کودکی‌اش به تماشای عکاسی و فیلمبرداری پدر و نجوای کتاب‌‌خواندن‌های مادر گذشت. عشق به ساختن اسباب‌بازی و بادبادک و یویو، بازی با حشرات و علاقه به تعمیر لوازم برقی در او موج می‌زد. علاقمندی‌اش به کتاب اما از یک آشنایی ساده شروع شد:

من با دیدن کتاب‌های کتابخانه مادرم نسبت به کتاب کنجکاو شدم. آن کتاب‌های جیبی و رقعی با کاغذهای قهوه‌ای و حروفی که مثل مورچه به هم چسبیده بودند: مادر ماکسیم گورکی، شعرهای فروغ فرخزاد، شاملو و دیگران و مادری که همواره من را به خواندن تشویق می‌کرد و جایزه باسواد شدن را کتاب خواندن می‌دانست و می‌گفت نمی‌دانی کتاب خواندن چه لذتی است. من با دقت هرچه تمامتر حروف الفبا را رونویسی می‌کردم و می‌پنداشتم هرچه زیباتر بنویسم از خواندن حظ بیشتری می‌برم. مادرم همیشه می‌گفت وقتی باسواد شدی اول از همه باید ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی را بخوانی، خواندم! و آن جملهٔ «راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ؟ یا طور دیگری هم می‌شود زندگی کرد؟‌» با من ماند، یا من نتوانستم فراموشش کنم. طور دیگری زندگی کردن از اولین سال‌های عمرم مسبب تصمیم‌هایی شد که تا امروز هم تاثیرش را می‌بینم. طور دیگری زندگی کردن، زیستن‌ را هیجان‌انگیزتر کرد، چه افت‌وخیزهایی، چه فراز‌و‌فرودهایی! بعد از آن هم کتاب‌های دیگر صمد را خواستم، الدوز و یاشار دوستان خیالی‌ام شدند که هر هفته بهشان سر می‌زدم و با پسرک لبوفروش بغض می‌کردم و دلم می‌خواست آن مسلسل پشت شیشه مال من باشد!

عشق و علاقه‌اش‌ به فیلم‌سازی از نوجوانی و با خواندن مجله «فیلم» جدی شد. دوست داشت سینما بخواند و فیلم بسازد، اما به توصیه پدر و مادر از آرزویش گذشت و در دانشگاه، رشته مترجمی زبان انگلیسی را انتخاب کرد. با این حال از خواندن کتاب‌های سینمایی و مطالعه منابع آموزش فیلم‌سازی و عکاسی دست نکشید و سال ۱۳۷۱ در کلاس‌های انجمن سینمای جوان شرکت کرد. مهسای جوان به کمک پدر و آموزه‌های انجمن سینمای جوان، فیلم‌سازی با دوربین سوپر هشت را یاد گرفت، فیلم کوتاه ساخت و دو فیلمنامه کوتاه هم نوشت. ترجمه فیلمنامه «فانی و الکساندر» اثر برگمن اما برایش آغازگر راهی شد که آینده را به تمامی از آن او می‌کرد:

تازه درسم تمام شده بود که ترجمه فیلمنامه «فانی و الکساندر» برگمن را برای نشر نی شروع کردم. همزمان به فکر همکاری با مطبوعات سینمایی افتادم. به‌ترتیب از سال ۱۳۷۵ با ایران جوان، هفته‌نامه مهر، ماهنامه فیلم‌ ویدیو، روزنامه زن و نشریات دیگر به‌عنوان مترجم کار کردم و همکاری‌ام را با نشر نی ادامه دادم؛ «خاطرات سیلویا پلات» و «بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند» دو کتاب دیگری بود که برای این انتشارات ترجمه کردم. انتشار «فانی و الکساندر» در مجموعه نامدار «صدسال سینما، صدفیلمنامه» شروع قدرتمندی را برایم رقم زد و طولی نکشید که به همکاری با ناشران صاحب‌نام و معتبری مانند افق و مرکز دعوت شدم و توانستم ترجمه‌هایی از پل آستر را به کارنامه‌ حرفه‌ای‌ام اضافه کنم.

