پروژه مدرنیسم و تجددگرایی در دوران پهلوی یکی از مباحث مفصل «نگاهی به شاه» است. برخی از روشنفکران اصولاً پروژه مدرنیسم در دوران پهلوی را زیر سؤال میبرند و آن را شبهمدرنیسم یا مدرنیسم مثلهشده و آمرانهای میخوانند که بیشتر به فرایند مدرنیزاسیون پرداخت تا مدرنیته. به نظر شما شاه واقعاً متجدد بود؟
ببینید من در این کتاب و چندین مقاله دیگر گفتهام که در ایران یک خلط مبحثی هست که بر اساس آن، مدرنیسم، مدرنیزاسیون و مدرنیته را به عنوان یک کلمه استفاده میکنند. اما اینها خیلی متفاوت هستند. در دوران پهلوی مدرنیسم وجود داشت، برای مثال اگر نقاش مدرن بودی و به شاه بد و بیراه نمیگفتی مجاز بودی هر کاری ارائه بدهی. خود شاه و رضا شاه هم مدرنیزاسیون را میخواستند پیاده کنند البته به شیوه اقتدارگرایانه، یعنی از بالا یک سری تغییراتی بدهد. اما مدرنیته از اینها متفاوت است. هم در آن مدرنیسم هست و هم مدرنیزاسیون و هم چیزهای دیگر از جمله دمکراسی. هر دوی این پدر و پسر فکر میکردند برای مدرنیزاسیون، اقتدارگرایی لازم است. این اشتباه بود. اما آنها بسیاری از اجزای مدرنیته را هم به شکل اقتدارگرایانه و غیر دمکراتیک اجرا کردند، از جمله رواج سرمایهداری، رواج شهرنشینی، آموزش در سطح نسبتاً وسیع، مشارکت نسبتاً آزادانه زنان در سیاست، تساوی نسبی اقلیتهای مذهبی، خلاقیت هنری نسبی. دقت کنید که میگویم نسبی. شما اگر به شاه و رضا شاه فحش نمیدادی میتوانستی کار هنری خلاقانهات را اجرا کنی. بهرام بیضایی برخی از شگفتانگیزترین تئاترهایش را در آن دوره اجرا کرد. برخی از دوستان به او ایراد میگرفتند که چرا به شاه مستقیم حمله نمیکنی مثل سعید سلطانپور. خب سلطانپور که نماینده تئاتر درجه یک ایران نبود.
عباس میلانی: مدرنیته با مدرنیسم و مدرنیزاسیون متفاوت است. هم در آن مدرنیسم هست و هم مدرنیزاسیون و هم چیزهای دیگر از جمله دمکراسی. هر دوی این پدر و پسر فکر میکردند برای مدرنیزاسیون، اقتدارگرایی لازم است.
شاه این جنبههای مدرنیزاسیون را درنظر گرفت اما در دو جنبه اشتباه بزرگی کرد. شما نمیتوانید طبقه متوسط ایجاد کنید، تعداد دانشجوها را افزایش بدهید، بپذیرید که زنان وارد عرصه سیاست بشوند – البته تأکید میکنم که جنبش زنان را پهلوی ایجاد نکرد- دوازده میلیون را از روستاها به شهرها بیاوری و آن وقت به هیچ کسی اجازه فعالیت سیاسی ندهی جز آخوند. وجه دوم اشتباه اقتدارگرایانه این بود که تو نمیتوانی نوسازی بکنی و اجازه بدهی مذهب تعیینکننده عرصه سیاسی باشد. نمیشود مذهب را منع کرد، دمکراسی اجازه این کار را نمیدهد. اما در عین حال نمیتوانی همه نیروهای دیگر را تعطیل کنی، جبهه ملی را تعطیل کنی، خلیل ملکی را تعطیل کنی اما به مذهب اجازه فعالیت سیاسی بدهی. واضح است که وقتی بحران بیاید، انقلاب مذهبی صورت میگیرد. با اینهمه در پاسخ به سوال شما میگویم که گرفتاری این است که ما میخواهیم جوابهای آره یا نه بگوییم. شاه تجددخواه بود یا ضد تجدد بود؟ هردو بود. ببینید؛ رضا شاه خیلی قانونشکنی میکرد. اما همه اینها را از طریق قانونی به خورد مردم میداد. این آغاز یک نوع قانونیت قانونشکنانه بود.
