من شرط بسته‌ام که زنده بمانم/ وقتی که مرگ / بر برج شهر / پرچم زده است / و زندگی صد بار از بی‌تابی مردن‌ها / گندیده‌تر به چشم می‌آید.

عبدالجواد محبی
دیدگاه

مدتی‌ست، هر چندروز یک‌بار روان‌ جامعه با خبر خودکشی یک پزشک جوان به رعشه می‌افتد. بر آنان چه گذشته که تا به این‌حد از زیستن بیزار شده اند؟

تصور کنید رزیدنت جراحی زنان هستید و در یک بیمارستان دولتی دوره دستیاری تخصص را می‌گذرانید. شما باید از ساعت هفت صبح تا دو بعدازظهر در بیمارستان به‌مثابه دانشگاه حاضر شوید. در این هفت ساعت باید بیماران بستری و اورژانس را ویزیت کنید، در آموزش رزیدنت‌های سال پایین‌تر از خود دخیل باشید، در کنفرانس‌ها و کارگاه‌های آموزشی شرکت کنید، فعالیت پژوهشی انجام دهید، در عمل‌های جراحی شرکت کنید، درس بخوانید و امتحان بدهید و در یک رقابت نفس‌گیر حضور داشته باشید.

همه این کارهایی که تا ساعت دو بعد از ظهر انجام می‌دهید، معنایش آموزش دوره رزیدنتی است و اساساً کار محسوب نمی‌شود. بلافاصله در ساعت دو بعد از ظهر کشیک رزیدنت‌ها آغاز می‌شود که تا ساعت هفت صبح روز بعد که دوباره کلاس درس شروع می‌شود، ادامه دارد. به عبارتی شما اگر زن جوانی هستید و مثلاً دو فرزند خردسال دارید، قدر متیقن باید ۳۱ ساعت در بیمارستان بمانید، که در ۱۷ ساعت آن اشتغال به کاری دارید که هیچ‌کس نمی‌داند ماهیت آن چیست. اگر معنایش اشتغال به یک کار است، چرا اجباری است؟چرا حقوق آن هیچ تناسبی با ارزش کار در شرایط مشابه ندارد؟چرا ساعات آن بدین‌سان زیاد و کشنده است؟ چرا هیچ نقشی در انتخاب میزان و نوع کار ندارید؟ اگر این کشیک‌ها یک قسمت از برنامه آموزشی رزیدنت‌ها برای گرفتن تخصص است، چرا به عنوان دانشجو باید کارهای بیمارستان‌های دولتی را در تمام ایام بعدازظهر و شب و ایام تعطیل انجام دهید و اساساً چه تکلیف قانونی دارید و بیمارستان‌های دانشگاهی که بودجه خاص دارند و از بیماران هزینه می‌گیرند چه حقی بر رزیدنت‌ها دارند که آنان را برده‌وار به کار بگمارند، بی‌آن‌که دستمزد واقعی آن‌ها را بپردازند؟

مسئله اما ابعاد وسیع تر و فاجعه‌بارتری دارد، این زن جوان که محکوم است دست کم پانزده شبانه روز در ماه نخوابد و از خانواده‌اش دور بماند، هرلحظه در معرض یک ضربه تازه از سوی نظام درمان قراردارد. چون در کشوری زندگی می‌کند که حاکمیت، نظم ایدئولوژیک خود را در همه ابعاد زندگی انسان‌ها جاری می‌کند و درکی از ضرورت واگذاری امور به متخصصان ندارد.

Ad placeholder

به‌عنوان مثال در «قانون جوانی جمعیت» صراحتاً قید شده که سقط‌جنین[پایان‌دادن به بارداری] درمانی در مورد جنین‌های بیشتر از چهار ماهه (که شرع مقدس گمان می‌کند روح در بدنشان دمیده شده) ممکن نیست و در مورد بارداری‌های کمتر از چهار ماه هم زن باردار باید درخواستی به کمیسیون سقط قانونی مرکز استان تسلیم نماید (که از یک پزشک متخصصِ «متعهد» و یک متخصص پزشک قانونی در استخدام سازمان پزشکی قانونی و یک قاضی ویژه تشکیل شده و حداکثر باید ظرف یک هفته از مراجعه تشکیل شود).

