استان گیلان یکی از کانون‌های اصلی اعتراضات «زن زندگی آزادی» بود. بنا به مشاهدات معترضانی که در خیابان بودند و گزارش‌های میدانی‌ای که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، «از مرکزیت استان تا کوچکترین شهرهای گیلان در قیام ۱۴۰۱ نقش اساسی داشتند». اعتراضات «زن زندگی آزادی»/ «زن زیویش أزایی» در گیلان با فراخوان زنان فعال و فمینیست در رشت جرقه خورد و شعله‌های آن خیلی زود به کل این جغرافیا تکثیر شد: لاهیجان، لنگرود، بندرانزلی، رودسر، صومعه سرا، تالش، رضوانشهر، لشت‌نشا و  …

گستردگی اعتراضات در ماه‌های آغازین به‌حدی بود که نیروهای سرکوب را حیران و سرگشته می‌ساخت و میدان‌های اصلی «در میانه خون و آتش رگبار گلوله‌ها» فتح می‌شد. کمیته‌های محلی، نظیر کمیته قیام گیلان، در تظاهرات‌های خیابانی، پخش تراکت، و یادبود شهدای گیلان نقش فعالانه‌ای را در اعتراضات سراسری ایفا کردند.  

زنان فعال گیلان با مبارزه‌های مدنی و سیاسی‌شان طی یک دهه گذشته جایگاه منحصر‌به‌فردی در مبارزه‌های جاری علیه نظام مردسالار و بهره‌کشی دارند. در کنار سازمان‌دهی بی‌نام‌ونشان و جمعی، فعالان زن گیلان انبوهی از متونی را تولید کردند که به وضعیت انضمامی زنان می‌پردازد: حجاب اجباری، کودک‌همسری، اشکال مختلفِ خشونت خانگی، کار خانگی بازتولیدی، تبعیض‌های اجتماعی بر سر دست‌مزد نیروی کار زنان، استثمار مضاعف زنان روستایی در کار کشاورزی، فرصت‌های نابرابر شغلی ازجمله موضوعاتی است که فعالان زن گیلان به آن به لحاظ عملی و گفتاری به آنها پرداخته‌اند (نگاه کنید به ویژه‌نامه زنان، مهر ۱۳۹۷، نشریه گیلان اوجا

از فروردین ۱۴۰۳ تا کنون، ۱۵ زن فعال گیلانی به دلیل فعالیت‌های مدنی‌شان جمعاً به ۹۰ سال زندان محکوم شدند. فروغ سمیع‌نیا، سارا جهانی، یاسمین حشدری، شیوا شاه سیاه، نگین رضایی، متین یزدانی، آزاده چاووشیان و‌ زهرا دادرس، جلوه جواهری و هومن طاهری به بیش از ۶۰ سال زندان محکوم شدند. در مرداد‌ماه سال جاری، شعبه سوم دادگاه انقلاب رشت، به ریاست قاضی مهدی راسخی نینا گلستانی، رزیتا رجایی، آناهیتا حجازی، نگین عدالتخواه و آناهیتا دوستدار را هر یک به چهار سال و یک ماه و ۱۷ روز حبس تعزیری محکوم کرد. 

این احکام زندان در کنار صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی، فعال کارگری گیلانی که در حال حاضر در کنار سایر فعالان گیلان در زندان لاکان رشت به سر می‌برد، نشان از گستردگی سرکوب‌ها در این استان را دارد. ماری لاولر، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در امور مدافعان حقوق بشر، روز دوشنبه ۱۵ ژوئیه/۲۵ تیر، در حساب کاربری خود در ایکس/توییتر تأیید کرد که مأموران حکومت ایران زنان فعال در گیلان را شکنجه کرده و در جریان بازجویی‌ها به تجاوز جنسی و مرگ تهدید کرده‌اند. بسیاری از فعالین گیلان از نحوه پرخشونت بازداشت، روند دادرسی، دادخواهی و البته شرایط اسفناک تنها زندان این استان، زندان لاکان رشت، نوشته‌اند. 

