❗️هشدار: این نوشته حاوی توضیح درباره جزئيات سوءاستفاده و آزار جنسی است.

پس از مرگ آلیس مونرو، نویسنده کانادایی برنده نوبل ادبی، دختر او، آندریا رابین اسکینر در مقاله‌ای که با زبانی ساده و صمیمی نوشته است، افشا کرد که شوهر دوم مونرو، مردی به نام جرالد فرملین در سال ۱۹۷۶ هنگامی که او فقط ۹ سال داشت به او تجاوز جنسی کرده و تا سال‌های دراز هم همچنان به سوءاستفاده جنسی از او ادامه داده است. دختر مونرو مادرش را متهم می‌کند که وقتی از ماجرا آگاه شد، دست روی دست گذاشت و کاری نکرد و در کنار همسرش ماند. او پدرش را هم متهم می‌کند که او را دعوت به سکوت کرده است.

آلیس مونرو، نویسنده داستان‌های کوتاه است. از او حدود یکصد داستان کوتاه باقی مانده است. در اغلب این داستان‌ها، آدم‌ها متحمل ضربه‌هایی در زندگی می‌شوند، اما از پای نمی‌افتند و به زندگی ادامه می‌دهند و در بسیاری مواقع دست روی دست می‌گذارند تا اینکه سرانجام، در بزنگاهی از انفعال بیرون می‌آیند. داستان‌های کوتاه مونرو در اغلب مواقع پیرامون زن جوانی شکل می‌گیرد که به سنت‌ها و به عرف خانواده و جامعه پشت می‌کند و به رهایی می‌رسد. در داستان کوتاهی از او به نام «بچه‌ها همین‌جا می‌مانند» مادر جوانی که عاشق مردی شده، شوهر و دو فرزندش را ترک می‌کند. اما معلوم می‌شود که معشوق او مرد دلخواهش نیست. اما با این‌حال پشیمان نیست که خانواده‌اش را ترک کرده. او تصمیمش را گرفته است.  

Ad placeholder

درماندگی و احساس ناامنی

اکنون، یک ماه بعد از درگذشت مونرو، ماجرایی که در زندگی خانوادگی او اتفاق افتاده و پیامدهای روحی سنگینی هم برای دخترش داشته، در غیاب او روایت می‌شود. این روایت شاید بتواند به درک بهتر  آثار مونرو و بیش از آن به درک دینامیسم تجاوز جنسی در درون خانواده‌ها کمک کند. آندریا رابین اسکینر در تورنتو استار می‌نویسد:

در تابستان ۱۹۷۶، به دیدار مادرم، آلیس مونرو به خانه او در کلینتون انتاریو رفتم. یک شب زمانی که او خانه نبود، شوهر او و ناپدری من، جرالد فرملین، به تختخوابی که در آن خوابیده بودم آمد و بدون رضایت من، به من تجاور جنسی کرد. من نه ساله بودم. بچه‌ای فعال و خوشحال بودم و به تازگی فهمیده بودم نمی‌توانم بزرگ شوم و یک سگ گله باشم، که این یک ناامیدی بزرگ بود؛ چرا که هم سگ‌ها و هم گوسفندها را دوست داشتم. صبح روز بعد نتوانستم از تختخواب بیرون بیایم. با یک میگرن از خواب بیدار شدم که در طی سال‌ها تبدیل به یک بیماری مزمن و فلج‌کننده شد که تا امروز هم ادامه دارد.

آندریا رابین اسکینر در ادامه توضیح می‌دهد که بلافاصله بعد از بازگشت به ویکتوریا، به خانه پدری‌اش ماجرای تجاوز جنسی را با اندرو، برادر ناتنی‌اش در میان می‌گذارد. اندرو او را تشویق می‌کند موضوع را به کرول، مادرش اطلاع دهد و کرول هم سرانجام موضوع را به پدر آندریا، جیم مونرو اطلاع می‌‌دهد. اما او ترجیح می‌دهد اقدامی نکند. آندریا می‌نویسد ابتدا از تصمیم پدرش به سکوت احساس آرامش کرد، زیرا گمان می‌برد اگر مادرش از ماجرا آگاه شود، از غصه می‌میرد اما در همان حال انفعال پدر سبب شد که او احساس کند نه در خانه پدری و نه در خانه ناپدری امنیت ندارد.

وقتی آلیس مونرو ده ساله بود، مادرش به بیماری پارکینسون مبتلا شد. در سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۱ در رشته روزنامه‌نگاری تحصیل می‌کرد، اما به خاطر فقر ناگزیر شد تحصیلاتش در دانشگاه را نیمه‌کاره‌‌ رها کند. او با جیم مونرو ازدواج کرد و چهار دختر به دنیا آورد که از آن میان، یکی از فرزندانش پس از تولد درگذشت. مونرو در سال ۱۹۷۲ از همسرش جدا شد، و چهار سال بعد با جرالد فرملین ازدواج کرد.

