در بخش اول به شرح نزاع تاریخی سال ۱۳۶۳ سپاه پرداخته شد که آیتالله خمینی، آیتالله منتظری، آیتالله صانعی، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی، نمایندگان مجلس، و … را درگیر خود ساخت.
در واقع برخی از فرماندهان سپاه ورود به قلمرو سیاست را از ابتدا آغاز کرده بودند. فرایندی که آیتالله خمینی بارها به صراحت تمام بدان تاخت و آن را به ورود سرطان به بدن انسان تشبیه کرد. آن غده سرطانی اینک بخوبی تبعات خود را آشکار کرده است.
جنگ در ضمن فرصتی هم برای ورود سپاه به “اقتصاد پنهان و فاسد” پدید آورد که باید مستقلاً بدان پرداخته شود. روایت ما از آن رویداد کاملاً متکی بر شواهد و قرائن قوی تاریخی بود. اینک نوبت آن است تا به روایت هاشمی رفسنجانی از آن رویداد پرداخته و با یک نتیجهگیری بحث را پایان بخشیم.
یازدهم- خاطرات هاشمی رفسنجانی از حرکت اعتراضی: خوشبختانه، اکبر هاشمی رفسنجانی، در کتاب خاطرات سال ۱۳۶۳، بدون آن که نامی از ما ببرد، داستان را ذکر کرده است. [۱۳] خاطرات هاشمی را عیناً نقل میکنم تا وقایع از زبان کسی بیاید که چندان همدلی با ما نداشت. هاشمی رفسنجانی در آن زمان از طرف آیتالله خمینی مسئول جنگ بود.
محسن رضایی در این خصوص گفته است: “پس از آن [برکناری بنی صدر] امام فرماندهی کل قوا را برعهده گرفتند و تا پایان جنگ آن را ادامه دادند. در این مقطع با دو مرحله مواجه شدیم؛ در مرحله اول، فرماندهان به طور مستقیم با امام در ارتباط بودند و هیچ واسطهای میانشان نبود. اما پس از آزادسازی خرمشهر، امام یکبار مقام معظم رهبری را به مدت یک سال به عنوان واسطه خود در جنگ انتخاب کردند و سپس آقایهاشمی را در دو سه مرحله گوناگون. در اواخر جنگ نیز حکم جانشین فرمانده کل قوا را به آقای هاشمی دادند.”[۱۴]
جنگ متجاوزانه عراق علیه ایران، هزاران رویداد ناگفته دارد. همه آنها باید بازگو شوند که عبرت گرفته و خطاهای گذشته تکرار نشوند. جنگ تجاوزکارانه صدام حسین، صدها هزار شهید و معلول داشت و حدود هزار میلیارد دلار به کشور آسیب وارد آورد.
اگر چه آن که در برابر ما قرار داشت، آیتالله خامنهای بود که نگذاشت صدای ما به گوش آیتالله خمینی برسد تا شاید جنگ و سپاه سرنوشت دیگری پیدا کنند.
۶ فروردین ۱۳۶۳: “ظهر احمد آقا آمد… از اختلاف در مورد سپاه و عملیات اخیر، ابرازنگرانی میکرد” (ص۳۷).
۷ فروردین ۱۳۶۳: “آقای محسن رضایی، فرمانده سپاه پاسداران، هم تلفن کرد و از اظهارات آقای منتظری در ملاقات با نمایندگان امام در سپاه گله داشت؛ برای حل این مشکل که با آقای منتظری دارند، کمک خواست [آیتالله منتظری در این ملاقات گفته بود:”آقایان توجه دارند که سپاه یک ارگان جوشیده از متن انقلاب اسلامی ماست. بنابراین توقع و انتظار این ملت فداکار از این ارگان زیاد است. تمام رفتار و برخوردهای سپاه با مردم و با ارتش و جهاد و سایر ارگانها و یا حتی افراد و گروههای ضد انقلاب، باید روی ضوابط دقیق اسلامی و حساب شده باشد. هرگونه خلاف و یا تخلفی، خدای ناکرده در سپاه دیده شد، طبعاً به حساب انقلاب و اسلام گذاشته میشود، اگر در اوایل انقلاب بعضی تندرویها احیاناً انجام شد، دیگر امروز پس از گذشت پنج سال از پیروز انقلاب، نباید آن کارها تکرار شود”].
۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۳: “عصر آقای محسن رفیقدوست تلفنی از من خواست به آقای منتظری تلفن کنم که آقای محسن رضایی را که به قم میرود بپذیرند. آقای منتظری، مدتی است با فرماندهان سپاه روابط خوبی ندارند”.
۱۳ مرداد ۱۳۶۳: “احمد آقا آمد. گفت محسن رضایی فرمانده سپاه به امام نامه نوشته و وضع جبههها و عملیات را توضیح داده است، و از فشاری که برای انجام عملیات وارد میآید، گله کرده و گفته به ما اگر مهلت بدهید، دو ساله جنگ را با پیروزی تمام میکنیم.”
۲۷ مرداد ۱۳۶۳: “حاج احمد آقا آمد. گفت آقای محسن رضایی فرمانده سپاه، مرتباً به امام نامه مینویسد که فشار و عجله در انجام عملیات نشود. سوءظن دیگری برای بعضی پیش آمده که فرماندهان سپاه از طریق تأخیر در عملیات، در صدد کسب امتیازات بیشترند؛ من این سوءظن را قبول ندارم.”
۸ شهریور ۱۳۶۳: “آقایان محسن رضایی و صیاد شیرازی آمدند؛ برای عرضه طرح جامع خودشان برای جنگ. آقای صیاد طرحش را منقح و زمانبندی شده و مکتوب عرضه کرد، نمونهای از انضباط ارتش است. ولی آقای محسن رضایی تنظیم نکرده بود و توضیح شفایی داد. قرار شد در جلسه فردا با رئیس جمهور، [طرح] کامل شده بیاورند.”
۲۱ شهریور ۱۳۶۳: “آیتالله خامنهای اظهار تمایل کردند که نماز جمعه این هفته را اقامه کند [آیتالله خامنهای در خطبههای نماز جمعه گفتند:”جنگ تنها یک راهحل بیشتر ندارد و آن حذف صدام است که ما این کار را خواهیم کرد. بزرگترین فتوحات نظامی با بودن رژیم صدام بر سر کار، دارای صرفه نیست. ما هیچ گونه چشمداشتی به خاک عراق نداریم ولی بیشترین فشار را برای سقوط رژیم صدام، وارد خواهیم آورد“].
آن که در برابر ما قرار داشت، آیتالله خامنهای بود که نگذاشت صدای ما به گوش آیتالله خمینی برسد تا شاید جنگ و سپاه سرنوشت دیگری پیدا کنند.
۲۷ شهریور ۱۳۶۳: “عصر، آقایان محسن رفیقدوست و محسن رضایی و رحیم صفوی آمدند. درباره عملیات و نیازهای مالی و تدارکاتی جبهه و مشکلات سپاه بحث بود. آقای محسن رضایی از دخالتهای زیاد آقای محلاتی [نماینده ولیفقیه در سپاه] در امور سپاه گلایه داشت و نامهای [در این موارد] به امام نوشته است. قرار شد از طریق مجلس و دولت، یک و نیم میلیارد تومان برای مخارج جنگ تهیه کنم [در خصوص فشار مسئولان برای تحرک در جبهههای جنگ، سردار رحیم صفوی میگوید:”رفتیم پیش آقای هاشمی، ایشان گفت شما ترسیدهاید. شما به تردید افتادهاید. یک کاری بکنید. مگر حواس شما نیست که متکی بر مردم هستید. مردم اگر ببینند بازار جنگ داغ و گرم نیست، رها میکنند و پشتیبانی نمیکنند. یک کاری بکنید. ما نمیدانستیم برادر محسن به آقای هاشمی چه قولهایی میدهد، اما میآید فشارهایی به ما میآورد. این فشارها برای ما اثری ندارد، زیرا با امکاناتی که در دستمان هست، میدانیم نمیشود عملیات بزرگ انجام داد، ولی به هر حال فشارهای شدید ادامه دارد. این را یک جا نوشتم که ما حتی یک بار لبخند از فرماندهمان ندیده ایم، چهار سال از جنگ میگذرد، یک تبسمی هم ندیدیم، ایشان داشته باشد”] (ص ۲۹۳).
