جورجیا (جورجا) ملونی، رهبر حزب «برادران ایتالیا» و نخست‌وزیر این کشور از پاییز ۲۰۲۲، نقشی محوری در ظهور مجدد ایدئولوژی‌های راست افراطی در ایتالیا و اروپا ایفا کرده است. ملونی که ریشه در سنت سیاسی پسافاشیستی دارد، با موفقیت در پیچیدگی‌های سیاست ایتالیا حرکت کرده و خود را به‌عنوان مدافعی سرسخت از ارزش‌های محافظه‌کارانه و هویت ملی معرفی کرده است. به قدرت رسیدن او را لحظه‌ای مهم در روندی گسترده‌تر در سراسر اروپا خوانده‌اند، روند گسترش پوپولیسم راست‌گرا و احساسات نئوفاشیستی. این بازگشت نه صرفاً بازگشتی به گذشته، بلکه بازآرایی پیچیده‌ای از عناصر ایدئولوژیک گوناگون راست و فاشیستی است که با چشم‌اندازهای سیاسی معاصر سازگار شده‌اند و نگرانی‌هایی را درباره فرسایش ارزش‌های دموکراتیک و عادی‌سازی احساسات ناسیونالیستی افراطی در یکی از دموکراسی‌های پایه‌گذار اروپا برانگیخته‌اند. «زمانه» با کاترینا دیوتو و آنا میلیورینی، دو پژوهشگر نظریه‌های انتقادی از ایتالیا، در رابطه با ریشه‌ها و اهمیت سیاست‌ها و پرفورمنس سیاسی جورجیا ملونی گفت‌وگو کرده است. (معرفی مبسوط هر دو را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.)

عباس شهرابی(ع.ش): آن‌قدر که من سابقه‌ی سیاسی جورجیا ملونی و «پرفورمنس» فعلی او در مقام نخست‌وزیر ایتالیا را دنبال کرده‌ام، او متناوب به چهره‌ی یک سیاستمدار راست افراطی یا به چهره‌ی یک سیاستمدار راست‌گرای سنتی‌تر، در قامت یکی از اعضای دارودسته‌ی رو به رشد «مردان قدرتمند» سیاست یا در قامت یک فیگور زنانه در میان آنان، و… پدیدار شده است. شما ملونی را چطور دسته‌بندی می‌کنید؟ یک (نئو- یا پسا-)فاشیست، یک پوپولیست، یا چیزی دیگر؟ مورد ملونی چه چیزی را در رابطه با سیاست امروز راست‌گرایی به ما می‌گوید؟

کاترینا دیوتو (ک.د): تعریف جایگاه ملونی آسان نیست چون جایگاهش نه‌تنها از تبلیغات انتخاباتی تا واقعیت عملی عوض می‌شود، بلکه بین روایت‌هایی که او در خطاب به کشور و هنگام ملاقات با نمایندگان پارلمان یا کمیسیون اروپا استفاده می‌کند نیز فرق می‌کند.

بیایید با این ارزیابی شروع کنیم که او بی‌‎شک یک فاشیست است؛ نه تنها از نظر فرهنگ سیاسی بلکه به دلیل قوانینی که حالا دارد لغوشان می‌کند، قوانینی که دارد ایجاد می‌کند و سیاست‌هایی که اعمال می‌کند. در واقع، بسیاری از هم‌پیمانان او آشکارا از موسولینی حمایت می‌کنند (مثل ایگنازیو لاروسا) و در اواخر ژوئن ۲۰۲۴، تحقیقات روزنامه‌نگاری Fanpage.it نشان داد که بخش جوانان «برادران ایتالیا» (Fratelli D’Italia) یعنی سازمان «جوانان ملی» (Gioventù Nazionale)، آشکارا از فاشیسم، نژادپرستی، یهودستیزی و شعارهای فاشیستی حمایت و سلام رومی را تمرین می‌کند. دفتر دادستانی رم ویدیوهای کاملی را که گزارشگران Fanpage تهیه کردند برای تحقیقات بیشتر در اختیار دارد (حمایت از فاشیسم، نژادپرستی و یهودستیزی در ایتالیا جرم است). ملونی بسیار دیر علیه این حمایت‌ها بیانیه‌ای صادر کرد و تازه آن‌هم به دلیل درخواست‌های رسمی رئیس کمیسیون اروپا، اورسولا فون در لاین بود.

با توجه به دسته‌بندی‌های تو، به نظرم ملونی را می‌توان یک فاشیست در نظر گرفت که از تبلیغات پوپولیستی راست افراطی استفاده می‌کند. فاشیسم او در مسیر سیاسی‌اش علیه عدالت، شایسته‌سالاری، دموکراسی، آزادی بیان و خودمختاری آشکار است. سیاست‌های او به نفع طبقه ثروتمند و شرکت‌های خصوصی است، در حالی که هر شکلی از توزیع ثروت، مانند مالیات تصاعدی و تدابیر دولتی علیه فقر را رد می‌کند. او با کاهش بودجه‌ها، رفاه اجتماعی را نابود می‌کند، و از جرم‌انگاری مهاجرت و نژادپرستی متئو سالوینی حمایت کرده است.

کاترینا دیوتو، اهل ایتالیا، پژوهشگر فلسفه، اکوفمینیست و در حال حاضر در هامبورگ مستقر است. حوزه‌های پژوهشی او عبارتند از زیبایی‌شناسی، نظریه‌ی انتقادی، مطالعات والتر بنیامین و پژوهش‌های فمینیستی. او در دوره‌ی تحصیل خود در اتحادیه‌ی کارگران ایتالیا (CGIL) فعال بود و پس از آن با فاصله‌گیری از سازمان‌های سیاسی، مسیر کنشگری مستقل را پی گرفت. در سال ۲۰۱۷ به «اجتماع فلسفی زنان» (دیوتوما) در ورونا پیوست، که یکی از دو مرکز تاریخی فلسفه‌ی سیاسی فمینیستی در ایتالیاست. او با نشریه‌ی کریتیکا مارکسیستا که در سال ۱۹۶۳ بنیان گذاشته شد همکاری می‌کند.

