این مقاله در دو قسمت به مناسبت سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق عرضه میشود.
هفته بزرگداشت شهدا و جانبازانی است که در برابر تجاوز صدام حسین به ایران ایستادند. به همین مناسبت تحت عنوان تجلیل از “دفاع مقدس” سخنان زیادی گفته خواهد شد. اما این جنگ زوایای ناگفته بسیاری دارد که پس از گذشت ۲۵ سال از پایان آن باید بازگو شوند. جنگ پیامدهای بیشماری برای هر کشوری دارد. افزایش قدرت نظامیان، بسته شدن فضای سیاسی و امنیتی شدن جامعه برخی از این پیامدها هستند.
حدود ۳۳ تا ۲۹ سال پیش، با گروهی از دوستان درگیر نزاعی شدیم که بخشی از آن مربوط به جنگ عراق علیه ایران است. مخالفان ما تاکنون بسیار درباره آن نزاعها مدعیات کاذب بیان کرده و میکنند. به عنوان نمونه، فقط به چهار مورد از سخنان سرلشگر محسن رضایی- فرمانده وقت کل سپاه- در چند سال اخیر بنگرید:
الف- محسن رضایی در ۲۶/۴/۱۳۸۹ در مصاحبهای مبسوط با خبرآنلاین گفت: “بحث پایان جنگ هم در دوران دولت آقای خاتمی و هم در دوران دولت آقای احمدینژاد با دو ادبیات اما با یک نتیجهگیری تکرار شد. سخنگوی این داستان سراییها در زمان آقای خاتمی، اکبر گنجی بود و حالا سخنگوهای دیگری در جبهه نیروهای خودی پیدا شده است. آنجا میگفتند که ما در جنگ شکست خوردیم و جنگ طولانی شد و نباید جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه پیدا میکرد الان میگویند که در پایان جنگ امام جام زهر نوشید و معنای دوم این حرف این است که ما در جنگ به اهدافمان نرسیدیم و شکست خوردیم.
سرلشگر محسن رضایی راست و دروغ را به هم میبافد تا نه تنها در قدرت باقی بماند، بلکه عملکرد مخرب خود و یاران تشکیلات سیاسیاش را پنهان سازد. یکی از مدعیات کاذب او- اگر نگوئیم دروغ- پیروزی در جنگ است.
خب! اینها یک حرف است که از دو زبان بیرون میآید؛ یک سخن است که با دو ادبیات گفته میشود. همه اینها خلاف واقع است. ما در جنگ با موفقیت بیرون آمدیم چون وقتی ایران قطعنامه ۵۹۸ را با تلخی در تیرماه ۱۳۶۷ پذیرفت جنگ به پایان نرسید. جنگ در اواخر مرداد ماه به پایان رسید. آن هم با حوادثی که به نفع ایران و پیروزی ایران تمام شد. لذا ایران در تیر ماه قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته که پس از شکستهای پی در پی بود ولی بعد از این که ایران قطعنامه را پذیرفت سه چهار عملیات بزرگ را در مواجهه با عراقیها انجام میدهیم که همه آن عملیاتها را ما پیروز شدیم پس از آنها جنگ تمام شده پایان یافت.
امام بعد از عملیاتهای مردادماه فرمودند که من یک لحظه هم در این جنگ نادم و پشیمان نیستم. بنابراین وقتی ما همه صحبتهای امام را در تیر ماه، مرداد و شهریورماه کنار هم میگذاریم میبینیم که صحبتهای امام یک شان نزولی داشته است. آن زمانی که امام قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته و ایران در اوج شکستهای خودش بوده و در مردادماه که جنگ تمام میشود و در ایران در اوج پیروزیهای خودش بوده آنجا امام صحبت دیگری دارد و صحبتهای امام را ما باید همه را با هم ببینم بنابراین ما در جنگ پیروز شدیم.”[۱]
ب- محسن رضایی در ۱۲/۱۲/۱۳۸۹ در آستانه سالگرد شهادت سردار شهيد رستگار گفت: “در عمليات خيبر هم تيپ ۱۰ سيدالشهدا وارد عمل شد. بعد از آن عمليات، ابهاماتی در بين فرماندهان بوجود آمد، چون عملياتهايی كه بعد از فتح خرمشهر مثل رمضان، والفجر مقدماتی والفجر ۱ و خيبر كه به نتايج مطلوبی نرسيده بود در بين برخی از فرماندهان همچون شهيد رستگار و شهيد بهمنی ابهاماتی بوجود آمده بود كه بايد به همين سبك به جنگ ادامه دهيم يا سبك ديگری را انتخاب كنيم لذا اعتراضاتی در سپاه تهران شكل گرفت كه اين اعتراضات عمدتا در باره نحوه ادامه عملياتها بود. يك گروه سياسی هم با محوريت اكبر گنجی در پادگان امام حسين بود كه تلاش كردند از اين اعتراضات به نفع خودشان استفاده كنند لذا در منطقه ۱۰ سپاه – كه مركزش تهران بود – و پادگان وليعصر اعتراضاتی شكل گرفت.اكبر گنجی كه عمدتا به بيت آقای منتظری وصل و به دنبال منافع سياسی خود بودند. بعد از اين كه امام راحل پيامی دادند امتحان سختی شكل گرفت. آنهايی كه مانند شهيد رستگار و شهيد بهمنی ولايی و پيرو امام بودند به فرمان امام تمكين كردند و به جبهه برگشتند و جنگيدند گروهی ديگر امثال اكبر گنجی كه از همان ابتدا هم امام را قبول نداشتند سپاه را ترك كردند و به جبهه هم نيامدند.”[۲]
پ- محسن رضایی در ۲۹/۴/۹۱ در برنامهی تلویزیونی “دیروز، امروز، فردا” گفت: “در یکی از حوادث پادگان ولیعصر دو گروه که متشکل از اکبر گنجی و گروه دیگر بچههای خوب جبهه بودند با هم علیه مدیریت جنگ متحد شدند اما بعد از این که امام پیامی را داد آنها از هم جدا شدند”.