https://www.instagram.com/p/C7v6v1PNA2p

مصاحبه پیش‌رو با یکی از زنان فعال گیلان است که خود در اعتراضات «زن زندگی آزادی» مشارکت داشته. نام او بنا به دلایل امنیتی نزد زمانه محفوظ باقی می‌ماند. در گفت‌وگوی پیش‌رو، این فعال سیاسی و حقوق زنان از تجارب زیسته خود در خیابان‌های رشت، از موانع سازماندهی و مشارکت سیاسی در روستا‌ها و شهر‌های کوچک گیلان می‌گوید.

-کمی ازمشاهدات خیابانی ‌و تجربه زیسته‌تان از «زن زندگی آزادی» در گیلان بگویید. آیا روز یا واقعه خاصی که درخاطره شما یا خاطره جمعی گیلان حک ‌شده را می‌توانید کمی شرح دهید؟ 

بله. راستش لحظات زیادی را در ذهن دارم. به‌خاطر دارم شور و همبستگی و تسخیر خیابان‌ها توسط مردم چقدر باورنکردنی بود. گویی تمام عمرمان را زندگی کرده بودیم تا به آن روزها برسیم. معنای همه چیز تغییر کرده بود: معنای زنده بودن، معنای ماندن در ایران، معنای مردم، معنای خیابان. معنای تعداد ما و قدرت ما. در مقابل آنچه در جمهوری اسلامی تجربه می‌کنیم، بخصوص روزهای اول اعترضات در گیلان چیزی شبیه به تجربه‌ قدرتی جادویی در دستان ما مردم بود. 

شاید برای شروع صحبت‌هایم بد نباشد به لحظه اولی که خودم را در یکی از خیابان‌های رشت در میان جمعیتی معترض یافتم اشاره کنم. ما از روز قبل با دوستانی درباره تجمع‌های کردستان و تهران گفتگو کرده بودیم و از فراخوان روز دوشنبه در رشت مطلع بودیم. حقیقتش در آن گفت‌وگوها تصور اولیه‌مان این بود که بعید است مردم زیادی به خیابان بیایند و باید بسیار محتاط باشیم. به‌هرحال روز ۲۸ شهریور (امیدوارم تاریخ‌ها را دقیق به یاد بیاورم)، همان روز نخست فراخوان در گیلان، به خیابان‌های رشت رفتیم. یک ساعتی به قدم زدن در خیابان گذشت. چندنفری چهره آشنا دیدیم که همان تصور اولیه را در ما تقویت می‌کرد: غیر از «خودمان» و افرادی که می‌شناسیم کسی به خیابان نمی‌آید. 

تا این‌که در گوشه‌ای از خیابان تجمع تعدادی زن توجهم را جلب کرد. زن‌هایی اغلب میانسال با روسری و مانتو و حتی مقنعه، حدود ده نفر. جلوی ویترین یک مغازه ایستاده بودند، یکی‌شان آواز می‌خواند و دیگران به‌همراه او کف می‌زدند. دیدن آن زنان به معنی شروع تجمع بود. از لحظه‌ای که این چند زن را در گوشه خیابان دیدم تا زمانی که به سوی آن‌ها دویدم مثل برق و باد گذشت. تا از فاصله صد متری به سمتشان بدوم، تعدادمان صد نفر و دویست نفر و همینطور بیشتر و بیشتر شده بود. آن جمع کوچک و شجاع زنانه بود که مثل یک آهن‌ربا همه ما را به سوی خود کشیده بود و به ما امکان داد یکدیگر را پیدا کنیم. فهمیدیم به هیچ‌وجه کم‌شمار نیستیم. جمعیت بزرگی بودیم که بیشترشان را زنان شکل می‌دادند. شاید نود درصد جمعیت اولیه در خیابانی که من تجمع کرده بودم از زنان تشکیل شده بود. بعدتر فهمیدم که جمعیتی که ما در آن بودیم تنها جمعیت آن روز نبود. به خاطر دارم که وقتی فریاد می زدیم «زن، زندگی، آزادی» چطور چشم‌های رهگذران با شگفتی برق می‌زد. رهگذرانی که مثل ما هنوز خبر نداشتند شاهد آغاز چه خیزش انقلابی‌ باشکوهی در این لحظه هستند، اما قطعاً نیرویی را در شعار زن، زندگی، آزادی حس می‌کردند که به آن شگفتی شعف‌ناک منجر می‌شد. 

