۶
ژاک لاکان رابطهی تعارضآمیز نگاه و چشم را اینگونه توصیف میکند: چشمی که ابژه را میبیند در طرف سوژه است؛ نگاه اما در در طرف ابژه قرار دارد. هنگامی که ما به ابژه نگاه میکنیم، باید بدانیم که ابژه هم از پیش به ما نگاه میکرده است؛ از نقطهای که ما نمیتوانیم ببینمش.
در نوستالژی چیزی که ما را جذب میکند، نه نگاه ابژه که نگاه دیگری است؛ نگاه تماشاگر آن زمان؛ نگاه کسی که به جای ما نگاه میکند. در نوستالژی جاذبه نه در صحنهای که به نمایش درمیآید؛ که در نگاه تماشاچیای است که مجذوب صحنه شده است.
در نوستالژی سوژه در ابژه نگاه خود را میبیند. یعنی تماشاچی در صحنهای که نگاه میکند خود را در حال دیدن میبیند. کارکرد ابژهی نوستالژیک پنهان کردن تعارض میان چشم و نگاه از طریق قدرت جاذبهی ابژه است. نوستالژی یعنی بازگشت به وجود کسی که در گذشته زندهگی میکند؛ یعنی نوسازیی نگاه دیگری.
در نوستالژی ابژه به ما نگاه نمیکند. دیگری به جای ما به ابژه نگاه میکند. نوستالژی یعنی چشم دیگری را وام گرفتن؛ شاید یعنی چشم جوانیی خود را بر صورت گذاشتن.[۲۲]
نگاه ژاک لاکان به نوستالژی ما را یاد تکهای از یک شعر میاندازد؛ یاد تکهای از منظومه خانم زمان، سرودهی محمدعلی سپانلو؛ یاد تصویری از روزهای قدیم شهر تهران؛ یاد چشمهایی که آن روزها جوان بودند.
۷
محمدعلی سپانلو در منظومه خانم زمان فوتبالِ آن روزها را چنین میسراید:
چه عمر فرسودهای در صف امجدیه؟
[…]
نخستین کدام است: دارایی و تاج و شاهین؟
چه کس قهرمان میشود: تاج، پرسپولیس، پاس، ملوان؟
کدامند مردان تاریخی لحظه و پا؟
برومند و جدی و دهداری و نادر افشار
در عرصههای پرشور و توفان
[…]
چه سان بارها شهر غوغا قرق شد
که در اشتیاق ظفر بود، با نام میهن
و تهران خلوت شده
پیش گیرندههایش نشسته
در افسون گلهای پرویز و پروین و روشن …[۲۳]
تکهای از منظومه خانم زمان از تماشاچیانی سخن میگوید که در صف امجدیه پیر شدند، از تیمهایی که در امجدیه بازی کردند، از کسانی که بر چمن امجدیه دویدند، از کسانی که نامشان سالها ترجیع بند سخن گزارشگرانی بود که صدایشان در خانهها و قهوهخانهها میپیچید. همهی اینها باز هم ما را به یاد عکس تیم کیان میاندازد. از همه ی ساکنان آن عکس و نامهای این شعر به یاد پرویز قلیچخانی میافتیم.
۸
پرویز قلیچخانی کاپیتان تیم ملیی فوتبال ایران بوده است. به عنوان عضو تیم ملی درسه المپیکِ ۱۹۶۴، ۱۹۷۲، ۱۹۷۶ شرکت کرده است. در شصتوپنج بازیی ملی چهارده گل زده است؛ از آن میان دوگل که در خاطرهی تاریخ فوتبال ایران چون چراغ خیال چشمک میزنند: گل دوم به تیم ملیی فوتبال اسراییل،۲۹ اردیبهشتماهِ سالِ ۱۳۴۷خورشیدی، ۱۹ مای سال ۱۹۶۸ میلادی؛ استادیوم امجدیه، تهران، جام ملتهای آسیا، دقیقهی ۸۶. گل دوم به تیم ملیی فوتبال استرالیا، ۲ شهریورماهِ سال ۱۳۵۲خورشیدی، ۲۴ اوت سال ۱۹۷۳ میلادی، استادیوم آزادی، تهران، بازیهای مقدماتیی جام جهانیی ۱۹۷۴، دقیقهی ۳۰.
