آیا جامعهی ایرانی در حال حبس شدن در پیلهای است که «اپوزیسیون» راست گِردش تنیده است؟ جنبههای این محدودشدگی چیست؟ آیا نمودهای این نارسیسم و بهخودمشغولی تنها به مسائل بزرگ سیاسی محدود میشود یا به مسائل عادی و روزمره نیز سرایت میکند؟
شباهتی در اعماق با ذهنیت ولایی
سخن از گونهای اتوماتیسم است که جایی برای مداخلهی خرد انتقادی نمیگذارد؛ انطباقی بی قید و شرط با گفتمان غالب رسانههای اپوزیسیون راست خارج از کشور و البته جریان اصلی رسانههای غربی به امید آنکه خود را در قلمرو «جهان متمدن» جا دهد یا جا بزند.
استفاده از اصطلاح کنفورمیسم اینجا شاید ناشیانه به نظر رسد، چون این انطباقی است فراتر از آنچه شهروندان غربی با سیاستهای دولتهای خود دارند، اگر توجه کنیم که لااقل چند ده هزار نفر از فرانسویها و انگلیسیها در مخالفت با آدمکشی رژیم آپارتاید اسرائیل در هفتهی گذشته به خیابان ریختند و دست به تظاهرات زدند.
سخن از یک ذهنیت اَعمیٰ است که ناتوان از تصوری ورای وسواس فکری خودش است. ذهنیتی که نمیداند خود عکسبرگردان ذهنیت رژیم ولایی شده است زیرا هیچ جایی برای احتمال «میتواند غیر از این باشد» یا «شاید اینطور نباشد» باقی نمیگذارد و تمام دریچههای کنجکاوی را به روی خود میبندد. ذهنیتی فاقد چشمانداز و تنها چشم در چشم آینهای که رو در رویش دارد.
بنابراین با موقعیتی روبه روییم که درست مثل ذهنیت حاکم در رژیم ولایی محور اصلی وجودی اش را پرسشگریزی تشکیل میدهد. پرسشگریزی آن حالتی است که کسی گمان میکند به یقین رسیده و دیگر نیازی به گوش و چشم در خود حس نمیکند؛ دهانی دارد گشاده به اندازهی یک نعره و حرف ثابتی که مدام آن را به الحان مختلف بیرون میریزد. پس از مدتی این رفتار عادت ذهنیاش میشود. تنها این را میخواهد که کلمات و جملات آشنا را بشنود. اگر چیزی مغایر با ذهنیت خود بشنود، آزردهخاطر میشود. حتا وقتی از چیزهایی که تعریف میکند، به گونهای دیگر تعریف شود و از چیزهایی که به آن انتقاد دارد، به گونهای دیگرانتقاد شود، دچار عصبانیت هیستریک میشود. این ذهنیت فقط با آنچه همسو با عادات ذهنی خود است، گشاده رو است. سخن بقیه برایش عجیب و غریب است.
جزمیت بیرحمانه
این گونه پندار، تمایلی وسواسگونه و اجتنابناپذیر به خطوط قرمز دارد. به ظاهر انقلابی به نظر میرسد اما نیک که بنگریم، پاسدار اخلاق محافظهکارانه است. سخن از نگرشی است فراتر (یا فروتر) از اصولگرایی، که متعهّد به رشتهای از «ارزشهای اصیل غیرقابل مذاکره» است. و در نتیجه میدان تنگی برای بحث بیشتر باقی میگذارد. نگرشی که به ژست «ایدهی اساسی» محدود میشود و اندیشه را به پازل خطوط قرمز تبدیل میکند.
سخن از اپوزیسیونی است که با تعصب روی دانستههایش در واقع بی آنکه متوجه باشد خواستار هیچ تغییر اساسیای در ساختارهای اقتصادی-سیاسی جامعه نیست، و از هماکنون دست رد به هر آنچه رادیکال، نابهنجارو حاشیهای است میزند.
