هشدار: این مقاله به تجاوز و سوءاستفاده جنسی از کودکان اشاره دارد و ممکن است برای بعضی از خوانندگان آزاردهنده باشد.
«ماناس»، اولین ساختهی بلند سینمایی ماریانا بِرِناند، تصویری تکاندهنده از یک جامعهی مردسالار را به نمایش میگذارد که در آن دختران نوجوان سالها طعمه و قربانی تعرض جنسی پدران خود بودهاند و راهی بهجز تسلیم و تحمل، یا سرپیچی و فرار پیش روی خود نداشتهاند. فیلم که حاصل یک دهه تحقیق دربارهی این موضوع است، برگرفته از روایتهای واقعی زنانی ساخته شده که در جامعهی ساحلی جزیرهی ماراژو، مهر سکوت خود را دربارهی تجاوز و سوءاستفادهی جنسی پدرانشان شکستهاند.
این فیلم در نخستین اکران جهانی خود در هشتاد و یکمین دورهی جشنوارهی بینالمللی فیلم ونیز در بخش جنبی «روزهای مؤلف» (Giornate degli Autori) به رقابت پرداخت و جایزهی بهترین کارگردانی بیست و یکمین دورهی این بخش را هم به دست آورد.
«ماناس» (در زبان پرتغالی به معنی خواهران)، داستانِ دختر سیزده سالهای به اسم مارسیِله را روایت میکند که سالهاست با رؤیاهایی که از فرار خواهر بزرگترش در سر پرورانده، همراه با خانوادهاش در خانهای بر بستر رودخانه در جزیره ماراژو، در اعماق جنگلهای بارانی آمازون زندگی میکند؛ با گذر زمان و ورود به دوران بلوغ اما، تصورات و توهماتی که به آنها دل بسته بود، فرو میپاشند و واقعیتهای تلخ سوءاستفاده و استثمار جنسی را برایش آشکار میکنند. مارسیله که مصمم است از خواهر کوچکترش محافظت کند و آیندهای متفاوت رقم بزند، شجاعت پیدا میکند در برابر نظام مردسالاری که زنان جامعه را به اسارت کشیده، میایستد.
فیلم در سیاهی، با ترکیبِ صداهایی از طبیعت و محیط پیرامون که فضایی پر از تعلیق و تنش در ذهن مخاطب ایجاد میکند، شروع میشود؛ نالهی موتور قایقی که به تدریج خاموش میشود، حرکت معلق قایقی روی سطح رودخانه، کوبش پیوستهی دارکوبی بر تنهی درخت، و صدای یک هلیکوپتر – مثل لحظهای که چشم، پس از یک ضربهی کاری، به سیاهی میرود – دایرهوار دور سرمان میچرخد. بعدتر در میانهی فیلم، متوجه میشویم که این صداپردازی دقیق در آغاز، یکی از کلیدیترین سکانسهای فیلم است؛ سکانسی که در آن مارسیلیو (با بازی رومولو براگا) به دختر سیزده سالهاش مارسیِله (با بازی جامیلی کورئا) در دل جنگل و روی قایقِ بر سطح رودخانه تجاوز میکند.
توجه فیلم به جزئیات در داستان، پردازش شخصیتها، و نحوهی پیشبرد حوادث، از نقاط قوت فیلم به شمار میآید و رد پای فیلمنامهنویس و کارگردان زنِ برزیلی به وضوح در آن مشهود است.
شخصیتهای زن در فیلم، زیر سلطهی مردان جامعه گویی وزن خود را از دست دادهاند و معلقاند. این حس شناور بودن و معلق ماندن، در سبک کارگردانی، طراحی میزانسن و حرکات دوربین نیز به چشم میخورد. نمونهی برجستهای از آن را میتوان در ابتدای فیلم در گفتوگوی میان مارسیله و مادرش، دانیِله، مشاهده کرد؛ دوربین، گویی روی قایقی بر سطح مواج و متلاطم دریا، در موقعیتی ناپایدار تلاش میکند تا تعادل خود را حفظ کند و واژگون نشود. این واژگون نشدن، این مقاومت در برابر فروپاشی و شکستن، در هر زن و دختری که یا تجاوز پدر را پشت سر گذاشته یا در آستانهی تجربهی آن است، به وضوح نمایان است.
ماریانا برناند، کارگردان فیلم، جامعهای را به تصویر میکشد که قوانین آن در حمایت از پدران متجاوز نوشته شده؛ مردانی که در چشم دیگران، مؤمن، دیندار و مایهی برکت شناخته میشوند. در این جزیره، مسیحیت به ابزاری برای سرکوب و سوءاستفاده از دختران تبدیل شده و حق اعتراض به تجاوز پدران را از آنها سلب کرده.
