محمد قاضی (۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در مهاباد، ۲۴ دی ۱۳۷۶ در تهران) یکی از پرکارترین و معروفترین مترجمان ایران بود. او ۶۶ کتاب از ۵۷ نویسنده را ترجمه کرده و این آثار بیش از ۲۴۶ بار چاپ شدهاند. از او داستانی هم با نام «زارا» در سال ۱۳۱۹ منتشر شد و چاپ ششمش در سال ۱۳۷۳ به بازار آمد. «خاطرات یک مترجم» (۱۳۷۱) و «سرگذشت ترجمههای من» (۱۳۷۳) از دیگر آثار اوست. سید علی صالحی هم اوایل سالهای دهه ۱۳۶۰ کتابی در نقد آثار محمد قاضی منتشر کرده است به نام «محمد قاضی کیست و چه کرد؟»
آثار فراوانی که محمد قاضی از فرانسه به فارسی درآورده، ممکن است ارزشهای متفاوت داشته باشند. اما همه آنها از حیث بافت محکم زبان و وسعت گنجینه لغات و ترکیبات کاملاً ممتاز هستند. درمیان این آثار، و بلکه در میان همه آثاری که در عصر جدید به فارسی درآمدهاند، «دُن کیشوت» اثر کلاسیک سروانتس مقام بلندی دارد.
محمد قاضی در سال ۱۳۳۵ نخستین جایزه ترجمه مجله «سخن» را به خاطر ترجمه دن کیشوت از آن خود کرد.
در نخستین شماره «کتاب امروز» (۱۳۵۰) میزگردی پیرامون ترجمه «دن کیشوت» برگزار شد. در این میزگرد ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، حسن مرندی، جهانگیر افکاری، کریم امامی و نجف دریابندری شرکت کرده بودند. موضوع این میزگرد تجلیل از تلاش محمد قاضی و همچنین بررسی دو روایتی بود که او از دن کیشوت در آن زمان انتشار داده بود. در این میزگرد همچنین کوشش میشود با سوابق و علائق فکری و طرز کار محمد قاضی آشنا شویم.
در صدمین زادروز محمد قاضی سخنان این بزرگان هنوز تازگی دارد. میخوانیم:
• میزگرد درباره چگونگی ترجمه «دُن کیشوت»
حسن مرندی: آقای قاضی، چه شد که شما به فکر ترجمه دُن کیشوت افتادید؟
محمد قاضی: در سال ۱۳۱۷ من سناریوی دُن کیشوت را ترجمه کرده بودم که بنگاه افشاری در برابر پرداخت چهل تومن حق چاپ آن را خرید. البته چهل تومن آن زمان کم پولی هم نبود.
ابوالحسن نجفی: شما گویا کتابی هم در آن سال نوشته بودید؟
قاضی: بله، کتابی به نام «زارا، یا عشق چوپان»، که یک داستان کردی بود. ولی برویم سر کتاب اصلی دُن کیشوت. آنچه من ترجمه کرده بودم سناریوئی بود که فیلم صامت «دُن کیشوت» را از روی آن ساخته بودند. وقتی «انتشارات نیل» به راه افتاد، روزی به من پیشنهاد کردند که دُن کیشوت را ترجمه کنم. من تا آن زمان تصور میکردم دُن کیشوت همان سناریو است. نیلیها گفتند آن سناریو به درد نمیخورد. و این ترجمه لوئی ویاردو را از خارج وارد کردند و به من دادند.
جهانگیر افکاری: در چه مدت دُن کیشوت را ترجمه کردید؟
قاضی: در چهار سال. بعد هم در مسابقهای ترجمه بنده را پذیرفتند. منتها یکی از شرایط آن مسابقه این بود که کتاب از متن اصلی ترجمه شده باشد. این کتاب که از متن اسپانیولی ترجمه نشده بود. من نامهای به داوران نوشتم که شرط شما برای زبانهائی مانند انگلیسی و فرانسه و روسی و عربی… میتواند درست باشد. اما برای آثاری که مثلاً به زبانهای یونانی یا چینی یا پرتغالی نوشته شده باشد ما مترجم نداریم که از زبان اصلی ترجمه کند. (همین زوربای یونانی اگر بنا بود از زبان اصلی به فارسی برگردد کی ترجمهاش میکرد؟) داوران هم نظر مرا درست دیدند و شرط را حذف کردند و ترجمه بنده اول شد.