۳۰ شهریور ۱۳۶۳: “حاج احمد آقا، از نامه فرمانده سپاه به امام گفت که از تداخل مسئولیتها با نماینده امام در سپاه و از مشکلات دخالت آنها گله دارند… شب آقایان محسن رضایی و رحیم صفوی آمدند. توضیحاتی دادند که عملیات محدودی که قرار بوده در مرزهای جنوب غرب انجام شود، انجام نشود، سپاه ضعیف شده و با احتیاط عمل میکند”.
۳ آبان ۱۳۶۳ : “مسئول بسیج آمد و از فرماندهی کل سپاه شکایت داشت و اجرای طرح مناطق بزرگ سپاه را، در جهت حذف بسیج میدانست. ضمناً تحرکات وسیعش در بعضی از مراکز، علیه این طرح به چشم میخورد؛ مثل این که علیه آن سازماندهی شده است”.
۱۷ آبان ۱۳۶۳: “عصر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیقدوست آمدند و آقای دهقان را به عنوان فرمانده سپاه منطقه یک تهران، معرفی کردند.”
۲۲ آبان ۱۳۶۳: “سر شب، عدهای پاسدار آمدند و از فرماندهان سپاه شکایت داشتند ولی حرف روشنی نبود”. [حرفها روشن بود، بیفایده بودن ادامه جنگ، و فعالیتهای سیاسی فرماندهان سپاه. حرفها روشن بود، ولی باب میل هاشمی نبود.]
۲۵ آبان ۱۳۶۳: “آقای محسن رفیقدوست اطلاع داد که امروز در باختران، در جلسهای از طرف بعضی از پاسداران به محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران اعتراض و اهانت شده است.”
در خصوص جنگ، صدها هزار تن از بهترین جوانان ایران زمین در جنگ کشته و زخمی و معلول گردیدند، کشور ویران شد تا آیتالله خمینی “جام زهر” را سر شید. حق با چه کسانی بود؟
۲۷ آبان ۱۳۶۳: “آقای شیخ فضلالله محلاتی نماینده امام در سپاه آمد. گزارشی از موج مخالفت با فرماندهی سپاه گفت و اعلان خطر کرد و از عدم توجه فرماندهی سپاه پاسداران به نصایح خودش و تضعیف ایشان، گله داشت.”
۲۸ آبان ۱۳۶۳:”احمد آقا به منزل آمد. درباره مشکلات سپاه و مسئله مخالفت جمعی از پاسداران با فرماندهی بحث شد. شب اعضای شورای فرماندهی سپاه آمدند و برای مشکل مخالفتهای پاسداران با فرماندهی، تقاضای چارهجویی داشتند. قرار شد من با آنها صحبت کنم و آنها را از مخالفت در این موقعیت جنگ، بر حذر دارم.”
۲۹ آبان ۱۳۶۳: “ظهر، پسر آقای موحدی کرمانی- که یکی از فرماندهان سپاه است- آمد و انتقاداتی به شیوه عمل فرماندهی سپاه داشت و مشورت میکرد برای ماندن در سپاه که گفتم بماند، به خصوص از طرح مناطق بزرگ، شیوه آزادسازی نیروها و برخورد با مخالفان حرف زد. شب، آقای عبدالوهاب فرمانده معزول منطقه ده سپاه آمد. گزارشی از برخورد و اختلافاتش با فرماندهی سپاه داد و ادعای مظلومیت دارد. ناراحتیهای اخیر سپاهیان، تا حدودی مربوط به طرفداران ایشان است. ایشان را نصیحت کردم که در زمان جنگ، چارهای جز صبر و گذشت نیست.”