مارسیله، که در فیلم به صورت خودمانی تیِله صدایش میزنند، مصمم است راه نجاتی پیدا کند و سرنوشت خود را تغییر دهد. در فصلی از فیلم او را می بینیم که با ظاهری اغواگرانه به همراه دوستِ دوران کودکیاش، سینتیا، به دوبهی ماهیگیران میرود تا به آنها غذا بفروشد و با این که زیر سن قانونی است، با یکی از مردها طرح دوستی میریزد، شاید که او عاشقش شود و بتواند از این جهنم رهایی پیدا کند. هرچند تلاشهای او بینتیجه میماند و تنبیه و مجازات سخت پدرش را به همراه دارد، حاضر نیست مثل مادرش به بیارادگی تن بدهد.
در طرفِ دیگر این ماجرا، دانیِله (با بازی فاطیما ماسِدو)، مادر باردارِ مارسیله است؛ زنی که خود به نوجوانی درد خشونت و تعرض از سوی پدرش را تحربه کرده و احتمالا مثل مادر خود، در برابر تعرض به دخترش بیعمل مانده. او در صحنهای از فیلم به مارسیله توصیه میکند: «تو تنها کسی نیستی که این بلا سرش میاد؛ ولی این ماجرا میگذره. به زودیِ زود میری سر خونه و زندگی خودت، شاید جایی خیلی دورتر از اینجا.»
فیلم جهانی وحشتناک و شوکهکننده از چرخهی خشونت و سوءاستفادهی جنسی را به تصویر میکشد؛ چرخهای که بیشباهت به تولید انبوه کالا در کارخانه نیست. زنانی مثل دانیِله، مادر مارسیله، پیوسته و در روندی مداوم، باردار میشوند، و اگر دختری به دنیا بیاورند، او مثل گوشت قربانی برای تعرضِ پدر تربیت و بزرگ میشود، و اگر پسری به دنیا آورند، او طوری بار میآید که وقتی بزرگ شد و خود پدر شد، این چرخه را ادامه دهد. به همین خاطر، برادران در فیلم سیمای حمایتگری ندارند و در انفعال مطلق به سر میبرند.
هدفِ فیلمساز از ساخت «ماناس» (خواهران) تنها ترسیم و به تصویر کشیدن این فاجعهی انسانی نیست. همانطور که از عنوان فیلم برمیآید، کارگردان برزیلی فیلم، که خود یک زن است، از همهی شخصیتهای دختر و زن فیلم که قربانی خشونت و سوء استفاده بودهاند، میخواهد که سکوتشان را بشکنند و هر یک به عنوان خواهری برای دیگری، اتحادی زنانه تشکیل دهند و در برابر این بهرهکشی جنسی بایستند.
هرچند این اتحاد زنانه در صحنههای مختلف فیلم دیده میشود، اوج آن در صحنههای پایانی فیلم به نمایش درمیآید. مارسیله متوجه میشود که پدرش خواهر کوچکترش، کارول را که دختری هشت، نه ساله است، به شکار برده. او مسافتی طولانی را شنا میکند، و خود را به جنگلی میرساند که اولین بار آنجا مورد خشونت جنسی پدر قرار گرفته بود. مارسیله تفنگ شکاری پدرش را در گوشهای مییابد و به او که در حال تعرض به خواهر کوچکترش است، شلیک میکند و او را میکشد. با کمکِ خواهر کوچکترش شروع به مالیدن گِل و کثافت روی صورت پدرشان میکند، تا جایی که صورت او قابل تشخیص نیست.
فیلمساز، آنقدر عمل تعرض و سوء استفادهی جنسی را زشت و کریه میداند که هیچ کدام از صحنههای آن در فیلم را به صورت مستقیم نشان نمیدهد.
پایان «ماناس»، بهویژه از منظر فمنیستی، بسیار برجسته و قابل توجه است. مارسیله و کارول، پس از کشتن پدرشان، به خانه بازمیگردند و روی پلی که به خانه منتهی میشود، با مادرشان که همراه نوزادش پشت به دوربین ایستاده، چشم در چشم میشوند و برای چند لحظه به یکدیگر خیره میمانند. وقتی دانیله رو به دوربین سر برمیگرداند، اندوه، خستگی و فشار روحی سنگینی در چهرهاش موج میزند. او، با نوزاد در آغوش صحنه را ترک میکند. خواهران با چهرهای مصمم و نترس، در حالی که رفتن او را تماشا میکنند، دستهای یکدیگر را به نشانهی اتحاد در هم قفل میکنند.
«ماناس» به همهی زنانی که قربانی خشونت و سوءاستفاده جنسیاند، تقدیم شده است.