فرماندهان سپاه که جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل میدادند، در مسائل سیاسی داخلی دخالت میکردند. آنان از طریق آیتالله راستی به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم متصل بودند و علیه آیتالله منتظری فعال بودند.
ت- محسن رضایی- به عنوان نامزد ریاست جمهوری- در ۳۱/۲/۹۲ مصاحبه طولانی تازهای با خبرآنلاین انجام داده است. به پرسش و پاسخ تازه او بنگرید:
سئوال: در مصاحبه سال ۸۹ خبرآنلاین، شما نگرانی خود از آینده انقلاب را مطرح کردید و به جریان فرصت طلبی اشاره کردید که در حال جان گرفتن است. در آن گفتوگو گفتید، گنجیهای جدیدی در انقلاب پیدا شدهاند. وقتی نامزدهای ریاست جمهوری یازدهم از خطر و نگرانی در این مقطع سخن میگویند این تصور وجود دارد که نگاه تنها به حوزه اقتصاد است. خطر را شما در چه حوزهای میبینید که برای آن نگران شده اید؟
محسن رضایی: اکبر گنجیها خود را طرفدار امام قلمداد میکردند، به طوری که وی در یک دیالوگی با من در سپاه تهران گفت، شما ضد ولایت فقیه هستید و حرفهای امام را گوش نمیدهید. اما اولین کسی که در مقابل پیام امام ایستاد، خود این فرد بود و کسی که خیلی خودش را طرفدار امام نشان میداد. وقتی امام فرمود که محسن رضایی مورد علاقه و تأیید من است از سپاه خارج شد. پدیده اکبر گنجی را به این منظور مطرح کردم چون کسانی هستند که زبانی به صورت افراطی از نظام دفاع میکنند، ولی از نوعی تحجر جدید برخوردار هستند.”[۳]
سرلشگر محسن رضایی راست و دروغ را به هم میبافد، تا نه تنها در قدرت باقی بماند، بلکه عملکرد مخرب خود و یاران تشکیلات سیاسیاش را پنهان سازد. یکی از مدعیات کاذب او- اگر نگوئیم دروغ- پیروزی در جنگ است. گویی رضایی شعارهای “راه قدس از کربلا میگذرد”، “جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان”، “سرنگونی صدام و تشکیل حکومت اسلامی در عراق” را فراموش کرده است. گویی نامه آیتالله خمینی به زمامداران نظام که در جلسه کلیه مسئولان نظام قرائت شد و همه زار زار میگریستند را فراموش کرده است.
من هیچگاه در پادگان امام حسین نبودم و محسن رضایی در این خصوص هم دروغ میگوید. اما درباره رویداد تاریخی که من نیز در آن سهیم بودم، چند نکته را توضیح میدهم:
یکم- گرچه این رویداد در سال ۱۳۶۳ اتفاق افتاد و منتهی به ترک سپاه از سوی من شد، اما مقدمات نزاع، چند سالی سابقه داشت. نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عضو سپاه بودند. پس از سخنان مکرر آیتالله خمینی مبنی بر عدم دخالت نیروهای نظامی در قلمرو سیاسی، جناح چپ سازمان سپاه را ترک کرد. اما جناح راست سازمان (محسن رضایی، ذوالقدر، و…) به طور همزمان در فرماندهی سپاه و رهبری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در حال فعالیت و درگیری با طیف مقابل بود.
فرماندهان سپاه که جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل میدادند، در مسائل سیاسی داخلی دخالت میکردند. آنان از طریق آیتالله راستی به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم متصل بودند. دائماً در حال سفر به قم، دیدار با راستهای حوزه علمیه قم و فعالیت علیه آیتالله منتظری بودند. در تهران هم کوشش میکردند تا قدرت راستها در نظام افزایش یابد. از چند سال پیش ما با آنها در این زمینه اختلاف نظر داشتیم. یعنی نه خط سیاسی- اقتصادی آنها را درست میدانستیم، نه دخالت آنها در مسائل سیاست داخلی را درست میدانستیم.[۴] البته آنها نیروهای مخالف خود را به روشهای گوناگون طرد و تصفیه میکردند.
