هشدار: موضوع این مستند و محتوای این مطلب دلخراش است.
با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

مستندهای مختلفی درباره جنگ ایران و عراق ساخته شده است اما در این بین روایت کودکان، روایتی کمتر شنیده ‌شده است. شاید یکی از دلایل آن عدم توجه به اهمیت این موضوع به خاطر تلاش‌های مشخص برای طبیعی جلوه دادن حضور کودکان در جبهه بود. تلاشی که باعث شد تا دهه‌ها پرسش بزرگی درباره حضور کودکان در جنگ صورت نگیرد. حسین فهمیده، نوجوان سیزده ساله‌ای که در عملیات انتحاری جان خود را فدا کرد، داستانی به ظاهر طبیعی در کتاب‌های درسی بود. قهرمانی که در سنین کم به دانش‌آموزان معرفی می‌شد تا ارزش‌های نظام را در بین جوانان تقویت کند. داستانی که پس از گذشت چندین دهه برای خواننده پرسش‌هایی ایجاد کرد: «چگونه کودکی چنین از دنیای کودکی خود جدا شده و به مرگ نزدیک می‌شود؟ چرا باید چنین چیزی را ستایش و قدردانی کرد؟»

مستند «کودک‌سرباز» به نوعی سراغ این پرسش می‌رود. فضاسازی مستند در عین سادگی و صمیمت، ساختاری منسجم برای روایت دیگری از جنگ ایران و عراق دارد. روایتی با کنار گذاشتن مقدس‌سازی، قهرمان‌پروری و با در نظر گرفتن ساده‌ترین حقوق انسانی که به شکل‌های مختلفی پایمال شده است. در کنار تمام تلفات واضح جنگ، این مستند وجه دیگری از شست‌وشوهای مغزی حکومتی را به تصویر می‌کشد که در آن زمان تازه تاسیس شده و با چنگ انداختن به باورهای مذهبی مردم، هزاران نفر را به روی مین رفتن و نازل شدن به مقام شهادت متقاعد و حتی تشنه کرد.

آهنگرانی به سراغ دو منبع مهم برای این روایت از جنگ می‌رود: اولی فیلم‌های آرشیوی از جنگ ایران و عراق و دومی مصاحبه با افرادی که در کودکی به جبهه رفته‌اند و حال در نقاط مختلفی از اروپا، به دور از ایران و آرمان‌های جنگ با مشکلات جسمی و روانی حاد زندگی می‌کنند. تجربه آن‌ها از جنگ تجربه‌ای بس دلخراش است که حتی روایت کردن آن نیز کار دشواری است. اما آهنگرانی تلاش می‌کند با کنار هم قرار دادن چندین روایت و ارجاع دادن به تصاویری که در تلویزیون از جنگ ارائه می‌شد، به نوعی تفاوت این تصویر را با روایت‌های منتشر نشده از جنگ بیان کند.

Ad placeholder

جنایت جنگی یا باور قلبی؟

ابتدای فیلم توضیح جرم بودن استفاده از کودکان در جنگ ارائه می‌شود:

بر اساس اساسنامه دیوان بین‌المللی کیفری رم و کنوانسیون ژنو، ثبت‌نام و سربازگیری کودکان زیر ۱۵ سال یا استفاده از آن‌ها به منظور شرکت در فعالیت‌های خصمانه، چه در مخاصمات مسلحانه بین‌المللی و چه غیر بین‌المللی، در دسته‌بندی جنایات جنگی قرار می‌گیرد.

فیلم با تصاویری آرشیوی از جنگ ایران و عراق آغاز شده و صدای انفجار و افراد در حال مبارزه یا فرار شنیده می‌شود. سپس قسمت‌هایی کوتاه از روایت افرادی که زمان جنگیدن کودک بودند: «چکمه اندازه پای من پیدا نمی‌شد، چهارده سالم بود!» «از کلاس ما هفت هشت نفر به جبهه رفتند و تنها یک نفر برگشت، آن هم به شدت مجروح!»

