❗️ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

فیلم رادیکال (Radical, 2023) فیلمی در سبک درام به کارگردانی کریستوفر زالا (Christopher Zalla) است که براساس داستان واقعی، زندگی یک معلم مکزیکی (با بازی Eugenio Derbez) در شهر «ماتاموروس» در بین مرزهای مکزیک و آمریکا را روایت می‌کند. معلمی که می‌خواهد با روشی رادیکال و متفاوت از روش‌های مرسوم تدریس، دانش‌آموزان را به جست‌وجوی حقیقت و کشف نبوغ خود تشویق کند. این روش براساس منطق عصر دیجیتال است. در این روش معلم خود از کلاس بیرون می‌رود تا دانش‌آموزان خودشان مطالب را یاد بگیرد و یا از طریق جست‌وجو در اینترنت، جواب سوال‌های خود را بیابند. اما سرژيو خوئارس به دلیل فقری که بر شهر و مدرسه حاکم است، نمی‌تواند کامپیوتر و اینترنت را به مدرسه بیاورد. او روش آموزشی دیگری را پیاده می‌کند؛ روشی که برکار گروهی و تیمی، رقابت، خلاقیت و فضاي دانش‌آموزمحور تمرکز دارد. با این روش همه دانش‌آموزان او توانستند درس‌ها را بهتر فرا بگیرند به‌گونه‌ای که نمرات چند نفر از آن‌ها در بالاترین سطح نمره‌های کشوری قرار می‌گیرد و دختر کوچک و فقیری رتبه نخست امتحان‌های کشور مکزیک را از آن خود می‌کند.

تیزر فیلم رادیکال را مشاهده کنید:

شهر ماتاموروس در مکزیک محل مبارزه با مواد مخدر است و به طور معمول درگیری‌های مسلحانه در طول روز آنجا اتفاق می‌افتد، به گونه‌ای که برای ساکنان امری عادی است. مدرسه «خوزه اوربینا لوپز» که داستان فیلم رادیکال آنجا اتفاق افتاده، در نزدیکی زباله‌دانی شهر قرار دارد به‌گونه‌ای که اغلب روزها بوی گندگی زباله‌ها در کلاس درس به مشام می‌رسد. تمام این واقعیت‌ها در باره شهر ماتاموروس و مدرسه خوزه اوربینالوپز در فیلم رادیکال به تصویر درآمده است.

سرژيو خوئارس، معلم مدرسه خود نیز در ماتاموروس در نزدیکی یک زباله‌دانی بزرگ شده و شغل معلمی را انتخاب کرده بود تا به بچه‌ها کمک کند یاد بگیرند و چیزهای بیشتری از زندگی بخواهند. او شروع به جست‌وجو درباره ایده‌های مختلف کرد و در این حین، به ویدیویی برخورد کرد که روش آموزشی سوگاتا میترا را توصیف کرده بود. او پروفسور فن‌آوری آموزشی در دانشگاه نیوکاسل انگلستان بود. این روش بر اساس فلسفه آموزشی نوظهوری بود. فلسفه‌ای که منطق عصر دیجیتال را به کلاس آورده بود. عنصر اصلی نظریه میترا این بود که بچه‌ها می‌توانند از طریق اینترنت یاد بگیرند؛ اما این کار برای شاگردان سرژيو خوئارس آسان نبود. معلم فن‌آوری هفته‌ای یک‌بار به کلاس می‌آمد و کامپیوتر را برروی مقوا برای دانش‌آموزان توصیف می‌کرد. در نتیجه سرژيو خوئارس نتوانست اینترنت را به کلاس بیاورد.

 سرژيو خوئارس شب‌ها را با دیدن ویدیوهای آموزشی سپری می‌کرد. او تحت تأثیر نظریه میترا بود که می‌گفت باید به بچه‌ها اجازه داد بی‌هدف به دور ایده‌های خود بچرخند. این موضوع در فیلم رادیکال نیز به خوبی قابل لمس است. به طور کلی فیلم رادیکال تصویری از یک معلم را «آن‌گونه که باید باشد»، به مخاطب نشان می‌دهد.

Ad placeholder

در ارتباط با موضوع فیلم رادیکال، بیاید از مرزهای مکزیک دور شویم و به سمت مرزهای کوردستان برویم؛ معلمی را می‌شناسم که داستانش ناتمام ماند اما باعث شد انسان‌های زیادی از جمله من، درباره‌ی رسالت معلم بیشتر تأمل کرده تا شاید آن را دریابند.

فرزاد کمانگر در میان دانش آموزان

 واژه «معلم» بعد از آن سال که نامه‌های فرزاد کمانگر را  خواندم، برایم مقدس‌تر شد. او آن نامه‌ها را در زندان اوین برای دانش‌آموزانش نوشته بود. فرزاد همان معلم و رفیق اعدامی‌مان. او هم مانند سرژيو خوئارس، معلمی در روستایی فراموش شده در مرزهای کوردستان بود که میخواست «الف» و «بای» امید و برابری را به دانش‌آموزان بیاموزد. در سکانسی از فیلم که خوئارس، بروشور مربوط به تصاویر فضانوردها را به «نیکو» داد تا آن را به «پالوما» بدهد و به‌وسیله آن علاقه‌اش را به او ابراز کند، یاد آن جمله افتادم که فرزاد نوشته بود:

یادتان باشد به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید.

می‌دانم اگر فرزاد هم زنده بود، مانند سرژيو ماشینش را می‌فروخت تا برای مدرسه، کامپیوتر و لپ‌تاپ بخرد زیرا او هم در نگاه دانش‌آموزانش آن «بغض فروخورده در چهره نحیف آن‌ها» را می‌دید وقتی که با شور و شوق، منتظر آمدن کامپیوترها بودند ولی نماینده آموزش و پروش فقط عکس کامپیتر و لوازم آن را آورده بود تا آن را به دانش‌آموزان معرفی کند. فرزاد و سرژيو «بهرنگی» را زیسته بودند.

همانطور که داشتم کوردستان را در آن شهر مرزی کوچک در مکزیک تجسم می‌کردم، نقطه اتصالی پیدا کردم که من را به روستای مرزی شین‌آباد در پیرانشهر برد؛ آن کلاس نیمه‌کاره رها شده در فیلم که قرار بود تجهیز شود، همان کلاس سوخته‌ی مدرسه شین‌آباد بود که قرار بود بخاری نفتی آن را تعویض کنند تا بچه‌ها سرمای زمستان را با آن پشت سر بگذارند. الان که چند سال از آن آتش‌سوزی گذشته، نمی‌دانم آن بچه‌هایی که کودکی آن‌ها در مدرسه سوخت، چه حسی نسبت به معلم و مدرسه دارند… .

کلاس سوخته شین‌آباد

آن شهر مرزی و فراموش شده در مرزهای مکزیک، شین‌آباد فراموش شده در مرزهای کوردستان بود و آن معلم، فرزاد کمانگر من بود.

بخشی از نامه‌ی معلم انقلابی شهید فرزاد کمانگر:

مگر می‌توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می‌کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می‌کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداش‌مان هم زندان باشد. مگر می‌توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می‌توان بغض فروخورده دانش‌آموزان و چهره‌ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟ مگر می‌توان در قحط سال عدل و داد معلم بود ، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

معلم اعدامی زندان اوین – فرزاد کمانگر – اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

Ad placeholder