۱۵

فوریه‌ی سال ۲۰۱۲ است؛ بازی‌ی تیم المصری از شهرِ پورت سعید و الاهلی از شهرِ قاهره؛ در خانه‌ی المصری. بر خلاف همه‌ی پیش‌بینی‌ها تیم المصری بانتیجه‌ی ۳ -۱ پیروز می‌شود. طرف‌داران دو تیم به زمین می‌ریزند. درگیری آغاز می‌شود. بیش از هفتاد نفر کشته می‌شوند؛ نزدیک به هزار نفر مجروح. بیش‌تر کشته‌شده‌گان از طرف‌داران تیم الاهلی هستند.

      ژانویه‌ی سال ۲۰۱۳ است. بیست‌ویک نفر از طرف‌داران تیم المصری به جرم قتل طرف‌داران الاهلی به اعدام محکوم می‌شوند. بسته‌گان محکومان در شهر پورت سعید به زندان حمله می‌کنند. پلیس به سوی آن‌ها آتش می‌گشاید. سی نفر کشته و سیصد نفر زخمی می‌شوند.

  طرف‌داران دو تیم فوتبال یک‌دیگر را کشته‌اند. پلیس بسته‌گانِ محکوم به اعدام شده‌گان را کشته است. یاد یک عکس می‌افتیم؛ عکس مراسم اعدام مردی جوان در زمین فوتبال در شهر سبزوار.

   کتاب اتاق روشن: اندیشه‌هایی دربارۀ عکاسی، نوشته‌ی رولان بارت، را هنوز در یاد داریم. پونکتوم این عکس چه می‌گوید؟

۱۶

BEHRSHF05

نگاه مبتنی بر استادیوم در این عکس جوانی چشم بسته را می‌بیند که در آخرین لحظه‌های هستی‌ی خویش با احتیاط از صندلی‌ی مرگ بالا می‌رود؛ جلادانی را می‌بیند که محکوم به مرگ را در آخرین گام‌های هستی «کمک» می‌کنند. چمن رنگ پریده را می‌بینیم؛ طناب و تیرآهن؛ تماشاچیانی در دوردست که شاید دست سایه‌بان چشم کرده‌اند.

   نگاه مبتنی بر استادیوم شاید در این عکس به پاهای محکوم می‌نگرد تا ذهنِ او را دریابد. درنمی‌یابد.

   نگاه مبتنی بر پونکتوم اما شاید به این می‌اندیشد که به کدامین واژه‌‌ها از این کابوس، از این بی‌مروتی، از این پلیدی سخن بگوید؟ به کدامین واژه‌ها از مجازاتِ درنده‌خویانه‌ی اعدام سخن بگوید؟ به کدامین واژه‌ها از زمین بازی‌ای سخن بگوید که کشتزارِ مرگ شده است؟

   نگاه مبتنی بر پونکتوم از اندوه – خشم خاموش می‌ماند و عکس دیگری را به یاد می‌آورد؛ تماشاچیان مراسمِ اعدام را از نزدیک‌تر به یاد می‌آورد. پونکتوم عکس تماشاچیان اعدام چه می‌گوید؟

۱۷

BEHRSHF06

نگاه مبتنی بر استادیوم در این عکس چهره‌های محوی را می‌بیند که به نظم و آرامی نشسته‌اند و به جایی چشم دوخته‌اند. عکسی که دمی پیش در یاد آوردیم به ما می‌گوید به کجا چشم دوخته‌اند. به لحظه‌های پایانی‌ی هستی‌ی مرد جوانی چشم دوخته‌اند که به کمک جلادان‌اش با احتیاط از صندلی‌ی مرگ بالا می‌رود. تماشاچیان چنان نشسته‌اند که انگار خیال ترک استادیوم راندارند؛ که انگار تا پایان خواهند نشست؛ تا لحظه‌ای که دستانی شریر نعش اعدامی را از باد بچینند.

  نگاه مبتنی بر پونکتوم اما به این می‌اندیشد که به کدامین واژه‌ها از شرمساری‌ی خویش سخن بگوید؟ به کدامین واژه‌ها استادیوم فوتبالی را تصویر کند که در آن مرگِ انسان سرگرمی­ی رایگان است؟

  نگاه مبتنی بر پونکتوم از شرم – اندوه خاموش می‌ماند و تصویر دیگری را به یاد می‌آورد. کاریکاتوری از مانا نیستانی را به یاد می‌آورد.