۱ آذر ۱۳۶۳: “پیش از ظهر، آقای محسن رضایی آمد. از تحرک مخالفانش در سپاه و کارشکنی در منطقه تهران، علیه فرماندهی سپاه اظهار ناراحتی شدیدی و درخواست اجازه برخورد خشنتر و تنبیه مخالفان را داشت.”
۳ آذر ۱۳۶۳: “درباره بسیج [در اجتماعی ۱۲ هزار نفری بسیجیان سراسر کشور] سخنرانی مفصلی کردم. [در بخشی از این سخنرانی آمده است:”ما از هر جهت خودمان را آماده کردهایم تا کار جنگ را یکسره کنیم. تجربیات عملیات گذشته را جمعبندی کردهایم. تمامی نقاط ضعف دشمن را ارزیابی کردهایم، نقاط آسیبپذیر را دریافتهایم و با کمک شما و تمامی نیروهای رزمی مسلح، و با تدارک همه جانبه، در هر نقطهای که لزوم داشته باشد، آمادگی رزمی داریم. هیچ چیز غیر از حذف بعث عفلقی از منطقه و کوتاه شدن شر صدام و اطرافیانش از سر مردم عراق و گرفتن حق تضیع شده مردم ایران، نمیتواند ما را از ادامه جنگ و حرکت باز دارد”.] (ص ۴۰۲)
۴ آذر ۱۳۶۳: “شب، آقای محسن رضایی آمد. از من خواست در مراسم معرفی فرمانده سپاه مرکز که احتمال ابراز مخالفت از طرف بعضیها میرود، شرکت کنم. گفتم صلاح نیست. نشان از ضعف شما و قدرت مخالفان است. قرار شد آقایان ساداتیان و اقبالی بروند.”
۵ آذر ۱۳۶۳: “بعداز ظهر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست و سیدجلال ساداتیان آمدند. گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عدهای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند. اجازه تعقیب آنها را میخواستند.”
۶ آدر ۱۳۶۳: “مسئله اختلاف سپاه درباره فرماندهی خیلی وقتم را گرفت.”
۸ آذر ۱۳۶۳: “فرماندهان سپاه و نمایندگان امام در سپاه آمدند. مفصل برای آنها درباره نقش نیروهای مسلح و برخورد دشمنان و احتراز از دو دستگی صحبت کردم.”
۱۱ آذر ۱۳۶۳: “در جلسهای در دفتر رئیس جمهور با حضور آقای محسن رضایی شرکت کردم. بیشتر وقت را، بحث درباره مشکل مخالفان فرماندهی سپاه گرفت. آقای محسن رضایی درباره عملیات آینده توضیحاتی داد.”
۱۹ آذر ۱۳۶۳: “آیتالله منتظری، بعد از ملاقات با امام، به منزل ما آمدند و دو ساعتی درباره امور کشور و جنگ مذاکره کردیم. در خصوص جنگ، به ایشان حسن پیشرفت امور را تأکید نمودم.”
در خصوص سیاست، زمان بیشتری سپری شد تا پیامدهای مهلک دخالت بعضی از فرماندهان سپاه بر سیاست خود را نشان دهد و صدای اعتراض همگان را در آورد. آیا نیروهای سیاسی کشور باید توسط سپاه حذف میشدند تا آن سخنان حق گوش شنوایی بیابد؟ آیا هزاران تن باید کشته میشدند تا حقیقت آشکار گردد؟
۲۰ آذر ۱۳۶۳: “با آقای محسن رضایی در مورد برنامه ملاقات آینده آنها، با مخالفانشان در سپاه، با امام صحبت کردم.”
۲۱ آذر ۱۳۶۳: “عصر، آقایان محسن رضایی و علی شمخانی آمدند و برای ملاقات با آیتالله منتظری مشورت کردند.”
۲۲ آذر ۱۳۶۳: “آقای شیخ حسن صانعی از طرف امام پیغام داد که من با مخالفان فرماندهی سپاه صحبت کنم. بنا بود خود امام با آنها صحبت فرمایند. رئیسجمهور در این مورد نظر مخالف دادهاند و امام منصرف شدهاند. گفتم روز شنبه، خدمت امام خواهم رسید.”