آهنگرانی با صدای خودش به روایت قسمتی از این تاریخ می‌پردازد: «شهریور ۱۳۵۹، هنوز دو سال از انقلاب ایران نگذشته که ارتش عراق به ایران حمله می‌کند. (صدای آژیر خطر) در شرایطی که ایران به دلیل تسویه حساب‌های انقلاب نه ارتش منسجمی دارد و نه آمادگی برای این رویارویی. ارتش عراق به سرعت داخل خاک ایران شروع به پیشروی می‌کند. مردم ایران که هم‌چنان در فضای انقلاب و آرمان‌های آن هستند، از تمام شهرها عازم جبهه‌ها می‌شوند.»

تصویر اعزام رزمندگان به جبهه به همراه موسیقی‌های مذهبی در مدح امام حسین و باقی اشخاص حماسی-مذهبی، به باورهای مذهبی و اساطیری شیعی به همراه ریشه‌های آیینی مردمان اشاره می‌کند که دولت تازه تاسیس آن زمان توانسته بود با استفاده از آن نیروهای زیادی را بسیج کند. و این‌گونه به شکلی همان آرمان‌های انقلابی را با عناصر حکومت اسلامی چون ولی فقیه پیوند دهد و با نمایش جنگ بین خیر و شر به نوعی خود را تثبیت کند. نگاه مبارزه با شر مقابل خیر که در آن زمان خمینی بود.

مدرسه بوی جنگ می‌داد!

مصاحبه‌های تلویزیونی زیادی در طول جنگ با سربازان انجام شده که برخی از آن‌ها به مصاحبه با کودکان، به‌ویژه زیر ۱۵ سال اختصاص داشت. در یکی از این فیلم‌ها تصویر کودکی را در جبهه می‌بینیم که دورتادورش را افراد بزرگسال احاطه کرده‌اند. گویی کودک در آن دنیا میان بزرگسالان گیر کرده است. دوربین در حال ضبط تصویر اوست و مجری از او می‌خواهد از این طریق پیامی برای مردم بفرستد. کودک معصومانه خود را معرفی کرده و اعلام می‌کند تخریب‌چی است و می‌گوید: «فقط یک درخواست از مردم دارم. دعا کردن برای امام را فراموش نکنید!» و باقی افراد تکبیر کنان او را تشویق می‌کنند.

به گفت‌و‌گو با مصاحبه‌شوندگان برمی‌گردیم تا از ابتدای تصمیمشان بگویند. چه شد که به جبهه رفتند؟ آن‌ها از فضای مدرسه می‌گویند. از این‌ که چگونه از در و دیوار مدرسه جنگ می‌بارید. سرودهایی همواره در حال پخشی که ذهن افراد را برای این قربانی‌سازی آماده می‌کرد. کودکان و جوانانی که خودشان را به‌جای افراد مذهبی و قهرمان‌ها می‌گذاشتند و هم‌ذات پنداری می‌کردند. رضا شکراللهی می‌گوید حکومت برای جلوگیری از اعزام کودکان به جبهه کاری نمی‌کرد و سخت نمی‌گرفتند. «این که حکومت نمی‌دانست این بچه ها در جنگ هستند یک دروغ بزرگ و خنده‌دار است. مضحک است. نه تنها می‌دانست که دامن می‌زد.»

افراد مصاحبه‌شونده تاکید می‌کنند که آگاهی حکومت از اعزام کودکان به جبهه بسیار واضح بود و حتی آن‌ها را تشویق می‌کردند. مانند فیلم‌های زیادی که سربازان یا داوطلبان زیر ۱۵ سال را مانند یک قهرمان نشان می‌داند که کرور کرور به سمت جبهه عازم می‌شدند. اعزامی‌هایی که هدف نهایی‌شان کربلا بود و به خیال خود به بهشت می‌رفتند. در برخی برنامه‌ها حتی هماهنگ می‌شد که کودکان چه بگویند تا تاثیر بیشتری بر جامعه بگذارد.