نجفی: اگر اشتباه نکنم همان هیئت سال پیش هم به شما جایزهای داده بود؟
قاضی: بله، ترجمه کتاب جزیره پنگوئنها را دوم شناخته بود. آقای دکتر خانلری میگفت چون پارهای نکات را رعایت نکرده بودی ترجمهات دوم شد. مثلاً پارهای کلمات آناتول فرانس را که گنگ تصور کردهای خواستهای بشکافی و شرح و تفصیل داده بودی. این ترجمه را از اصالت انداخته است.
نجفی: پس مسابقه مال مجله سخن بوده است؟
قاضی: بله، مجله سخن دُن کیشوت را اول شناخت. اما روزی آقای افکاری سئوال جالبی از من کردند که از کجا به این نثر دُن کیشوت رسیدی. چگونه این قلم را پیدا کردی؟ سئوال بسیار جالبی بود. من فکر میکنم همیشه نثر اثر راهنمای مترجم است. مثلاً روزی خدمت آقای اعتمادزاده (به آذین) رفتم. ایشان ترجمه نان و شراب مرا خوانده بودند. پرسیدم چطور بود؟ گفتند خوب است. فقط من یک ایرادی دارم: بعضی جاها نثر کتاب ادبی و بالاست، بعضی جاها تا حد محاورهی کوچه و بازار تنزل میکند. چرا؟ بنده جواب دادم علتش همان نثر متن است که مرا اینجور راهنمائی کرده. یکجا کشیش موعظه میکند، زبانش با زبان یک درشکهچی تفاوت دارد. آنجا که یارو آخوندی حرف میزند من هم باید آخوندی ترجمه کنم. دُن کیشوت هم چون نثر خبو، کهنه است، کلاسیک است، من فکر کردم باید نثری برایش انتخاب کرد که به اصل اثر بخورد.
نجف دریابندی: من خیال میکنم آنچه گفتید کاملاً صحیح است. ولی سئوال افکاری را خوب جواب ندادهاید. منظور افکاری این بود که زبان این ترجمه را به اتکای کدام متن فارسی پیدا کردید؟ شما گفتید به راهنمایی نثر متن فرانسه کوشش کردهاید چیزی در همان سطح در فارسی پیدا کنید.
قاضی: بله، درست است. از نثر سنگین اثر گذشته، مقداری هم محفوظات راهنمای من بوده است. تقارن زمان هم باید در نظر گرفته شود. کتاب بیش از سیصد سال پیش نوشته شده. یعنی همزمان با دوران صفویه. در آن عصر در کشور ما تقریباً چنین نثری رایج بوده است.
دریابندری: این مسئله بسیار جالبی را پیش میکشد. من شخصاً با این به اصطلاح نظریه موافق نیستم. نه این با نثر دُن کیشوت مخالف باشم. پیش از هر چیز باید بگویم که ترجمه دُن کیشوت از ترجمههای نادر بسیار موفق است. در زبان فارسی کمتر دیده شده که ترجمهای زبان مناسبش را پیدا کرده باشد مثل ترجمه دُن کیشوت. اما اگر فرض شود اثر فرنگی فلان عهد را به فارسی همان عهد برگردانید و مثلاً بگردید ببینید در آن زمان چگونه فارسی رایج بوده، در همه موارد نمیتوانید به این نظریه عمل کنید. فرض کنید بخواهید ایلیاد هومر را به فارسی دربیاورید. زبان سه هزار سال پیش فارسی چگونه بوده؟ و به چه درد امروز میخورد؟ به اصطلاح زبان و جریانهای تکامل فرهنگهای مختلف را اینجور نمیتوان با هم تطبیق داد.
قاضی: بله، درست است، هیچ قابل انطباق نیست.
دریابندری: پس برگردیم به اصل مطلب: برای پیدا کردن زبان خاص دُن کیشوت در ترجمه به چه نوع آثاری نظر داشتهاید؟
قاضی: حقیقت را بگویم نثر کتاب خاصی را در نظر نداشتم. جز اینکه من روی متون فارسی مطالعاتی داشتم. مثلاً وقتی صحبت از این بود که دُن کیشوت کتابهای قدیمی پهلوانی را میخواند، و همینها باعث شده بود که اینجور رجزخوانیها بکند، نوشته به کتابهای حسین کرد و امیرارسلان و باقی کتابهای پهلوانی شباهت پیدا میکرد که من همه را خوانده بودم. مثلاً اجازه بدهید این تکه را از روی خود کتاب بخوانم.
نجفی: از روی چاپ دوم؟
قاضی: بله، چاپ دوم.