این ذهنیت نمیخواهد با «حاشیهایها» کاری داشته باشد، چه این حاشیهایها داخل مرزی (کرد یا بلوچ) باشند، چه افغان یا فلسطینی. این ذهنیت به دنبال انطباق با «اکثریت تاثیرگذار و گرانقیمت» دولتهای غربی است. فرصتطلبیِ این ذهنیت عقل سلیم را به گونهای کرختی بیرحمانه تبدیل کرده است. اپوزیسیونی اسیر جزمیت و دگماتیسمی که سطوح مختلف زندگی اجتماعی، پیچیدگی روابط انسانی، چند جانبه بودن مسائل و هستیهای شخصی، ارتباط زمانی با زمینه و تاریخمندی را نادیده میگیرد و منتظر فرصتی است که تنها و تنها به گرفتن انتقام از «سر مار» اکتفا کند؛ چه خود سر مار را له کند، چه بهتر که آن اکثریت تأثیرگذار و گرانقیمت سر برسند و به بهای ویران کردن «مرز پرگهر» سر مار را نشانه روند..
سخن از یک رویکرد ایدئولوژیک نمیکنم، این یک هیستری مسری و منتظر رویداد یا معجزه است که مثل هر بیمار هیستریک دیگر چشم به دست و پای دیگران دارد تا انبان زهرآگین درونش را بیرون بریزد.
تمام آنچه گفته شد هنوز تحلیل وضعیت نیست؛ طرحی است ترسیم شده با مداد ضخیم از اپوزیسیون مبتذل: در کسی میتوانیم تمام یا برخی از خطوط را در طرح ببینیم. به همین ترتیب، ممکن است کسی تماما با این خطوط منطبق نباشد اما گاهی اوقات ردی از این یا آن خط روی او ظاهر شود. در این مورد دارم به لیبرالهایی فکر میکنم که در مقام متولیان فلسطینیها حتا بهتر از خود آنان با مطرح کردن راه حل دو کشور، دو دولت برایشان، بی آنکه متوجه باشند چاقو در قلب فلسطینیان مینشانند. (۱)
فروپاشی فرهنگی
ما فاقد یک ارگان قابل اعتماد نظرسنجی هستیم که بتوانیم بدانیم این اپوزیسیون هیستریک تا چه میزانی در جامعه رسوخ کرده است، اما به راحتی میتوان ادعا کرد که این، طیف کمرنگی در فضای اجتماعی-فرهنگی ایران نیست. ما در فصل دیگری هستیم که سرمایش از درون مرکز مطالعات ایرانی تا مغز استخوان نفوذ و از آنجا تا کوچههای شهر نشت میکند. اپوزیسیونی که هیچ ابایی حتا برای کوبیدن بلندترین قلهی ادبیات ما از حافظ به این سو ندارد و متوجه نیست که این جایگاهها نه با لجنپراکنی تغییر میکند و نه به صورت فرمایشی.
این اپوزیسیون تعریفی تاریخی از استبداد و حتا از استعمار ندارد و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، تغییر ظاهر است، و از همین رو با فرهنگ سیاسی جناح راست در کل هماهنگ و مرتبط است. اما جنبهای مبهم دارد که از طریق یک «احساس» فرهنگی توضیح داده میشود: نگاه نکنید ما در خاورمیانه گیر افتادهایم؛ در اصل ما با شما اروپاییان همنژادیم؛ پس چرا همسرنوشت شما نباشیم؟
این توهّم باد هوا البته به شکلگیری اقتداری محافظهکار و مبتذل در آینده کمک زیادی میرساند. تثبیت محافظهکاریِ ایدئولوژیک بدون زمینهسازیهای محافظهکاریِ مبتذل ممکن نیست! همین بس که بتواند جلب اعتماد «اکثریت تأثیرگذار» را بکند.
در خاتمه باید متذکر شد که عیب به تمامی در این جناح نیست. وضعیت فعلی نشانگر کمکاری جمهوریخواهان هم هست که هنوز نتوانستهایم آرمان خود برای استقرار نظامی رهاییبخش و توسعهی یک جامعهی شهروندی و دست در دست مردمان آزادیخواه منطقهی جغرافیایی خود را به زبان قابل فهم شرح دهیم.
––––––––––––––––––––
پانویس
(۱) پیشتر در نوشته « در نقد منطق خشونت خشونت است» در همین رسانه در زیرنویس به طور مفصل دررد راه حل دو کشور، دو دولت بحث کرده ام. جز این آخرین نظرسنجی از فلسطینیان نشان میدهد دو سوم آنان با این راه حل مخالفاند.