هنگامی که در جامعه «قبح مرگ می‌ریزد» ارزش‌های اجتماعی نیز تغییرات فاحشی می‌کنند. کودکا از خانواده‌های خود برای رفتن به جبهه اجازه می‌گیرند. به نقل افراد حاضر در مستند، برخی از خانواده‌ها در آن زمان استقبال می‌کردند و برخی مخالفت شدید داشتند که گاه تاثیری هم نداشت. برخی افراد حتی در شناسنامه‌های خود (کپی شناسنامه) دست می‌بردند و سنشان را تغییر می‌دادند یا حتی رضایت‌نامه‌های جعلی از طرف والدین می‌ساختند. دولت هم سخت نمی‌گرفت و به راحتی آن‌ها را به جبهه می‌فرستاد. حس قهرمان شدن بچه‌ها را برای رفتن تشویق می‌کرد. چراکه تصوراتشان از جنگ واقعی نبودند. چیزی که در عملیات اول از بین می‌رفت. اولین گلوگله‌های خمپاره و اولین مواجهه با مرگ! لحظه‌ای که کودکی را از کودک می‌گرفت و دیگر راه بازگشتی نبود.


سنگینی این لحظه به حدی بود که طبیعتا کودکان نمی‌توانستند هضم کنند. بدن‌های تکه‌تکه شده و جسد‌هایی که گاه حتی قابل تشخیص برای هویت نبودند. مهدی طلعتی، پژوهشگر مسائل امنیتی و استاد دانشگاه در سوئیس، از اولین دانش‌آموزانی بود که از طرف مدرسه به جنگ اعزام شدند. او از عمق فاجعه حضور کودکان در جنگ می‌گوید و اولین باری که شاهد انفجار خمپاره و خوردن ترکش بر سر کودکی دیگری بود که در جا کشته شد. لحظه‌ای که به قول خودش هرگز فراموش نمی‌کند.

به نظر می‌رسد کودکان در بخش‌های مختلفی فعال بودند اما بسیاری در قسمت خنثی‌سازی مین کار می‌کردند. مسعود هاشمی که از ۱۴ تا ۲۰ سالگی در جنگ بوده توضیح می‌دهد که برای پاک‌سازی احتیاج به افرادی چابک داشتند و به همین دلیل میانگین سنی گروه‌های خنثی‌سازی بسیار کم بود. اما آیا این کودکان آموزش خاصی برای جنگیدن می‌دیدند؟ یا تنها در تجربه بودن در آن‌جا و زنده ماندن می‌توانسند بهتر بجنگند.

به گفته او تخریب‌چی‌ها تنها کسانی بودند که آموزش می‌دیدند و پس از دو هفته، آماده برای پاک‌سازی زمین از مین‌ها می‌شدند. بچه‌هایی که بسیاری از آن‌ها در هنگام خنثی‌سازی تکه‌تکه شده بودند و کودکان دیگری که شاهد این صحنه‌ها بودند. آمار دقیقی از کشته‌شدگان زیر ۱۵ سال در دست نیست، اما تخمین می‌زنند بیش از صد هزار کودک در جبهه می‌جنگیدند که تعداد زیادی از آن‌ها شهید شدند.

روایت فتح: رسانه تک‌صدایی و بی‌رقیب

در کنار مصاحبه‌های تلویزیونی از زمان جنگ، در مصاحبه‌‌های مستند به اهمیت مساله رسانه اشاره می‌شود. این‌که رسانه در دهه شصت هیچ رقیبی نداشته و یکه می‌تازیده است. نمودی از تک‌صدایی محض که کلیت جامعه را تحت تاثیر قرار می‌داد. بنابراین مانند بسیاری دیگر از حکومت‌ها تلویزیون و رادیو تبدیل به وسیله‌ای قدرتمند برای پروپاگاندای حکومت اسلامی بود که باعث شد فضاسازی مناسبی برای شست‌و‌شوی مغزی ایجاد شود. به شکلی که شهادت تبدیل به یک «فیض» اعطایی برای دوست‌داران خدا و خمینی شد. قرعه‌ای که می‌توانست به نام تو بیفتند اگر خوش‌شانس بودی.