محمد قاضی نمونهای از ترجمه و متن فرانسه دُن کیشوت را میخواند:
در آن اثنا که هر دو مستقیم پیش میرفتند، سانکو به ارباب خود گفت: «ارباب، اجازه میفرمایید که من چند کلمهای با شما خودمانی صحبت کنم؟ از وقتی که آن جناب فرمان جابرانه رعایت سکوت را به بنده تحمیل فرمودهاید بیش از چهار موضوع در دلم مانده و پوسیدهاند ولی الان یکی از آن موضوعات بر نوک زبانم است که حیف است ناگفته ضایع شود.
دُن کیشوت جواب داد: بگو، ولی زیاد طول و تفصیلش مده چون هیچ صحبتی اگر طولانی باشد شیرین نیست.
سانچو گفت: پس عرض میکنم: من در چند روز مشاهده کردهام که سرگردان بودن حضرتعالی به دنبال ماجراها در این بیابانها و در پیچ و خم این جادهها چقدر اندک فایده و کم ثمر است و بهعلاوه مخاطرات اتفاقی و پیروزیهای حاصله هرچه باشد چون کسی نیست که آنها را به چشم ببیند و از آنها مطلع شود، هنرنمائیهای حضرتعالی علیرغم نیات خیر شما و ارج و قدر آنها در ظلمت نسیان ابدی مدفون خواهند شد. بنابراین به نظر من، در صورتی که جنابعالی نظر بهتری نداشه باشید، صلاح در این است که ما هر دو به خدمت امپراتور یا شاهزادهی والایی که در جنگی درگیر شده باشد درآییم تا حضرتعالی بتوانید در خدمت آن بزرگوار زور بازو و نیروهای ذاتی و فراست خویش را که از این همه بالاتر است نشان بدهید. مسلماً وقتی آن عالی جناب که ما به خدمت او درمیآئیم پی به فضایل حضرتعالی ببرد هر یک از ما را به قدرت لیاقت خویش پاداش خواهد داد، بهعلاوه در دربار او کشیشان وقایعنگار نیز خواهند بود که داستان دلاوریهای شما را به رشتهی تحریر بکشند تا یاد آن در خاطرهها بماند. من از شخص خود چیزی نمیگویم زیرا هنرهای من از حدود افتخارات مهتری تجاوز نمیکند، با این وصف به جرأت ادعا میکنم که اگر در آئین پهلوانی رسم بر این جاری میبود که دلاوریهای مهتران را نیز ثبت کنند، معتقدم که شاهکارهای من در حاشیه نمیماند.
نجفی: بهعنوان مثال من مقایسهای کردهام میان ترجمه قدیمیتان و ترجمه تجدیدنظرشدهتان. در ترجمهی اول جائی چنین آمده: «داستان پسر خشک و نحیف و مضحک» و به جای آن در ترجمه دوم گذاشتهاید: «داستان پسری خشکیده و نزار، و پژمرده و ناهنجار». انگار خواستهاید خشکیده و پژمرده یا نزار و ناهنجار را قافیه کنید. آیا عمدی در کار بوده است؟
قاضی: بله.
نجفی: آیا فکر میکنید در متن اصلی هم سروانتس چنین عمدی داشته؟
قاضی: نه در این مورد خاص. من خواستهام کلمات زائد ترجمه نخست را حذف کنم، به سجع هم بینظر نبودهام.
دریابندری: عرض کنم، ترجمه اول شما را من خواندهام. نگاه بسیار مختصری هم به چاپ تازهاش کردهام. حالا تغییرات تازه چه اندازه است، چقدر بیجا و چقدر زائد است، من نمیدانم. اما مطلبی به نظرم میرسد و نمیدانم دوستان با من موافق باشند یا نه. روی هم رفته من ترجمه اولی شما را بهتر میپسندم. شاید به این علت که در روایت اولی، شما بهراحتی و بهصرافت طبع یعنی به قول خودتان به راهنمایی متن و ذوق پیش رفتهاید و هرجا هم لازم دیدهاید مختصر صنعتی از سجع یا قافیه بهکار بردهاید. در ترجمه دوم اشکال این است که توجه به سجع، شما را مقداری فریفته و نشستهاید روی جملهها کار کردهاید. در نتیجه طراوت و خودجوشی عبارتها مقداری از بین رفته و دچار تصنع و تکلف شدهاید. بنده خیال میکنم روی هر اثر هنری، خواه نثر، یا نقاشی یا هر رشتهی دیگر، اگر هنرمند بیش از اندازه کار کند، این دستکاریها کیفیت زندهی اثر را از بین میبرد. به نظر شما اینطور نیست؟