Ad placeholder

کار در تلویزیون و رادیو

از سال ۱۳۸۰ کار در تلویزیون را به دعوت دکتر همایون خیری، همکارش در «روزنامه زن» شروع کرد. با تعطیلی این روزنامه، فرصت بیشتری برای اجرا گذاشت و همچنان به ترجمه کتاب و داستان کوتاه ادامه داد. سه سال اجرای برنامه «آفتاب مهربانی» را بر عهده داشت و در رادیو نیز با سمت کارشناس برنامه‌های ادبی به فعالیت پرداخت:

به‌تدریج مسیری متناسب با علاقه و تخصصم را در تلویزیون نیز پیدا کردم. سه سال برنامه «تصویر زندگی» و چند برنامه دیگر مثل «تیک تاک» را در شبکه دو با تهیه‌کنندگی فواد صفاریان‌پور اجرا کردم و سردبیری آن را به عهده داشتم. آن سال‌ها شیوه برنامه‌سازی کمی متحول شده بود، برنامه «مردم ایران سلام» با اجرا و تهیه‌کنندگی محمدرضا شهیدی‌فرد از شبکه دو پخش می‌شد و بسیار پربیننده بود. همزمان بی‌بی‌سی فارسی هم آغاز به کار کرده بود و من همه را با اشتیاق دنبال می‌کردم، آن موقع کار در تلویزیون برای گفتن حرفی متفاوت برایم اهمیت پیدا کرده بود.

با پایان دادن به زندگی مشترک پس از ۹سال، مهسا ملک‌مرزبان تصمیم گرفت فضای کار را تغییر دهد و بیش از پیش به ترجمه روی آورد:

طور دیگری زندگی کردن من را به این تصمیم رساند که فضای کاری‌ام را تغییر بدهم. مدتی مدیر داخلی یک شرکت خصوصی تولید محتوا شدم، برای ترجمه کتاب وقت بیشتر گذاشتم، دو اثر از پل استر و یک اثر با نام «آشنایی با بورخس» را برای نشر مرکز ترجمه کردم. نزدیک به یک سال گذشت تا اوضاع طوری تغییر کرد که دعوت برنامه جدیدی [در تلویزیون] را پذیرفتم و از نو شروع کردم. تصمیم گرفتم بیشتر روی اجرای برنامه‌های هنر و ادبیات متمرکز شوم، بنابراین به شبکه چهار رفتم که آن دوران به شبکه فرهیختگان معروف بود و فرم و محتوای برنامه‌های آن با سایر شبکه‌ها تفاوت داشت و طبیعتا بیننده کمتر. حتی بعضی از همکارانم توصیه کردند بهتر است این کار را نکنم چون مخاطبم را از دست می‌دهم. آنطور که گفتم قصد من از حضور در تلویزیون حفظ تریبونی بود که بتوانم برای آن اقلیتی حرف بزنم که اتفاقا چندان پای تلویزیون نمی‌نشستند، صاحب تفکر بودند، کتاب می‌خواندند، برای تماشای فیلم به سینما می‌رفتند، برای تئاتر خوب و شنیدن موسیقی فاخر وقت و هزینه صرف می‌کردند و اگر قرار بود تلویزیون تماشا کنند برنامه‌های شبکه چهار را ترجیح می‌دادند. برنامه «اردیبهشت» یکی از برنامه‌هایی بود که چند دوره در این شبکه اجرا کردم که یکی از آنها با تهیه‌کنندگی دکتر اردلان بود. پیشتر به دعوت دکتر حمیدرضا اردلان، رئیس سابق فرهنگسرای ارسباران و رئیس کمیته حفاظت از میراث یونیما (اتحادیه بین‌المللی نمایشگران عروسکی)، آهنگساز و پژوهشگر موسیقی، مجری سه مجموعه برنامه بسیار متمایز درباره موسیقی مقامی بودم. برنامه‌هایی ویژه نوروز که سه سال پیاپی ۱۳ شب از شبکه یک پخش شد: اول بهار، مقام بهار، و آیین بهار. از دکتر اردلان بسیار آموختم.