Ad placeholder

-آیا در گیلان همچون کردستان یا تبریز شعار‌هایی به گیلکی سر داده شد؟جدا از میادین شهری، روستاییان گیلان، بالاخص زنان روستایی، چه نسبتی با «زن زندگی آزادی» و تظاهرات‌ها برقرار کردند؟ آیا انقسام شهری و روستایی در گیلان (با توجه به این‌که تقریباً نصف جمعیت گیلان، بنابه آمار مجله گیلان اوجا، در روستا و از طریق کشاورزی و دامداری امرار معاش می‌کنند)، مانعی برای گسترش اعتراضات و سازماندهی بود؟   

من در مشاهدات شخصی‌ام شعار گیلکی نشنیدم. این نکته را یادآوری کنم که غیر از روز اول و دوم در رشت که تنها روزهایی بود که تظاهرات به شکل تجمع در یک مکان ممکن شده بود، اساساً فرصتی برای توقف بالاتر از چند دقیقه‌ی اجتماع و شعار دادن نبود. اغلب در چند دقیقه نخست شکل‌گیری جمعیت شعارهایی نظیر «زن زندگی آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سرداده می‌شد. از روز سوم، موسوم به «چهارشنبه خونین رشت»، سرعت حملات نیروهای سرکوب و شدت حملات آنچنان بالا بود –یعنی نهایی‌ترین حملات که شلیک به طرف تظاهرکنندگان بود در همان لحظه رسیدن نیروهای سرکوب به جمعیت رخ می‌داد – که فرصتی برای خلق شعارهای نو نبود و معمولا همان شعارهای آشنا شنیده می‌شد و هرچه پیش میرفت شدت و انزجار شعارها و خطاب قرار دادن سران نظام یا اساس آن، بالا می‌گرفت. 

در مورد اینکه در فضاهایی غیر از میادین شهری (مثلا روستاها) اساساً جمعیتی شکل می‌گرفت یا نه، اطلاعی ندارم. اما با شناختی که از جمعیت روستایی، امکان شناسایی‌شدن از سوی نیروهای اطلاعاتی و شدت خفقان آن روزها دارم و به یاد می‌آورم، چنین شکل از مشارکت -یعنی شکل دادن تجمع- در فضاهای روستایی اساساً ناممکن است. معمولاً همه اجتماع معترض در شهرهای کوچک و روستاها به سمت نزدیک‌ترین شهرهای بزرگتر در اطراف می‌روند. لاهیجان در شرق، و رشت و انزلی در غرب، چنین موقعیتی داشتند.

یکی از دوستانم که در لاهیجان مغازه‌ای دارد و از مشاهداتش در یکی از روزهای جنبش برایم روایت کرد که تعدادی زن در سنین مختلف، حدودا ۲۰یا ۳۰ نفر با پلاکاردهایی در دست در خیابان روبروی مغازه او ظاهر شدند. کسی که در جلوی این زنان حرکت می‌کرد خانم مسنی بود که با کمک واکر راه می‌رفت. دوستم می‌گفت دیدن حضور ناگهانی این زنان و آن خانم مسن با واکر چنان شوقی در خیابان ایجاد کرد که عده زیادی از مردم و کاسبان به آنها پیوستند و ظرف چند دقیقه جمعیتی صد، صدوپنجاه نفره شکل گرفت. شاید پنج دقیقه نگذشت که نیروهای سرکوب به جمعیت رسیدند و بدون مکث شلیک را آغاز کردند. به روایت دوستم کاسبان توانستند آن خانم و بسیاری دیگر را با کشیدن به داخل مغازه‌ها از مهلکه برهانند. نکته اینکه آن زنان گفته بودند از شهر دیگری به لاهیجان آمده‌اند. ما هرگز نفهمیدیم آن زنان چه کسانی بودند و چطور خودشان را سازمان‌دهی کرده بودند. حتا اگر دوست من در صحنه حاضر نبود، این لحظه از مبارزه زنان در خیزش هرگز روایت نمی‌شد.

