفته که با آن به جانِ شاه سوء‌قصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود و روی شکاف‌های ایجاد شده در بدن‌اش سرب مذاب، روغن جوشان، صمغ گداخته و موم و گوگرد مذاب ریخته شود، و سپس بدن‌اش با چهار اسب کشیده چهار شقه شود و اندام‌ها و بدن‌اش سوزانده شود، خاکستر شود و خاکستر‌هایش به باد سپرده شود […] می‌گویند با آنکه او همیشه بسیار فحاش بوده، اما هیچ کفر و ناسزایی از دهان‌اش خارج نشده است؛ و فقط از فرط درد، فریادهای دل‌خراش می‌کشیده و اغلب تکرار می‌کرده: خدایا به من رحم کن! یا عیسی مسیح کمک‌ام کن!» [۱]

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی

میشل فوکو روایت این صحنه‌ را که تنها تا دو سده‌ی پیش آیین هرروزه‌ی مجازات در جهانِ مدرنِ امروز بود، بنیانِ ترسیمِ تاریخِ تکاملِ مجازات در جهانِ غرب و چرایی‌ی آن می‌کند. او بر این باور است که خاموشی‌ی «جشن ماتم‌زای تنبیه» در پایانِ قرن هیجدهم نه بیانِ نگاهی انسانی‌تر به هستی که تنها نشان یک مصلحت بود. میشل فوکو در ترسیم تئوری‌ی خویش، نخست ویژه‌گی‌ها و کارکردهای مجازاتِ پیشامدرن را برمی‌شمرد؛ آن‌گاه به چه‌گونه‌گی‌ها و چرایی‌های مجازات در جهانِ مدرن می‌پردازد؛ سرانجام به دلایل برآمدنِ و تثبیتِ زندان، به مثابه مکانی برای تربیت مجرمان، می‌رسد.

مجازاتِ پیشامدرن بر آیین نمایش استوار می‌شود. این نمایش را اما عناصری همیشه‌گی زینت می‌بخشند: عنصر نخست «تعذیب» است؛ دردناکی‌ی بی‌رحمانه‌ای که گستره‌ی تخیل انسان از بربریت می‌سازد تا خشونتی بی‌مرز را بدل به نشانِ شکوه عدالت کند. عنصر دوم تبدیل محکوم به جارچیِ محکومیت است؛ چرخاندنِ محکوم در خیابان‌ها، نصبِ اعلانی بر پشت، سینه یا سر، توقف بر سر چهارراه‌ها یا قرائت حکم. عنصر سوم برپاکردن صحنه‌ی اعتراف در آخرین لحظه‌ی هستی‌ی محکوم است؛ تلاشی برای منطبق کردنِ لحظه‌ی «تعذیب» با لحظه‌ی کشف حقیقت. عنصر چهارم وصل کردنِ «تعذیب» به جرم است؛ نمایشِ جسدِ محکوم در محلِ ارتکابِ جرم یا اجرای آیین‌های نمادینی نظیر سوراخ کردنِ زبانِ کفرگویان، بریدنِ دستِ قاتلان، سوزاندنِ ناپاکان، از نشانه‌های این عنصر هستند. عنصر پنجم تأکید بر هرچه کند‌تر بودنِ مراسمِ مجازات است؛ راهی برای شنیده‌شدنِ ناله‌ی محکوم تا قضاوتِ انسانی با قضاوتِ الهی بیامیزد و رنجِ محکوم چنان به نمایش درآید که بیننده عذاب در دوزخ خداوند را در ناله‌های او حس کند.