کتاب شما من را به یاد «پاییز پدرسالار» مارکز میاندازد. همانقدر که در آن رمان میشود با یک دیکتاتور هولناک، تفاهم و همدلی داشت، با «شاه» در کتاب شما هم میشود گاهی همراه و همدل شد. به خصوص وقتی درباره رضاشاه اشاراتی دارید این تصور به وجود میآید که از نظر شما یک دیکتاتور میتواند یک مصلح اجتماعی هم باشد. میتواند؟
حتماً میتواند. بهنظر من میتواند فکر کند مصلح باشد یا اینکه مصلح خوب باشد یا بد. آتاتورک یک دیکتاتور بود اما در خیلی از زمینهها مصلح بود. رضا شاه در خیلی از زمینهها مصلح بود اما در خیلی از زمینهها این اصلاح را به ولع مالی آلوده کرد. اگر این ولع مالی را نداشت به نظر من به عنوان یکی از بزرگترین مصلحان ۴۰۰ سال اخیرشناخته میشد. یک مملکت درحال فروپاشی را گرفت و در آن تغییراتی ایجاد کرد. یک سؤال مستتر هم در پرسش شما هست: «آیا یک دیکتاتور میتواند کسی را دوست داشته باشد؟ آیا میتواند میهنپرست باشد؟» بله میتواند اما معلوم نیست که وطنش را خوب دوست داشته باشد. اگر یادتان باشد کتابم را با نقل قولی از اتللو تمام میکنم. وقتی دزدمونا را میکشد و متوجه میشود که چه بلاهتی کرده میگوید «بنویسید که من او را خیلی دوست داشتم اما بد دوست داشتم». میشود چیزی را بد دوست داشت. آدمهایی هستند که از سر عشق چیزی را نابود میکنند. محمد رضا شاه به نظر من ایران را دوست داشت و بزرگی ایران و تجدد ایران را میخواست. خیلی از دوستان چپگرا و طرفدار مصدق ناراحتاند که من این را میگویم. اما میتوانم بگویم شاه، ایران را بد دوست داشت. تو نمیتوانی بگویی من تنها کسی هستم که میدانم ایران چه میخواهد. او در سال ۵۵ عملاً همه احزاب سیاسی ایران را از بین برد، چون فکر میکرد فقط خودش باید تصمیم بگیرد. به هیچ کسی هم نگفت چه تصمیمی گرفته. به ملکهاش نگفت و به ساواک هم نگفت. چطور یک نفر یکشبه مملکت را بر اساس نظر شخص شخیص خودش تغییر میدهد؟! گرفتاری این است که خیلی از دوستان ما چپ یا راست، معاندین یا موافقین شاه دنبال جوابهای آره یا نه هستند. مثال مشخص میزنم: راه آهن رضا شاه. مصدقیها ۷۰ سال است میگویند رضا شاه راه آهن را به دستور انگلیسیها ساخت. خُب، غلط میگویند. انگلیسیها با اینکار کاملاً مخالف بودند. حتی سعی کردند رأی او را بزنند که راه آهن شمالی – جنوبی نباشد بلکه شرقی – غربی باشد. طرفداران دکتر مصدق مرغشان یک پا دارد و حرفشان را عوض نمیکنند. اما من بر اساس اسناد میگویم او راه آهن را به دستور انگلیسیها نساخت؛ البته به این معنا نیست که در آن زمان تصمیم درستی بود و راه ساختن این مملکت این است که پادشاه بلند شود بگوید ما فردا میخواهیم در ایران راه آهن بسازیم. او حق ندارد اینکار را بکند. باید مشاور بگیرد، هیأتی بیاید، ببیند از نظر اقتصادی بهترین راه این است یا نه. رضا شاه مصلح بود؟ بله. ایران به راه آهن نیاز داشت؟ بله. به دستور انگلیسیها بود؟ خیر. کار او درست بود؟ من نمیدانم، کسی هنوز نمیداند. ولی دوستان میخواهند بگویند یا مصلح بود یا نبود. در این چند سال که این کتابها را نوشتهام مکررترین سؤال این بوده که خُب، بالاخره هویدا یا شاه خادم بودند یا خائن. من هم میگفتم اصلاً این سؤال غلط است. اول بیاییم بفهمیم که چرا اینطوری شد. خادم یا خائن بودن مفاهیم حقوقیاند که باید در دادگاه تعیین شوند. اما ما بیاییم بفهمیم که چرا این مملکت به این راه رفت. ما تا نفهمیم که چطور شد که تمام نیروهای تجددخواه ایران از چپ تا جبهه ملی متحد شدند و علیه یک تجددخواه مستبد مثل شاه انقلاب کردند و برای رهبری انقلاب، یک ضد تجددخواه قسمخوردهای را انتخاب کردند، ما تا نفهمیم چطور شد این اتفاق افتاد، این «دور باطل» را به قول فروغ تکرار خواهیم کرد.
