چند شب پیش با شور و اشتیاق وارد باشگاه شدم، به این امید که با تمریناتم بتوانم برای لحظاتی از فشار این شرایط بیرحم حاکم فرار کنم و از شر افکار مایوسکننده خود را رها سازم. برای من و بسیاری از جوانان دیگر، باشگاه تنها جایی بود که در این روزهای پرتنش باقی مانده بود، پناهگاهی برای تقویت جسم و بازسازی روحیه و مهمتر از آن رهایی از فشارهای روانی که از هر طرف ما را در بر گرفته است. اما به محض اینکه پا به باشگاه گذاشتم، موجی از نغمههای طالبانی به گوشم رسید و با ارزشهای من برخورد کرد. صدای قصههای تکراری ملاهای افراطگرا که از فضیلت شهادت و اطاعت از امارت اسلامی میگفتند، مثل ابری سنگین بر ذهنم سایه افکند. فضایی که زمانی از آن برای تخلیه انرژی و بازیابی روحیه استفاده میکردم، اکنون تبدیل به مکانی برای خفهکردن آخرین نشانههای استقلال فکریام شده بود. به سوی مربی باشگاه رفتم و با دلی پر از اعتراض گفتم:
این صداها چیست؟ چرا اینجا، در جایی که برای آزاد کردن ذهنهاست، چنین نغمههایی پخش میکنید؟
او با نگاهی سنگین و شکسته پاسخ داد:
مجبورم! من به این باورها اعتقادی ندارم، اما طالبان چارهای برایمان نگذاشتهاند.
این کلمات مانند صدای زنگ خطری در گوشم طنین انداخت. حتی افرادی که خودشان به این عقاید اعتقادی ندارند، مجبور به پیروی از آن شدهاند؛ و همه درون این نظامِ خفقان فرو رفتهاند.
باشگاه؛ از ورزش تا تبلیغ افراطیگرایی
باشگاه همیشه برای من جایی بود که میتوانستم صدای قلبم را به جای صدای خشونتها و تهدیدهایی که در بیرون جریان داشت، بشنوم. باشگاه پناهگاهی بود که میتوانستم در حین تمرینات سخت، ذهنم را آزاد کنم و برای لحظاتی کوتاه از جهان ترسناک بیرونی فاصله بگیرم. در این فضا، موسیقی انگیزشی و نشاطبخش همیشه همراه من بود و هر ضربهای که بر وزنهها میزدم، تلخیها و سنگینیهای روحیام را از بین میبرد. در طول تمرینات شدید، به نظر میرسید که وزن دنیا از بین میرود و هر قطره عرق رهایی از بار روزمره زندگی بود. موسیقی همیشه بخشی جداییناپذیر از این فرآیند بود-ریتمها و ضربانهای آن با ریتم نفس من همسو میشد و من را به ادامه راه سوق میداد.
اما امروز، حتی همین شادی ساده هم از بین رفته است. باشگاهها نیز به پایگاه تبلیغ افراطگرایی دینی تبدیل شدهاند. آهنگهای نشاطانگیز و انرژیبخش که زمانی به من کمک میکرد از موانع روحی و جسمی عبور کنم، امروز جای خود را به سرودهای سرد و سنگین در تجلیل از «جهاد» و «شهادت» دادهاند. این صداها که برای القای ایمان و وفاداری به آرمان طالبان است، فقط زخمهای روحی جوانانی مثل من را عمیق تر میکند. هر کلمه از این ترانهها به روح من میزند و تکههایی از امید و خاطرات روزهای بهترم را پاره میکند. هر گفتار «جهاد» یا «شهادت» یا «پیروی» مانند یک خنجری است که در عمق جسم و روانم فرو میرود. موی در بدنم سیخ میشود و درد سراسر وجودم را فرا میگیرد. انتحار و انفجار و خون در ذهنم نقش میبندد و امید محو میشود. به جای یافتن توانمندی از طریق ورزش، متوجه میشوم که با ترس وجودی دست و پنجه نرم میکنم. فضای زمانی امن من تبدیل به میدان جنگ برای ذهن من شده است، جایی که شعارهای برخاسته از افراط گرایی هر اثری از آرامش و شادمانی را میزداید.
