نسرین ملکثابت که در یزد متولد شده و در رشته مهندسی مواد تحصیل کرده، برای آفرینش هنری به کارمادهای روی آورده که معمولاً در طول تاریخ در دستان زنان شکل میگرفته است: نخ.
مواد نساجی و هنرهای دستی مانند بافندگی، خیاطی و قلاببافی همواره به عنوان فعالیتهای زنان شناخته میشدند و اغلب هم اینطور فعالیتها به عنوان کار خانگی و کمارزشتر از کارهای مردانه درک میشدند. هنرمندان فمینیست با استفاده از این مواد در آثار هنریشان، نقشهای جنسیتی را به چالش میکشند و در همان حال ارزش این فعالیتها را ارتقا میدهند. ملک ثابت در سال ۱۳۹۴ در مصاحبهای گفته است:
از سال ۸۹ تا ۹۰ روی این تکنیک کار کردم و سعی کردم تحقیقاتم را در این زمینه تکمیل کنم. در سالهای اول اتودهای بسیاری زدم چرا که باید نوع نخ و میزان مقاومت آنها را نیز مورد بررسی قرار میدادم، بنابراین دوسال صرف تحقیق و آزمون و خطا کردم و در نهایت حاصل این تلاش در سال ۹۲ اتفاق افتاد و اولین نمایشگاه خود را با این تکنیک در گالری شیرین برگزار کردم که خوشبختانه استقبال خوبی هم شد.
او سپس در ادامه درباره مصالح کارش گفته است:
موادی که در این تابلوها استفاده شده، همگی نخ پارچه بافی است، البته از انواع مختلف؛ قبل از استفاده از این نخها، آنها رنگریزی شدهاند و درست مثل بافت پارچه از آنها استفاده شده است. در واقع پالت اصلی من نخ است نه رنگ.
درهمتنیدگی رنج در اثر
۱۰ سال بعد، در تابستان سال جاری ملکثابت نمایشگاه دومی با عنوان «در گستره خاموش» در زیرزمین دستان در تهران برگزار کرد. در این یک دهه کارماده او ثابت مانده اما رنگها تیرهتر شدهاند، هنرمند از چهرهها فاصله گرفته و روی فضاها متمرکز شده. زوال و فروپاشی در چهرهها جای خود را به زیرزمینهای مخوف و تاریک داده است که یادآور معادن متروکهاند. نشانههایی از گذر زمان و فرسایش و نمادی از پایان یافتن چیزها که بخشهای تاریک وجود ما را هم مثل «قلب تاریکی» جوزف کنراد آشکار میکند.
https://www.instagram.com/p/C8KbXcDthJ1/
برای ملکثابت مسأله رنج و تلاش معدنکاران مطرح نیست. (برای نمونه برخلاف آثار سباستیائو سالگادو، عکاس برزیلی) اثر و نشانی هم از کارگران نمیبینیم. معدن و زیرزمینهای تاریک در آثار ملکثابت به ایجاد حس تعلیق و ترس کمک میکند و نشانهایست از ناشناختهها و مرگ و زوال، آن هم با کارمادهای که زنانه است.