۲۴ آذر ۱۳۶۳: “خدمت امام رسیدم. راجع به ملاقات امام در یک جلسهای با فرماندهان سپاه و مخالفان آنها و نصیحت مخالفان و ضبط مذاکرات، نظر موافق دادم. قبلاً هم نظر خود امام، همین بوده است. ولی آقای رئیسجمهور، مصلحت نمیدانند که مخالفان برای ملاقات با امام دعوت شوند. قرار شد در این مورد با رئیسجمهور مذاکره شود.”
۲۵ آذر ۱۳۶۳: “پیغام شفاهی امام را قبل از شروع جلسه به نمایندگان گفتم که امام از دخالت بعضی نمایندگان در امور سپاه و همراهی با مخالفان فرماندهی، ابراز نارضایتی کرده بودند. برای خواباندن سر و صداها خیلی موثر افتاد. گرچه آنها را خیلی دمق کرد. حدود نود نفر از نمایندگان به من نامه نوشته بودند و خواسته بودند نمایندگان مخالف، اعتراضاتشان را در مورد فرماندهی سپاه در حضور نمایندگان مجلس، علیه فرماندهی مطرح کنند.”
۲ دی ۱۳۶۳: “دو سه نفر سپاهی آمدند. از وضع سپاه و جبهه و جامعه، گله داشتند.”
۵ دی ۱۳۶۳: “جلسهای با حضور رئیس جمهور و مسئولان سپاه داشتیم؛ برای مشورت در کیفیت برخورد با مخالفان فرماندهی سپاه- که امام دستور مدارا دادهاند- قرار شد، سیاست جذب آنها اعمال شود.”
۲۶ دی ۱۳۶۳: “شب با سران قوا و احمد آقا میهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم. درباره زمان به کار بردن موشک اسکاد بی- که از لیبی گرفتهایم، علیه بغداد بحث شد. قرار شد، هنگام حمله آینده باشد؛ در صورت استفاده کردن عراق از موشک، علیه شهرهای ما به عنوان مقابله به مثل از این موشک استفاده شود.”
۱۱ اسفند ۱۳۶۳: “آقای ولایتی آمد و درباره سفر آیندهام به ژاپن و چین مذاکره کرد. گفتم در نیمه اول سال ۱۳۶۴ قرار بگذارید. وقتی که پیروزی در جنگ کسب نمودیم، برای سفر مناسبتر است. همچنین گفتم: نظر من این است که در صورت پیروزی در عملیات، امام دستور بدهند که شعار “مرگ بر آمریکا” و “مرگ بر شوروی” از موضع قدرت، حذف شود.”
۲۰ اسفند ۱۳۶۳: “حسن روحانی اطلاع داد که حمله آغاز شده است. اسم عملیات بدر است.”
۲۲ اسفند ۱۳۶۳: “فشار نیروی عراقی به نیروهای قرارگاه نجف، زیاد است و نیروهای ایرانی قرارگاه نوح، به جای اول برگشتهاند. پلها هنوز وصل نشده است. وضع ناراحت کننده است.”
۲۵ اسفند ۱۳۶۳: “آخر شب، آقای فضلالله محلاتی نماینده امام در سپاه از قرارگاه اطلاع داد که وضع عملیاتی در جبههها خوب نیست. یک و نیم بامداد از دفتر امام زنگ زدند و بیدارم کردند. اخباری از وضع جبهه میخواستند. گفتم اخبار جبهه جالب نیست.” (ص ۵۴۶)
۲۶ اسفند ۱۳۶۳: “قرارگاه خاتمالانبیاء اطلاع داد که در قسمت شمال پل چرده، نیروهای قرارگاه نجف، عقبنشینی کردهاند. لشکر امام حسین بیاجازه و بدونخبر، عقبنشینی کرده و تیپ الغدیر را که از یزد هستند، تنها گذاشتهاند و در نتیجه تیپ الغدیر قبل از عقبنشینی تلفات داده و فشار روی تیپ کربلا، خیلی شدید است. نیروهایی که به پشت دجله، به طرف غرب رفته بودند، با شهادت آقای مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا که از سرداران رشید سپاه بود، به شرق عقب نشستهاند و زمزمه عقب نشینی کامل را مطرح کردند… آقای محسن رضایی خبر داد که تصمیم به عقبنشینی گرفتهاند.”
