دیدگاه

این یادداشت کوشش نخستینی است در راستای مفهوم‌پردازی شکلی از تجربه که آن را می‌توان ظرفیت جایابی نام نهاد و از سازوکارهای روانی‌ای است که جامعه‌ی ایرانی در سال‌های گذشته به شکل چشم‌گیری از آن بهره گرفته است.

جایابی را به عنوان ظرفیت یافتن منابع تازه برای جبران محرومیت و محدودیت و چاره کردن فشار تعریف کرده‌ام که هم می‌تواند نوعی مقاومت خلاقانه به شمار رود و هم مورد بهره‌کشی قرار گیرد و تا مرز ویرانی پیش برود. فهم این سازوکار روانی در نسبت مستقیمی با احساس فرسودگی و از پای درآمدن قرار دارد و می‌تواند در مفهوم‌پردازی «یک زندگی معمولی» کمک‌کننده باشد.

اجازه دهید آنچه از جایابی در نظر دارم را با یک مقایسه بیاغازم. هر کسی که مدت کوتاهی از عمر خود را در ایالات متحده سر کرده باشد می‌داند که یکی از بایسته‌های زندگی در این کشور داشتن اتومیبل شخصی است زیرا سامانه‌ی حمل و نقل عمومی، از اتوبوس و مترو گرفته تا تاکسی‌های خطی بسیار محدود است و در برخی ایالت‌ها حتی وجود خارجی ندارد و ساختار شهری نیز به گونه‌ای است که خرده‌فروشی‌ها به سادگی در دسترس نیستند و اقلام مصرفی معمولاً از فروشگاه‌های زنجیره‌ای خریداری می‌شود که آن هم خارج از محدوده‌ی مسکونی است. همین ضعف سامانه‌ی حمل و نقل عمومی و استفاده از سواری‌های شخصی به منزله‌ی یک بایسته‌ی عادی زندگی منجر به گونه‌ای ناآگاهی از روش‌های استفاده از این سامانه در ساعات اوج شلوغی در میان بسیاری دانشجویانی شده است که از اتوبوس دانشگاه برای تردد در پردیس‌های گوناگون استفاده می‌کنند. مدت زمان نه چندان کوتاهی طول می‌کشد تا بسیاری دانشجویان، به ویژه تازه‌واردان دریابند که وقتی وارد اتوبوس می‌شوند و همه‌ی صندلی‌ها از پیش اشغال شده است نباید جلوی در بایستند و باید کمی داخل بروند تا فضا برای دیگران نیز باز شود. این را مقایسه کنید با توانایی مسافران در یافتن فضاهای بالقوه در متروی تهران. وقتی مسافران در طول روز سوار مترو می‌شوند، آن هم نه از نخستین ایستگاه، احتمال یافتن جایی برای نشستن تقریباً ناممکن است. اما مسافران آن‌ها فضاهای دیگری می‌یابند، پشت حفاظ صندلی‌ها، این گوشه و آن گوشه، یا اگر کوله‌ای به دوش دارند آن را جلوی پای خود می‌گذارند تا فضای بیشتری برای دیگران گشوده شود و… .

در حالت آرمانی فرض بر این است که تعداد قطارهای هر خط باید به اندازه‌ای باشد که آدم‌ها ناگزیر به لولیدن در هم نشوند اما در نبود چنین شرایطی افراد بنا بر نوعی ضرورت تحمیلی که تقریباً همیشه بر خلاف میل آن‌هاست ظرفیت‌های مادی تازه‌ای برای زندگی خود می‌آفرینند. من بنا بر همین نمونه نام این ظرفیت را جایابی می‌گذارم که عبارت است از نوعی توانایی یافتن و به کار انداختن نقاط و ظرفیت‌های بالقوه با هدف کاهش فشار و جبران یک کاستی.

نمونه‌های این ظرفیت را می‌توان فراوان یافت: هنگامی که یک نفر برای تامین معاش خود یا خانواده‌اش می‌کوشد بیش از یک شیفت کار کند در حقیقت دارد زمانی را که می‌بایست صرف استراحت یا بازتولید نیروی خود می‌شد را به کار اختصاص می‌دهد؛ و این یعنی بالفعل کردن زمانی که پیش از این گویی خالی بوده با هدف جبران کاستی‌های اقتصادی.