با این حال، روایت سیاسی او کاملاً متفاوت است: او با تکیه بر لهجه و اصالتش، خود را به عنوان بخشی از طبقه کارگر فقیر حومه رم جار می‌زند، واژگان ساده‌ای به کار می‌برد و خود را ضد نخبگان معرفی می‌کند. او ضد اروپاست و سیاست‌های اتحادیه اروپا (به ویژه گذار سبز) را مقصر فقر و بیکاری می‌داند. او همیشه روایت‌های رویدادهای خارجی را برای حمایت از حزبش تحریف می‌کند – به عنوان مثال، او اعلام کرد که در آخرین انتخابات فرانسه «مشخص نیست چه کسی پیروز شده» و شکست واضح حزب مارین لوپن را رد کرد. او می‌تواند به عنوان یک محافظه‌کارِ نه چندان رادیکال ظاهر شود زیرا به حزب سالوینی و لیگا اجازه می‌دهد نقش فاشیست را بازی کنند، اما حمایت‌های او از آنان جای هیچ شکی باقی نمی‌گذارد.

در مورد قوانین، دولت ملونی اخیراً جرم سوءاستفاده از مقام دولتی را که از سال ۱۹۳۰ وجود داشت و قوی‌ترین محافظ در برابر رشوه‌خواری، نفوذ مافیا در نهادهای دولتی و خویشاوندپرستی بود، لغو کرده است. اکنون اگر یک مقام دولتی (از سطح افسر پلیس تا نخست‌وزیر) در یک مزایده یا رقابت، کسی را به نفع خود ترجیح دهد، به‌راحتی نمی‌توان تحت تعقیبش قرار داد. قانون مهم دیگری که اخیراً تصویب شده «خودمختاری تمایزیافته» (Autonomia differenziata) است که تغییری اساسی در روابط بین دولت و مناطق محلی ایجاد خواهد داد. از حالا به بعد، حوزه‌های مهمی که مسئولیت دولت بودند به مسئولیت مناطق تبدیل خواهند شد، بنابراین هر منطقه به طور مستقل تصمیم خواهد گرفت (حداقل‌هایی تعیین شده است که مناطق باید رعایت کنند، اما مثلاً حق سقط جنین جزو این حداقل‌های ضروری لحاظ نشده). این حوزه شامل ۲۳ بخش مختلف می‌شود، مانند مدیریت سیستم بهداشت، حمل‌ونقل، آموزش عمومی، منابع انرژی، مدیریت محیط زیست، حفاظت مدنی، سیستم مالیاتی، ارتباطات و…. این اقدام به طور چشمگیری فاصله بین شمال و جنوب را افزایش داده و به بی‌عدالتی سیستماتیک بیشتری منجر خواهد شد و دست سازمان‌های جنایی مانند مافیا، ندرانگتا (‘Ndrangheta)، ساکرا کرونا یونیتا (Sacra Corona Unita) و کامورا (Camorra) را باز خواهد گذاشت تا هرچه می‌خواهند بکنند.

دولت همچنین مجازات برای معترضان را افزایش داده؛ به انجمن‌های کاتولیک مخالف سقط جنین اجازه داده برای بودجه‌های عمومی اختصاص داده‌شده به سلامت زنان رقابت کنند، در کلینیک‌های سلامت جنسی حضور داشته باشند و در مدارس، آموزش جنسی تدریس کنند؛ «درآمد شهروندان»[۱] (reddito di cittadinanza) را تقریباً لغو کرده؛ حداقل دستمزد را رد کرده (ایتالیا یکی از معدود کشورهای اتحادیه اروپاست که هنوز حداقل دستمزد رسمی برای کارگران ندارد)؛ و بودجه دولت برای آموزش عمومی، دانشگاه‌ها و سیستم بهداشت ملی را به طور قابل توجهی کاهش داده است. خبرنگاران رادیو و تلویزیون ایتالیا (RAI) بارها سانسور و فشار از طرف دولت، و به تبع آن تنبیه یا اخراج را گزارش کرده‌اند – مثلاً، نظرسنجی‌ها و نتایج انتخابات اخیر فرانسه پخش نشدند.

Ad placeholder

ع.ش: شخصیت جورجیا ملونی به‌عنوان یک رهبر فاشیست زن چه معنای سیاسی و نظری‌ای دارد؟

ک.د: نقد فمینیستی شخصیت سیاسی ملونی بسیار مهم است. در طول کمپین انتخاباتی ملونی، بخش بزرگی از ایتالیا – و حتی برخی از گروه‌های فمینیستی – از این واقعیت که برای اولین بار یکی از نامزدهای نخست وزیری یک زن است، استقبال کردند. در واقع او اولین نخست‌وزیر زن ایتالیاست. با این حال، همانطور که سیمون دوبووار (و بسیاری دیگر) نوشته‌اند، زن بودن به‌تنهایی برای فمینیست بودن یا تغییر ساختار قدرت کافی نیست.