یکی از این برنامه‌های تلویزیونی «روایت فتح» بود که مرتضی آوینی تهیه می‌کرد و از شبکه یک پخش می‌شد. در این مستند تلویزیونی که بخش‌های زیادی دارد،‌ از رویدادهای مرتبط با جنگ و معرفی فرماندهان و عملیات‌ها گفته می‌شد. برخی از این برنامه‌ها بسیار آزاردهنده‌اند چراکه گاه افرادی در هنگام فیلم‌برداری و جلوی دوربین شهید می‌شدند و در واقع لحظه شهادت به ثبت می‌رسید. اما ترسناکی ماجرا یک مرحله بالاتر از خود واقعیت کشته‌شدن افراد است. فجیع‌ترین قسمت آن این بود که بسیاری از افراد در جبهه، غبطه چنین مقامی را می‌خوردند و آرزوی شهادت می‌کردند.

پس از به زیر تانک رفتن محمدحسین فهمیده، صدا و سیما برنامه‌های خود را قطع می‌کند تا مرگ این نوجوان را اعلام کند. نوجوانی سیزده‌ساله که زیر تانک عراقی رفته تا آن را منفجر کند و به این شکل خودش را کشته است. پس از آن، رادیو اعلام می‌کند اگر کسی از هویت این نوجوان خبر دارد، تماس بگیرد. و از این طریق خانواده او از مرگش باخبر می‌شوند. خمینی نیز در پیامی به مناسبت دومین سالگرد انقلاب اسلامی می‌گوید:

رهبر ما آن طفل سیزده‌ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. خداوندا! من از پیشگاه مقدس تو عذر می‌خواهم که کودکان و جوانان عزیز ما خود را فدا کنند و ما بهره‌کشی نماییم.

طیف متنوع رزمندگان، از قربانی جنگ تا مدیر شرکت‌های دولتی

مصاحبه‌ها در این مستند با افراد خاصی صورت گرفته است. همه آن‌ها از ایران مهاجرت کرده‌اند و هر کدام به نوعی با کابوس جنگ به طور روزمره روبه‌رو می‌شوند. به نظر می‌رسد تا حدودی افراد مصاحبه‌شونده از طبقه‌های مختلف جامعه با گرایش‌های فکری مختلف هستند، از مرکز و شهرستان، خانواده مذهبی و غیرمذهبی. اما به هر حال همه آن‌ها در یک چیز شریکند، سال‌هاست که آن آرمان‌ها برایشان بی‌معنا و تهی شده است و حسی از فریب‌خوردگی دارند. تجربه دفاع مقدس تبدیل به بزرگ‌ترین ترومای زندگی آن‌ها شده و به این موضوع آگاهند.

اما این مساله‌ ایست که حسام نصیری، منتقد سینما به عنوان موضوع اصلی نقدش در نظر می‌گیرد و به آن می‌پردازد.
نصیری درباره این مستند می‌نویسد:

آیا وظیفه یک فیلم مستند تکرار و بازگویی صرفِ خاطرات برخی از کودکان درگیر در جنگ است، آن هم نمونه‌هایی ک ه هم‌اینک دیگر ساکن ایران نیستند و همگی در یک نکته مشترک‌اند: قربانیانی که به خاطر گذشته خود نادم و پشیمان‌اند. و آیا تجربه آن‌ها قابل تعمیم به دیگر کودکان و نوجوانان بازمانده از جنگ هم است. آن‌ها که هنوز در ایران ساکن‌اند و برخی‌شان مدیران هلدینگ‌های اقتصادی‌اند، برخی دیگرشان در نهادهای اجرایی و حاکمیتی حضور دارند. روایت و تجربه آنها چیست و چه شباهتی با قربانیان فیلم کودک سرباز دارد؟» «مَثَل مشهوری است که می‌گوید برج‌ها و عمارت‌های بزرگ بر ویرانه‌های جنگ ساخته می‌شوند. اقتصاد ایران در چند دههٔ اخیر شاهد بی‌چون و چرای این مثل است. آیا از نظر این دسته هم جنگ همچنان کریه‌ المنظر است یا امکانی بوده است برای تغییر جایگاه طبقاتی‌شان؟ فیلم، پیشاپیش نگاهی صرفاً تراژیک به جنگ ۸ ساله است. گرچه جنگ تراژدی بوده است اما نه برای همگان و نه حتی برای تمام کودکان و نوجوانان حاضر در آن.