[تصور کنید] در چنین شرایطی این خانم دکتر جوان با زن بارداری مواجه است که در پنجمین ماه بارداری، با فشار خون بالا و مسمومیت حاملگی، مراجعه نموده و تنها راه نجات مادر به تشخیص او سقط جنین فوری است. او نیمه شب برای بستگان درمانده و پریشان و به‌شدت عصبی که می‌بینند عزیزشان پیش چشمشان دارد می‌میرد، چه توضیحی دارد؟ آیا باید دل به دریا بزند و پروتکل‌های بین‌المللی را اجرا کند و سقط جنین را انجام دهد یا دست و دلش بلرزد و با کابوس دادگاهی که او را به اتهام سقط جنین محاکمه و به حبس و ابطال پروانه محکوم می‌نماید، روبه‌رو شود؟

او پزشک است و متعهد به حفظ جان بیمار، اما قانون جوانی جمعیت به دنبال افزایش جمعیت است.

اگر جانب احتیاط نگه دارد و عافیت اندیشی کند، باید شاهد مرگ یک انسان بی‌پناه و موج کین و نفرت بستگان او نسبت به خودش باشد.

این پزشک بنابر همین قانون، باید نقش جاسوس و خبرچین را بازی کند و بر اساس ماده ‌۵۴ آن ،همه اطلاعات بیمار را در سامانه جامع مربوطه ثبت نماید. حق ندارد به بیماران وسایل پیشگیری از بارداری را توصیه کند. حق ندارد آن‌ها را تشویق به غربالگری ژنتیکی جنین برای بیماری‌های مادرزادی بکند، حق ندارد بر اساس دانش خود برای انجام عمل سزارین تصمیم بگیرد. او باید شبانه روز در یک محوطه سراسر تحت نظارت، و در معرض چشمان تیزبین ماموران اداره اطلاعات کارکند؛ همواره مواظب حجابش باشد، مواظب یقه روپوش و بلندی و کوتاهی آن باشد، مواظب باشد که ناگاه بگوبخندی با همکار مردش در نگیرد، در ارتباط با بیماران و بستگان‌شان و مسئولان بیمارستان خاضع و فروتن باشد و آنچه را اخلاق اسلامی می‌نامند که در واقع نوعی ریاکاری ساختاریافته است، مراعات کند و در برابر طرح فریبکارانه «تکریم ارباب رجوع»، که [به جای حمایت واقعی و حقیقی از بیماران] هدف از آن کنترل بیشتر پزشکان است و مردم را به خبرچین تبدیل می‌کند، خاموش باشد.

او باید حداقل پانزده روز در ماه، سی و یک ساعت، با کمترین حقوق ممکن، به اجبار کار کند و درحین کار این‌ محرومیت‌ها و منع‌ها را هم مراعات کند.

او‌ در متن بی‌نظم و ازهم‌پاشیده بیمارستان‌های دولتی که از استانداردهای بهداشتی و امکانات درمانی بهره‌ای ندارند، در چنبره انضباطی ساختاری قراردارد که بدن او را در سیطره گرفته و بر همه اجزای آن فرمان می‌راند و از آن بهره‌کشی می‌کند. این انضباط به همه زوایا و ابعاد و لحظه‌های زندگی کادر درمان حاکم است و بدن انسان را در چهارچوب صلب خود، قاب می‌گیرد.

به گفته میشل فوکو «انضباط نهاد نیست بلکه تکنیک است».

این تکنیک در برخی نهادها مثل سربازخانه‌ها و زندان به‌طور کامل و سراسری به‌کار گرفته می‌شود، درحالی‌که در نهادهای دیگر مثل بیمارستان‌ها ومدارس برای رسیدن به مقاصد خاصی به‌کار می‌رود. همچنین ممکن است به‌وسیله مقام‌های از پیش موجود، مثل دستگاه قضایی یا پلیس به‌کار گرفته شود. لیکن انضباط را نمی‌توان با هیچ‌یک ازین موارد خاص یکی و یکسان شمرد. انضباط صرفاً جانشین اشکال دیگر قدرت موجود در جامعه نمی‌شود، بلکه آن‌ها را محاصره و استعمار می‌کند، آن‌ها را به هم پیوند می‌زند، سیطره آن‌ها را بسط می‌دهد و کارایی آن‌ها را تشدید می‌کند و بالاتر از هر چیز دیگری تسری تاثیرات قدرت بر ریزترین و دورترین عناصر را ممکن می‌سازد. در جوامع انضباطی، با بدن همچون موضوعی که به اجزای تشکیل دهنده‌اش تجزیه می‌شود، برخورد می‌کنند. هدف تکنولوژی انضباطی ایجاد بدنی مطیع و سربه‌راه است که مورد انقیاد، بهره برداری و تغییر و اصلاح قرار گیرد.

