فعالان جامعه مدنی در ایران، ۱۱ مرداد / اول اوت در شبکههای اجتماعی اعلام کردند که کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی اهل افغانستان که در ایران زندگی و تحصیل میکند، پس از دریافت چند پیامک تذکر حجاب، به اداره گذرنامه احضار شده است. پیشتر، گذرنامه او به دلیل همین تذکرها ضبط شده بود. بعد از احضار کبری غلامی به اداره گذرنامه، مأموران بدون هیچ توجیه قانونی او را با وجود داشتن مدراک قانونی سکونت در ایران بازداشت و طی چند ساعت رد مرز کردند.
فعالان در شبکههای اجتماعی نوشتهاند که کبری غلامی تمامی مدارک اقامتی قانونی را دارد و در مقطع کارشناسیارشد علوم اجتماعی در دانشگاه الزهرا دانشجوست و در زمینه «هویتیابی زن مهاجر» پژوهش میکند. اخراج یک زن پژوهشگر افغانستانی به بهانه «حجاب» واکنشهای بسیاری برانگیخته است.
برای درک پیامهای چنین واقعهای، با زهرا موسوی، روزنامهنگار و پژوهشگر ساکن آلمان صحبت کردیم:
زمانه – به نظر میرسد که کبری غلامی در تلاقی ستمهای ملیتی و جنسیتی قرار گرفته است، و قطعا این تنها مورد نیست. قبلا هم شنیده بودیم که زنان افغانستانی در ایران، مثلا برای کسب اجازه تردد بین شهرهای مختلف، جز اجازهی دولت ایران به اجازه پدر یا همسر هم نیاز پیدا میکنند. کمی درباره این درهمتنیدگی حرف بزنیم، اگر ابزارهای فمینیسم تقاطعی را به کار بگیریم، زندگی زنان افغانستانی در ایران را چطور تحلیل خواهیم کرد؟
زهرا موسوی: اینجا با ستمی مواجهایم که چند لایه است. ملیت افغانستانی و مهاجر بودن یک لایه است و بعد زن بودن به آن اضافه میشود. اما لایههای دیگری هم وجود دارد: کبری غلامی زن هزاره افغانستانی است، یعنی چهرهای با ویژگیهای بیانی مشخص از آسیای مرکزی دارد که قابل تشخیص است. با همه این اوصاف، در یک لایهی دیگر او بهواسطه جایگاه آکادمیکش امتیازی دارد که او را مرئی میکند، مثل اسد بودا که پژوهشگر علوم اجتماعی بود و در اتفاقی مشابه، با اینکه اسناد معتبر داشت به اردوگاه سنگسفید فرستاده شد. اینها نشان میدهد که روایت پیگرد حقوقی و اخراج مهاجران افغانستانی به دلیل غیرقانونی بودن یک افسانه است. مواردی مثل کبری غلامی و اسد بودا که امتیاز مشاهدهپذیر شدن را داشتهاند، به خوبی نشان میدهند که مساله اخراج یا برخورد تبعیضآمیز با مهاجران افغانستانی به دلیل اینکه اسناد قانونی ندارند صحت ندارد.
در این بین یک موردی که نباید فراموش کنیم، نسل دومیهای افغانستانیها در ایران است. آنها با تحولات سیاسی و اجتماعی ایران پیوندی عاطفی دارند و خودشان را افغانستانی-ایرانی میدانند، درست مثلا افریقایی-امریکاییها. در مورد انقلاب زن، زندگی، آزادی هم برای آنها سرکوب مضاعفی اتفاق افتاد. برخی از آنها دستگیر و ربوده شدند و درموردشان دادخواهی چندانی هم صورت نگرفت. انسانزدایی از آنها پیشاپیش صورتگرفته بود و گویی شهروند درجه دوم بودن درموردشان پذیرفته شده بود.
در مورد کبری غلامی یا نسلدومیهای ایرانی-افغانستانی، علیرغم تلاشهایی که برای همبستگی و پیوستگیشان با جامعه مدنی ایران انجام میدهند، برخورداری از امتیازاتی مثل طبقه متوسط مرکزنشین و تحصیلکردهبودن میتواند به برجستهشدن و همدردیپذیر شدنشان کمک کند. مشاهدهپذیر شدن آنها از چنین امتیازاتی میآید اما با اینحال این کافی نیست. باید آن لایههای بیصدا و بیچهره شده را دریافت که ستم در موردشان بیصدا در جریان است. حتی این خطر وجود دارد که در مواردی مشابه با کبری غلامی، نیروهای راست از اخراجش جلوگیری کنند و بعد ادعا کنند که مشکل را حل کردهاند، در صورتیکه موارد مشابه فراوانی داریم که دربارهشان خبررسانی نمیشود.