نصیری با ناموفق خواندن این مستند در بیان جوانب مختلف جنگ به مساله طبقاتی نیز اشاره می‌کند که چگونه ایدئولوژی انقلاب اسلامی و فرهنگ شهادت‌طلبی، پایگاه مردمی وفادار به نظام ساخت. و در این پایگاه‌ها، روستاییان و طبقات محروم جامعه سهم بسیاری داشتند. در نظر گرفتن طبقات اجتماعی محروم نکته‌ای مهم است. همان‌طور که در باقی خاطرات بیرون از این مستند می‌شنویم،‌ برخی کودکان هم بودند که به جنگ می‌رفتند چون در خانواده‌ای فقیر و پرجمعیت بودند. اما این افراد تنها قشر اعزامی به جبهه نبودند. بلکه ایدئولوژی نظام، فراتر از طبقه پایین جامعه نیز رفته بود و ارزش‌های ریشه دوانده بود.

نصیری در ادامه به برداشتن فیلتر حقوق بشری از جنگ اصرار می‌ورزد و می‌نویسد: «تجربه دهه‌ها بعد نشان داد که بسیاری از رزمندگان و جنجگویان سابق حتی همان کودکان و نوجوانان، تجربه جنگ، پلکانی برای بالا رفتنشان از برج‌های قدرت شد. گرچه احتمالاً با نگاه حقوق بشری باب این روزها، تماشای تصویر کودکان حاضر در جنگ، تماشاگر را احساساتی و منقلب می‌کند، اما اگر فیلتر حقوق بشری را کنار بگذاریم، حقیقت جنگ یا به تعبیر رایج در ادبیات حاکمیت، دفاع مقدس، همان‌گونه که بارها اشاره شده است برکتی برای نظام و حتی حاظران در جنگ بوده است.» «برای فهم پدیدهٔ کودک سرباز در جنگ ۸ ساله تنها لازم نیست پرده ایدئولوژی فرو افتد، بلکه هم‌زمان باید فیلترِ حقوق بشری که انسان‌ها را در مقام قربانی ستایش می‌کند هم کنار نهاده شود. آن‌گاه معلوم می‌شود که تمام کودک سربازان حاضر در جنگ از سنخ آدم‌های فیلم نیستند و سرنوشتی مشابه آنها نیافتند، بسیاری‌شان همان‌هایی هستند که سرنوشت چند نسل کودک و نوجوان را در ایران رقم زدند و هم‌چنان رقم می‌زنند.»

اما سوال اینجاست کهحتی با درنظر گرفتن بهره‌های مالی و قدرت‌های اعطاشده به برخی افراد افراد بر اساس تجربه جنگ، آیا می‌توان بعد روانی این آسیب‌ها را نادیده گرفت؟ آیا پرداختن به قشری که به جنگ رفتند اما به آرمان‌های نظام عقیده‌ای نداشتند و ندارند و هیچ منفعتی هم از آن نمی‌خواهند،‌ لزوما دیدگاهی تنها حقوق بشری است؟ آیا می‌توان گفت،‌ تاثیر همان افراد دارای قدرت بر باقی جامعه و فضایی که اسم رزمندگان اسلام گرفتند، علاوه بر مسائل بزرگ اقتصادی و سیاسی، جریان‌های فرهنگی و ایدئولوژیکی را نیز تقویت کرد و به چرخه جذب جوانان به ارزش‌های حکومت اسلامی ایران ادامه داد؟ به هر شکل می‌توان گفت که جنگ از ابعاد وسیعی برخوردار است که به قبل،‌حین و سال‌ها پس از آن می‌گردد و طبیعتا جنبه‌های متفاوتی برای تمرکز بر آن وجود دارد.

نقد رسانه‌های حکومتی: «خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری!»

نقدهای دیگر این مستند از سمت رسانه‌ها و منتقدان حکومتی بوده است که با لحن تندی به انتقاد پرداخته‌اند. قابل حدس است که زیر سوال بردن ارزش‌هایی چون شهادت و جنگ هشت‌ساله که تصاویرش هنوز هم فضای شهری را پر کرده است،‌ با تندی روبه‌رو شود. تسنیم مستند کودک‌سرباز را «شاید یک فیلم تخیلی ضعیف» خوانده و سپس دلایل بسیاری برای غیرواقعی بودن این مستند ردیف کرده است و آن را در نهایت ژانر علمی-تخیلی می‌خواند، آن هم از نوع ضعیفش که کارگردان نتوانسته از قدرت تخیلش به زیبایی فیلم‌های این ژانر استفاده کند.