برعکس، ملونی نماینده الگوی کامل چیزی است که لوسی ایریگاری در جنس‌ها و تبارشناسی‌ها (۱۹۸۷) آن را «آتناهای در خدمت» نامیده است. آتنا الهه‌ای است که از ذهن پدر متولد شده: او نماینده منطق و حکمت (طبق دیدگاه پدر) است، محافظ دانش (دانشِ پدر و امر نمادین پدرسالارانه) است، و باکره‌ای است که هر جنبه‌ای از جنسیت و مسائل بدنی را رد می‌کند. به عبارت دیگر، او تنها چهره‌ای از زنانگی معنوی را که از سوی امر نمادین پدرسالارانه پذیرفته شده، نمایندگی می‌کند: کسی که «کاتولیک‌تر از پاپ» می‌شود و هر ویژگیِ «مردانه» تلقی‌شده‌ای را (منطق در مقابل احساسات، ذهن در مقابل بدن، محافظ ساختار قدرت عمودی موجود) رادیکالیزه می‌کند.

ملونی دقیقاً به همین دلیل به نقش نخست‌وزیری دست یافته است: او به شدت محافظه‌کار – فاشیست –، ملی‌گرا، ضد اروپا (البته وقتی با مردم ایتالیا صحبت می‌کند، نه وقتی که به بروکسل می‌رود)، ضد سقط جنین و ضد حقوق +LGBTQIA است. او مخالف انتقال به انرژی‌های تجدیدپذیر است (همانطور که اعلام کرده، می‌خواهد ایتالیا را به «قطب بعدی گاز اروپا» تبدیل کند) و سرکوب اعتراضات جنبش‌های زیست‌ محیطی غیرخشونت‌آمیز مانند «شورش علیه انقراض» (Extinction Rebellion) یا «واپسین نسل» (Ultima Generazione) را هم از نظر فیزیکی (خشونت پلیس به طور قابل توجهی افزایش یافته) و هم از نظر قانونی (معترضان اکنون با خطر تا پنج سال زندان مواجه هستند) تشدید کرده است.

این ماجرا بسیار روشنگر است: در ابتدای دوره خود، وقتی بحث درباره زبان همه‌شمول [در برابر زبان و ادبیات طردکننده] آغاز شد تا ملونی را با عنوان مؤنث la presidentessa یا la presidente بنامند، خود او اعلام کرد که می‌خواهد با عنوان مذکر il presidente نامیده شود. در بسیاری از مواقع دیگر ملونی از توصیف خود به عنوان یک زن یا از حمایت از زنان خودداری کرده است. تنها موردی که او جنسیت خود را اعلام می‌کند برای تقویت حمایت او از ارزش‌های محافظه‌کارانه و نقش‌های جنسیتی پدرسالارانه است، مثلاً وقتی که برای جلب اعتماد به اقدامات سیاسی‌اش در سخنرانی‌هایش می‌گوید «من مادر هستم.» به عنوان درخواستی برای اعتماد به اقدامات سیاسی‌اش. او به‌راستی یک آتنای در خدمت است.

آنا میلیورینی (آ.م): از روی غریزه می‌توان گفت که ملونی یک «دولتمرد» حرفه‌ای است. در این زمینه، مهم است که به تغییر فرم مردانه جنسیت سیاسی او توجه کنیم. در عین حال، او در مقام یک فیگور زنانه، استثنایی است که قاعده را تأیید می‌کند؛ قاعده یک نظام پدرسالار که به دنبال (مردان) قدرتمندی است که در میان قدرتمندان موفق می‌شوند. همانطور که کاترینا هم گفت او می‌خواهد il presidente (جنس مذکر) خطاب شود – و در دولت او، نسبت به استانداردهای اخیر ایتالیا، زنان کمتری حضور دارند؛ به طوری‌که گویی همبستگی (زنانه) می‌تواند ذاتاً به موقعیت قدرتی که بسیار بر سلسله‌مراتب عمودی و شخصیت‌گرایی متمرکز است، آسیب بزند. اگر بخواهیم به استفاده از مقولات زبانی فمینیستی ادامه دهیم، او در واقع زنی است که پدرسالاری جذبش کرده است؛ با این حال و افزون بر این، او قادر است به شیوه خاص خود و با دلالت‌گری‌های عجیب، تجسمی باشد از نوستالژی منحرفانه و میل‌های سردرگم، که این آخری به طور متناقضی پیشا‌فمینیستی (proto-feminist) است. به عبارت دیگر، او یکی از هزاران نفری است که موفق می‌شود، کسی است که آمارها را می‌شکند، و آن‌هم نه فقط به عنوان یک زن، بلکه همچنین کسی که دست‌کم بر اساس سنت‌های سیاسی ایتالیا جوان محسوب می‌شود، و نیز به عنوان یک مادر، و به عنوان کسی که کم‌وبیش رابطه‌ای دیالکتیکی با سنت فاشیستی این کشور دارد.

آنا میلیورینی دارای مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه‌های فلورانس و پیزاست. او پیش از آن در دانشگاه‌های ورنا، کافوسکاری ونیز و پاریس ۱ (پانتئون سوربون) نیز نشر و روزنامه‌نگاری، فلسفه جامعه، هنر و ارتباطات و تاریخ فلسفه خوانده است. میلیورینی دستیار علمی کرسی فلسفه اخلاق در دانشگاه فلورانس و به‌تازگی پژوهشگر میهمان در گروه تاریخ و تمدن در مؤسسه دانشگاهی اروپایی فلورانس بوده است. او همچنین نویسنده کتاب والتر بنیامین و وضعیت‌های استثنایی (Walter Benjamin e gli stati d’eccezione, Florence, Clinamen, 2024) است. علایق پژوهشی کنونی او فلسفه تاریخ و حقوق، فلسفه سیاسی، معرفت‌شناسی و زیبایی‌شناسی سیاسی است.