پرویز قلیچخانی اما فوتبال را همان جاها گذاشته است و به سوی جهانی دیگر هم دویده است؛ به جستوجوی معنایی دیگر هم دویده است. هم از این رو است که پونکتوم عکس کیان را طور دیگری هم میبینیم؛ طور دیگری هم میخوانیم: پرویز قلیچخانی را از آن عکس جدا میکنیم و در عکسی دیگر هم میبینیم؛ در عکسی توأمان قدیمی – جدید؛ در عکسی که از یکی شورش سر برآورده است.
سرچشمهی انسان شورشی کجا است؟ خشم است؟ درد است؟ همدردی است؟ آرزو است؟ کسی چه میداند؟ گاهی همهی اینها، گاهی یکی از اینها، گاهی چیزی جز اینها. هرچه هست اما یک چیز پیدا است. انسان شورشی سرچشمه و چشمانداز را به روایت خویش تصویر میکند، بالا و پست را به روایت خویش تقریر میکند، راه و بیتوته را به روایت خویش تعبیر میکند. انسان شورشی جهانی دیگر جستوجو میکند.
پرویز قلیچخانی به جستوجوی معنای خویش و جهان شورش را برگزیده است؛ به خشم و درد و همدردی جهانی دیگر آرزو کرده است.
نشریهی آرشی که در دست داریم هم دستکارِ همان خشم و درد و همدردی و آرزو است. عکسی دیگر از او است.
عکس دیگرِ پرویز قلیچ خانی، ما را به یاد تصویرِ دیگری از مردانِ فوتبال میاندازد. فیلم تبلیغاتیی نایک را به یاد میآوریم.
۹
داستانِ فیلم تبلیغاتیی نایک چنین است: توپ از آسمان زیر پای دیدیه دروگبا[۲۴] فرود میآید که با پیراهن تیم ملیی ساحل عاج در مقابلِ تیم ملیی ایتالیا بازی میکند. با دروازهبان ایتالیا تک به تک میشود. دروازهبان شیرجه میرود؛ توپ قوسیی دیدیه دروگبا. فابیو کاناوارو[۲۵] در آخرین لحظه سر میرسد. با یک قیچی برگردان، درست روی خط دروازه، تیم خود را نجات میدهد.
حالا وَین رونی[۲۶] در لباس تیم ملیی انگلستان با توپ حرکت می کند؛ با سرعتِ تمام رو به دروازهی تیم ملیی فرانسه. یک پاس بلند برای یکی از یاراناش میفرستد. توپ اما لو میرود؛ روی سینهی فرانک ریبری[۲۷] فرود میآید. وَین رونی عصبانی است. چیزی به طرف پنجره پرتاب میکند. شیشهی پنجره میشکند. روزنامهها از بازیی بد او قصهها مینویسند. یک زمین فوتبال را خطکشی میکند. در یک اردوگاه دورافتاده زندهگی میکند. ریشاش بلند شده است. وین رونی یک بار دیگر در لباس تیم ملیی انگلستان به زمین فوتبال برمیگردد؛ در مقابل تیم ملیی فرانسه. روی پای فرانک ریبری تکل میرود. توپ او را میگیرد. حالا یک قهرمان ملی است. با ملکهی انگلستان ملاقات میکند. نوزادان به نام اوغسل تعمید میشوند. در یک بازیی پینگ پونگ روجر فدرر،[۲۸] مردِ اول تنیس جهان، را مچاله میکند.
توپ زیر پای رونالدینهو[۲۹] میچرخد؛ در لباس تیم ملیی برزیل همه را دریبل میکند. حالا توپ بسکتبال در دستهای کوبی بریانت،[۳۰] مرد مهارنشدنیی پهنهی بسکتبال در لباسِ تیمِ لوسآنجلس لیکرز. یک شوت دور به سوی سبد؛ گل. توپ یک بار دیگر زیر پای رونالدینهو؛ یک شوت محکم؛ توپ روی سینهی کریستیانو رونالدو.[۳۱]
حرکت کریستیانو رونالدو با توپ. مجسمهی کریستیانو رونالدو در پرتغال پردهبرداری میشود. ضربهی آزاد کریستیانو رونالدو.