مدعای من- و جمع دیگری از همراهان- این بود که سپاه نباید در سیاست دخالت کند. ماهها بر سر این موضوع با جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سپاه در حال نزاع بودیم- از جمله در مرکز تحقیقات سیاسی/ایدئولوژیک سپاه در شهر قم- تا به وقایع پادگان ولی عصر و سپاه تهران رسیدیم. ما و دوستانمان در مرکز تحقیقات سیاسی/ایدئولوژیک سپاه در شهر قم، به آیتالله منتظری- نه سیدمهدی هاشمی- ارادت و ارتباط داشتیم، اما آنان به آیتالله راستی کاشانی و دیگر اعضای جامعه مدرسین متصل بودند. آن چه ما مینوشتیم، از نظر آنان التقاطی و گمراهکننده بود، چون به سادگی میگفتند اسلام تکلیف همه چیز را روشن کرده و ما را چه رسد که در این زمینهها ابراز نظر کنیم. شما یا مجتهد هستید و یا مقلد؟ مجتهد که نیستید، پس مقلد هستید و باید تابع روحانیت باشید. روحانیت را هم به فقیهان راست آن زمان تقلیل میدادند. مرکز تحقیقات سیاسی و ایدئولوژیک سپاه را در قم تأسیس کردند تا تحت نظر روحانیت باشد. بعد هم داماد آیتالله مصباح یزدی را به ریاست آن مرکز منصوب کردند.
مدعای من- و جمع دیگری از همراهان- این بود که سپاه نباید در سیاست دخالت کند. ماهها بر سر این موضوع با جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سپاه در حال نزاع بودیم.
دوم- دومین محل نزاع، موضوع جنگ بود. مدعای ما این بود که فرماندهی سپاه به آیتالله خمینی و مردم دروغ میگوید و دائماً پیروزی در جنگ را وعده میدهند. هر عملیاتی را آخرین عملیات و سرنگونی صدام قلمداد میکنند و هزاران تن را به کشتن میدهند.[۵] سخنان دوستان معترض در این زمینه کاملاً مبتنی بر شواهد و قرائن قوی بود. در پادگان ولی عصر، بچههای جبهه به سمت محسن رضایی و… هجوم آوردند و آنان از صحنه گریختند.
سوم- پس از داستان پادگان ولی عصر، محسن رضایی به سپاه تهران آمد تا به اصطلاح در برابر مخالفان بایستد. مخالفان را دروغگو خواند. من برخاسته و گوشزد کردم که شما برخلاف دستور امام فعالیت سیاسی میکنید. او گفت تو دروغ میگویی. گفتم مدرک دارم. گفت دروغ میگویی و هیچ مدرکی نداری. گفتم بگذار بیایم جلو تا مدارک را نشان دهم. محسن رضایی مقاومت کرد، اما همه حاضران خواستار حرف زدن من شدند. محسن رضایی عقبنشینی کرد. من در کنار او ایستادم و مدارک جلسات مشترک جناح آنها- که همگی از فرماندهان عالی سپاه بودند- با جناح چپ سازمان در روزها و هفتهها و ماههای گذشته را نشان داده و تاریخشان را هم بازگو کردم. بدین ترتیب، همه محسن رضایی را دروغگو خواندند. آن جلسه ضبط شد و هزاران نسخه از نوار آن در سپاه توزیع شد و بعداً حفاظت اطلاعات سپاه برخی از تکثیرکنندگان نوار را بازداشت کرد. من اکنون آن نوار را در اختیار ندارم، ولی محسن رضایی میتواند با انتشار نوار آن جلسه نشان دهد که چه کسی راستگو و چه کسی دروغگو است. چه کسی دنبال “منافع سیاسی” بود و چه کسانی در زمان جنگ خطر کرده و با حرکت اعتراضی خود اتهام “شورش زمان جنگ” را به جان خریدند.
مهمترین درخواست همه معترضان، برکناری محسن رضایی و محسن رفیقدوست و عدم دخالت سپاه در سیاست بود.دومین محل نزاع، موضوع جنگ بود. مدعای ما این بود که فرماندهی سپاه به آیتالله خمینی و مردم دروغ میگوید و دائماً پیروزی در جنگ را وعده میدهند. هر عملیاتی را آخرین عملیات و سرنگونی صدام قلمداد میکنند و هزاران تن را به کشتن میدهند.
چهارم- در این داستان، شهید رستگار، شهید بهمنی، و تعداد زیادی از دیگر دوستان همراه بودند که اینک به خاطر آن که برایشان هزینهای پدید نیاید نامی از آنها نمیبرم. پس از آن، طی جلسهای با بیش از یکصد تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، جمع ما به طور مبسوط محل نزاع را برای نمایندگان توضیح داد. شهید بهمنی، شهید رستگار و چند تن دیگر از فرماندهان، وضع جبهههای جنگ غرب و جنوب را شرح داده و به صراحت تمام گوشزد کردند که محسن رضایی و یارانش دروغ میگویند و پیروزی ای در کار نیست. مسائل سیاسی را هم من به تفصیل توضیح دادم که آنها به جای جنگ، در حال فعالیت سیاسی و تسخیر قدرت سیاسی هستند. همگی به پرسشهای نمایندگان نیز پاسخ گفتیم (تا حدی که به یاد دارم، آن جلسه نیز ضبط شد).