دریفوس، هربرت. میشل فوکو فراسوی ساختگرایی وهرمنوتیک. ترجمه حسین بشیریه، نشر نی ۱۳۷۹

نظم سیاسی حاکم، انضباطی را که بدین‌سان عمل می‌کند با کنترل همه روابط و مناسبات اجتماعی همراه می‌کند؛ «کنترلی که ‌تا عمق آگاهی‌ها و بدن‌های جمعیت گسترش می‌یابد و تمام روابط اجتماعی را در بر میگیرد.» این پزشک در چنین شرایطی چگونه به جامعه‌ای که اورا درمیان گرفته می‌نگرد؟ کدام بخش‌ها و نهادهای اجتماعی، به تکلیف اخلاقی و انسانی و قانونی خود در قبال او عمل می‌کنند؟ چگونه بنیان‌های تولید اعتماد و امید به زندگی و همبستگی و همدلی در زیست مشقت‌بار او عمل می‌کنند؟ چرا همه‌چیز به گونه‌ای جریان دارد که مشقت او را افزون و سهمش از آسایش را کاهش دهد؟

او که نوجوانی و جوانی اش، -شاید حتی به شکلی بیمارگونه- در تب‌وتاب رویای پزشکی بر باد رفته است، حال چگونه به یغما رفتن خیال‌های شیرین از زندگی افسانه‌ای پزشکان پردرآمد و قدرتمند را تماشا کند و این مصایب را هم تحمل نماید؟ او‌ می‌داند‌که ‌محروم‌نمودن آدمی از خواب در چنین فواصل طولانی چه اثری دارد، اما نظام آموزشی این شکنجه را در حق او روا می‌دارد. می‌داند که حق او ‌برخورداری از حقوق و دستمزد یک جراح در زمان شب است. می‌داند که آدمی حق مرخصی و استراحت و فراغت دارد. او‌ می‌داند آدمی با این دانش و تخصص و این میزان کار بی‌رحمانه حق دارد دست‌کم نگران اجاره خانه و معیشت خود نباشد، اما همه این‌ها از او دریغ می‌شود. آیا او‌ حق دارد احساس طردشدگی، فراموش‌شدگی و به‌حاشیه رانده‌شدن، بی‌قدرتی، پوچی، ناتوانی و انسداد اجتماعی بکند و زمین و زمان را دشمن بپندارد و دست به عملی جبران‌ناپذیر بزند؟

آیا این گسست اجتماعی و فردیت به‌خودرهاشده و سرکوب‌شده و از مدار حق و عدالت رانده‌شده، مصداق روشن تخریب همبستگی اجتماعی نیست؟

او در معرض فشار ساختاری ناشی از حاکمیت یک‌نظم‌ مردسالار زن‌ستیز خشن قرار دارد که همه موازین عدالت اجتماعی را به فراموشی سپرده و حقوق بشر را به افسانه‌ای دست نایافتنی بدل کرده و دست در جیب مردم، حاصل زحمت و رنج آن‌ها را می‌رباید. او در نهایت استیصال، شاهد افول عدالت و مناسبات ناسالم اقتصادی است که دانش پزشکی را با قدرت پیوند زده و پزشکان ‌پردرآمد قدرتمند صاحب نفوذی را بر مردم حاکم ساخته که درچهارچوب نظم اقتصادی ضدمردمی حاکم، بر جان مردم فرمانروایی می‌کنند.

Ad placeholder

دستیار پزشکی، علاوه برهمه این‌ها در انقیاد نظام اموزشی ارباب رعیتی قرار دارد که هنوز در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی حکم‌فرماست.

او باید از هرکسی که در سلسله مراتب اداری بالاتر از او قرارگرفته، اعم از رزیدنت سال بالاتر یا استاد یا مسئولین بهداشت ودرمان، فرمان بپذیرد و به‌مثابه عنصر فرودست، تحقیر و استثمار شود.

سلسله مراتب وعناوین و مدارک‌، جایگاه‌ها و امکان ناکامی در تصدی آن‌ها، از مصادیق خشونت نمادین است. خشونت نمادین خشونتی است که ‌بالقوه‌ وجود دارد، اما به فعلیت نمی‌رسد وهمین امکان‌پذیربودنش باعث ‌می‌شود که به‌وسیله خود فرد اعمال و‌درونی شود، نه به وسیله عنصری بیرونی. وقتی شما ازین بترسید که برزبان‌آوردن ‌سخنی ‌در مکان‌ خاصی موجب شود که موقعیت شما ارتقا پیدا نکند، خشونت بیرونی به خشونت درونی تبدیل می‌شود که خودتان نیز مسئول اجرای آن ‌می‌شوید.