Ad placeholder

برپایی کافه کتاب و کتابفروشی

مهسا ملک‌مرزبان در سال ۸۸ همکاری‌اش را با تلویزیون قطع کرد و با همراهی یک دوست، کافه‌کتابی را در سینمای پردیس ملت راه‌اندازی و مدیریت کرد؛ تجربه‌ای کاملا متفاوت در حوزهٔ کاری‌اش، که به گفتهٔ او برایش دوست‌داشتنی بود. بعد از آن هم به پیشنهاد نشر افق، کتاب‌فروشی افق را در خیابان انقلاب نبش سینما سپیده راه‌اندازی و مدیریت کرد. ترجمه اما حوزهٔ فعالیت همیشگی او بود. در همان سال‌ها دو اثر از پل آستر، «بخور و نمیر» و «سانست پارک» را ترجمه کرد و کتاب‌های دیگری از جمله «کورالاین» نوشته نیل گیمن، مجموعه داستان‌های کوتاهی از گابریل گارسیا مارکز، رولد دال و تنی چند از نویسندگان نوبلیست (نشر کتابسرای تندیس)، شرحی از شخصیت‌های تاثیرگذار مانند وینستون چرچیل، بینظیر بوتو، کریستف کلمب و ایندیرا گاندی (نشر ققنوس)، و چند رمان نوجوان برای نشر ویدا، از دیگر کارهای او بود.

با وجود کناره‌گیری از تلویزیون، بارها برای اجرای برنامه به همکاری دعوت شد. او در توضیح ادامهٔ کار با شبکه‌های چهار (مجری)، شبکه مستند (کارشناس فیلم و مجموعه‌های مستند خارجی) و شبکه آموزش (تولید و اجرا) می‌گوید:

ابتلای پدرم به سرطان و تلاشم برای درمان او با کمک گرفتن از روابط همکاران تلویزیونی‌ام باعث شد که مسیرم دوباره به سمت تلویزیون بازشود.

برنامه‌های «کتابنامه»، «هنرنامه»، «رادیو هفت» و «چشم شب روشن» با اجرای محمد صالح‌علا محصول همین سال‌هاست. می‌گوید:

همان سال‌ها به تغییری دیگر در مسیر ترجمه‌هایم فکر کردم و تصمیم گرفتم رمان‌های خابیر ماریاس، نویسنده اسپانیایی را ترجمه کنم. رمان «قلبی به این سپیدی» شاهکار ماریاس در ایران بازتاب موفقی داشت و سپس «شیفتگی‌ها» و «برتا ایسلا» را ترجمه کردم. به جرات می‌توانم بگویم فارغ از تجربه خوب «خاطرات سیلویا پلات» که هنوز هم خیلی‌ها من را با ترجمه آن کتاب می‌شناسند و ترجمه‌هایم از آثار پل استر، این سه کتاب به دلیل تاثیری که بر ساختار ذهنی‌ام گذاشته فراتر از تمام آن آثار قبلی‌ام می‌ایستد.

مهسا ملک‌مرزبان دفتر شعری از سروده‌هایش را نیز با عنوان «گوشواره‌های گیلاسی» (نشر مروارید،۱۳۹۳) منتشر کرد که مورد توجه قرار گرفت.