برداشت دانشمند محقق جناب دکتر میلانی در باب خانم بازیهای شاه بشدت مذهبی است. متجدد تر از پادشاه سوئد که نداریم، داریم؟ ایشان همین 2011 یک افتضاح خانم بازی داشت که در یک مصاحبۀ مطبوعاتی خودش گندش را درآورد. راستی از همان فرانسه خود میتران سوسیایست هم خانم می آورده و هزینۀ آپارتمانش را هم زحمتکشان فرانسه میدادند. بتهای سابق یعنی مائو و استالین هم ید طولایی در خانم بازی داشته اند. رهبر کبیر انقلابی خاورمیانه، سرهنگ قذافی که دیگر خانم خور بود. این سه تن بتهای کنفدراسیون دانشجویان عزیز بودند.
در مورد مسجدساختن شاه، دانشمند محترم جناب دکتر میلانی چندان درست نمیگوید. بالا رفتن قیمت نفت و رونق اقتصاد ایران بازاریها را فربه کرد. به گونه ای که خورده بازاریها هم اگر میخواستند اسم درکنند یا مالی را حلال، مسجدی تکیه ای حسینیه ای میساختند. نمونه اش در شهر ما یک شاگردنجاری بود ناراضی. ول کرد رفت دنبال قاچاق و بارش را بست تا یک بار لنجشان به چنگ ماموران افتاد اما او موفق به فرار شد. کنارکشید و حج رفت و بازاری شد و نمایندگی لوازم یدکی ماشینها امریکایی را گرفت. بعدا مسجد بزرگی هم ساخت. دزد حاضر و بز حاضر. همۀ مساجد نوساز شهر ما توسط بازاریان ساخته شد نه دولت یا دربار. دانشمند محترم دکتر میلانی بخوبی آگاهند که همین بازاریان فربه خرج روحانیت شیعه را میدادند.
راستی بد نبود اگر استاد محقق اشاره ای هم میفرمودند به مرجع یا لااقل منبع الهام خود در این تحلیل ” فقط یک نیرو در ایران اجازه فعالیت داشت، مذهبیها. یک نیرو حق داشت در هر محلهای یک دفتر بزند و پول بگیرد. یک نیرو حق داشت در ایران کادر تربیت بکند و مدرسه داشته باشد.” حالا که اغلب اینجا وآنجا این سخنرانی و آن مصاحبه از این تحلیل استفاده می نمایند که در منظومه ای بلند بنام “طلسم” از شاعری بنام ا- ماهان آمده بود به این صورت:
و حزب/ قدیمترین و بزرگترین حزبِ منطقه/ اپوزیسیون/ اما نامرعی/ مثلِ خدا مرعی/ با حضورِ فعال و همهجانبه/ در همه عرصهها/ تشكیلات دفتر حوزه پلونوم/ شعبههای محلات/ سه اعلانِ روزانه رادیویِ دولتی/ كلاسهای ایدئولوژی/ حقِ عضویتِ درصدی/ در دو یورشِ تبلیغاتی سالانه/ شهرها را اشغالمیكرد و تیره/ تنها حزبِ سیاسی جهان با مالیاتِ ویژة پیشوا/ و حتا قدرتِ ممنوع كردنِ مالیاتِ دولت/ فسخ تصمیماتِ دولت بدونِ حتا حضور در پارلمان …
سه غلط 17 زنده باشی جوان
مسعود درخشان / 20 August 2013
اضافه کنید به این لیست جان اف کندی، برادر پوتین سارکوزی و….. برخی از این عده برای کشورشان و دنیا خوب بودند مانند کندی و برخی شاید نه چندان ملاک چیز دیگریست رفاه عموم دوست داشتن همدیگر ایجاد امید
green / 23 August 2013