فاطمه حبیبیزاد که او را با نام هنری «گردآفرید» میشناسیم، زاده هفتم بهمن ماه ۱۳۵۵ در شهر اهواز است. او در رشته کارشناسى موزه تحصیل کرده و فارغالتحصیل دانشکده میراث فرهنگى است. وی هنر نقالی را از سال ۱۳۷۸ نزد مرشد ولیالله ترابی آموخت.
گُردآفرید یا گُردآفرین، پهلوانزن ایرانی و دختر گژدهم است. در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب میجنگد و گرفتارش میشود، اما با تدبیر خود را از چنگ او میرهاند.
علی جنتی، وزیر پیشنهادی برای وزارت ارشاد در برنامه فرهنگیاش میگوید: «هماکنون برای ۱۱۴ نوع فعالیت در حوزه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز صادر میشود، در حالی که بسیاری از این موارد جزئی از فعالیتی است که قبلاً برایش مجوز گرفته شده است.»
گردآفرید: اگر مدیران فرهنگی در دولت، غیرت فرهنگی داشتند، شاید بسیاری از امثال من الان در گوشهای از دنیا پراکنده نمیشدیم.
یکی از پیامدهای فعالیتهای نظارتی برای دولتی کردن فرهنگ، حذف هنرمندان پویا و خلاق از بدنه فرهنگ کشور است.
خانم حبیبیزاد نزدیک به سه سال است که در کالیفرنیا، در شهر لوسآنجلس زندگی میکند. او اکنون، پرکارتر از گذشته از کشوری به کشوری دیگر سفر میکند تا هنر نقالی، این کهنترین شکل بازگویی افسانههای شاهنامه و پهلوانان ایران زمین را برای دوستداران این هنر که در آستانه انقراض هم هست، به نمایش بگذارد.
با وی درباره مشکلات نمایشهای آیینی و سنتی در سایه سیاستهای نظارتی گفتوگویی انجام دادهایم.
خانم گردآفرید، شما نخستین زن در تاریخ نقالی پهلوانی ایران هستید که با نقل حماسههای شاهنامه، داستانهای ملی و فولکلور، پردهخوانی و منقبتخوانی در محافل رسمی و عمومی در داخل و خارج کشور بسیار موفق عمل کردید. در زمانی که این فعالیتها در حال ثمره دادن بودند چه شد که ناگهان ایران را برای همیشه ترک کردید؟
بخشی از مشکلات من در ایران، بازمیگردد به اینکه آزادی عمل کم بود. قدرشناسی هم همینطور، هرچند، توقع قدرشناسی نداشتیم. اگرچه در حوزه اجرا، راه خودم را باز کرده بودم به طوری که به بسیاری از مناطق تهران و شهرستانها و روستاها دعوت میشدم و بیشتر هم گروههای مردمی مرا دعوت میکردند و حمایتم میکردند. اما اگر در رادیو یا تلویزیون کار میکردم با گرفتاریها و سانسورهای زیادی مواجه میشدم، مدام ممنوعالصدا یا ممنوعالتصویرم میکردند. در بخش انتشارات اگر میخواستم کاری منتشر کنم، گرفتاریهایی بود که اصلاً حوصله بازگویی آنها نیست. همه میدانند مشکل نشر، تنها مسأله شخص من نبوده، همه کسانی که در حوزه نشر یا پژوهش آثار کار کردهاند با این مشکل روبرو هستند. البته باز هم این گرفتاریها قابل تحمل بود.
در آن زمان شاهد بودم که بخش عظیمی از آیینهای داستانی ما از داستانها گرفته تا مقامها و آیینهای نقل و سخنوری در حال از بین رفتن بودند. مگر چند نفر در این رشته باقی ماندهاند؟ در آن زمان، تلاش کردم تا برای این حوزه پژوهشگاهی تأسیس شود. سعی داشتم این آثار آرشیو شوند، چرا که ما در ایران اصلاً آرشیوی مدون و چیزی به نام آرشیو نمایشهای آیینی و سنتی نداریم. در بخشهای پژوهشی، اداری و کارهای اجرایی در بخش پژوهشگاهی کمکاری و کارشکنی میشد. انگار قرار نبود آثار مربوط به هنرهای آیینی و نمایشی حفظ و حراست و ضبط و ثبت شوند.
گردآفرید: آن آیینورز بیچارهای که از ترکمن صحرا با اتوبوس قراضه دو روز با بدبختی در راه است تا خود را به جشنواره برساند، ۵۰ هزار تومان کف دستش میگذارند، ۲۰۰ – ۳۰۰ هزار تومان بقیه را هم درجیب خودشان میگذارند بابت هر آیینورز.