بیرون بیا
اذن خروج دادمت
تا ترس هایم
بالهای چیده ات
لب های دوخته ات
و دست های بسته ات را ببینم
بیا همزاد پیرزاد من
انکارناشدنی ترین حجم وجودم
که مادرانه به زنجیرت کشیدم
محکومت کردم به سکوت
و تقلایت را
برای سربرکشیدن
بیرحمانه به تماشا نشستم
و انکارت کردم
که آموخته بودم
مهار کردنت قوی ترم می سازد
هیچ زنی اینگونه آبستن خویش نبوده
که من
ذره ذره در خود پروردمت
پنهان از آدمیان
از دست های بهتان
از واهمهء قضاوت
از ظن ترحم و شکایت
از قصور کنایت
زاده شو و مرا به درون ببر
من را
به نبض های پرتکرار
به آیندهء بی گذشته
به انتظار ابد ببر
اما به دنیا نیاور
پوستین مرقع دنیا
پر از جای تیرهایی ست
که تن برادر نمی شناسد
جنون چهل سالگی ام را دریاب و
من را به کف آر
بشکوه و گردن افراخته
بیرون بزن
می خواهم بند نافم را
که تا ابد
کشیده شده
با خودم
قطع کنم.

(شعری از مهسا ملک‌مرزبان، شهریور ۹۵)

او درباره فعالیت‌هایش در عرصه ترجمه می‌گوید:

بیش از ۴۰ اثر از انگلیسی به فارسی ترجمه کردم که بیشتر آنها رمان و داستان کوتاه بزرگسال، یک کتاب روانشناسی و تعدادی نیز کتاب‌های کودک و نوجوان بوده است. بازخوردهای مخاطبانم در بیشتر موارد دلگرم‌کننده بود، به‌ویژه درمورد کتاب «خاطرات سیلویا پلات»، «بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند»، آثار پل استر و همینطور کارهای خابیر ماریاس و خاصه «قلبی به این سپیدی». از رمان «برتا ایسلا»‌ آنطور که فکر می‌کردم استقبال نشد، به گمانم انتشارش در دوران پساکرونا و در بحبوحه جنگ اوکراین و انقلاب مهسا در دیده نشدنش بی‌تاثیر نبود. دنیا به جد آشوب بود و ایران از همه جا ملتهب‌تر، و متاسفانه این رمان که مدت‌ها در ارشاد ماند و نفس‌های آخر را می‌کشید در چنین دوره‌ای هم روانه بازار شد و طبیعی بود که دیده نشود. همزمان با ترجمه آثار ماریاس، نوشتن برای نشریات را شروع کردم، از جمله در هفته‌نامه کرگدن داستان‌ کوتاه، خاطرات و تهران‌گردی می‌نوشتم که سال ۹۶ تعدادی از آن داستان‌ها در کتابی به نام «خرده‌روایت‌های بی‌زن‌وشوهری» منتشر شد. خواندن کتاب صوتی نیز با تک قصه‌هایی این‌جا و آن‌جا، خواندن کتاب صوتی «نامه‌هایی به سابینا» نوشته خودم برای نشر واوخوان، کتاب‌های «موسیقی درمانی» و «هنردرمانی» برای نشر نوین کتاب گویا شروع شد و با «جنگ چهره زنانه ندارد»، «شیفتگی‌ها» و «نقشه‌هایی برای گم‌شدن» برای رادیو گوشه، نشر چشمه ادامه پیدا کرد اما به دلیل مهاجرتم متوقف شد.

Ad placeholder

مهاجرت در سال کرونا

مهسا ملک‌مرزبان سال ۹۷ ازدواج کرد و همراه همسرش تصمیم به مهاجرت گرفت. او در تعریف آن روزها  می‌گوید:

به پیشنهاد همسرم برای مهاجرت اقدام کردیم. از تلویزیون رسما استعفا دادم و در دل همه‌گیری کرونا برای چند ماه به روستای آبا و اجدادی من در شمال ایران رفتیم. آنقدر از شهر و زندگی شهری دور شدیم که لازم نبود ماسک بزنیم و فاصله اجتماعی را رعایت کنیم. آن چند ماه زندگی با امکانات کم، دوری از خانواده، دوستانم و سرمای شدید، گویا من را برای زندگی در مهاجرت آماده کرد. گذشته از سختی‌هایی مانند قطع مکرر آب و برق، انسداد جاده کوهستانی به دلیل بارش برف سنگین و عدم دسترسی به امکانات شهری و سرمای شدید، آن شیوه زیستن، چنان من را در آغوش خود گرفت که در کنار ناب‌ترین و شیرین‌ترین روزهای عمرم نشست.