 می‌خواهم بگویم تنوع و گستردگی مشارکت‌کنندگان آنقدر زیاد بود که از قضا و برخلاف شاید اعتراضات پیشین اصلاً نمی‌توان آنها را به مردم شهری یا روستایی یا شهرهای بزرگ یا کوچک محدود کرد. کما اینکه به لحاظ مادی مشارکت اعتراضی در فضاهای کوچک به‌هر‌حال دست‌اندازهایی ایجاد می‌کند و آن اعتراضات بی‌پایان و خستگی‌ناپذیرانه در گیلان علی‌رغم تمام این موانع به وجود آمد. جمعیت‌های روستایی یا ساکنین سایر شهرها به مقصدهای بزرگتر می‌آمدند که امکان تجمع به واسطه جمعیت بالاتر و امکان شناسایی نشدن وجود داشت. 

در شهرهای کوچکتر، و تقریباً در همه شهرهای گیلان، دست کم یک تجمع یا تظاهرات رخ داد اما این در شهرهای بزرگتر بود که در طول چندین ماه تجمع‌ها و تظاهرات پیوسته و غافلگیرکننده ادامه یافت. اگر اخبار همان روزها را بتوانید به شکل شهر به شهر دنبال کنید، به جزئیات هولناکی خواهید رسید که متأسفانه در میان سیل اخبار آن روزها گم شدند. در بسیاری از همین شهرهای کوچک از جمله رودسر، لنگرود، لشت نشا، فومن و بسیاری دیگر، در همان اولین تجمع شدت خشونت چنان بالا بوده که چندین کشته و زخمی به جا گذاشته است. یک تظاهرات چند ساعته در یک شهر کوچک و چندین کشته؛ هولناک است.

به همین دلایل معتقدم امکان مشارکت جامعه روستایی و ساکنین شهرهای کوچکتر به شکل ایجاد تجمع‌های مستمر چندان به شکل مادی وجود نداشت. مشارکت آنان در تظاهرات تنها با حضور در شهرهای بزرگتر ممکن بود که پیچیدگی‌های خود را داشت. از جمله اینکه بودن در شهر دیگر اگرچه خطر شناسایی را کم می‌کرد، به واسطه عدم تسلط به خیابان‌ها و مسیرها و شناخت محل‌های متنوع اجتماع، اشکال دیگری از خطر را بالا می‌بُرد یا در صورت بازداشت و دستگیری تاوان بسیار سنگین‌تری داشت، چرا که طرح بهانه‌های معمول کارساز نبود.

برداشت من این است که بله، جو امنیتی روستاها و شهرهای کوچک مانع گسترش مادی اعتراضات به آن شهرها می‌شد. اما درنظر‌گرفتن شدت اعتراضات در شهرهای بزرگتر، میزان درگیری‌ها، فضای بسیار رعب‌آور و خفقان شدید در همه شهرها، و سطح گستردگی و پراکندگی اعتراضات که دست کم یک‌ تجمع بزرگ را حتی در شهرهای بسیار کوچک شاهد بودیم، نشان می‌دهد که علیرغم محدودیت‌های مادی و جغرافیایی چقدر فضای جنبشی و اعتراضی همه‌گیر بوده است. این مسئله با بسیاری از مشاهدات شخصی من هم همخوانی دارد. گستردگی و تنوع افرادی که در طی آن روزها دستگیر، بازداشت و زندانی، یا با تیر ساچمه‌ای زخمی شدند یا دست کم کتک خوردند آنقدر بالا بود که به هیچ‌وجه نمی‌توان آن را صرفاً به شهرهایی خاص و فضاهای مشخص منحصر دانست. و البته تمام افراد معترض، به دلایلی که گفتم امکان مشارکت فعالانه و حضور فیزیکی در اعتراضات خیابانی را نداشتند اما این به معنای عدم مشارکت آنان نبود. 