۱۸

BEHRSHF07

نگاه مبتنی بر استادیوم در این کاریکاتور گوسفندانی را می‌بیند که در یک استادیوم فوتبال به تماشای سلاخی‌ی گوسفندی دیگر آمده‌اند.

   نگاه مبتنی بر پونکتوم اما هم‌دستی‌ی جلاد و قربانی را می‌بیند. بی‌خبرانی را می‌بیبیند که تنها به قتل یکی از خویش چشم ندوخته‌اند؛ که به چشمانِ بی‌عطوفت خنجر جلاد را برای گلوی خویش هم تیز می‌کنند.

   پونکتوم این عکس شبانه‌ای از احمد شاملو را به یاد ما می‌آورد.

۱۹

احمد شاملو شبانه‌ای از کتاب ابراهیم در آتش را چنین می‌سراید:

در نیست

           راه نیست
شب نیست

           ماه نیست
نه روز و

          نه آفتاب،
ما
بیرونِ زمان

             ایستاده‌ایم
با دشنۀ تلخی
در گُرده‌های‌مان
هیچ‌کس

          با هیچ‌کس

                       سخن نمی‌گوید
که خاموشی

              به هزار زبان

                             در سخن است
در مردگان خویش

                    نظر می‌بندیم

                                  با طرحِ خنده‌ئی،
و نوبت خود را انتظار می‌کشیم
بی‌هیچ
خنده‌ئی![۳۹]

درست است این شبانه انگار نگاه مبتنی بر پونکتوم کاریکاتورِ مانا نیستانی را استعاری می‌کند. انگار از رنجِ سکوتِ سربه‌زیرانه‌ی کسانی که قتل یکی از خویش را نظاره می‌کنند، خموشانه می‌موید؛ که آن‌کس که واژه‌ای نمی‌یابد که از زخم تلخ‌اش  سخن بگوید، در حضور جلاد همان‌قدر بی‌پناه است که در حضور تماشاگران سربه‌زیر. به این خاطر است شاید که نوبت خویش را انتظار می‌کشد. به این خاطر است شاید که می‌پرسد تیغ گلوگاه بعدی را چه کسی تیز خواهد کرد؟

   رمانی را به یاد می‌آوریم که مملو از تیغ‌ها و گلوهای بریده است؛ من منچستر یونایتد را دوست دارم، نوشته‌ی مهدی یزدانی‌خُرم.

۲۰

من منچستر یونایتد را دوست دارم در پاییز سال  ۱۳۸۳ آغاز می‌‌شود. یک دانش‌جوی تاریخِ دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران کیفی را که از «ورق‌پاره‌های جورواجور تحقیقات پایان‌نامه‌اش» سنگین است، بر دوش دارد و از میدان فردوسی به طرف میدان انقلاب می‌رود. در ویترین یک فروشگاه صوتی – تصویری‌، تلویزیون‌های بزرگ فوتبال پخش می‌کنند: «لکه‌های سرخ روی صفحه‌های تلویزیون‌ها این طرف و آن طرف می‌دوند و بین‌شان نقطه‌های سفیدی هستند که مدام طرف سرخ‌ها می‌روند[۴۰]

   دانش‌جوی تاریخ سرطان خون دارد؛ گوشه‌ای می‌نشیند و خون بالا می‌آورد.

کمی بعد انبوهی از حوادث خشونت بارِسال‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ را می‌خوانیم که یکی پس از دیگری جانشین یک ‌دیگر می‌شوند. انگار «ورق‌پاره‌های جورواجور تحقیقات» از کیف  دانش‌جوی تاریخ بیرون می‌آیند و در کنار هم چیده می‌شوند تا دورانی از تاریخ یک سرزمین را روایت کنند.

   من منچستر یونایتد را دوست دارم، شخصیت‌هایی بی‌نام را به میدان می‌آورد تا بازیگران سال‌هایی از تاریخ ایران باشند؛ شخصیت‌هایی که تنها به میدان آمده‌اند که یا کشته شوند یا بکشند.

   در پایان من منچستر یونایتد را دوست دارم، یک بار دیگر به سمت ویترین فروشگاه صوتی – تصویری برمی‌گردیم: «پسر چشم‌هایش را می‌مالد. می‌رود نزدیک ویترین فروشگاه، یکی دو نفر زیر چتر به تلویزیون‌ها خیره ‌اند. پسر می‌شنود که فوتبال بین منچستر یونایتد و یک تیم دیگر است که یکهو لکه‌های قرمز گل می‌زنند و منفجر می‌شوند توی زمین[۴۱]

   مثل این می‌ماند که رگ‌های دانش‌جوی تاریخ را بر صفحه‌ی تلویزیون می‌بینیم؛ سرطان موروثی‌ی او را می‌بینیم؛ برآمده از تاریخی که در آن گلبول‌های سفید هنوز نتوانسته‌اند در برابر گلبول‌های سرخ سرطانی پیروز شوند.