فکوهی،ناصر. بوردیو‌ و میدان دانشگاهی، نشر پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۶

اما طنز تلخ و پارادوکسیکال موضوع این است که نظام حاکم، از دستیاران پزشکی به‌غایت بهره‌کشی می‌کند و جان و توش و توان آن‌ها را به یغما می‌برد اما از آن‌ها تعهد و وثیقه سنگین ‌می‌گیرد‌ که مبادا پس از پایان دوره از چنبره این نظام بگریزند و مراتب بندگی را ادامه ندهد و هزینه‌هایی که نظام برای آن‌ها کرده ازدست برود. بدین‌سان همه این‌ها هنگامی برای رزیدنت پزشکی غیرقابل تحمل‌تر می‌شود که احساس می‌کند در دام این دوره تخصصی گرفتار شده و اگر نتواند و ‌طاقت نیاورد و ادامه ندهد، خانه محل سکونت پدرومادرش را که وثیقه گذارده است، ضبط می‌کنند.

اما اینک روی سخن با پزشکان جوان است. خودکشی یگانه چاره ویگانه گریزگاه نیست. در معبر این گریز جز نیستی و خاموشی و فراموشی چیزی شما را انتظار نمی‌کشد. عزیمت شما از زمین بازی مردم ، یک امتیاز به رژیم است. شما بخشی از این مردم، عضوی از همه ستم‌دیدگان قربانی اقتصاد فاسد و نظم ایدئولوژیک جمهوری اسلامی هستید و برخلاف آن‌چه احساس می‌کنید، همه چیزهایی که برای تداوم شور زندگی نیازمند آنید، در سویه مردم وجود دارد و وعده نجات و رستگاری می‌دهد. به خاطر داشته باشید شما برپای‌دارندگان زندگی هستید، شما واسطه فراخوانده شده از سوی مردم برای مقاومت ومبارزه با مرگید. چگونه خویشتن را به جریان تاریک و تیره نیستی می‌سپارید وقتی درین سوی حیات شورانگیز اجتماعی، مردم محتاج همراهی و همدلی شما، و شما نیازمند پیوندهای اصیل اجتماعی هستید؟ 

به خاطر داشته باشید در برابر هر یک از ذرات قدرتی که شما را سرکوب می‌کند و آماج خشونت قرارمی‌دهد‌ و از حقوق انسانی تهی می‌کند، یک امکان زنده، روشن و واقعی مقاومت وجود دارد. در هریک از موقعیت‌های طاقت‌فرسای غیرقابل‌تحملی که بر شما تحمیل می‌شود، یک بستر و زمینه مساعد برای مقاومتی رهایی بخش، استقرار یافته است. سازوکارها و تکنولوژی‌هایی که شما را در چنبره انقیاد قرار می‌دهند، جملگی حامل یک امکان برای رهایی اند. شما به حکم حرفه، به حکم جایگاه اجتماعی که با مبارزه‌ای به وسعت حیات خویش، به‌دست آورده اید، در جبهه زندگی قرار دارید، نه مرگ.

آن امر سیاسی که شما را به سمت مرگ رهنمون می‌شود و نوعی انتقام‌جویی از نظام تولید ستم و نابرابری را رقم ‌می‌زند، می‌تواند به نیرویی طوفنده در راه شورانگیز زندگی تبدیل شود.

ژاک دریدا فیلسوف شهیر فرانسوی در روزهای آخر زندگی، وقتی‌که سرطان او را از پای انداخته بود عشق به زندگی را چنین توضیح می‌دهد:

هرچه درباره بقا به قصد پیچیده‌کردن تقابل زندگی و مرگ می‌گویم، از تلاشم برای تأیید بی‌چون و چرای زندگی نشأت می‌گیرد. بقا زندگی‌ای ورای زندگی، زندگی‌ای بیش از زندگی است و گفتاری که من بر آن صحه می‌گذارم راجع‌به مرگ نیست. برعکس، این گفتار تأیید موجود زنده‌ای است که زندگی را و بنابراین بقا و زنده‌ماندن را به مرگ ترجیح می‌دهد، زیرا بقا فراتر از زنده‌ماندن محض است؛ بقا پرشدت‌ترین و پرشورترین صورت زندگی ممکن است.

اگر در ایران هستید و به خودکشی فکر می‌کنید، پیش از هر اقدامی با یکی از شماره‌های زیر تماس بگیرید: اورژانس اجتماعی: ۱۲۳، اورژانس شهری: ۱۱۵، صدای مشاور: ۱۴۸۰، اورژانس روانپزشکی تهران: ۴۴۵۰۸۲۰۰.