۲۷ اسفند ۱۳۶۳: “آقای رضایی گفت نیروها با نظم به طور کامل عقب نشستهاند ولی بعضی از وسائل جنگی جا مانده است که قسمتی از این وسایل هم منهدم شده که به دست دشمنان نیفتد. حدود صد تا دویست نفر ممکن است جا مانده باشند.” (صص ۵۴۹- ۵۴۸)
نتیجهگیری
چگونه جوان ۲۵- ۲۴ سالهای به دقت تمام به نمایندگان مجلس، قائم مقام رهبری و همه مسئولان نظام گوشزد کرد که دخالت سپاه در سیاست و تسخیر قدرت سیاسی چه بر سر کشور خواهد آورد، اما آنها که عمری سپری کرده بودند پیامدهای این امر را در نمییافتند؟ دوستان شهید و معلول ما نیز به طور مبسوط توضیح دادند که ما در این جنگ پیروز نخواهیم شد. چرا آن اعتراضهای درست گوش شنوایی نیافت؟
اینک همه از دخالت سپاه در سیاست مینالند. اما ما در آن زمان تا مرز اعدام پیش رفتیم. اگر آیتالله منتظری، آیتالله صانعی- و تا حدودی نمایندگان مجلس- نبودند، همه ما را اعدام کرده بودند.
در خصوص جنگ، صدها هزار تن از بهترین جوانان ایران زمین در جنگ کشته و زخمی و معلول گردیدند، کشور ویران شد تا آیتالله خمینی “جام زهر” را سر کشید. حق با چه کسانی بود؟
در خصوص سیاست، زمان بیشتری سپری شد تا پیامدهای مهلک دخالت بعضی از فرماندهان سپاه بر سیاست خود را نشان دهد و صدای اعتراض همگان را در آورد. آیا نیروهای سیاسی کشور باید توسط سپاه حذف میگردیدند تا آن سخنان حق گوش شنوایی بیابد؟ آیا هزاران تن باید کشته میشدند تا حقیقت آشکار گردد؟
اینک همه از دخالت سپاه در سیاست مینالند. اما ما در آن زمان تا مرز اعدام پیش رفتیم. اگر آیتالله منتظری، آیتالله صانعی- و تا حدودی نمایندگان مجلس- نبودند، همه ما را اعدام کرده بودند.
بهمنی و رستگار به جبهه رفته و شهید شدند. در زندان اوین در حال حبس شش ساله بودم که جنازه رستگار پیدا شد. تشیع جنازه مفصلی برای او گرفتند و وقتی تلویزیون آن را نشان میداد، دیدم که همه آنها که خواستار اعدام ما بودند، به گونهای با جنازه رستگار بازی میکنند، که گویی یکی از خودشان است. تنها گریستم. رستگار و بهمنی با آنان نبودند، در مقابل آنان ایستاده بودند. حقیقت را قبل از همه فهمیده بودند که چیست.