در آن ایام به دلایلی به یک کارگاه خیاطی زنانه رفت و آمد داشتم. کارگاه ظاهرا در اکثر موارد به دلیل اعتصابات تعطیل بود اما کارگران خیاط‌خانه و دوستان و اعضای خانواده‌شان به آنجا رفت و آمد داشتند. سطح شور و اشتیاق و میزان مشارکتی که در آن زنان می‌دیدم بی‌نظیر و شگفت‌آور بود و برخی از آنها هم ساکن شهرهای کوچک بودند. چه زنان جوان کارگر خیاطی چه خانم‌های مسن‌تر هرکدام چندین بار در تظاهرات مختلف مشارکت فعالانه داشتند و اساساً خیاطخانه به پاتوقی برای رفت و آمدشان بدل شده بود و هر لحظه مترصد بودند به جمعیتی بپیوندند. خوب به‌خاطر دارم که هر فضای کوچکی نظیر همین خیاط‌خانه، هر کافه، حتی هر دکانِ ظاهراً معمولی چطور در آن روزها به یک هسته‌ مقاومت بدل شده بود و چطور این هسته‌های مقاومت در تمام فضاهایی که من به شکل شخصی تجربه می‌کردم، پراکنده بودند. 

-تحت چه شرایط عینی (اشکال مختلف ستم و سلطه اجتماعی) و تحت چه شرایط سوبژکتیوی (گفتار‌های ضدسلطه و اشکال مختلف سازماندهی سیاسی)، گیلان به یکجغرافیای منحصربه‌فرد در «زن زندگی آزادی» بدل شد؟ورای اعتراضات ۱۴۰۱، جغرافیای گیلان همواره به‌لحاظ تاریخی با یک سنت مبارزه سیاسی چپ و زنان گره خورده است که شاید بتوان ریشه‌های آنرا به جنبش ضداستعماری جنگل، سیاهکل، و نشریه «پیکسعادتنسوان»، که برای نخستینبار در رشت در سال ۱۳۰۶ منتشر شد، ردیابی کرد. به نظر شما نقش ارتباط بیننسلی و این سنت مبارزات در وضعیت فعلی گیلان چیست؟ 

به زعم من گیلان به لحاظ فرهنگی و احتمالاً به دلایل تاریخی، اقلیمی و جغرافیایی به نوعی با مدرنیته در ایران هم‌بسته است. قطعاً میان هر فرد آزادی‌خواه و معترض در گیلان و این تاریخ مبارزاتی پیوندی می‌توان یافت، اما من گمان می‌کنم آن سوژگی اعتراضی، حق‌خواهانه و مبارز بیشتر از آنکه محدود به این سنت سیاسی باشد، بخشی از آن اتمسفری‌است که در صد و پنجاه سال اخیر در گیلان وجود و همواره به شکل شبکه‌ها و منظومه‌هایی در کنار هم رشد کرده و یکدیگر را تقویت کرده‌اند. قطعاً تک‌تک زنانی که طی خیزش ژینا در گیلان مبارزه می‌کردند ارتباط مستقیمی به سازمان‌های سیاسی یا سنت مبارزاتی زنان و چپ در گیلان نداشته‌اند، اما آن‌ها در اتمسفری رشد کرده‌اند که این مبارزه‌های آن را تقویت کرده و به آن معنا بخشیده‌است. لازم نیست یک فعال زنان یا سیاسی باشید تا ببینید تعداد بی‌شمار زنان جوان و میانسال گیلانی را که به گروه‌ها و جمع‌های زنانه دیگر پیوند دارند. من گمان می‌کنم سوژگی سیاسی که به آن اشاره می‌کنید به شکلی تقاطعی در کنار مبارزات تشکیلاتی و مبارزات تاریخی زنان همه در یک اتمسفر قرار دارند و یکدیگر را تقویت کرده‌اند. 