پنجم- سپس ما به دیدار آیتالله منتظری رفتیم. داستان را به طور مبسوط برای آن مرد آزاده توضیح دادیم. آیتالله منتظری فرمودند من که اصلاً از مسائل نظامی سر در نمیآورم، اگر فرمانده بودم مانند اینها بچههای مردم را به کشتن نمیدادم. اگر جای اینها بودم، به جای به شهادت رساندن ۴۰۰۰ تن در یک عملیات، به گونه دیگری عمل میکردم. بعد هم میروند و به امام به دروغ میگویند که در کل عملیات فقط ۴۰۰۰ تن حضور داشته و امام هم این مدعای دروغ را در سخنرانی علنی بازگو کرده و خراب میشوند. آیتالله منتظری در خاطراتشان همین مطلب را این گونه توضیح دادهاند: “مثلاً در یک عملیات صدام گفته بود ما چهار هزار از ایران کشتهایم، بعد در رادیو تلویزیون ما گفتند اصلاً ما چهار هزار نفر بیشتر نیرو در آن قسمت نداشتهایم، اتفاقاً همین مطلب را به امام گزارش داده بودند و ایشان در سخنرانی خود گفته بودند که صدام ادعا کرده که ما چهار هزار نفر از ایرانیها را کشتهایم در حالی که ما اصلاً چهار هزار نفر در آن منطقه نیرو نداشتهایم! بعد از خود جبهه – از بعضی فرماندهان و کسانی که حضور داشتند- آمدند به من گفتند، من دیدم این مسئله در روحیه بعضی از نیروها اثر خیلی بدی داشته است لذا رفتم تهران و به امام گفتم: آقا این گزارشها را بدون تحقیق نگوئید، شما میفرمائید ما چهار هزار نفر بیشتر نیرو نداشته ایم در حالی که این مطلب خلاف واقع است، ایشان گفتند: بله معلوم میشود اینها گزارش غلط به من دادهاند.”[۶]
دومین محل نزاع، موضوع جنگ بود. مدعای ما این بود که فرماندهی سپاه به آیتالله خمینی و مردم دروغ میگوید و دائماً پیروزی در جنگ را وعده میدهند. هر عملیاتی را آخرین عملیات و سرنگونی صدام قلمداد میکنند و هزاران تن را به کشتن میدهند.
ششم- فرماندهی و دادستانی سپاه خواستار اشد مجازات زمان جنگ برای گروه ما شد. به منزل آیتالله صانعی- دادستان کل کشور- رفته و ماجرا را برای ایشان نیز توضیح دادیم که آقایان در حال فعالیت سیاسی و کسب قدرت هستند و وعده پیروزی در جنگ دروغ است. آیتالله صانعی نیز گفتند که آنها میخواستند همه شما را بازداشت و محاکمه کنند که من مانعشان شده و گفتهام باید به انتقادهای آنها پاسخ بگوئید. البته اگر دفاع همه جانبه آیتالله منتظری از ما نبود، اشد مجازات در انتظارمان بود. به همین دلیل محسن رضایی میگوید: “گنجی عمدتاً به بیت آیتالله منتظری وصل بود”.
هفتم- به دنبال بالا گرفتن اعتراضها و حمایتهای بیرونی، قرار شد گروه ما و فرماندهی سپاه در روزی معین- تا آنجا که به خاطر دارم اولین یکشنبه بود، تاریخ دقیقاش تقریباً در خاطرات هاشمی رفسنجانی آمده است- به دیدار آیتالله خمینی رفته و ما اعتراض هایمان را طرح کرده و آنان پاسخ بگویند تا آیتالله خمینی تصمیمگیری کنند. ما خشنود بودیم که واقعیتها را مستقیماً به اطلاع رهبری رسانده و دروغهای آنها و فعالیتهای سیاسیشان را برملا میسازیم.
اما فرماندهی سپاه مطلقا از صورت گرفتن این دیدار راضی نبود. علی خامنهای- رئیس جمهور وقت- به دیدار آیتالله خمینی رفته و گفته بود در شرایط جنگی کنونی و نزدیک بودن عملیات بعدی، این ملاقات به مصلحت نیست و به تضعیف فرماندهی جنگ منتهی خواهد شد. باز هم وعده آخرین عملیات و پیروزی را طرح کرده بودند. در نهایت آیتالله خمینی را راضی کرده و دیدار لغو گردید. سرلشکر رحیم صفوی نیز در مصاحبه مبسوط ۱۳/۳/۱۳۹۱ این بخش از داستان را توضیح داده است. میگوید: “این را هم بگویم یادم هست که در آن زمان بعضیها میخواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران و پادگان ولیعصر حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی میگرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد. آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچههای لشکر سیدالشهدا در آنجا بودند و بسیار به آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار میآوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که رئیسجمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به مصلحت نیست.”[۷]
هاشمی رفسنجانی هم نوشته است که لغو دیدار ما با آیتالله خمینی به درخواست خامنهای بود.
هشتم- با این حال، اکثریت نمایندگان مجلس مدعیات ما را صادق به شمار میآوردند و همچنان خواستار پاسخگویی فرماندهی سپاه بودند. به همین دلیل، آیتالله خمینی پیام تندی به مجلس فرستاد که در جلسه غیرعلنی توسط هاشمی بازگو شد و در آن گوشزد کرد که این مسائل در حوزه اختیارات فرماندهی کل قواست و نمایندگان حق ندارند در آن دخالت کنند. بدین ترتیب، نمایندگان مجلس عقب نشستند.