در یکی از این دست آثار که با نخ رنگی ایجاد شده به بهترین وجهی میتوان پوسیدگی و زوال را دید:
https://www.instagram.com/p/C2prRv3ti5D/
ملکثابت رنج را نشان نمیدهد. او رنج را در تار و پود آثارش به عنوان کارمادهای که در نظر اول دیده نمیشود اما میتوان آن را حس کرد، میتند. رنج در آثار او، یک فرآیند است: فرآیند رنگرزی و پدید آوردن کارماده مناسب برای اثر که این هم در طول تاریخ تمدن معمولاً یک فعالیت زنانه بوده است:
https://www.instagram.com/p/CQ1NNLtgQfe/
هرچه ابعاد اثر بزرگتر، به همان اندازه رنج و مشقت تهیه آن بیشتر است:
https://www.instagram.com/p/C8b9MFrNKNv/
پوسیدگی و زوال
یکی از مهمترین هنرمندان زن که از نخ در آثار هنری خود استفاده میکند شیلا هیکس (متولد ۱۹۳۴ در آمریکا) است. آثار او اغلب به صورت مجسمه، نقاشیها و چیدمانهای بسیار بزرگ به نمایش درمیآیند. یکی از مهمترین آثار او که در موزه هنرهای مدرن نیویورک به نمایش گذاشته شده، نشان میدهد که چگونه نخ به عنوان یک کارماده با محیط نمایشگاه یکی میشود:
در آثار ملکثابت، به ویژه در دوره نخست آفرینش او که تأکید و مبنای کارش بر چهرهنگاری با نخ است، نخ با بافت شخصیتی کاراکترها یکی میشود. همانطور که در زیرزمینهای ملکثابت یک چیز پوسیده و رو به زوال، یک عامل مخوف تعریفنشدنی که یادآور مرگ و نیستیست وجود دارد، در چهرهنگاریهای او هم زوال و پوسیدگی و فروپاشی را میتوان سراغ کرد:
https://www.instagram.com/p/CROgYvAtY_3/
در برخی از این آثار اما زوال جای خود را به آرامشی شبیه به یک خواب و شاید هم مرگ میدهد:
https://www.instagram.com/p/Cv7exgetUez/
همین زوال را میتوان در بافت بناهای شهری که او میآفریند بازیافت. نشانهای از انحطاط و پوسیدگی فرهنگی و اجتماعی یا صرفاً یک نگرش شخصی نسبت به زندگی؟
https://www.instagram.com/p/CsLPXJ1gPyp/
به اعتبار چنین آثاری میتوان گفت که نخ در دستان ملکثابت از کارکردی فراتر از کارکرد نخ در آثار شیلا هیکس برخوردار است. با نخ او در آثارش تار و پودی از زوال را میتند. همانطور که برای مثال ماگدالنا آباکانویچ، هنرمند فقید لهستانی در برخی از مجسمههایی که با نخ ساخته، تجربهای شبیه به هولوکاست را مقابل دیدگان ما قرار میدهد.
https://www.instagram.com/p/C4D0VcmoDhq/
این اثر مستقیماً هیچ ربطی به هولوکاست ندارد و با اینحال از تاریخ معاصر لهستان جدا نیست و به یک معنا از همان جنس و از همان بافت است. چهرهنگاریهای ملکثابت هم با تاریخ معاصر ایران و تلاشهای زنان مستقیماً در ارتباط نیست، اما از همان جنس است.
در زمستان سال ۱۳۶۱ من که یک سرباز وظیفه بودم به جبهه پیرانشهر اعزام شده بودم. ما در سنگرهایی در دل کوهستان تمرچین در میان انبوهی از برف دفن شده بودیم. تن هر سربازی، یک پلیور دستبافت با کاموای ارزانقیمت و اغلب به رنگهای تیره مثل آبی و زرشکی و قهوهای بود. این پلیورها را مادران ما بافته بودند و نه فقط ما سربازان، بلکه تن هر درجهدار و افسر و تن هر سرباز بسیجی داوطلب هم یکی از این پلیورها را میشد دید. به یک معنا آنچه که ما را ورای درجه و وظیفه و مهارت و جنگ و عقیده به هم پیوند میداد، مادران و همسرانمان و دستبافتهای آنها بودند که به ما در آن زمستان استخوانسوز گرما میبخشید. اما در همان حال، این پلیورها وارفته و چرک و رو به پوسیدگی و زوال بودند. چند نفر از آن سربازان و درجهداران و بسیجیها هنوز زنده هستند؟ اضمحلال و فروپاشی چهرههای نسرین ملکثابت از جنس و بافت آن پلیورهاست. رنجی هم که او در این آثار میتند، از جنس رنج زنهاییست که آن پلیورها را بافته بودند و به تن مردان پوشانده بودند.