باشگاهها؛ از پناهگاه سلامت تا مکان اضطراب و هراس
باشگاههای ورزشی افغانستان که زمانی پناهگاهی از هرج و مرج جهان بودند، اکنون خود به مکان پخش اضطراب و هراس مبدل شدهاند. در گذشته، این فضاها گریز ارزشمندی از واقعیتهای خشن بیرون را ارائه میکردند؛ به ما اجازه میدادند اضطراب و ترس را برای مدتی هرچند کوتاه کنار بگذاریم. اما تحت حکومت طالبان، حتی این آخرین پناهگاههای امن نیز به ایدئولوژی تاریک آلوده شده است. جنگ روانی به تمامی زوایای زندگی نفوذ کرده است و هیچ مکانی دیگر دستنخورده باقی نمانده است. اهل باشگاه زمانی باشگاههای ورزشی را مکانهایی برای بازپسگیری بخشی از روح خود میدانستند، اکنون جو آنها را عمیقتر به درگیری روانی میکشاند. باشگاهها به محیطهای سرکوبگر تبدیل شدهاند، جایی که روند فعالیت بدنی که زمانی آزادی بخش بود، با حضور مداوم تبلیغات افراطی آلوده شده است. جوانانی که روزگاری به باشگاهها به عنوان آخرین نقطه فرار از فشارهای اجتماعی و روانی نگاه میکردند، اکنون خود را محصور در فضایی میبینند که به جای تقویت روحیه، آنها را در یک جنگ روانی عمیق فرو میبرد. تحمل این وضعیت برای کسانی که به تنوع فکری و سبک زندگی مدرن عادت کردهاند، مانند تحمیل شکنجهای بیپایان است. اکنون یک ترس خزنده جایگزین نشاط و سرزندگی اهل باشگاه شده است. هر روز موسیقی افراط گرایی در دیوار این سالنهای ورزشی میپیچد و باعث میشود که جوانان ذره ذره خود را گم کنند. جایی که زمانی مثبت و انرژی بود، اکنون فقط سنگینی وجود دارد. حضور طالبان در این فضاها، اعم از جسمی و روحی، گام به گام دردناک اراده یک نسل کامل را از بین میبرد.
افول امید و زندگی زیر سایه حاکمیت طالبان
در افغانستان، طالبان به گونهای بیرحمانه هر روزنهای که انگیزه، آرامش و زندگی را برای جوانان عرضه میکند را میبندند. آنها بهطور سیستماتیک هر فرصتی را که به زندگی جنبوجوش و معنا میبخشد را از بین میبرند. فرصتهای آموزشی و تحصیلی گرفته شد. فرصتهای شغلی به انحصار کشیده شد. کنشگری متوقف شد، آزادیهای فردی خفه شد و فرآیندهای آگاهی اجتماعی تعطیل شده است. حتی ورزش که پناهگاه بسیاری است نیز در امان نمانده است. بسیاری از رشتههای ورزشی ممنوع شد، تنها چند باشگاه ورزشی و بدنسازی باقی ماندهاند – مکانهایی که نه تنها از محلی برای تقویت جسم و سلامتی بدنی هستند، بلکه مکانی برای گریز موقت از اضطرابها، نا امیدیها و تاریکیهای است که شرایط کنونی تحمیل میکند. اما اکنون این مکانها نیز تحت سلطه خرافات و تبلیغات افراطگرایانه قرارگرفتهاند؛ و این به معنای نابودی آخرین نقطههای آرامش در زندگی جوانان است. امروز در افغانستان، دیگر کوچکترین جایی برای فرار از تاریکی و ناامیدی باقی نمانده است. تفکر آزاد تحت فشار قرار گرفته و خرافات جایگزین حقیقت شده است، سقف امید به زندگی روزبهروز پایین کشیده میشود. جوانانی که زمانی برای ساختن دنیایی بهتر مبارزه میکردند، اکنون با بحرانی روانی و اجتماعی روبهرو هستند که نه تنها جسم، بلکه ذهن و روح آنها را هدف قرار داده است.