در رابطه با نام‌گذاری یا مقوله‌بندی ملونی باید بگویم که دشواره‌ی سیاسی، به ویژه در این زمانه، در عین حال دشواره‌ای مفهومی است که از راه زبان می‌گذرد. بحث در مورد ماهیت (نئو)فاشیستی یا «فاشیستی» جنبش‌ها و احزابی که از زمان جنگ جهانی دوم وجود داشته و دارند به تدریج به میدان مینی از ایدئولوژی‌ها و تابوها تبدیل شده است. این‌که ملونی و همکارانش نیازی ندارند خود را فاشیست یا ضد فاشیست اعلام کنند بازتاب همین امر است. از دیدگاه آنها، کسی را صرفاً به خاطر این‌که خود را ضد فاشیست اعلام نکرده نمی‌توان فاشیست خواند. اغلب صحبت‌کردن درباره فاشیسم در رابطه با نسخه‌های رسمی آن امری «نابهنگام» است و حتی ممکن است نوعی ساحره‌گیریِ خطرناک باشد که ما را از فاشیسم واقعی‌ای که ممکن است بیاید، منحرف کند. و این جنس از میانه‌روی، نزاکت سیاسی (political correctness) و ملاحظه‌کاری را عموماً سخنگویان جریان‌های چپ نیز به زبان می‌آورند. منتها وقتی با مقوله‌ای مواجه می‌شویم که دیگر کاربرد ندارد، نه‌تنها زبان خاموش می‌شود بلکه تخاصم سیاسی نیز دچار مخصمه می‌شود، زیرا خود را از ساده‌ترین دشمنش محروم می‌کند. «ساده‌ترین» به این خاطر که به طور واضح و بی‌ابهامی، بد است؛ یعنی افراط‌گرایی سیاسی که حتی قوانین ایتالیا آن را ممنوع کرده است. بنابراین، از یک سو، برچسب «فاشیست» را یک بار برای همیشه اعمال‌کردن می‌تواند این مزیت را داشته باشد که فرایند سلب صلاحیت از یک یا چند حزب، از جمله «برادران ایتالیا»، را تحت جرم «ستایش فاشیسم» که قانون ایتالیا هنوز ممنوعش می‌کند، آغاز کند. در واقع، قانون موسوم به «شلبا» (Scelba) مصوب ۱۹۵۲ حدی را تعیین می‌کند که فراروی هر حزب و سازمانی از آن مترادف با احیای حزب فاشیست دفن‌شده و غیرقانونی تلقی می‌شود.

از سوی دیگر، این برچسب «فاشیست» نشانگر نوعی مسیری بی‌بازگشت است که نباید خیلی راحت دنبالش کرد: همانطور که در بالا اشاره شد، ارزش ندارد وقتی مقابلتان یک سگ ژرمن شپرد قرار دارد، از او یک گرگ زوزه‌کش بسازید، و بنابراین با هدر دادن نیرو و اعتبار، مبارزات واقعی‌ای را که در آینده می‌آیند تضعیف کنید؛ این یعنی به خطر انداختنِ پتانسیلِ مهار آنهایی که «واقعاً» خطرناک هستند در موقعیت‌های آینده. در نتیجه، این امر نیازمند یک اقتدار سیاسی و معنایی (semantic) است. در حال حاضر، چنین نقطه مرجعی یک اپوزیسیون سیاسی خواهد بود، که البته به طور سنتی پراکنده است و جز مواردی خاص، بر سر چیستی فاشیسم و حد تحمل عناصر فاشیسم زبانی یا نوستالژی فاشیسم توافق ندارند. هر یک از این‌ها که با شیب معنایی و سیاسی خاص – و بنابراین با نوسانی دو برابر – روبرویند که تعیین آستانه تغییر کیفی واقعیت به سوی فاشیسم را پیچیده می‌کند، مگر اینکه موارد مصداقی آنقدر افراطی باشند که دیگر وجود فاشیسم بدیهی شود. اما سپس در آن نقطه باید پرسید که آیا خیلی دیر نخواهد بود، آیا آن‌وقت «سازشکاری»، که تهدیدی است علیه دموکراسی و پلورالیسم و در جهت خلاف حق گفتار و بیان عمل می‌کند، به نقطه بی‌بازگشت نرسیده؟

ع.ش: درباره‌ی جایگاه سیاست‌ورزی ملونی در تاریخ فاشیسم و سیاست راست امروز چه می‌توان گفت؟