بر پرده چنین میآید: نایک آینده را مینویسد.[۳۲]
جملهی پایانیی فیلم را فراموش نمیکنیم. از خویش میپرسیم: نایک کدام آینده را مینویسد؟ آیندهی چه کسانی را مینویسد؟ به کدام خط مینویسد؟ تصاویر دیگری را به یاد میآوریم. کارگران کارخانهی نایک را به یاد میآوریم. کودکان پاکستان را به یاد میآوریم.
۱۰
به کلیپی مینگریم که عنوان کار کودکان را بر خود دارد. یک ترانهی رپ به گوش میرسد. در متنِ این کلیپ چنین نوشته شده است: ایالات متحدهی آمریکا کشوری پیشرفته است؛ پاکستان کشوری عقبمانده. این دو کشور اما به مخوفترین شکل ممکن از طریق یک کارخانه به یک دیگر میپیوندند. نایک کارخانهای چند ملیتی است که تنها در سال ۲۰۰۸ دوازده بیلیون دلار درآمد داشته است. نایک البته از کارگرانِ بزرگسالِ استرالیایی و آمریکایی استفاده نمیکند؛ که در پاکستان کودکان سه سال به بالا را به کار میگیرد؛ با حقوقی بین ده تا بیست سنت در ساعت.
آزمایشها نشان میدهند که هر کارگر در معرض بخارهای سمیای قرار دارد که صدوپنجاه برابر میزان مجاز است. توالت، آب تمیز، استراحت محدود یا ممنوع است. کارگران در کارگاهها زندهگی میکنند. خود را با سطل و اسفنج میشویند. فحش میشنوند و کتک میخورند. گزینشی نیست، راه گریزی نیست، امیدی نیست.[۳۳]
کلیپ ما به پایان رسیده است. از خویش میپرسیم: ستارهگانی که مارک نایک را بر سینه، کلاه نایک را بر سر، کفش نایک را بر پا دارند، آیا از ترسها و تنهاییها و خستهگیهای کودکان پاکستان چیزی شنیدهاند؟ آیا به آن کودکان میاندیشند؟ آیا رخصت دارند از آن کودکان سخن بگویند؟ کیفر سخن از آن کودکان چیست؟ کیفر اعتراض به نایک و «نایکها» چیست؟ ستارهگان فوتبال از کودکیخود چه به یاد دارند؟
به یاد کودکیی یکی از مردان نایک میافتیم. به یاد زلاتان ایبراهیمویچ میافتیم؛ به یادِ کتابِ من زلاتان ایبراهیمویچ هستم.
باسلام .آ .بهروز باور میکنی که بیچارگانی مثل من وخانواده به یغما گربته شده ام را در تبعید اجباریم زورگویان برای بهره برداریهای مادی هر روز مانند توپ فوتبال به همدیگر پاس می دهنند. در 19 .ژویی 2013 درست در 11 دهمین سال تبعید اجباریم به “مقر باشکوه سازمان ملل زورگویان ” به ژنو . رفتم براای فریاد از ظلم وستمی که در این بیدادگاه بر ما اسیران وارد مشود.ولی غرشندگان انسان ها حتی حاضر نبودن که وکیلی در دسترس من قرار دهند. بمن گفتند برو و از “وطن” خود از طریق وکیل اقدام تماس با ما نما. 600 کیلو متر راه پیمودم در 16 یولی آمدم وبه کپنهاگ شاه آمدم پیش یک وکیل”با وجدان” دانمارکی.با وجود قرار وسند آن “با وجدان ” حتی حاضر نشد بمن گوش فرا دهد. این است که من خود را نایب قهرمان فوتبال جام ملت های زورگو میدانم . دوست گرامی فوتبال هم یکی از استعداد های انسان ها میباشد وجز هنر ها می باشد . که متخصصین در باره آن نظر می دهندوروشنفکران می باید به درد ورنج انسان های بی گناهی که بنام آرادی دارند آن هارا شکنجه های روحی وغیر انسانی می کنند بپردازد. موفق باشید.
Averan / 17 August 2013