https://www.instagram.com/p/C7jAny4qTvz/?img_index=1

مهاجرت اما حتی اگر داوطلبانه هم باشد ممکن است تأثیراتی در زندگی اجتماعی و فکری افراد بگذارد. ملک مرزبان هم از این تأثیرات دور نمانده است:

دور شدن و از دست دادن عزیزانم را خیلی زود تجربه کردم، خالی ماندن جای آنها فضای تاریکی در ذهنم ایجاد کرد و جبر دلتنگی و تنهایی‌ درس خوفناکی به من داد. در همان کودکی فهمیدم هیچ قولی تضمین ندارد و زندگی قرار نیست طبق خواست و اراده من پیش برود. ترس از دست دادن از جایی به رنج بدل شد و هیچوقت عادی نشد. نمی‌خواهم تمام آن تجربه‌ها را بازگو کنم،‌ اما هرقدر هم که قوی باشی دور شدن خودخواسته شکل دیگری از توان و تحمل می‌طلبد. هرچند بخشی از آن نتیجه طوری دیگر زندگی کردن بود و آن را به مرور آموخته بودم، اما بخش بزرگتری را مهاجرت به من آموخت. می‌توانم بگویم هنوز مشغول آموختنم و زندگی تا اینجا برایم معلمی سخت‌گیر بوده است.

و با این‌‌حال مهاجرت نتایج مثبت هم ممکن است در پی داشته باشد. البته نباید از تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان بحران‌زده هم غافل ماند:

دوران پسامهاجرت زندگی دیگری است. انگار هم خودت با هرچه تا پیش از آن بودی متفاوت می‌شوی، هم ظرفیت‌ها، برداشت‌ها و انتظارهایت عوض می‌شود. تا مختصات جدیدت را یاد بگیری و بفهمی بایدکجا بایستی سالیانی گذشته. از همین روست که مسافر بودن را بیش از هر موقعیت دیگری تجربه می‌کنی. می‌توانم بگویم ایران که بودم ایده‌های بسیار زیادی برای زندگی در مهاجرت داشتم و مسیرهای دیگری را برای کار و زندگی ترسیم کرده بودم. اما اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده متعدد و مکرر ازجمله بیماری‌های بی‌سابقه باعث شد حتی از شروع آن مسیرها بازبمانم، به غیر از مسائل شخصی که گریبانگیر هر مهاجری می‌شود، حوادث عجیب دنیا بعد از کرونا، جنگ روسیه و اوکراین، انقلاب مهسا و ناآرامی‌ها و وخامت اوضاع ایران و نگرانی برای خانواده‌ات که آنجا زندگی می‌کنند، دوستانت که در سختی به سر می‌برند نمی‌گذارد روی مسیری که انتخاب یا پیش‌بینی کرده بودی متمرکز بمانی.

زیستن در جغرافیایی دیگر

مهسا ملک‌ مرزبان می‌گوید همچنان ارتباطش را با ایران حفظ کرده:

هنوز نگاهم به ایران است. با دوستانم ارتباط دارم، فعالیت‌های ادبی و فرهنگی ایران را دنبال می‌کنم. با مخاطبانم در ایران مرتبط هستم، از آنچه در این دیار می‌آموزم برایشان می‌نویسم، روزهای جمعه در لایوهای اینستاگرام برایشان کتاب می‌خوانم و با آنها حرف می‌زنم. اگر امکانش باشد با ناشران و پیشنهادهای همکاری می‌کنم. قدردان آنهایی هستم که هنوز با مهر نگاهم می‌کنند. شاید مهسا ملک مرزبان در جغرافیای کنونی‌اش غریبه باشد، اما همین غریبگی شاید برای او فرصتی است تا بخش‌های دیگری از خود را زندگی کند و امکان فلسفیدن برای خودش دارد. از زیستن‌هایی که شاهد آنهاست قصه بنویسد و کنار بگذارد، ذهنش را بازسازی ‌کند و درنهایت شاید آدم بهتری شود.

