این کار باید تمام شود. این حکم باید نماند.

اینها جمله‌هایی بود که‌ پدر یکی از جانباختگان در مراسم خاکسپاری او در سقز به‌ زبان آورد.

«مهمترین مساله‌ این است که‌ این شرع هرچه‌ زودتر به‌ پایان برسد» زیرا «در این شرع همه‌ مجرم هستیم» دیر یا زود، جمله‌ای که‌ از سپیده‌ رشنو می‌خوانیم و می‌شنویم:

https://www.instagram.com/p/C95CCRwxiHu/

و در نهایت جنگی عیله‌ زمان، چنان‌که‌ پخشان عزیزی صورت‌بندی می‌کند:

بین زندگی و زمان، جنگی در حال وقوع است.

«تمام» شدن و «پایان» دادن به‌ «زمان» در این صورت‌بندی‌ها از وضعیت سیاسی و امری که انجام آن ضروری است، اموری سوبژکتیو هستند، بدین معنی که‌ این کنش‌ها بخشی از فرایندی طبیعی همچون مرگ در حیات‌های بیولوژیک نیستند که‌ بدون هیچ سوژه‌ای اتفاق می‌افتد و در نتیجه‌ای آن شکلی از حیات متوقف می‌شود. 

Ad placeholder

علیه «صاحب الزمان»

در زمان چیزی از بیولوژی وجود ندارد، به‌ همین خاطر است که‌ یک زمان نیز به‌ خودی خود «تمام» نمی‌شود یا به‌ «پایان» نمی‌رسد. از همین منظر نیز می‌توان نسبت قدرت با تصاحب زمان را فهمید،‌ حاکم به‌ مثابه‌ صاحب زمان‌ با هر گونه‌ «اعتصاب» در کارخانه‌ یا « برهم زدن نظم» در خیابان مخالف است، زیرا «کار» و «نظم» نمی‌توانند منتظر کسی بمانند و با هر وقفه‌ای به‌ هم می‌ریزند. ‌یکی از صورتبندی‌های معاصر تلاش برای تصاحب زمان، سال ١٣٥٧ و توسط خلخالی انجام شد، زمانی که‌ در گفت‌وگویی کوتاه گفته‌ بو‌د:

ما آمده‌ایم ده‌ هزار سال حکومت کنیم.

اتفاقا نسبت یک سیاست با رهایی را می‌توان از نسبتش با زمان نیز فهمید: سیاست‌هایی که‌ رهایی برایشان‌ نقطه‌ی عزیمت،‌ امکانی در هر لحظه‌،‌ بالقو‌گی در خلا میان دو واحد زمانی، یا گسستی در زمان نیست، بلکه‌ رهایی را بخشی از خود زمان مسلط و یکی از نتایج محتوم زمان مسلط می‌دانند؛ چنین سیاست‌هایی نسبتی با «تمام» شدن زمان یا زمان «شرع» و حاکم ندارند. آنها رهایی را بخشی از فرایند طبیعی زمان موجود می‌دانند؛‌ چنین سیاست‌هایی را می‌توان در گفتارهای متفاوتی مشاهده‌ کرد که‌ قدر مشترکشان همان اعتقاد به‌ جبر تاریخ یا اراده‌ی خداوند در تاریخ است: فهم وضعیت موجود همچون «گذر از سنت به‌ مدرنیته‌» تنها صورت دیگری است از ایمان به‌ «فرایند حتمی تاریخ»، که‌ در آنها جای تاریخ و «صاحب الزمان» عوض شده‌ است. 

در کنار این صورت‌بندی‌ها می‌توان به‌ گفتارهای دیگری چون «عدم بلوغ فرهنگی جامعه‌» و لزوم کار فرهنگی «بیشتر» و «استخراج دموکراسی از سرمایه‌داری» نیز اشاره‌ کرد که‌ در آنها نام سیاست با فرهنگ و سرمایه‌داری جایگزین می‌شود و سرمایه‌داری همچون نیرویی رهایی بخش نگریسته‌ می‌شود. به‌شکلی، نقش این گفتارها همان نقشی است که‌ روشنفکر فیلم داگویل به‌ عهده‌ دارد: در مقابل تمامی مصائب، تنها کارش این است که‌ با توضیح دادن چگونگی و چرایی ستم، قربانی ستم را آرام کند، اما در نهایت تنها به‌ ادامه‌ی وضعیت کمک کند. کار او تمدید ستم با تبدیل آن به‌ توضیح است. بدون اینکه‌ در نهایت هیچ وقفه‌ای در تکرار ستم ایجاد شود.

والتر بنیامین، در فیگور گردآورنده‌، سوژه‌ای را می‌دید که‌ اشیا و اعیان را از بندگی «سود» و «فایده‌» رها کرده‌ و بدینگونه‌ اشیا از «تقدیر» و «تکرار اسطوره‌ای» آزاد می‌شوند. بدین گونه‌ می‌توان گفت زمان تکراری زمان اسطوره‌ است، و رهایی نیز همچون لحظه‌ای است که‌ این تکرار را متوقف و زمان را «تمام» می‌کند. «شرع» که‌ به‌ وضعیت عادی امور تبدیل شده‌است، بر اساس ایده‌ی زمان بینهایت و تکرار همیشگی بنیان گذاشته‌ شده‌است، هیچ رهایی ای نیز از درون آن ممکن نیست، مگر «تمام» کردن آن.