آ.م: در سطح دولتی، می‌توان استدلال کرد که حزب «جورجیا» – که استفاده از نام کوچک او به جای نام خانوادگی نشانگر سبک روزنامه‌نگاری خودمانی‌شده و جنسیت‌گراست – رسماً پسا-فاشیست است، زیرا در میراث «جنبش اجتماعی ایتالیا» (MSI) و تکامل و تغییر برند آن در سال ۱۹۹۴ به «ائتلاف ملی» (AN) ریشه دارد. حزب «جنبش اجتماعی ایتالیا»، نسل اول جنبش‌هایی بود که از نوستالژی فاشیسمِ تاریخاً موجود زاده شد، و از زمان تولدش در اواخر سال ۱۹۴۶، با همه جریان‌های کم یا بیش دموکراتیک، نوستالژیک یا غیرقابل‌پذیرش خود، به‌تدریج از ویژگی‌های حیاتی فاشیسم تاریخی ایتالیا فاصله گرفته، تا در نهایت به طور رسمی در سال ۱۹۹۴ از فاشیسم خودش را رها کرد، و عملاً در قطب مدعی «راست میانه» جذب شد و در نهایت در صفوف جوانان حزب «برادران ایتالیا» احیا شد. «برادران ایتالیا» به نظر می‌رسد به عنوان یک حزب قسمی دوگانگی دارد: رسماً غیر فاشیست و نه چندان پوپولیست، بلکه بیشتر با سبک‌های بیانی احزاب سنتی‌تر. این حزب از حزب دیگر پارلمانی راست‌گرای متعصب، یعنی حزب لیگای ماتئو سالوینی، کمتر پوپولیست است زیرا کمتر نسبت به جریان اصلی سیاست رویکردی خصمانه دارد، به دنبال تجسم رهبری حزبی است که به جای سنت قطبی، نسبتاً متعارف عمل می‌کند و هدفش دستیابی و تحکیم هژمونی بر کرسی‌های راست در مجلس است. بنابراین به نظر می‌رسد کمتر به اتلاف انرژی در مبارزه‌ای کوته‌بینانه علیه «نخبگان روشنفکر»، «تهدید تجسم‌یافته در خارجی‌ها» و «لابی‌های سازمان‌های غیردولتی» علاقه‌مند است. در مقابل، «لگا» (Lega)، حزب متئو سالوینی، این کارها را انجام می‌دهد. با این‌حال، «برادران ایتالیا» برخی از نبردهای سوال‌برانگیزش را در این حوزه‌ها پیش می‌برد اما آن را در سوابق سیاسی‌اش ثبت نمی‌کند و پیچ رتوریک بیشتری به آن می‌دهد. مسئله‌شان این نیست که سیاست‌های پذیرنده‌ای که به حقوق بشر و خودمختاری مهاجران احترام می‌گذارند ایجاد کنیم، بلکه مسئله «تضمین اولین حق همه» است یعنی «اینکه نیازی به مهاجرت نداشته باشند.» یک بار دیگر، ظریف‌کاری زبانی را مشاهده می‌کنیم، و نیز رگه‌ای از فرا-سیاستی که ممکن است آنان از اصول و استراتژی‌های راست جدید آموخته باشند.

در رابطه با اینکه تجربه جورجیا ملونی امروز در رابطه با سیاست راست چه می‌تواند به ما بگوید دست‌کم این را می‌توان گفت که رویدادها و پدیده‌های جاری و نیز هژمونی حزب ملونی ناقض روند بین‌المللی رشد نژادپرستی و تطهیر گفتمان راست‌گرا نیست. این گفتمان اصلاً گفتمان معتدلی نیست و در گذشته، خارج از حباب گروه‌هایی که چندان رؤیت‌پذیر نبودند، پذیرفتنی نبود. حتی اگر با استراتژی یکی به نعل و یکی به میخ زدن – یعنی محکوم‌کردن علنی پدیده‌های افراطی در عین فروکاستن‌شان به چند سیب فاسد در سبد سیب‌های خوب – این کار را بکند، حداقل از نظر بحث عمومی و درک اجتماعی نمی‌توان رد کرد که فرآیند عادی‌سازی موارد قبلاً غیرقابل‌قبول، بسیار بیشتر از آنچه دوست داریم بپذیریم جا افتاده است، و این امر به ضرر قرار دادن این پدیده‌ها در معرض نقد خواهد بود. از سال جاری می‌توان سه نمونه مثال زد: یادبود فاشیست‌ها برای واقعه Acca Larentia که طی آن، در سال ۱۹۷۸ پنج عضو شاخه جوانان «جنبش اجتماعی ایتالیا» کشته شده بودند [ابتدا اعضای یک سازمان مسلح چپ رادیکال متهم اما سپس تبرئه شدند]؛ اعتصاب غیرمعمول در تلویزیون عمومی که گفت نمی‌خواهد «بلندگوی دولت» باشد؛ و حرکات فاشیستی برخی از اعضای Gioventù Nazionale، بخش جوانان حزب ملونی. چنین رویدادهایی یادآور رویدادهای ازلی هستند، نوعی واکنش از سر خشم، مانند قضیه «۲۵ آوریل» – روز آزادی ایتالیا از فاشیسم – که در آن ملونی بیشتر مایل بود آن روز را به آزادی به طور کلی مرتبط کند تا مشخصاً به آزادی از نازیسم و فاشیسم در سال ۱۹۴۵.

به اثرگذاری آن‌ها در سطح قانون‌گذاری که به‌وضوح جهت‌گیری ضد دموکراتیک دارد دیگر نیازی نیست اشاره کنیم؛ این اثرگذاری‌ها از اصلاحات قانون سقط جنین (قانون ۷۴/۱۹۴) شروع می‌شود، که علاوه بر این، شامل حق دسترسی نمایندگان مخالف سقط جنین به مکان‌هایی که سقط جنین انجام می‌شود، و بازگرداندن زن به نقش «طبیعی» او به عنوان مادر می‌شود. این فهرست را می‌توان ادامه داد، اما اینجا فقط بر غلبه‌ی واقعی [و فراقانونی] بر قانون دسترسی برابر احزاب ایتالیایی به پخش تلویزیونی و غلبه بر واسطه‌گری نهادها و نزول سطح روزنامه‌نگاری، از طریق ایجاد ارتباط مستقیم، یکجانبه و بدون تضاد تأکید می‌کنم که علاوه بر این به ملونی اجازه می‌دهد انتخاب کند که درباره چه چیزی صحبت کند و درباره چه چیزی به طور استراتژیک سکوت کند، و در عین حال از قدرت قطبی‌سازی و حق‌زدایی قانونی از شبکه‌های اجتماعی بهره‌برداری کند.