سخت‌کشی در قرون وسطی
سخت‌کشی در قرون وسطی

آیینِ نمایشِ مجازاتِ پیشامدرن که بر پایه‌ی عناصری همیشه‌گی چیده می‌شود، مجرم را به صحنه می‌برد تا دیگران در تاراجِ تن و جانِ او وحشت و تزکیه را تجربه کنند؛ سرانجامِ شومِ تجاوز به تمامیتِ قدرتِ شاه را. در دورانِ مدرن اما تصویرِ مجازات جای خود را به تصورِ مجازات می‌دهد و به بند کشیده‌شدن روح جای‌گزینِ ازهم‌پاشیده‌گی‌ی تن می‌شود. به روایتِ میشل فوکو، می‌لِ به انسانی کردنِ مجازات‌ها نیست که قاعده‌های بازی در دورانِ مدرن را تغییر می‌دهد؛ ‌که تغییر قاعده‌ها‌ی بازی است که انسانی‌شدن مجازات‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌کند: «آن‌چه در پس انسانی‌کردن کیفر‌ها دیده می‌شود، تمام آن قاعده‌هایی است که ملایمت را به منزله‌ی اقتصاد محاسبه شده‌ی قدرت تنبیه مجاز می‌شمرد، یا به عبارت دقیق‌تر، اقتضاء می‌کند. اما همچنین این قاعده‌ها یک جابجایی در نقطه-ی کاربرد این قدرت را ایجاب می‌کند: این نقطه‌ی کاربرد دیگر نباید بدن همراه با آن بازی آیینیِ دردهای مفرط و داغ‌های نمایان در آیینِ تعذیب باشد؛ این نقطه‌ی کاربرد باید ذهن، یا به عبارت بهتر، بازی تصورات و نشانه‌هایی باشد که با احتیاط اما با ضرورت و به روشنی، در ذهن همگان جریان می‌یابد […] دیگر نه بدن بلکه روح مورد نظر است.» [۲]

روشِ مجازات در جهانِ مدرن بر این باور بنا می‌شود که حضورِ همیشه‌گی‌ی تصورِ مجازات در ذهنِ انسان کارساز‌تر از نمایشِ بی‌رحمانه‌ی «تعذیب» است. قاعده‌مندی‌ی مجازات در جهانِ مدرن مدیون چنین باوری است؛ قاعده‌مندی‌ای که در پوششی اخلاقی، قوانین بازی را چنین موعظه می‌کند: خودسرانه نبودن مجازات‌ها، قدرت‌ بخشیدن به تصورِ مجازات در مقایسه با تصورِ لذت از جرم، تعیینِ محدودیتِ زمانی برای مجازات‌، مفید جلوه‌دادن مجازات از طریقِ تبدیل مجازات به خدماتی که همه‌ی شهروندان از آن بهره‌مند می‌شوند، تبدیلِ ترسِ جمعی‌ی ناشی از «تعذیب» به درس‌آموزی‌ی اخلاقی از مجازات.

حذفِ نمایشِ مجازات اما به معنای تولد سازوکار پیچیده‌ی زندانِ مدرن نیز هست؛ مکانی که در آن قدرتِ مخوفِ مجازات چهره پنهان می‌کند، بدنِ محکوم در فضایی که در آن انضباط حرفِ اول است، رام می‌شود، ترس بر مبنایِ ایجاد حسِ کنترل‌شدن باطنی می‌شود، متهم داغِ ننگ می‌خورد. زندان مکانی است که در آن تن و جان مجرم رام می‌شود.

میشل فوکو تاریخ تکاملِ مجازات در جهانِ غرب را در دلِ تاریخ مجازات در فرانسه باز می‌-خواند، «انسانی‌شدن» روش‌های مجازات در فرانسه را برخاسته از تسلط گفتمانی به جای گفتمان دیگر می‌یابد، رواج روش‌های نوینِ مجازات را نشانِ منسوخ شدن روش‌های کهنه می‌داند. در قصه-های زندان‌های جمهوری‌ی اسلامی اما روش‌های کهنه و نو در هم می‌آمیزند، روش‌های بی‌سابقه آفریده می‌شوند، روح و جسم، هر دو، هدف قرار می‌گیرند، فصلی فرا‌تر از مرزهای خیال به کتابِ همیشه‌گشوده‌ی تاراجِ هستی‌ی انسان افزوده می‌شود.

به سه قصه از این فصلِ هولناک نگاهی کنیم؛ نخست قصه‌ی مرایی کافر است نوشته‌ی نسیم خاکسار.
صفحه بعد:
مرایی کافر است، نوشته نسیم خاکسار