هنگامی که یک نفر به دلیل نرخ بالای تورم به جای سفر به اروپا، به ترکیه ، یا به جای ترکیه به ارمنستان می‌رود یا اساساً قید سفر خارج از کشور را می‌زند و به کیش یا قشم یا شمال می‌رود یا باز به سفر به حوالی شهر سکونت خود دل خوش می‌کند؛ یا به جای سفر، به رستوران یا کافه می‌رود؛ یا به‌جای غذای بیرون، مواد غذایی ارزشمندتری برای طبخ در خانه تهیه می‌کند در همه‌ی این موارد فشارـ‌محرومیت بیرونی منتهی به انطباق‌پذیری و یافتن امکان و جایی تازه می‌شود.

وقتی آدم‌ها به‌جای اسنپ گرفتن، موتور می‌گیرند یا وقتی دوست من توییت می‌زند «به این فکر می‌کنم که اگر ظهرها در محل کارم زرشک‌پلو با مرغ سفارش ندهم، با پولش چه کارهایی می‌توانم بکنم» دارند از همین ظرفیت سخن می‌گویند که البته پرواضح است این ظرفیت نسبت مشخصی با کاهش کیفیت زندگی دارد. به سخن دیگر محدودیت‌های محیط بیرون و کاهش کیفیت زندگی می‌تواند به فعال شدن هر چه بیشتر این ظرفیت بینجامد. و این کاهش کیفیت زندگی و جایابی‌های تازه اگر برای برخی تغییر محل سکونت از بالاشهر به مرکز یا از مرکز به حاشیه‌ی شهرهاست برای برخی دیگر به معنای ماشین‌خوابی، پشت‌بام‌خوابی یا گورخوابی است.

ظرفیت جایابی (…) عبارت است از نوعی توانایی یافتن و به کار انداختن نقاط و ظرفیت‌های بالقوه با هدف کاهش فشار و جبران یک کاستی.

کوتاه سخن، آدم‌ها بنابر ضرورت زندگی ناگزیرند گاهی از این ظرفیت استفاده کنند اما هنگامی که از این ظرفیت به صورتی گسترده بهره ببرند تا کاستی‌های محیط بیرون را جبران کنند در حال تجربه‌ی «یک زندگی غیرمعمولی» هستند که در آن پیوسته باید از زمان، نیرو و توان خود مایه بگذارند. باید زمان استراحت خود را چه در سال‌های اشتغال و چه در دوران بازنشستگی به کار اختصاص دهند یا به‌جای گذران وقت با دوستان یا خانواده، یا به‌جای دمی آسودن و به نیازهای خود رسیدن کار کنند تا بقای خود و نزدیکانشان را تضمین کنند. این ظرفیت دو سویه دارد. هم به آدم‌ها یاری می‌کند که زیر بار فشار و محرومیت دوام بیاورند و محدودیت‌های تحمیلی را جبران کنند و هم حکم آن ظرفیت گسترش‌یابنده‌ای را دارد که می‌تواند به خدمت بهره‌کشی درآید.

به‌جای…

جایابی البته افزون بر بقا گاهی می‌تواند به هیبت گونه‌ای مقاومت درآید. به عنوان یک نمونه‌ی روزمره آدم‌ها به‌جای وام بانکی و بدهکاری به موسسات مالی، صندوق وام خانوادگی راه می‌اندازند. به‌جای مهمانی‌های پرخرج در دوران تورم سرسام‌آور قابلمه‌پارتی برگزار می‌کنند که شکل متفاوتی از ارتباط اجتماعی است. به‌جای اتکا به نیروهای دولتی به‌طور مستقیم به زلزله‌زدگان یا سیل‌زدگان یاری می‌کنند و … . عبارت «به‌جای» بیانگر همین وجه جایگزین در جایابی است و جایگزینی به یافتن، گزینش و ساختن جایی نو اشاره دارد. ظرفیت جایابی می‌تواند اهالی یک سرزمین را به سوی یافتن راه‌حل‌های آلترناتیو و سازماندهی‌های نو سوق ‌دهد. این شیوه‌های خلاقانه هر چند بنا به ضرورت ایجاد می‌شوند اما گاهی پیوند عاطفی عمیق‌تری میان آفریننده و آن ابژه یا راه‌حل برقرار می‌کنند. اشیایی که بسته به ضرورت خلق می‌شوند، اشیایی که پاسخ به یک نیاز عینی سرکوب‌شده یا ارضانشده به شمار می‌روند جایگاه والایی در ذهن خالق می‌یابند. به لباسی که سیندرلا با تکه‌های پارچه‌ی خواهران ناتنی‌اش برای خود دوخته بود بیندیشید که تا پیش از تاخت‌وتاز مهاجمان چقدر در چشم او و ما گران‌بها می‌رسید و آن «بدنساز مناطق محروم» را به یاد آورید که با چسباندن دو بلوک سیمانی به یک میله برای خود وزنه‌ی بدنسازی درست کرده است.