آندریا رابین اسکینر در این گزارش درباره رابطه خواهرانش و رابطه آن‌ها با ناپدری سکوت می‌کند. در خانواده‌های پرفرزند، معمولاً یکی از فرزندان در معرض تجاوزگر قرار می‌گیرد و سایر فرزندان ممکن است در پناه او مصون بمانند. بلافاصله بعد از تجاوز جنسی، فرملین رابطه‌اش را با آندریا خصوصی‌تر می‌کند؛ او این کودک را در معرض تمایلات جنسی خودش قرار می‌دهد و با او از تمایلات جنسی مادرش سخن می‌گوید:

وقتی با فرملین تنها بودم، شوخی‌های رکیک می‌کرد. در حال رانندگی، آلتش را نشان می‌داد و تعریف می‌کرد که به دختری که در همسایگی‌اش زندگی می‌کرد علاقه دارد و همینطور از تمایلات جنسی مادرم با من صحبت می‌کرد. من در آن زمان نمی‌دانستم که این به معنای سوءاستفاده جنسی‌ست. گمان می‌بردم که با تحمل این وضعیت، با ندیده گرفتن این رفتارها، مانع از سوءاستفاده جنسی می‌شوم.

Ad placeholder

«تو که بچه خوشبختی بودی!»

مونرو معمولاً داستان‌هایش را از منظر یکی از شخصیت‌ها روایت می‌کند. او با تردستی زمینه‌هایی را فراهم می‌کند که راوی داستان نزدیک و به او علاقمند شود، اما سپس، کم‌کم پرتگاهای شخصیتی او را آشکار می‌کند. مونرو در داستان Wenlock Edge (از مجموعه Too Much Happiness) موضوع سوءاستفاده جنسی و قدرت و تحقیر را مطرح می‌کند. در اینجا، یک دختر دانشجو در معرض سوءاستفاده جنسی قرار می‌گیرد و بر اساس این تجربه با نینا، هم‌اتاقی‌اش به همدردی می‌رسد. در «زندگی عزیز»، آخرین مجموعه داستانی که از منتشر شده، داستان‌ها در کشش و کوشش بین آنچه که بیان می‌شود و آنچه که نمی‌توان بیان کرد اتفاق می‌افتد.

حفظ فاصله عاطفی با شخصیت‌ها هم در اینجا از ویژگی‌های مونروست که منتقدان آن‌را بارها ستوده‌اند.

آندریا در ادامه می‌نویسد وقتی بیست و پنج ساله بود، مادرش داستانی با درونمایه تجاوز جنسی تعریف می‌کند که تازه خوانده بود. شخصیت داستان بعد از اینکه ناپدری به او تجاوز می‌کند، دست به خودکشی می‌زند. مونرو در مکالمه با آندریا این پرسش را مطرح می‌کند: چرا برای مادرش ماجرا را تعریف نکرده بود؟

از آلیس مونرو داستانی به نام (Royal Beatings) نیز منتشر شده است. ما در این داستان با زندگی روزانه رز در یک خانواده فقیر آشنا می‌شویم. پدر رز فردی سختگیر و خشونت‌طلب است و اغلب او را به بهانه‌هایی کتک می‌زند. رز در یک مهمانی مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرد، از زندگی نومید می‌شود و اقدام به خودکشی می‌کند.

پس از دیدن واکنش مادرش، آندریا رابین اسکینر برای آلیس مونرو نامه‌ای می‌نویسد و ماجرا را برای او شرح می‌دهد. آندریا درباره واکنش آلیس مونرو می‌نویسد:

معلوم شد علی‌رغم همدلی او با یک شخصیت داستانی ساختگی، مادرم هیچ احساس مشابهی نسبت به من نداشت. او دقیقاً همانطوری که می‌ترسیدم واکنش نشان داد؛ گویی از یک خیانت باخبر شده بود.

مونرو همسرش را ترک می‌کند و به نزد، شیلا، یکی دیگر از دخترانش می‌رود. آندریا هم به دیدار آن‌ها می‌شتابد. آندریا می‌نویسد آلیس مونرو گمان می‌کرد همسر اولش مقصر است که این راز را برملا نکرده با این قصد که او را تحقیر کند. بعد تعریف کرده بود که فرملین با بچه‌های دیگر هم روابط «دوستانه» داشته است و در همان حال همواره تأکید می‌کرد که احساس می‌کند به او خیانت شده است. آندریا می‌نویسد:

آیا او می‌دانست که با یک قربانی تجاوز جنسی صحبت می‌کند؟ آیا او می‌دانست که من فرزندش بودم؟ اگر چنین بود، من این را احساس نکردم. وقتی به او گفتم که تجاوز جنسی توسط همسر او چه پیامدهایی برایم داشته است، واکنش او ناباوری بود. گفت: «اما تو که بچه خوشبختی بودی!»