Ad placeholder

ع.ش: آیا بین سیاست راست‌گرایانه‌ی ملونی و دستگاه کاتولیک رومی ربط‌های سیاسی و سازمانی‌ای می‌بینید؟

ک.د: نمی‌توان گفت که ملونی یا حزبش ارتباطی مستقیم و «سازمانی» با دستگاه کلیسای کاتولیک دارند. در بسیاری از مواقع، اظهارات پاپ فرانسیس درباره بحران اقلیمی و محیط زیست، جامعه +LGBTQIA، مهاجرت و جنگ در فلسطین در مخالفت با سیاست‌ها و روایت‌های دولت بوده است. آنچه به‌وضوح قابل‌تشخیص است این است که ارزش‌های پدرسالارانه سنتی که ملونی و دولت او حمایت می‌کنند همان ارزش‌های دین کاتولیک است، به‌ویژه در مورد نقش زنان در جامعه و حمله به حقوقشان برای خودمختاری بدنی و تعیین سرنوشت خود. لاوینیا منوئینی، سناتور حزب «برادران ایتالیا»، اخیراً گفته که «بالاترین آرزوی یک زن مادر شدن است.»

آ.م: اگرچه ملونی و همکارانش از خانواده «سنتی» دفاع می‌کنند – و این کار را به شکلی کمتر افراطی و به همین دلیل کمتر شگفت‌انگیز و کاریکاتوری نسبت به برخی از نمایندگان حزب لیگا انجام می‌دهند – و با وجود نگرش ثابت‌قدم‌ترشان در ضدیت با سقط جنین (که از برخی جهات با توجه به سنت لیبرال و فمینیستی ایتالیا زمان‌پریش به نظر می‌آید) و با وجود یک عامل جغرافیایی تشدیدکننده غیرقابل‌انکار به دلیل اینکه دولت کلیسایی (که خود را به زبان و زمان ایتالیایی بیان می‌کند) در داخل قلمرو ملی قرار دارد، ارتباطات منسجمی با کلیسا ندارند، یا این ارتباط به اندازه کافی دیدنی یا شنیدنی نیستند. آنچه مسلم است این است که مواضع «سنت‌گرایانه» (بخوانید: محافظه‌کارانه و ارتجاعی) درباره خانواده و مسائل مربوط به آن، نقطه اشتراک آن‌هاست و نه نقطه اختلاف. یک نقطه اختلاف، که البته بحث درباره آن نیاز به تحلیل جریان‌های مختلف کاتولیسیسم دارد، مسئله حقوق مهاجران و برخورد با آن‌هاست. همیشه دوست دارم یادآوری کنم که در نگاه فراملی و در درک ناظران خارجی همیشه نسبت اخلاقی ایتالیا با دین – و نه لزوماً با قدرت زمینی دین – بیش از حد ارزیابی شده است: حتماً لازم نیست مؤمن باشیم تا به نوعی اخلاق منطبق با کاتولیسیسم، که اغلب علیه رهایی و شناخت حقوق «تنوع‌ها» و «اقلیت‌ها» عمل می‌کند، تعلق داشته باشیم.

ع.ش: ایتالیا تاریخی طولانی از سیاست ضدفاشیستی و چپ رادیکال دارد. ظهور سیاستمداری را که در گذشته واضحاً طرفدار بنیتو موسولینی، رهبر فاشیست ایتالیا در دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ میلادی بوده، چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا موسولینی نوعی حیات پس از مرگ در ایتالیا داشته که به طور کافی در سطوح فکری، سیاسی و سازمانی مورد انتقاد قرار نگرفته است؟ آیا می‌توانیم از قسمی «باقیمانده» فاشیستی در ساختار سیاسی، حقوقی، اجتماعی و اقتصادی جمهوری پسا-فاشیستی ایتالیا سخن بگوییم؟

ک.د: جنبش مقاومت ایتالیا و حزب کمونیست ما یکی از قوی‌ترین پدیده‌های چپ‌گرای اروپا در دوران جنگ جهانی دوم و دهه‌های بلافاصله پس از جنگ بود. قانون اساسی ما سوسیالیستی و ضد فاشیستی است. با این حال، از آغاز جمهوری ما، مبارزه علیه فاشیسم هرگز از بین نرفته است. در پایان جنگ جهانی دوم، ایتالیا به دو نیمه تقسیم شده بود: مردانی که عضو حزب فاشیست بودند، هنوز در موقعیت قدرت قرار داشتند و جنایات جنگی فاشیست‌ها هنوز مجازات نشده بود. برخی از گروه‌های پارتیزانی تمایلی به سپردن «وظیفه عدالت» به دولت نداشتند، دولتی که به نظر می‌رسید بیش از حد تحت تأثیر متفقین قرار گرفته. اقتدار جمهوری تازه‌تأسیس در خطر بود. ایالات متحده به‌ویژه نگران قدرت حزب کمونیست ایتالیا و ارتباط آن با اتحاد جماهیر شوروی بود. به همین دلیل، ناتو در «عملیات گلاویو» (Operation Gladio) مأمورانی را به گروه‌های سیاسی نفوذ داد. همانطور که در ویکی‌پدیا می‌خوانیم:

این عملیات شامل استفاده از ترور، جنگ روانی و عملیات پرچم دروغین برای از مشروعیت انداختن احزاب چپ‌گرا در کشورهای اروپای غربی بود و حتی تا حد حمایت از میلیشیاهای ضد کمونیست و تروریسم راست‌گرا پیش رفت، به طوری که کمونیست‌ها را شکنجه کرده و آنها را ترور می‌کردند.

در واقع، موسولینی را کمیته آزادیبخش ملی ایتالیا (CLN) اعدام کرد، تنها به این دلیل که تصمیم همگانی احزاب سوسیالیست، کمونیست و دموکرات‌کاتولیک به سرعت گرفته و اجرا شد تا از تبعید او به ایالات متحده و محاکمه بین‌المللی جلوگیری کنند، زیرا در آن صورت ایتالیا هیچ اقتداری در فرایند محاکمه او نمی‌داشت. پس از اعدام، در سال ۱۹۴۶، پالمیرو تولیاتی (Palmiro Togliatti) از حزب کمونیست پیشنهاد عفو عمومی داد که بنا بود به کشور فرصت دهد از جنگ عبور کند. عفو تصویب شد و با این حرکت، ایتالیا به طور غم‌انگیزی راه عدم مواجهه واقعی با گذشته‌اش، با توتالیتاریسم، یهودستیزی، نژادپرستی و خشونت فاشیستی را در پیش گرفت.