دقیقاً به یاد میآورم، دوباره که به دیدن آیتالله منتظری رفتیم، ایشان فرمودند: “یعنی در آن جلسه مجلس حتی یک مرد وجود نداشت که بلند شود و اعتراض کند که تحقیق و اعتراض درباره مسائلی که ناظر به سرنوشت کشور و همه مردم است، حق نمایندگان مردم است، نه دخالت در کار فرماندهی کل قوا؟ “
پس از لغو دیدار با آیتالله خمینی، علی خامنهای یکی از مهمترین نمایندگان مجلس که پشتیبان ما بود- عباس دوزدوزانی- را احضار کرده و به شدت به او توپیده و گفته بود که امام گفتهاند اگر ادامه دهید با شما برخورد خواهم کرد. آن نماینده هم از نزد علی خامنهای یک راست پیش همه ما آمد و گفت من دیگر نیستم، چون امام به شدت ناراحت شده و گفتهاند برخورد خواهند کرد.
فرماندهی سپاه برای حمله، به جای نیروی آموزش دیده و برنامه، از استخاره و خیل انبوه بسیجیان استفاده میکرد.
علیاکبر ناطق نوری در خاطراتش داستان را این گونه توضیح داده است: “در زمان جنگ، جریانی در جبهه علیه فرماندهی جنگ محسن رضایی راه افتاد. جمعی از فرماندهان سپاه و غیره هم جزو آن بودند. این جریان، ریشه در شیطنتهای مهدی هاشمی داشت. میگفتند که محسن رضایی و بعضی دیگر آمریکایی هستند، لذا در اوج جنگ، وقتی محسن رضایی وارد پادگان ولی عصر یا مرکز سپاه کرمانشاه شد، جلوی او خطاب به امام شعار میدادند “خمینی بت شکن، بت جدید را بشکن”؛ یعنی محسن رضایی را بردار. در مجلس هم خطاب به امام طومار امضا کردند. یک روز امام به آقای خامنهای فرمودند: “شنیده ام که این آقای دوزدوزانی امضا جمع میکند تا مرا در فشار بگذارند که فرمانده سپاه را عوض کنم، بگویید سر جایش بنشیند والا من جملهای خواهم گفت”. آقای خامنهای فرمودند:” من آقای دوزدوزانی را خواستم و به او پیام امام را گفتم”. خوب آن شرایط مخالفتها علیه فرمانده سپاه اوج گرفته بود و در خود سپاه هم دو دستگی شده بود و یکی از فرماندهان سپاه رهبری این مخالفت را به عهده گرفته بودند. من در نماز جمعهی تهران گفتم: “وقتی امام یک نفر را به عنوان فرمانده گذاشت دیگر فضولی موقوف. اگر یک چوب را هم گذاشت و دستور اطاعت دادند باید اطاعت کنیم؛ این معنای ولایت و ولایتپذیری است”. در حالی که خدا را شاهد میگیرم که من آن موقع اصلاً با محسن ارتباط نداشتم. این مطلب را بر اساس اعتقاد خودم گفتم و الان هم همین اعتقاد را دارم.”[۸]
نهم- پس از آن دستور آمد که همه بچههای جبهه و معترضان در پادگان ولی عصر جمع شوید تا پیام امام قرائت شود. من با توجه به اطلاعات قبلی، در آن جلسه شرکت نکردم. نماینده ولی فقیه در سپاه سخنرانی و پیام آیتالله خمینی را قرائت میکند. روایتی از آن چنین است: “بسمه تعالی. شما به آقایان بگویید که شماها میدانید که مملکت ما بعد از انقلاب است و ما مبتلا هستیم به مخالفتهای همه جانبه از تمام ممالک دنیا، دو سه تا هستند که با ما سر جنگ ندارند و همیشه ابرقدرتها در فکر آن هستند که به یک راهی عمل کنند که تا میتوانند ما را آرام کنند. راههایی که انتخاب کردهاند زیاد بوده است تا رساندند به جنگ و در جنگ هم موفق نشدند. اینها در فکر این هستند که اختلاف ایجاد کنند و آن جمعیتی که بیشتر از همه مورد خوف آنهاست سپاه و آن چه مربوط به آن است و بسیج. از این باب آنها دنبال این هستند که در خود سپاه رخنه کنند.
خیال نکنید اگر کسی آمد و هیاهو کرد که سران سپاه چه هستند، از حلقوم خودشان است. از حلقوم خودشان نیست. از حلقوم دشمنان اسلام است. اگر مردم خوبی هستند، بازی خوردهاند. اگر چنان چه اشخاصی باشند که نفوذ کردهاند و عمدا این کارها را انجام میدهند که سپاه را فشل کنند، باید بدانند که اگر چنان چه اختلاف در سپاه بیفتد، جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت. اگر به خدا معتقد هستند، پیش خدا مسئولند و این طور نیست که خداوند از آنها گذشت نماید. اگر مردمی هستند که برای ایران عمل میکنند و این کارها را انجام میدهند، باید بدانند که این وضعیت به نفع اسلام نیست.