بخشی از فرآیند شناخت یک جامعه یافتن راه‌های جایگزینی است که آن جامعه بسته به محدودیت‌ها و محرومیت‌های خود آفریده است. احتمالاً یک گردشگر خارجی با چشمان گردشده به متروی تهران نگاه می‌کند یا برای یک مسافر شهرنشین تماشای راه صعب‌العبور ساکنین یک روستا (گذشته از کیف توریستی) همچون رنجی جان‌فرسا به نظر می‌رسد. ناظر بیرونی هم با شگفتی به تماشای شیوه‌های زیست آن جماعت می‌پردازد هم احتمالاً حسی از قدردانی را نسبت به شرایط خود تجربه می‌کند: «ببین مردم چطور زندگی می‌کنند! پس قدر داشته‌های خود را بدانیم». در حقیقت چنین فردی که از بیرون گود به داوری راه‌های جایگزین آن جماعت محروم اما خلاق می‌نشیند فاقد ظرفیت جایابی در آن فضای خاص است هر چند ممکن است خود او در بافت و زمینه‌ای دیگر از ظرفیت جایابی ویژه‌ای برخوردار باشد. یکی از پیامدهای مهاجرت می‌تواند کم‌رنگ شدن یا از دست رفتن این توانایی باشد. زیرا فرد مهاجر با دگرگونی شرایط حیات مادی خود نسبت مستقیم خود را با بایسته‌های مادی‌ای از کف می‌دهد که ظرفیت جایابی را در او فعال می‌کنند. هر چند ممکن است روایت آن را بشنود یا تجسمش کند اما دیگر آن را به‌صورت بی‌میانجی احساس نمی‌کند.

اما سویه‌ی دیگر این ظرفیت چنان‌که گفتیم امکان بهره‌کشی از آن است به‌گونه‌ای که حاکمان و سرمایه‌ و حتی گاهی مردم عادی می‌کوشند به شکل حداکثری آن را به کار گیرند. در زندگی روزمره راننده‌ی اتوبوسی که از کف ماشین برای مسافر زدن استفاده می‌کند یا راننده‌ی تاکسی‌ای که دو مسافر را بر صندلی جلو می‌نشاند هر دو دارند از نقاط بالقوه برای افزایش بهره استفاده می‌کنند. کارفرمایی که انتظار دارد کارگرانش ساعات طولانی‌تری با همان دستمزد یا افزایش جزیی کار کنند (ارزش اضافی مطلق) یا میزان سود خود را تحت عنوان افزایش بهره‌وری بیشتر می‌کند (ارزش اضافی نسبی) دارد از همین ظرفیت استفاده می‌کند. اتکا به ظرفیت جایابی به جای فراهم کردن حداقل‌های عمومی برای زندگی از اصول اساسی سیاست‌گزاری حکمرانان ایران در دهه‌های گذشته بوده است که از آن با عنوان «کار جهادی» یاد می‌شود. به سخن دیگر «کار جهادی» برابر با تشدید بهره‌کشی از یک ظرفیت موجود بدون بازپرداخت یا اجازه‌ی بازیابی به آن است که فراتر از توانش سوژه یا ابژه‌ی مورد بهره‌کشی است. برای نمونه وقتی گفته می‌شود «کادر درمان در دوران کرونا کاری جهادی کردند» یعنی ما از ظرفیت جایابی خود که در این مورد به هیبت کادر درمان درآمده است، استفاده کردیم بی‌آنکه مزد آن‌ها را پرداخت کنیم. «جهاد فرزندآوری» نه فقط به معنای حکم به تبدیل بدن به ماشین تولید نیروی کار است بلکه به معنای کاهش ظرفیت استراحت و بازتولید قوای زن نیز هست که طبق دستور حاکم باید پشت سر هم بزاید. احتمالاً نام سدسازی و برداشت بی‌رویه از آب‌های زیرزمینی و بهره‌بردای ویرانگر از طبیعت نیز «جهاد محیط زیست» خوانده می‌شود که باز مبتنی است بر فعال کردن ظرفیت جایابی. برای حاکمان و سرمایه‌داران جایابی می‌تواند تا سرحد مرگ کارگران و پرستاران نیز پیش برود. برای آن‌ها جایابی یعنی توانایی «جا باز کردن» که تا مرز «پارگی» و از هم دریده شدن می‌تواند ادامه یابد. همان احساسی که به صورت روزمره در میان ایرانیان شنیده می‌شود و حکایت از فرسودگی جمعی در برابر این بهره‌کشی «جهادی» دارد.