در ابتدای قیام ژینا، فعالان زنان افغانستانی به خیابانها رفتند و از جمله شعارهایشان این بود که «ایران به پاخاست، حالا نوبت ماست» و از طرفی فعالان زنان در ایران هم شهریورماه ۱۴۰۰ به خیابانها رفتند و شعارهایی از جمله «از کابل تا تهران، ای مادران ای زنان، اتحاد اتحاد» و «زندهباد افغانستان» سر دادند. پس به نظر میرسد چنین همبستگیای میان فعالان زنان وجود دارد. اما چه شده که ناگهان در شبکههای اجتماعی نوعی بیرحمی و بیگانگی نسبت به خبر اخراج کبری غلامی از ایران میبینیم؟ آیا معنایش این است که همبستگی میان فعالان از بین رفته؟ یا معنای دیگری دارد؟
در اوج زن، زندگی، آزادی اعضای جنبش زنان افغانستان علیرغم سرکوبهای وحشتناک طالبان روبهروی سفارت ایران تجمع اعتراضی برگزار کردند و حمایتشان را از انقلاب زن، زندگی، آزادی نشان دادند. در دیاسپورا هم همینطور بود، شعار «از کابل تا تهران مرگ بر طالبان» در اعتراضات سر داده میشد و موجی از کنشگری مشترک، فرای مرزها وجود داشت. اما این را هم باید یادآوری کنیم که موازی با این رگهی رهاییبخش مسالهی مسیحعلینژادها هم وجود دارد که مشغول مصادرهی همبستگی هستند. برای نمونه، به مصادرهی آپارتاید جنسیتی نگاه کنیم که کاملا دربارهی افغانستان صدق میکند، آموزش و اشتغال برای زنان غیرممکن شده و آنها در گتویی بزرگ زندگی میکنند. این موارد به این شکل درباره زنان ایران صدق نمیکند و مفهوم «آپارتاید جنسیتی» که زنان افغانستان در سه سال گذشته بیوقفه برای اثباتش جنگیدهاند، از سوی جریان راست در حال مصادرهشدن است. چطور میشود یک فعال سیاسی که با کسانی مثل پمپئو که از عاملان اصلی جنایت در افغانستان است، دست میدهد و همکاری میکند بتواند با جنبش زنان افغانستان همبستگی داشته باشد؟
گروههای زنان در ایران به سرعت درباره کبری غلامی واکنش نشان دادند. دخیل بودن بهانه حجاب در اخراج او هم البته ممکن است بیتاثیر نباشد. فکر میکنی در حال حاضر ضروریترین اقدامات فعالان زنان در ایران و در افغانستان (چه داخل مرزها و چه خارج از آنها) چه میتواند باشد؟
درست است که مساله حجاب درباره جلب توجه عمومی به مساله کبری غلامی و این جنایتی که در حقش اتفاق افتاده بیتاثیر نیست. اما میخواهم یادآوری کنم که یک دلیل دیگرش این است که زن، زندگی، آزادی گروههای که پیشتر به حاشیه رانده شده بودند را به متن آورده است. با هویت اتنیکی ژینا که غیرمرکزنشین بود، حاشیه خودش را به متن تحمیل کرد و ژن، ژیان، ئازادی و تاریخ طولانی مبارزه زن کرد در برابر فاشیسم شیعی ایدئولوژیک فارسزبان مرئی شد و رنج مضاعف زن حاشیه مشاهدهپذیر شد.
بعد از این بود که زن لر، زن کرد، زن گیلک و زن بلوچ و … خوانده شدند. در مناسبات حقوق بشری فارسزبان و شیعهمحور، نه فقط زن حاشیه که جامعه کوییر هم مرئی شد. تمام جوامعی که در لفافه و نامرئی بودند، مشاهدهپذیر شدند و این پتانسیلی بود که این انقلاب داشت و مرزها را رد کرد و تابوها را شکست و حاشیهها را به متن آورد. مسلما مساله مهاجران افغانستانی هم بخشی از همین مسائلی است که به متن آمدهاند. رهاییبخشی این جنبش در شکسته شدن مرزها بود و تابوی حجاب اجباری و تابوی زن حاشیه هر دو شکسته شدند. همه آن دیگریهایی که همواره عاملیت داشتهاند اما توسط مناسبات مرکزگرا به حاشیه رانده میشدند، به متن آمدهاند و محوریت یافتهاند.