از این کارها دست بردارید. البته من میتوانم با وضع دیگری عمل کنم، ولی بنا دارم با دوستی و برادری برخورد شود. علیایحال از این طور کارها که موجب تضعیف فرماندهی میشود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید. ما امروز هیچ یک از افرادی که در راس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همین طور خواهند ماند. با هیاهو آقای محسن و آقای رفیقدوست برداشته نمیشوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف میکنند و این به نفع مملکت ما نیست. چه از نظر اسلام و چه از نظر برداشت سیاسی ما از دنیا چون ما میبینیم کارهایی که در این جا انجام میشود قبل از آن که از رادیوی خودمان بشنویم، از رادیوی بیگانه میشنویم. شما درست توجه کنید که با این مسائلی که خیال میکنید با سر و صدا و هیاهو افراد کنار میروند، امکان ندارد سران کنار بروند.
کنار بگذارید این کارها را. این کارها مخالف جمهوری اسلامی است. این کار با برداشت ما از جمهوری اسلامی مخالف است و وضع سیاسی ما در دنیا به هم میخورد. من سفارش شما را به آقایان کردهام که با شما مدارا کنند. اگر افرادی بعد از این پیام دست برنداشتند باز بخواهند به اختلافات دامن بزنند، به من اطلاع دهید. آنها تکلیف دیگری دارند.این را باید اطلاع بدهید. در بین آقایان هم صحبت کنید. به آنها محبت کنید و اگر من بدانم بعد از این پیام کاری کنند، من به عنوان مخالف اسلام تلقی و معرفی میکنم. والسلام. روحالله الموسوی الخمینی. ۲۸/۹/۶۳ .”[۹]
سپس نماینده ولی فقیه همگان را به توبه فرا میخواند و گروهی گریهکنان توبه میکنند.
قرار شده بود گروه ما به دیدار آیتالله خمینی برود اما علی خامنهای- رئیس جمهور وقت- به دیدار آیتالله خمینی رفته و گفته بود در شرایط جنگی کنونی و نزدیک بودن عملیات بعدی، این ملاقات به مصلحت نیست و به تضعیف فرماندهی جنگ منتهی خواهد شد.
دهم- به دنبال این برنامه، با شهید رستگار، شهید بهمنی، و دیگر دوستان جلسه تشکیل دادیم که حال چه باید کرد؟ شهید بهمنی و شهید رستگار سخنانی در آن جلسه گفتند که فعلاً به خاطر خانوادهایشان تکرار نمیکنم. دوستان حاضر در آن جلسه میدانند چهها گفته شد. در نهایت آن دو و برخی دیگر از دوستان گفتند ما میرویم جبهه شهید شویم تا مسئولیتی بر گردن ما نباشد. من هم گفتم: سپاه را ترک میکنم و ترک کردم.
حاج کاظم رستگار (۱۳۶۳- ۱۳۳۹) فرمانده تیپ سیدالشهداء و شهید حسن بهمنی به جبهه رفتند و رستگار در عملیات بدر در منطقه هورالعظیم در ۲۵/۱۲/ ۱۳۶۳ به شهادت رسید. عملیات بدر هم یکی از آن تهاجمهایی بود که آقایان دوباره به آیتالله خمینی گفته بودند آخرین عملیات و پایان جنگ است. اما تقدیر این بود که رستگار و بهمنی که پیروزیی برای جنگ نمیدیدند، در عملیات بدر به شهادت برسند. زمامداران کشور که در همان زمان موشکهای اسکاد از لیبی خریداری کرده بودند، فکر میکردند با شلیک این موشکها به بغداد، همزمان با عملیات بدر، مردم عراق به خیابانها خواهند ریخت و صدام حسین سرنگون خواهد شد.[۱۰]
آیتالله منتظری در خاطراتشان در مورد این اتفاقات گفتهاند: “گاهی بعضی از فرماندهان در کارشان شبهه میکردند و میگفتند ما داریم زمینه کشته شدن بعضی از این جوانها را فراهم میکنیم، امکانات به ما نمیدهند، به جای امکانات ما از نیروهای مخلص استفاده میکنیم، فرماندهی قوی نیست، برنامه ریزیها قوی نیست، برنامههایمان لو میرود، خیلی از برنامههایی که تنظیم شده بود لو رفت و بچههای مردم شهید شدند، من این چیزها را به امام منتقل میکردم، فرماندهی جنگ خیلی خوب نبود، ارتش و سپاه به هم اختلافهایی داشتند و زیر بار هم نمیرفتند، سپاه میخواست ارتش را یدک بکشد ارتش هم میخواست زیر بار سپاه نرود، نیروهای سطح پائین و متوسط سپاه هم از دست بعضی مسئولینشان گله داشتند، مثلا! یک روز چهل نفر از اینها آمدند منزل ما و اشکالاتی داشتند که اشکالاتشان هم وارد بود، از امام هم وقت گرفته بودند که خدمت ایشان بروند اما مخالفان آنها این وقت را لغو کرده بودند، با این که از طرف امام به آنها قول داده شده بود ولی به آنها اجازه نمیدادند بروند حرفشان را بزنند، بعد اینها برگشتند رفتند به جبهه و خیلی از آنها شهید شدند، دل پر خونی داشتند از بی برنامگیها، از خط بازیها و مشکلات دیگری که وجود داشت.”[۱۱]