در مراسمی در ۱۴/۱۲/۱۳۸۹ با حضور رضا تقیپور وزير ارتباطات و فناوری اطلاعات- علی شمخانی، سردار حسينی، فرمانده لشكر۱۰ سيدالشهداء و اسماعيل كوثری؛ سردار قالیباف گفت: “تا يك سال قبل نمیدانستم كه شهيد كاظم رستگار فرزندی دارد. سال گذشته زمانی كه برای مراسم افطار در مراسمی بوديم، دختر شهيد رستگار كه احساس میكرد بنده و امثال ما نسبت به شهيد رستگار كملطف هستيم، از ما ابراز گلايه كرد كه شايد بخشی از آن هم مربوط به حوادث پادگان ولیعصر باشد. من در همانجا به اين فرزند شهيد گفتم كه مطمئن باش كه همه رزمندهها و دوستان شهيد رستگار هم او را قبول داشتند. هم مايه افتخار ما است و ما از او درس بزرگی گرفتيم. شهيد رستگار نشان داد آن چيزی را كه میفهمد، قدرت بيان كردنش را دارد و مثل بعضیها چاپلوس نيست و مهمتر اينكه وقتی پيام اماماش را شنيد، حرف خود را زمين گذاشت و در جبهه به عنوان يك رزمنده ساده جنگيد و پيكرش ۱۳ سال بعد پيدا شد كه نشان میدهد ولايتمداری و عقلانيت خاصيت رزمندگان دفاع مقدس است.”[۱۵]
این نوع خودیسازی مخالفان شهید شده، درباره حاج داود کریمی هم ادامه یافت. او از طرفداران آیتالله منتظری بود. اطلاعیههای آیتالله منتظری را به طور علنی توزیع میکرد. به دستور آیتالله خامنهای بازداشت شد و بعدها که برایمان تعریف کرد که در دوران بازداشت چه بلاهایی بر سرش آوردند. آن روایت، روایت شکنجه روحمان بود که با بزرگی چنین کرده بودند. پس از مرگ شهادت گونهاش، آیتالله خامنهای پیامی ارسال کرد. گویی به فرمان خودش او را بازداشت نکرده بودند. اخیراً محسن رضایی در مراسم نهمین سالگرد درگذشت او گفته است: “حاج داود کریمی یک ولایتی آزاده بود، چرا که در اوج آزادگی داوطلبانه وارد جنگ، انقلاب و سپاه شد. او در اوج آزادگی، یکی از منتقدین داخل خود سپاه بود، به گونهای که گاهی کسانی نزد من میآمدند و میگفتند، کریمی بسیار انتقاد میکند اما من به آنها میگفتم آزادگی او سبب شده که با انتقادهایش سپاه و انقلاب را به سمت پیشرفت و تعالی سوق دهد. این ولایتیهای آزاده کسانی هستند که در اوج تبعیت، از کوچکترین مشکلات نمیگذشتند. از همین روی، باید بگویم هیچ تناقضی بین آزادگی و تبعیت ولایتی نمیدیدند.”[۱۶]
در حالی که حاج داود کریمی به شدت تمام مخالف خامنهای و مدافع آیتالله منتظری بود. اگر ولایت آیتالله خامنهای را قبول داشت، برای چه بازداشت شد؟
جنگ متجاوزانه عراق علیه ایران، هزاران رویداد ناگفته دارد. همه آنها باید بازگو شوند که عبرت گرفته و خطاهای گذشته تکرار نشوند. جنگ تجاوزکارانه صدام حسین، صدها هزار شهید و معلول داشت و حدود هزار میلیارد دلار به کشور آسیب وارد آورد. بهترین جوانهای ایران زمین به دفاع از تمامیت ارضی کشورشان برخاستند و جان باختند. اما آنان به دنبال این نبودند تا عدهای به نام آنان، سپاه را وارد اقتصاد و سیاست کشور سازند. جان باختن در راه میهن کجا و سوداگری سیاسی و اقتصادی با نام آن عزیزان کجا؟
پانویسها
۱۳- تمامی نکات نقل شده از هاشمی رفسنجانی، از این کتاب است: کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۶۳، به سوی سرنوشت، به اهتمام محسن هاشمی، دفتر نشر معارف، چاپ اول ۱۳۸۵.
۱۴- رجوع شود به این لینک.
همچنین علی شمخانی در این خصوص گفته است: “آقای هاشمی تجارب جنگ ۸ ساله را داشت كه در قسمت اعظم آن از جانب حضرت امام نقش فرماندهی را بر عهده داشت.” رجوع شود به این لینک.
۱۵- رجوع شود به این لینک.
۱۶- رجوع شود به این لینک.