در مورد ظرفیت جایابی یا «جا باز کردن» جامعه‌ی ایران حرف و حدیث فراوان است. برخی از جمله حاکمان معتقدند هنوز جای بیشتری برای پیش‌روی هست و از «حداکثر ظرفیت جامعه» استفاده نشده است و برخی انگشت به دهان مانده‌اند که «تا کی قرار است مردم این همه فشار را تحمل کنند و معلوم نیست کی می‌خواهند بلند شوند»؛ برخی نیز معتقدند جامعه در آستانه‌ی انفجاری است که یا به رهایی ختم می‌شود یا به ویرانی. اما آنچه در اینجا نباید نادیده انگاشته شود این است که هویت یکسانی به نام جامعه در مقام یک کل وجود ندارد و هم‌اکنون نیز جان‌های بسیاری زیر فشار جایابی از کف رفته‌اند. آن ایده‌ی جایگزین اجتماعی نیز که متکی بر تشدید بهره‌کشی تحت عنوان «فشار حداکثری» است و پشت عباراتی نظیر «بالاتر از سیاهی رنگی نیست»، «مرگ یه بار شیون یه بار» روی دیگر گفتار «جهادی» حاکمان کنونی است: هر دو استوارند بر افزایش فشارها تا جایی که منجر به «از هم دریدن» شهروندان شود.

«یک زندگی معمولی» یعنی سامان دادن به شرایط اجتماعی به‌گونه‌ای که آدم‌ها برای تامین حداقل‌های زندگی نیاز به جایابی جمعی به عنوان استراتژی اصلی نداشته باشند.

از این رو خواست «زندگی معمولی» را شاید بتوان در پیوند با همین ظرفیت تعریف کرد. «زندگی معمولی» یعنی وضعیتی که شهروندان در آن مجبور نیستند در بیشترین حوزه‌های زندگی به توانایی جایابی خود اتکا کنند. یعنی پایان وضعیت جهادی نه فقط به معنای پایان وضعیت شبه‌جنگی با جهان بلکه همچنین پایان بهره‌کشی بی‌رویه از بدن‌ها. در حقیقت این حق هر فردی در یک جامعه است که ساعت مشخصی از روز و دوران مشخصی از حیات خود را نه فقط صرف بازتولید قوای خود بلکه از آن مهم‌تر صرف استراحت کند. یعنی زمانی برای خود داشتن و نه لزوماً زمانی برای تجدید قوا تا بهره‌کشی بعدی که همان نیز در دوران تشدید جایابی به زمان خواب فروکاسته شده است. این حق همه‌ی آدم‌هاست که در عرصه‌های حیاتی زندگی از پیش برایشان چاره‌ای اندیشیده شود نه این‌که خودشان چاره را بنا بر ظرفیت خود ایجاد کنند و واضج است که این از وظایف دولت‌ها دست‌کم در شکل‌های اجتماعی کنونی است. از این زاویه می‌توان گفت «یک زندگی معمولی» یعنی سامان دادن به شرایط اجتماعی به‌گونه‌ای که آدم‌ها برای تامین حداقل‌های زندگی نیاز به جایابی جمعی به عنوان استراتژی اصلی نداشته باشند.