چند ماه پس از آن حوادث، آیتالله منتظری در تاریخ ۱۶/۷ / ۱۳۶۴ نامهای به آیتالله خمینی نوشت و در آن در خصوص مسائل جنگ و سپاه گفت: “اگر دو سال قبل با وسعت نظر به تذکرات و درد دل فرماندهان متعهد و رزمندگان عزیز که متأسفانه اکثر آنان با دلی پر درد به شهادت رسیدند توجه شده بود فرصتها از دست نمیرفت و امروز راههای پیشرفت بر ما مسدود نمیشد ولی چه کنیم که غرور بعضی مسئولین بالا و بیاعتنایی آنان به نظرات دیگران کار را به اینجا رساند. از حدود دو سال پیش تا حال بسیاری از افراد مخلص ارتش و سپاه و نمایندگان مجلس و افراد روشن و بصیر و متعهد نسبت به تحولات سپاه و ارتش و روش جنگ و اشکالات کار گفتند و نوشتند که از حد خارج بود و ممکن بود از افکار آنان استفاده کرد ولی کسی با آنان توجه نکرد و نتوانستند درد خود را که از نزدیک در جبههها مشاهده کرده یا از زبان فرماندهان بالا و پائین شنیده بودند به اطلاع حضرتعالی برسانند. و هر وقت تصمیمی میگرفتند مسئولینی که حیثیت خود را نزد حضرتعالی و مردم در مخاطره میدیدند جوی میساختند که آنان موفق نشوند و گذشت آنچه گذشت و باز هم میگذرد… وقتی بعضی از افراد سابقه دار و متعهد از مسئولین سپاه میآیند و میگویند به داد سپاه برسید که سپاه در حال احتضار است، جواب آنان چیست؟… اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصیرات منجر به شکستهای پی در پی در دو سال اخیر در جبههها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطیها از دست میروند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبههها بهتر از حال بود… متأسفانه همه تشویق و تقدیر ما متوجه سپاه با همه خط بازیها و جنگهای سیاسی موجود در آن شد”[۱۲]
ادامه دارد
پانویسها
۱- رجوع شود به این لینک.
۲- رجوع شود به این لینک.
۳- رجوع شود به این لینک.
۴- به عنوان نمونه محسن رضایی درباره ماجرای مک فارلین میگوید: “در رابطه با ماجرای مك فارلين ما بهتر میتوانستيم عمل كنيم… امام مدتی بعد از تمام شدن ماجرا وقتی مجله ” الشراع ” در لبنان اين خبر را فاش كرد، به ابتكار عمل دست زد و ماجرا را افشا كرد… اصل جريان از شخص محسن كنگرلو كه مشاور آقای ميرحسينموسوی در نخست وزيری بود شروع شده بود، اين فرد كارهای خود را با آقای هاشمی پيش میبرد و هنگامی كه ما متوجه شديم كه در تهران اتفاقاتی در جريان است وارد ماجرا شديم و محسن كنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار داديم و آقای وردینژاد كه معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد را به عنوان رابط اصلی قرار داديم. درواقع ابتكار عمل را به دست گرفتيم تا ببينيم پشت صحنه چه میگذرد”.
جنگ با سیاست ربط مستقیم داشت. علی شمخانی در ۳ خرداد ۱۳۸۹ در برنامه “دیروز، امروز و فردا”ی سیمای جمهوری اسلامی گفت: “بنی صدر خائن نبود. او میخواست در جنگ پیروز شویم اما راهبرد و نیتاش غلط بود چون میخواست از پیروزی در جنگ به عنوان زمینه پیروزی سیاسی در تهران استفاده کند”.
۵- فرماندهی سپاه برای حمله، به جای نیروی آموزش دیده و برنامه، از استخاره و خیل انبوه بسیجیان استفاده میکرد. به عنوان نمونه هاشمی رفسنجانی مینویسد: “محسن رضایی مشورت داشت که از محورهای دیگر حمله کنیم. پذیرفتیم. امام را هم زیارت کرد. استخاره میخواست.” آیت الله خمینی در پاسخ درخواست محسن رضایی برای استخاره میگوید: “مورد استخاره نیست، به امید خدا با معیارهای عقلانی عمل کنید” (اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، خاطرات، ۲۹ اسفند ۱۳۶۰، ص۵۱۲). مرجع تقلید میفهمید فرماندهی جنگ محل محاسبات عقلانی است، اما فرمانده کل سپاه با استخاره کار را پیش میبرد.