اساساً ما در ایران بخشی با عنوان پژوهشگاه آیینهای آیینی و سنتی نداریم. در هیچ کجا متولی نداریم. نهادهایی مثل مرکز هنرهای نمایشی یا خانه تئاتر یا میراث فرهنگی یا بنیاد ایرانشناسی، هر کدام میتوانستند متولی این کار باشند. من با همه این نهادها و سازمانها در ارتباط بودم. حتی با شهرداریها در حوزههای مرتبط به موسیقی. چون بخشی از آیین سخنوری، موسیقایی است. مدام جلسه، طرح بده، برو – بیا، ماهها، پلهها را بالا و پایین کردم در زمستان و تابستان، حتی کار به جلساتی چند ساله کشید. آنها به راحتی میتوانستند از کسانی مثل من با آن انرژی، انگیزه و عشقی که به این کار داشتم و حاضر بودم وقت بگذارم استفاده کنند. آنها میتوانستند از طرحهایی که بیشتر در ارتباط با تأسیس موزه ملی نمایش یا پژوهشگاه نمایشهای آیین سنتی یا آرشیو نمایشهای آیینی سنتی بود استفاده کنند. با توجه به اینکه مدرک دانشگاهی من کارشناسی موزه است. این رشته را به صورت تخصصی همزمان کار کردهام، چه در زمینه آیینهای نقالی و سخنوری و چه در زمینه موزه همه اینها را میتوانستم با حداقل هزینه به مرحله اجرا بگذارم. انبانی از پژوهش در وجودم بود که میخواستم تحویل بدهم. اما آنها، کسانی که در رأس مدیریت فرهنگی بودند، مدیر بودند، مسئول بودند، ضرر کردند و از من و امثال من استفاده نکردند. بنابراین بسیار خسته و دلچرکین شده بودم. دیگر میلی به مبارزه نداشتم. اساساً توان مبارزه هم نداشتم. وقتی از ایران خارج شدم فکر میکردم احتیاج دارم مدتی در سکوت و آرامش زندگی کنم. حتی مدتی این کار را ببوسم و یک مقدار از آن فاصله بگیرم. ولی اینطور نشد. یعنی از همان ابتدا خود کار دست مرا گرفت و با خودش برد و برد و دروازههای جدیدی به روی خود باز کرد تا جایی که میبینید همیشه در حال انجام کار و سفر از این کشور به آن کشور هستم.
به مدیران فرهنگی اشاره کردید، عملکرد مسئولان متولی «نمایشهای آیینی و سنتی»، از خانه تئائر گرفته تا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان میراث فرهنگی را چگونه ارزیابی میکنید؟
ما در بخش اداری سازمانی، بخشهایی داریم که در آن بخشها افرادی مسئول رسیدگی به بخش «نمایشهای آیینی و سنتی» هستند. اینها هیچ کاری نکردند. هر یکی دو سال، یک بار، جشنوارهای برگزار میکنند. پولش را هم میگذارند در جیب خودشان، آن آیینورز بیچارهای که از ترکمن صحرا با اتوبوس قراضه دو روز با بدبختی در راه است تا خود را به جشنواره برساند ۵۰ هزار تومان کف دستش میگذارند، دویست، سیصد هزار تومان بقیه را هم درجیب خودشان میگذارند بابت هر آیینورز. آنها بسیار بد کردند. خیانتهای زیادی کردند. در اینجا نمیخواهم اسم شخص خاصی را ذکر کنم، اما شاهد بودم که کسانی دوست داشتند آیینها و نمایشهای سنتی نابود شوند. اگر اکنون اثری هست در آرشیوهای پراکنده، حاصل پژوهش افراد دلسوزی است که با هزینه شحصی و با انگیره خودشان کار کردند وگرنه در بخش دولتی، مدیران فرهنگی شاید هر عنوانی را به دوش میکشند جز غیرت فرهنگی، اگر این غیرت فرهنگی در وجود یک نفر از این مدیران پیدا میشد شاید بسیاری از امثال من الان دریک گوشه دنیا پراکنده نمیشدیم. همچنین ۱۲ سال پیش، طرح «موزه ملی هنرهای نمایشی» را نوشته و منتشر کردم. نسخهای از آن را به شهرداری و سازمان میراث فرهنگی ارائه دادم. در آن طرح، نمایشهای سنتی به عنوان بخشی از تئاتر و تئاتر امروز نیز جایگاه دیگری دارد و هر کدام میتواند شاخه و زیر شاخه دیگری نیز باشد. این طرح هم هیچگاه به مرحله اجرا گذاشته نشد.
Trackbacks