فرمان عفو همچنین راه را برای عملیات تجدیدنظرطلبی تاریخی از سوی راست‌گرایان هموار کرد. همانطور که مورخی به نام رنزو وندراسکو (Renzo Vendrasco) می‌نویسد:

حملات به پارتیزان‌ها و رفتار آنها از دهه ۱۹۵۰، هم در رسانه‌ها و هم با محاکمه‌هایی علیه برخی از آنها آغاز شد. سلب مشروعیت از مقاومت توسط سیاست نسبتاً زودهنگام و عمدتاً از طرف روزنامه «ایل سکولو دی ایتالیا» (Il Secolo d’Italia) انجام شد که در آن زمان ارگان رسمی گروه فاشیستی «حرکت اجتماعی ایتالیا» (MSI) بود. روزنامه‌نگاران، که عمدتاً مرد بودند، از دوران بلافاصله پس از جنگ تا پایان قرن، در زمینه اطلاع‌رسانی و ارتباطات موثرتر از مورخان ظاهر شدند و می‌خواستند نسخه خود از ماجرا را به ایتالیایی‌ها بگویند. ایندرو مونتانلی که کتاب‌هایی در زمینه تاریخ ایتالیا، تاریخ یونانی‌ها و تاریخ روم نوشته، نمونه‌ای برجسته از این قضیه است. عینیت و بی‌طرفی کارهای او حداقل مشکوک است، آن‌هم نه‌تنها به دلیل تجربه استعماری‌اش، بلکه به دلیل ضدیت شدیدش با کمونیسم.

مونتانلی در اثر سه‌جلدی ایتالیا در محور، ایتالیا در جنگ داخلی و ایتالیا در سال‌های سُرب نه‌تنها وقایع تاریخی را تغییر داده، بلکه فهرست کتابشناسی مرجعی نیز ارائه نمی‌کند – درست مثل نویسنده‌ای دیگر به نام جامپائولو پانسا (Giampaolo Pansa) در کتاب خون مغلوبان. تجدیدنظرطلبی تاریخی راست‌گرایان پدیده خاصی در فرهنگ ایتالیا ایجاد کرد که ارتباط تنگاتنگی با وضعیت سیاسی امروزی دارد: جدایی گسترده‌ای بین تاریخ‌نگاری آکادمیک و فرهنگ عمومی ملی درباره فاشیسم، و رویکرد «نسبی‌گرایانه» عمومی به سیاست و تاریخ که به نظر می‌رسد هرگونه امکان برای کشیدن خط بین حقیقت و دروغ را نادیده می‌گیرد. این جدایی به بازگشت سیاستمداران فاشیست به قدرت کمک زیادی کرده است، اما به‌وضوح تنها عامل نیست. احزاب چپ‌گرا نیز به دلیل حمایت‌نکردن از نقد واقعیِ گذشته استعماری، نژادپرستانه و فاشیستی ایتالیا، و همچنین به دلیل از دست دادن ارتباط با نیازهای مردم، طبقه کارگر، جوامع حاشیه‌نشین و فقرا، مقصر هستند.

در دوره تاریخی‌ای که مشخصه‌اش بحران‌های سیستم سرمایه‌داری، جهانی‌شدن پیشرفته و فقر فزاینده طبقه متوسط است، دیدگاهی ملی‌گرایانه، محافظه‌کار، متمرکز بر کنترل، و مورد حمایت روایتی نوستالژیک و کاملاً بی‌اساس از فاشیسم، بیش‌تر و بیش‌تر مقبولیت پیدا می‌کند.

آ.م: اگر سنت ضد ارتجاعی چپ‌گرا را که به خیابان‌ها می‌رود و حقوق خود را مطالبه می‌کند در نظر بگیریم، ایتالیا علی‌رغم اهمیت تاریخی بزرگ خود، به طور متوسط نسبت به دیگر کشورهای همسایه و/یا مشابه کمتر فعال ظاهر می‌شود. اینکه چنین سنتی وجود داشته است، حتی در نسخه‌های رادیکالش، تضمینی برای بقای چنین انگیزه‌ها یا جنبش‌هایی نیست. علاوه بر این، این جنبش‌ها در نسخه‌های افراطی خود، از منظری دوحزبی هدف انتقاد قرار می‌گیرند و نوعی تابو قلمداد می‌شوند. بنابراین، از یک سو، در حال حاضر از جانب پیکر اجتماعی (social body) قدرت کمتری بیانگری کمتری وجود دارد، که این همراه شده با تضعیف سطح پارلمانی به خاطر تکه‌تکه‌شدن اساسی و کلاسیکِ نیروهای چپ‌گرا در نتیجه سی‌ساله شیطان‌سازی «کمونیسم» به عنوان بزرگترین شر، تاکتیکی که منجر به همسان‌انگاری مارکسیسم و تمامیت‌خواهی شده است. از سوی دیگر، حلقه بازخورد مثبت (positive feedback loop) با به‌قدرت‌رسیدن «برادران ایتالیا» افزایش یافته است؛ زمینه اجتماعی صعود سیاسی را تغذیه می‌کند، و بالعکس، در یک هم‌افزایی شوم، هنگامی که ادغام برخی عناصر فاشیستی حاصل می‌شود، واژگونی کابوس وعده دموکراتیزاسیون را که نتیجه رهایی از «سیاست به عنوان حرفه و رسالت» و سلسله‌مراتب‌ستیزی جاری در شبکه‌های اجتماعی و اینترنت به طور کل است، شاهد خواهیم بود.