Ad placeholder

تهوع

در این میان فملین هم دست روی دست نمی‌گذارد. او در نامه‌ای به خانواده ادعا می‌کند که آندریا برای ارضای تمناهای جنسی‌اش به او پناه برده و زندگی دو نفر را که عاشقانه یکدیگر را دوست می‌داشتند تباه کرده است. آندریا می‌نویسد:

آندریا می‌نویسد با وجود همه آن نامه‌ها و تهدیدها، آلیس مونرو به نزد فرملین بازگشت و تا زمان مرگ او در سال ۲۰۱۳ با او ماند. استدلال مونرو این بود که ماجرای تجاوز جنسی «دیر به او گفته شده». مونرو همچنین گفته بود شوهرش را دوست دارد و اگر از او انتظار می‌رود که نیازهای خود را انکار کند، برای فرزندانش فداکاری کند و کاستی‌های مردان را جبران کند، تقصیر از فرهنگ زن‌ستیز است. او اصرار داشت هر اتفاقی که افتاده بین دخترش و ناپدری‌اش بوده و به او ربطی ندارد. آندریا با اشاره به داستان (Royal Beatings) می‌نویسد:

فکر می‌کنم مادرم خودش به سوالش در مورد دختر داستان [رز] پاسخ داد. او [از تجاوز جنسی] چیزی مادرش نگفت زیرا ترجیح می‌داد بمیرد تا این‌که مادرش طردش کند

یکی از مهم‌ترین مضامین آثار آلیس مونرو رابطه مادران و دخترانشان است. او در این‌باره گفته است:

رابطه مادران و دختران برای من مهم است، به این دلیل که رابطه آنها سرشار است از نفرت و عشق، تبعیت از مادر و تلاش برای به استقلال رسیدن از او. تاریخ ادبیات پر است از آثاری درباره پدران و پسران. من تلاش می‌کنم داستان‌هایی بنویسم درباره وداع دختران از مادرشان.

آندریا رابین اسکینر در ابتدای گزارش خود توضیح می‌دهد که یکی از پیامدهای تجاوز جنسی علاوه بر میگرن‌های عصبی، «بولمیا» (پرخوری عصبی) بوده است. ماهیت بولمیا را در این جمله می‌توان خلاصه کرد: «وقتی که تو از چیزی حالت به هم بخورد، باید استفراغ کنی. بعد اما به احساس گناه مبتلا می‌شوی. این احساس گناه اما تو را در یک دور باطل قرار می‌دهد».

آندریا رابطه خود با مادرش را قطع می‌کند. دو سال بعد زمانی که آندریا ۳۸ سال داشته آلیس مونرو در مصاحبه‌ای با نیویورک‌تایمز از همسر دوم خود به عنوان یک مرد «خوب و فداکار» یاد می‌کند که بدون حمایت او نمی‌توانسته به نویسندگی ادامه دهد و می‌گوید که همسر دومش با هر سه دخترش از جمله آندریا «رابطه نزدیکی» دارد.

آندریا می‌نویسد بعد از مصاحبه نیویورک تایمز با مادرش، به پلیس مراجعه کرد و از ناپدری‌اش شکایت برد. جرالد فرملین محاکمه و به دو سال حبس تعلیقی محکوم ‌شد. علاوه بر این دادگاه حکم داد که هرگونه ارتباط او با دختران زیر چهارده سال ممنوع است. آندریا می‌نویسد از این حکم خشنود بود. اما او خواسته دیگری هم دارد:

من می‌خواستم این روایت، روایت من، بخشی از روایت‌هایی باشد که از مادرم نقل می‌شود. من نمی‌خواستم یک بار دیگر به یک مصاحبه، یک بیوگرافی یا مطلبی بربخورم که واقعیتی را که در زندگی من اتفاق افتاده، ندیده بگیرد.

او در ادامه اما یادآوری می‌کند که شهرت آلیس مونرو سبب شد که این اتفاق نیفتد. پایان روایت آندریا رابین اسکینر اما امیدبخش است. او می‌نویسد سرانجام پس از سال‌ها موفق شده است با حمایت خواهرانش روند درمان را ادامه دهد و به نتیجه برساند.

در داستان کوتاهی از مونرو به نام «بچه‌ها همین‌جا می‌مانند» مادر جوانی که عاشق مردی شده، شوهر و دو فرزندش را ترک می‌کند. اما معلوم می‌شود که معشوق او مرد دلخواهش نیست. اما با این‌حال پشیمان نیست که خانواده‌اش را ترک کرده. او تصمیمش را گرفته است. او درباره فمینیسم گفته است:

 من در داستان‌هایم فمینیست نیستم. اما خودم، در زندگی شخصی‌ام یک فمینیستم. ذره‌ای علاقه ندارم که در داستان‌هایم به موضوعات سیاسی بپردازم. من فمینیست هستم، فقط به این دلیل که به سرگذشت زنان علاقه دارم.

از آلیس مونرو آثاری هم به فارسی ترجمه شده است: «فرار» به ترجمه مژده دقیقی (انتشارات نیلوفر)، «رؤیای مادرم» به ترجمه ترانه علیدوستی (نشر مرکز)، «دستمایه‌ها» به ترجمه مرضیه ستوده، و «دورنمای کاسل راک» به ترجمه زهرا نی‌چین (نشر افراز).