این امر که‌‌ سیاست رهایی بخش نسبتی همیشگی با زمان دارد، ورای تجربه‌ی همیشگی آن در اعتصاب یا تظاهرات در خیابان‌ها، در چهاردهمین تز بنیامین در تزهای فلسفه‌ی تاریخ تصویر شده ‌است، جایی که‌ ستم‌دیدگان به‌ چیزی غیر از سربازها شلیک می‌کنند: 

ویژگی طبقات انقلابی در لحظه‌ی دست یازیدن به‌ عمل، آگاهی آنان نسبت به‌ این امر است که‌ همینک می‌روند تا پیوستار تاریخ را منفجر کنند (…) در انقلاب ژوئیه (‌…) در نخستین شامگاه نبرد معلوم شد که‌ در نقاط مختلف پاریس، افرادی به‌ صورت همزمان، ولی مستقل از یکدیگر، به ‌ساعت‌های بزرگ برج‌ها و میادین شلیک می‌کنند. شاهدی عینی، که‌ احتمالا این بصیرت خویش را مدیون هنر قافیه‌پردازی بود، نوشت: چه‌ کسی باور می‌کرد؟ حال به‌ ما می‌گویند که‌ در پای هر برج یوشع‌های جدید، تو گویی از خود زمان به‌ خشم آمده‌اند، به‌ عقربک‌ها شلیک کردند تا روز را متوقف کنند.

  (ارغنون، شماره‌ی ١١ و ١٢، ص. ٣٢٦، ترجمه‌ی مراد فرهادپور) 

Ad placeholder

سیاست همچون وقفه‌ای میان دو زمان و دو زبان

این وقفه‌ در اکنون و در دل قیام «ژن، ژیان، ئازادی» نیز به‌ گونه‌ای دیگر تجربه‌ شد. پدر یکی از جانباختگان در شهر بوکان، در مراسم ختم فرزندش تلاش کرد که‌ وضعیت آن روزها و بعدها را با کلماتی ناممکن توصیف کند. محمد حسن‌زاده‌ در ١٧ نوامبر ٢٠٢٢ در گورستان شهر بوکان جمله‌ای به‌ زبان آورد ‌که‌ زبان را وادار می‌کرد بیرون از تقدیر اسطوره‌ی خویش، بیرون از دستور زبان و کلیشه‌ها، سخن بگوید. او درباره‌ی ویژگی‌های قیام نوین گفت:

زه‌مانێک ئێمه‌ ئه‌گه‌ر ده‌یانویست به‌ که‌سێک بڵێین زۆر به‌غیره‌ته‌، زۆر به‌ نامووسه‌، زۆر به‌ ویژدانه‌، ده‌یانگوت زۆر پیاوه‌. ئێسته‌ پیاوێک ئه‌گه‌ر بیه‌وێ زۆر پیاو بێت ده‌بێت زۆر ژن بێت.

[زمانی اگر می‌خواستند به‌ کسی بگویند بسیار باغیرت، باناموس، بسیار باوجدان است، می‌گفتند بسیار مرد است. اکنون یک مرد اگر بخواهد بسیار مرد باشد باید بسیار زن باشد.]

این جمله‌ از نظر دستور زبانی «غلط» است و قابل ترجمه‌ نیز‌ نیست. همانگونه‌ که‌ در خود زبان کوردی نیز چنین است. در حین ادای این جملات و بیان ایده‌ی خویش، او برای چند لحظه‌ سکوت کرد، چون جمله‌ای که‌ او تلاش داشت بسازد از نظر دستور زبانی غیر ممکن بود، آن چند لحظه‌ای که‌ او تلاش می‌کرد راهی برای قراردادن ایده‌اش در دستور زبان رایج بیابد و اما جهان کهن و کل نظم آن مانع چنین کاری می‌شد، همچون گونه‌ای از کشاکش و در نهایت سکته‌ میان دو جهان خود را نشان داد و دو زبان را از هم جدا کرد. بعد از آن سکته‌، او همچون کسی که‌ از تجربه‌ی جهانی دیگر و زبانی دیگر برگشته‌ باشد، توانست صورت‌بندی خود را بیان کند، اما در زبانی جدید. 

این وقفه‌ همان لحظه‌ای است در آن سیاست همچون گسست متجلی می‌شود، وقفه‌ای میان دو زمان و دو زبان. همچون کسی که‌ بعد از لحظه‌ای از دنیایی دیگر بازگشته‌است، زبان نیز با راوی این لحظه‌ وقفه‌ و سکته‌ای را تجربه‌کرد، این همان لحظه‌ی رهایی است. در چنین لحظه‌هایی است که‌ زبان و زمان متوقف می‌شوند، از کار می‌افتند، کلیشه‌ها و دستور زبان شکسته‌ می‌شوند و زبان وادار میشود ورای دستور زبان ظاهر شود، لحظه‌ای که‌ در آن نه‌ دستور زبان جدید بلکه‌ بالقوگی جدیدی در دنیا و در زبان با هم ظاهر می‌شوند. در این سکوت، در آن سکته‌، زبان با جمله‌ای جادویی از مرگ برگشت، که‌ نه‌ تنها دستور زبان کوردی بلکه‌ دستور زبان را در کلیتی تاریخی نشانه‌ رفت، در آن سکته‌ سرآغاز زبان رستگار یا زبان رستگاری درخشید.

اهمیت این سکته‌ در امکان پذیری انتقال آن بود، و این وجه‌ حقیقی آن است: این جمله‌ در زبان کوردی غلط است، اما به‌ محض ترجمه‌ همان سکته‌ را در هر ترجمه‌ای به‌ دستور زبان مقصد نیز انتقال می‌دهد، زیرا این سکته‌‌ اصل دستور زبان را نشانه‌ می رود، همچنان‌که‌ نشان می‌دهد‌ سیاست و انقلاب اتفاقا به‌ شکلی «غلط» و به‌ مثابه‌ی وقفه‌ای در در وضعیت/ دستورزبان رخ خواهند داد. 

Ad placeholder