Ad placeholder

-سازمان‌دهی سیاسی زنان فعال و فمینیست در گیلان طی سال‌های اخیر حقیقتاً منحصر‌به‌فرد، ستایش‌برانگیز، و واجد انبوهی از درس‌های سیاسی‌ست که شاید بتواند به دیگر جغرافیاها و مردمان تحتستم تکثیر و ترجمه شود. بی‌نام‌ونشانبودن، تشکیلات مخفی و جمعی، و تحلیل انضمامی از وضعیت انضمامی، وجه مشخص زنان فعال گیلان به‌نظر می‌رسد. نظر شما در اینباره چیست؟ افق سیاسی پیش ‌روی فعالان زن گیلان باتوجه به سرکوب و صدور احکام ظالمانه چیست؟  

لابد بارها در ادبیات امنیتی جمهوری اسلامی واژه «لیدر» به گوشتان خورده است. جمهوری اسلامی معمولاً در هر بزنگاه، در جستجوی لیدری‌است که توانسته «اغتشاشات» را سازمان‌دهی کند. اما در زمین واقعیت، بخصوص در خیزش‌های همه‌گیری مثل آنچه در جنبش ژینا شاهد آن بودیم این ساختار سلسله‌مراتبی نیست که خیابان‌ها را مملو از جمعیت و آتش اعتراضات را شعله‌ور نگه می‌دارد، بلکه همان تنوع و گستردگی، همان ساختار افقی و پراکنده و فردمحور نبودن مبارزات زنان گیلان است که آن را همواره زنده و کم‌آسیب ساخته است. به همین دلیل است که بازداشت، زندانی‌کردن و بیانیه‌های تخیلی صادر کردن، این جنبش را متوقف نمی‌کند. من تنها به چند روایت جزیی از حضور زنان مختلف در اعتراضات اشاره کردم. برخلاف آنچه رسانه‌های جمهوری اسلامی ادعا می‌کنند که خیزش ژینا نمایشی اغراق‌آمیز در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی بوده، کاملا برعکس، تعداد تصاویر، نام‌ها، فیگورها، ویدیوها و روایت‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها بازنمایی شد، نسبت به آنچه در دل شهرها و میان مردم رخ داد، نسبت به میزان درگیری‌ و شبکه‌ی گسترده انسان‌هایی که آن را تجربه کردند، تقریبا هیچ بود. 

دو سال پس از «زن زندگی آزادی» که تظاهرات خیابانی فروکش کرده و زنان فعال گیلان با احکام ظالمانه در زندان به‌سر می‌برند، معنای شعار مرکزی جنبش، «زن زیویش أزایی» برای شما دستخوش چه تغییراتی گشته است؟

این شعار همچنان مرا شگفت‌زده می‌کند. فراموش نمی‌کنم که از دل خاورمیانه، از میان مردمانی که تحت بی‌رحمانه‌ترین اشکال سرکوب و غارتند، مردمی که گرفتار مشکلات بی‌شمار اقتصادی و عقب‌مانده‌ترین فرم اسلامی سیاسی‌اند و تاوان اعتراضشان در خیابان گلوله جنگی و مرگ بوده، از گلوی زنانی که با قوانین و تبعیض قرون وسطایی و تحقیر هر روزه مواجه‌ اند، چنین شعاری، تا این حد مترقی برآمده است. علی‌رغم برخی پس‌روی‌ها و انحرافات که توسط نیروهای مرتجع سیاسی رخ داده، شعار فراگیر «زن زندگی آزادی (زن زیویش أزایی)» آرمان مشترک همه ما در گیلان و تمام ایران خواهد ماند. گمان می‌کنم تعهد به این آرمان، مسیر پیش رو را روشن‌تر خواهد کرد و ما را از فردگرایی‌های مرتجعانه در امان خواهد داشت.