https://www.instagram.com/p/C8wnbEhs1iC/

کپی‌رایت، مفهومی اخلاقی و نه حرفه‌ای

مهسا ملک‌مرزبان در ترجمه و مواجهه با «اصلاحیه‌» یا «حذف» بخش‌هایی از آثار ادبی جهان تجربیات متعددی دارد. او با تاکید بر لزوم رعایت کپی‌رایت می‌گوید:

کپی‌رایت در ایران همانطور که می‌دانیم بیشتر مفهومی اخلاقی است تا رفتاری حرفه‌ای و مطابق قوانین بین‌المللی. تجربه من از کپی‌رایت داخل ایران با ناشرانی بود که برای اعتبار جهانی خود اهمیت قائل بودند و حق چاپ و نشر کتاب را می‌خریدند. بیرون از ایران این موضوع جای بحث ندارد، حق نویسنده است و آن را مسلم می‌انگارند. پیوستن ایران به کپی رایت دست‌کم ممکن است در داخل جلوی ترجمهٔ مکرر یک اثر را بگیرد که آن هم جای بحث دارد، چون ممکن است ترجمهٔ دیگر بهتر از ترجمه کپی‌رایتی باشد و چرا خواننده از آن محروم شود؟ فایدهٔ دیگر و مهم‌ترش این است که راه را برای معرفی بیشتر آثار تالیفی به ناشران و خوانندگان جهانی باز می‌کند؛ وگرنه با رویهٔ‌ موجود طرفی که متضرر می‌شود، نویسنده و ادبیات ایرانی است که کمتر در جهان شناخته شده و متاسفانه حتی کتابخوان‌ها نیز ادبیات ایران را کمتر از سایر ملل می‌شناسند، که در این میان سهم شعر و به‌ویژه فروغ فرخزاد در ادبیات مدرن و خیام و فردوسی در ادبیات کلاسیک از همه بیشتر است.

Ad placeholder

سانسور به شیوهٔ معمول ایران، مایه تعجب پل آستر

این مترجم آثار ادبی که برگردان بیش از چهل عنوان کتاب را در کارنامه دارد، سانسور را ریشه‌دارتر از حذف واژه و جمله می‌داند و در این‌باره می‌گوید:

سانسور پیش از شروع ترجمه به‌شیوه‌ای خودکار در ذهن مترجم مشغول کار است. ذهن ما با سانسور رشد کرده و خودسانسوری آموخته چیزی مثل عشق در تاروپود اندیشه ما تنیده و ریشه دوانده است. شکی نیست که از زمان انتخاب کتاب تا نقطه پایان ترجمه تمام ذهن درگیر باید و نبایدهای سیستم سانسور سلیقه‌ای است و واژه‌ها، جمله‌ها و سطرهایی که با سیستم خودسانسوری تعدیل و اصلاح می‌شوند تا آنهایی که به دستور ارشاد با تیغ تیزتری از ریشه درمی‌آیند و حذف می‌شوند. گاهی اوقات فکر می‌کنم چه میزان از متون ادبی، علمی، فلسفی و هنری که سال‌ها در ایران به دست مخاطب رسیده متفاوت با اصل آن بوده و چقدر تغییر ماهوی داده است؟ آنچه ما از خواندن کتاب‌ها دریافته‌ایم چقدر با اصل آنها مطابقت دارد؟ بازدارندگی سانسور برای من و خیلی از همکارانم آنجا بود که نتوانستیم خیلی از کتاب‌ها را برای ترجمه انتخاب کنیم و از آنجا که می‌دانستیم به طور قطع مجوز نمی‌گیرد از خیر ترجمه آنها گذشتیم. با این همه، داستان‌هایی نوشتم که اجازه چاپ نیافت و کتاب‌هایی ترجمه کردم که نتوانست مجوز بگیرد، مگر در مواردی که ناشر با ارشاد به راه حل سومی رسید و آن حذف و حذف و حذف بود. برای نمونه وقتی به پل استر اطلاع دادیم که مجبوریم بخش‌هایی از رمان «سانست پارک» را حذف کنیم و می‌خواهیم با اطلاع خودت باشد. گفت کتاب من درباره آزادی بیان است، چطور انتظار دارید به شما اجازه بدهم آن را سانسور کنید؟!