  من منچستر یونایتد را دوست دارم رنگ پیراهن تیم منچستر یونایتد را به تمثیلِ پُرخوفِ تاریخِ خونین یک سرزمین تبدیل می‌کند.

  و دیگر بس است. باید در ذهن سیال به دنبالِ یک «پایانِ خوش» بگردیم. به یادِ یک شعرِ سوئدی می‌افتیم؛ شعری از یک دوست‌دارِ ناشناسِ فوتبال. به یاد صدایِ شعرِ یک توپ و یک میدان می‌افتیم؛ به یاد صدای پُرسخاوتی که ما را به مهمانی‌ی کوچه‌ی خویش می‌خواند.

۲۱

در اشک و هلهله‌

در کوچه و میدان

از زمستان تا تابستان

از طلوع تا غروب

این بازی ما را به هم وصل می‌کند؛ از هم جدا می‌کند

یکی چشم مراقب که ایمن‌مان می‌کند

به درون آمدن و عروج

بازی تا اوج؛ تا پایان

پرداختِ انرژی

آزادی‌ی هیجان

شلیک اسلحه به هم‌دردی

تا بدگمانی و ترس را بکشیم

تا در راه عشق به بازی بمیریم

تقسیم کوچه‌ی من

آن جا که می‌توانیم درد باخت را دوست بداریم

و شادی‌ی پیروزی را به گوشه‌ای پرتاب کنیم.[۴۲]

  توپ هنوز در زمین ما می‌چرخد.

صفحه بعد:

پی‌نوشت‌ها

1- Galeano, Eduardo. (2010), Fotbollen – Vilken historia, Översättning: Jens Nordenhök, Göteborg, sid 7
2- Ibid;sid 8
3- Ibid;sid 9 – 10
4- Ibid; sid 10
5 -Ibid; sid 11
6- Ibid; sid 12 – 13
7- Ibid; sid 14
8- Ibid; sid 15
9- Ibid
10- Ruud Gullit
11- Diego Maradona
12- Nelson Mandela
13- Ibid; 189 – 190
14- Julio Grondona
15- Robbie Fowler
16- Ibid; sid 219 – 221
17- جزایری را که در انگلستان کتاب‌های تاریخ فالکند می‌‌خوانند، در آرژانتین لاس مالویناس نامیده می‌شوند.
18- Galeano (2010), Sid 204 – 208
19- Peter Shilton
20- بارت، رولان. (1390)، اتاق روشن: اندیشه‌هایی در بارۀ عکاسی، ترجمۀ نیلوفر معترف، تهران، صص 80 – 41
21- صدر، حمیدرضا. (1390)، روزی روزگاری فوتبال: فوتبال و جامعه‌شناسی، تهران، صص 120 – 29
22- ژیژک، اسلاوی. (1388)، کژ نگریستن، ترجمه‌ی مازیار اسلامی، صالح نجفی، تهران، صص 234 – 203
23- سپانلو، م. ع. (1987)، منظومه خانم زمان، لندن، صص 54 – 53
24- Didier Drogba
25- Fabio Cannavaro
26- Wayne Rooney
27- Franck Ribery
28- Roger Federer
29- Ronaldinho
30- Kobe Bryant
31- Cristiano Ronaldo
32- http://www.youtube.com/watch?v=lSggaxXUS8k, february 2013
33- http://www.youtube.com/watch?v=zzyfvB2gGvs, february 2013
34- Lagercranhz, David. (2011), Jag är Zlatan Ibrahimovic, Stockholm, Sid;68 – 69
35- کیارستمی، عباس. (1353)، مسافر، ایران
36- فرای، نورتروپ. (1377)، تحلیل نقد، ترجمۀ صالح حسینی، تهران، صص 48 – 47
37- Nielsen, Hans – Jorgen. (1981), Fotbollsängeln, Översättning: Ingvar Lindblom, Stockholm
38- http://www.svd.se/kultur/litteratur/danske-nielsen-skildrar-fotboll-bast_3631767.svd, february 2013