Ad placeholder

ع.ش: آیا هیچ ابتکارعمل ضد فاشیستی و یا «مترقی»ای چه داخل و چه خارج از پارلمان هست که به نظرتان نویدبخش باشد؟ اگر چنین نهادهایی وجود دارند، چطور و حول چه برنامه‌های سیاسی‌ای سازماندهی می‌کنند؟

ک.د: شخصاً معتقدم که بسیاری از ابتکارات و انجمن‌های ضد فاشیستی و مترقی در ایتالیا وجود دارند اما بیشتر آنها فراپارلمانی هستند. «حزب سبز» (Verdi) و «چپ ایتالیایی» (Sinistra Italiana) احزاب پارلمانی مترقی و چپ‌گرا هستند اما در عین حال بی‌ثباتند: گاهی اوقات نیازهای مردم را نمایندگی می‌کنند و گاهی به نظر می‌رسد در روایت‌های نئولیبرالی سقوط می‌کنند و نمی‌توانند رویکردی انتقادی ارائه کنند.

در مورد فعالیت‌های غیرپارلمانی، سازمان «قدرت به دست مردم» (Potere al Popolo) تنها جنبشی است که در انتخابات شرکت کرده است. «قدرت به دست مردم» یک جنبش سیاسی از پایین به بالا است که در سال ۲۰۱۵ از مرکز اجتماعیِ Je so’ pazzo در ناپل آغاز شد. این جنبش طی سال‌ها رشد کرد و در سال ۲۰۱۷ به یک حزب تبدیل شد. یکی از معدود گروه‌های سیاسی است که در راه تبدیل‌شدن به یک سازمان ملّی، ارتباط قوی خود را با پایگاه سیاسی‌اش – طبقه کارگر، دانشجویان، حاشیه‌نشینان و فقرا – حفظ کرده است. سایر ابتکارات غیرپارلمانی که سازمان ملی ندارند یا اگر دارند، قصد شرکت در انتخابات را ندارند، از جمله Collettivo GKN، Non Una Di Meno، شورش علیه انقراض و واپسین نسل.

نقش اساسی در شبکه سیاسی ملی ضد فاشیستی را مراکز اجتماعی ایفا می‌کنند. مراکز اجتماعی واقعیت‌هایی محلی هستند که ابعاد جمعیِ همکاری و مبارزه با تبعیض، سوءاستفاده از قدرت و تصاحب قلمروها و منابع از سوی سرمایه‌داری را متحقق می‌کنند. آنها همچنین مراکز آموزش دائمی، کمک حقوقی و گردهمایی اجتماعی هستند. برخی از این مراکز مبارزات خود را به فراتر از مرزهای شهری گسترش داده‌اند و جنبش‌های سیاسی ایجاد کرده‌اند، مانند مورد «قدرت به دست مردم»، GKN و کمیته NoTAV (نه به قطارهای سریع‌السیر). حزب پنج ستاره نیز در ابتدا با حمایت مراکز اجتماعی رشد کرد.

آ.م: به دلایل جغرافیایی و عاطفی، انتخاب جنبش کارگریِ موسوم به Ex GKN Collettivo di Fabbrica (کلکتیو کارخانه) برای من دشوار نیست. این یک جنبش از پایین و غیرپارلمانی است، مجمعی دائمی که توسط کارگران این کارخانه که بخشی از زنجیره تأمین خودروسازی در کامپی بیسنتزیو، نزدیک فلورانس است، سازماندهی می‌شود. پس از اخراج گسترده سه سال پیش کارگران از سوی شرکت چندملیتی‌ای که کارخانه به آن تعلق داشت، کارگران از ابتدا جنبشی را راه‌اندازی کردند که محدود به فوریت و شرایط نبود. آنچه امیدوارکننده است، در نگاه اول در مقاومت آنان و همچنین در ظرفیت انتقادی و برنامه‌ریزی آنان نهفته است: در مواجهه با شکست‌ها، ناکامی‌ها و فرسایش مطالبات و راه‌حل‌های امتحان‌شده، آنها هنوز هم با تلاش خود، به صورت محلی، برای تبدیل کارخانه به بنگاهی به لحاظ اکولوژیک پایدار و در راستای بهره‌وری اجتماعی برای منطقه ادامه می‌دهند. در سطح ملی، آنها به عنوان سخنگوی مطالبات طبقه کارگرِ استثمارشده و سخنگوی لایحه برنامه ضد جابجایی برای مبارزه با انتقال استراتژیک تولید و مدیریت به دیگر کشورها عمل کرده‌اند. در سطح محلی، ملی و بین‌المللی، Ex-GKN نمایانگر یک مدل سازمانی و عملی فراطبقاتی و فرا-حوزه‌ای است، یک فیوز امید که از مبارزه و همبستگی بین‌المللی و تقاطعی تغذیه و تغذیه می‌کند. احتمالاً رویکرد غیرتصادفی و غیرخاص‌گرایانه آن است که آن را به نمونه‌ای بسیار مهم تبدیل می‌کند که به دنبال ساختن یک راه اجتماعی جدید است، در کشوری که قدرت و پتانسیل همگرایی مبارزات، مطالبات جمعی و متقاطع را فراموش کرده بود.

Ad placeholder

پی‌نویس:

[۱] «درآمد شهروندان» یک برنامه رفاهی بود که دولت ایتالیا از آوریل ۲۰۱۹ تا ژانویه ۲۰۲۴ اجرا می‌کرد. در این طرح، به ایتالیایی‌های نیازمند درآمد پایه‌ای تعلق می‌گرفت. (زمانه)