سوز دلِ سوخته

چندی پیش ویدیویی در فضای مجازی وایرآل شد که مترجم را در حال پختن غذا از روی دستور آشپزی نوشته شده در کتاب نشان می‌داد. «زندگی خصوصی یک سرآشپز» عنوان تغییریافتهٔ «سوز دل» اثر نورا افرون بود. ملک مرزبان «سوز دل» را با ذوق و اشتیاق ترجمه می‌کند اما کتاب برای مدت طولانی منتظر دریافت مجوز می‌ماند و پس از آن دریافت اصلاحیه‌های متعدد، مترجم را از انتشار کتاب منصرف می کند. مهسا ملک‌مرزبان می گوید:

از خیرش گذشتم و گذاشتم در کامپیوترم بماند تا زمان مناسبش برسد. از قضا بعد از سه چهار سال نشر کراسه خواست که چاپش کند، مجوزش را گرفت و با نام دیگری منتشرش کرد. اسمش را گذاشتم «زندگی خصوصی یک سرآشپز». به غیر از رسپی‌هایی که در داستان به آن‌ها اشاره می‌شود، نام غذاهایی در کتاب می‌آید که برای من کنجکاوی برانگیز بود، پیدایشان کردم و توضیح و پانوشت گذاشتم تا خواندن برای خواننده جذاب‌تر شود. حتی تعدادی را در آشپزخانه‌ام درست کردم و از یکی از آن‌ها ویدیویی هم ساخته و منتشر شد. نورا افرون را از فیلم‌های «بی‌خواب در سیاتل» و «وقتی هری سالی را دید» و طنزها و طعنه‌هایش می‌شناختم. «سوز دل» را بین کتاب‌های پیشنهاد شده نیویورک تایمز پیدا کردم و موقع خواندنش غم و شادی توامان را تجربه کردم. مثل دوستی که بلد است در اوج درد یا اندوه با گفتن یک خاطره خنده‌دار یا لطیفه‌ای تکراری تو را بخنداند. ترجمه‌ این کتاب هیجان‌انگیز، پرماجرا و پر از شوری و شیرینی بود. دلم می‌خواست همین حس را به خواننده هم منتقل کنم. ترجمه رمان «پیش از آنکه قهوه سرد شود» [اثر توشیکازو کاواگوچی، نویسنده ژاپنی] و دوجلد از مجموعه‌ فانتزی «مدرسه عالی شرارت» [نوشته مارک والدن] که برای نشر پرتقال ترجمه کردم، آخرین کارهایی بود که در ایران انجام دادم. به‌زودی ترجمه‌های جدیدی از من منتشر خواهند شد.

مهسا ملک‌مرزبان درباره چشم‌اندازی که فراروی خودش می‌بیند می‌گوید:

در سال‌های پیش رو دوست دارم بیشتر بنویسم و باز هم ترجمه کنم. اما کاری که مدتی است به آن به‌شکل جدی فکر می‌کنم، برگزاری کارگاه‌های انتقال تجربه برای نوشتن و ترجمه است. راستش طراحی دوره‌ها را تمام کرده‌ام و مشغول ادیت نهایی هستم. امیدوارم به‌زودی به مرحله اجرایی برسد.

Ad placeholder