به نمونهای دیگر از مدیریت جنگ آقایان بنگرید. سرتیپ دوم اسکندر بیرالوند فرمانده سابق تیپ ۸۴ پیاده خرم آباد، به مناسبت هفتهی دفاع مقدس، مشاهدات خود را به این شرح بازگو کرده است: “خبر دادند گردان عاشقان حسین (ع) برای پاکسازی میدان مین در راهند. تا به آن روز نام این گردان را نشنیده بودم و با نحوه کار آشنا نبودم. ساعتی نگذشت که دو ماشین ریو که پر از بسیجیها بود وارد منطقه شدند. هنوز برادران بسیجی از ماشین پیاده نشده بودند که یکدیگر را در آغوش گرفتند و همدیگر را بوسیدند. صحنه عجیبی بود. از شدت گریه جوانان بسیجی، همه رزمندگان به گریه افتاده بودند. هنوز نمیدانستیم کار آن بچهها چیست. خداحافظی بچههای بسیج که تمام شد، در کنار میدان مین به خط ایستادند و در حالی که چهرههای همه شان پر از اشک بود به میدان مین نگاه میکردند. منطقه در سکوت فرورفته بود و همه رزمندگان با هیجان و نگرانی چشم به بسیجیها دوخته بودند. جوان بسیجی که تقریبا حدود ۲۰ سال سن داشت رو به برادران بسیجی کرد و گفت: ” فدای بدن پاره پاره آقا اباعبدالله، تمام جانهای ما. آقا منتظرند. بیشتر از این آقا را معطل نگذارید.” یاحسین گفت و به میدان مین زد. صدای انفجارهای پشت سر هم جهنمی از آتش را در مقابل دیدگاه همه به وجود آورد. صدای یا حسین بچههای بسیجی در صدای انفجارها گم شده بود” (روزنامه اطلاعات، ۵ مهر ۱۳۷۶، ص۵).
۶- خاطرات آیتالله منتظری، به انضمام مجموعهی پیوستها و دستنویسها، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۸۱.
۷- رجوع شود به این لینک.
۸- خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد دوم، صص ۸۳- ۸۲.
۹- رجوع شود به این لینک.
۱۰- عملیات بدر (اسفند ۱۳۶۳) پس از عملیات خیبر (۳ تا ۲۲ اسفند ۱۳۶۲) انجام شد. محسن رضایی دربارهی این دو عملیات گفته است: “عمليات خيبر لو نرفته بود فقط در پشتيبانی مشكل داشت چراكه نيروهای ما توانسته بودند به عمق منطقه بروند و يك هفته تمام منطقه را از دشمن بگيرند.منطقه لو رفته به مكانی میگويند كه وقتی به آنجا حمله میشود دشمن برای مقابله آماده باشد اما هنگامی كه نيروهای ما به منطقه هور وارد شدند، ارتش عراق آماده نبود. مشكل اصلی اين بود كه بين نيروهای ما با لُجستيك خودشان، حدود ۳۰ كيلومتر فاصله و شكاف افتاده بود و نه قايقها میتوانستند اين ميزان نيرو و مهمات را انتقال دهند و نه هلی كوپترهای هوانيرو چراكه حدود ۵۰ درصد از قايقهای مورد نياز ما مهيا نشده بود لذا مشكل اصلی عمليات خيبر پشتيبانی بود… انجام عمليات بدر درآن منطقه، در حقيقت مصداق استفاده از فرصتها محسوب میشد. منطقة تازه كشف شدهای بود كه اگر ارتش عراق میخواست آن را نفوذناپذير كند، حداقل چندين سال وقت میخواست و در آن آنقدر فرصتهای بالقوه برای ما وجود داشت كه به سادگی نمیشد آنها را ناديده گرفت، به همين دليل عمليات بدر در آنجا طراحی گرديد”.
رجوع شود به این لینک.
۱۱- خاطرات آیتالله منتظری، به انضمام مجموعه پیوستها و دست نویسها، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۸۰.
۱۲- خاطرات آیت الله منتظری، به انضمام مجموعهی پیوستها و دست نویسها، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، صص ۴۷۳- ۴۷۲.
بودید***>>> شما یک عکس را نیز ضمیمەی نوشتە تان کردید کە رضائی را همراه علە خامنەی نشان میدهد شما در زیر عکس نوشتەاید محسن رضائی و علی خامنەای در جبهەی غرب در حالی کە محسن رضائی و علی خامنەی در جبهەی اشغال سرزمین کوردستان و کشتار ملت کورد نشان میدهد
جواد / 15 September 2013
سلام.
دوست گرامی، انتخاب عکس ، سوتیترها، و…با نویسنده مطالب نیست. در همه رسانه ها، جز موارد اندک، رسانه این اعمال را انجام می دهد.
پایدار باشید
گنجی
اکبر گنجی / 15 September 2013
واقعا شرم اور است جواب این همه شهید رو چه جوری می خوان بدن خدا لعنت شون کنه
firouzeh / 15 September 2013
یادی کنیم از جانباز شیمیای سرهنگ مهندس محمد نقی زاده که در عین بی توجهی مسولین در روز تاسوعا به خاک سپرده شد.وی کسی بود که در عملیات بدر وقتی نیروهای عراقی با یک تیپ زرهی پاتک کرده بود ذمانیکه به وی دستور داده شد پل زده شده بر روی رودخانه را جمع اوری کند.مخالفت نمود و گفت تا یک نفر از جوانان ما ان سوی رودخانه باقی مانده باشد من پل را جمع اوری نمی کنم. یادش گرامی باد این دلیر مرد ارتش.
hamid / 25 November 2013
Trackbacks