ایسنا نیز تلاش کرده با عنوانی گیرا و ریتمیک کارگردان را به سخره گیرد: «خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری!» متنی که تلاش می‌کند نشان دهد افراد مخالف جمهوری اسلامی هر کاری برای تخریب انجام می‌دهند و هر واقعیتی را تخریب می‌کنند.

اما واقعیت هر جنگی پیچیده و لایه‌لایه است، فارغ از هر آرمانی که در آن باشد،‌ چیزی از ترسناکی آن کم نمی‌کند. واقعیت‌هایی که گاه فراتر از یک فیلم علمی-تخیلی می‌روند. این دنیای ترسناک نشان‌داده شده در این مستند چقدر به واقعیت و تجربه برخی از افراد حاضر در جبهه نزدیک است؟

تدوین مستند به نسبت تند است و تصاویر فیلم پشت سر‌ هم از جلوی چشم می گذرد. مصاحبه با کودکانی که کودکی نکردند و هنوز همه تروماهای آن روزها را حمل می‌کنند. تصویری که برایشان از «عراقی‌های کافر» ساخته بودند، افرادی که باید در آن سن می‌کُشتند و از آن حس پیروزی خوشحال می‌شدند. جنگ بدن‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد.

در طول فیلم بر صداها نیز تاکید می‌شود. اما این تاکید در دقایق پایانی بیشتر می‌شود که صدای شدید زوزه باد را روی تصاویری از جبهه می‌‌شنویم،‌ جبهه بدون سربازانش. تصاویری از خوابگاه‌ها و اردوگاه‌های کار که خالی‌اند. ماشین‌های قراضه و نخلستان‌های به‌فنا رفته و موویه‌هایی که در آن‌ها می‌پیچد. صدای رادیوهایی که در حال اعلام پیروزی هستند. صدای گریه‌هایی که در هنگام آتش‌بس شنیده می‌شود و صدایی که از عوالم غیب و فلسفه شهادت می گوید! باد و خاک در هوا می‌پیچند و یادآور روح‌های سرگردانی می‌شوند که هنوز هم آن‌جا حضور دارند. خرمشهری که آزاد شد و محمد‌هایی که کودک شهید شدند.

باقی نیز باید بر‌می‌گشتند، بدون آن که به مقام شهادت رسیده باشند. اما آن‌ها گم شده بودند. نمی‌توانستند راه خانه را بیابند. دوستان و هم‌رزمانشان تبدیل به جعبه‌هایی شدند که حاوی باقی‌مانده‌ای از اعضای بدنشان بود و باید به خانه ارسال می‌شدند.

فیلم در قسمت پایانی به به سراغ تصاویر شهیدان می‌رود که پس از جنگ و تا همین حالا تمامی فضاهای شهری و خیابان‌ها را پر کرده‌اند. تصویر مرگ که در آن ایدئولوژی نظام موج می‌زند. قربانیانی که از قداست الوهی برخورداند و تبدیل به نام خیابان‌ها شدند تا مبادا شهر آن‌ها را از یاد ببرد.

جنگی که بر اساس منفعت‌های مختلفی شروع شد، پایان یافت اما آثارش کماکان ادامه دارد و برای هر کسی متفاوت است. برای برخی درد و رنج و برای برخی جایگاه قدرت. ولی برای افراد حاضر در مستند پگاه آهنگرانی، ثمره‌اش تنها سیاهی بود. تجربه سیاهی محض در سنین کودکی. آن‌ها هنوز در خواب‌هایشان به دنبال دوستان کودکیشان می‌گردند. ترکش‌های جنگ هنوز بر بدن آن‌ها می‌خورد و درد می‌گیرد. این حکایت نسل کودکانی است که تکه‌های بدن دوستانشان را جمع کردند و در قبر گذاشتند.